سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه شاهنامه تنها اثری است که بیشترین ارج را به زنان گذاشته است

شاهنامه

شاهنامه تنها اثری است که بیشترین ارج را به زنان گذاشته است

 

برگرفته از تارنگار روزنامک

فردوسی، سرایش بخش هایی از شاهنامه را از اوان جوانی و هنگام آشنایی با گنجینه های ادب و فرهنگ ایرانی آغازکرد. امّا  پس از مرگ ناگهانی ی دقیقی – که پیش از وی دست به این کار زده و کارش ناتمام مانده بود – یعنی در حدود سال ٣۵۶ هجری ی خورشیدی (برابر با  سال ٣۶٧ هجری ی قمری و سال ٩٧٧ میلادی) – بود که این بار ِ امانت را بر دوش گرفت و راه دشوار ِ تدوین واپسین ِ حماسه ی ملّی ی ایران را تا به آخر پیمود و سرانجام، به گفته ی آشکار خودش در پایان شاهنامه، در روز ٢۵ اسفندماه سال ٣٨٨ هجری ی خورشیدی ( برابر با سال ۴٠٠ هجری ی قمری و ١٠١٠ میلادی)، بر کار ِ عظیمش نقطه ی پایان نهاد:«... سرآمد کنون قصّه ی یزدگرد/ به ماه ِ سِفندارمَذ، روز ِ اَرد/ ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام ِ جهانْ داور ِ کردگار/ چو این نامورْ نامه آمد به بُن / ز من روی ِ کشور شود پُرسَخُن ...»[1]
 

 

تندیس فردوسی در دوشنبه که پس از به زیر کشیدن مجسمه ی لنین در پایتخت تاجیکستان، جای آن قرار گرفت.  جلیل دوستخواه در 1312 در اصفهان متولد شد. در سال 1347 در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران درجه ی دکترا گرفت.دوستخواه از پژوهندگان برجسته در اوستاشناسی و پژوهش های مربوط به شاهنامه ی فردوسی است. از نوشته های او می توان به: اوستا (کهن ترین سرودهای ایرانیان در دو جلد)، حماسه ی ایران (یادمانی از فراسوی هزاره ها)، گزارش هفت خان رستم (بربنیاد داستانی از شاهنامه برای نوجوانان)، ترجمه ی بنیادهای استوره و حماسه ی ایران، فرآیند ِ تکوین ِ حماسه ی ایران از آغاز تا روزگار فردوسی و شناخت نامه ی فردوسی و شاهنامه (در مجموعه ی از ایران چه می دانم؟) و ... اشاره کرد.جلیل دوستخواه اکنون نزدیک به دو دهه است که ساکن استرالیا است و در آنجا با راه اندازی کانون پژوهش های ایران شناختی، چراغ پژوهش های ایرانی را در فرسنگ ها دور از میهن، همچنان روشن نگه داشته است. برای شناخت بیشتر خوانندگان روزنامک از فرزانه ی توس و اثر گرانسنگ او یعنی شاهنامه، شما را به خواندن گفت و گوی اینترنتی که با ایشان انجام داده ام دعوت می کنم ...

  

دکتر جلیل دوستخواه (سمت راست) و دکتر علی اکبر جعفری (سمت چپ)

 سرایش شاهنامه از چه زمانی آغاز شده و چند سال به درازا کشیده است؟ نقش محمود غزنوی در این میان چیست؟فردوسی، سرایش بخش هایی از شاهنامه را از اوان جوانی و هنگام آشنایی با گنجینه های ادب و فرهنگ ایرانی آغازکرد. امّا  پس از مرگ ناگهانی ی دقیقی – که پیش از وی دست به این کار زده و کارش ناتمام مانده بود – یعنی در حدود سال ٣۵۶ هجری ی خورشیدی (برابر با  سال ٣۶٧ هجری ی قمری و سال ٩٧٧ میلادی) – بود که این بار ِ امانت را بر دوش گرفت و راه دشوار ِ تدوین واپسین ِ حماسه ی ملّی ی ایران را تا به آخر پیمود و سرانجام، به گفته ی آشکار خودش در پایان شاهنامه، در روز ٢۵ اسفندماه سال ٣٨٨ هجری ی خورشیدی ( برابر با سال ۴٠٠ هجری ی قمری و ١٠١٠ میلادی)، بر کار ِ عظیمش نقطه ی پایان نهاد:«... سرآمد کنون قصّه ی یزدگرد/ به ماه ِ سِفندارمَذ، روز ِ اَرد/ ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام ِ جهانْ داور ِ کردگار/ چو این نامورْ نامه آمد به بُن / ز من روی ِ کشور شود پُرسَخُن ...»[1] محمود غزنوی در شکل گیری ی شاهنامه، هیچ نقشی نداشت و همه ی آنچه در تذکره های ادبی و کتاب های تاریخْ گونه درباره ی نقش ورزی ی او – حتّا به گونه ی منفی – نوشته اند، افسانه بافی و مهمل است و هیچ گونه پشتوانه و بنیادی ندارد. فردوسی سرایش شاهنامه را در روزگار سامانیان و پیش از به قدرت رسیدن محمود آغازکرد و نخستین دستْ نوشت آن را زمانی به پایان رسانید که محمود هنور بر تخت ننشسته بود و هرگاه امروز ستایش نامه هایی درباره ی محمود، در دیباچه و چند جای از شاهنامه به چشم می خورَد، در بهترین حالت، می توان آنها را افزوده های پسین شاعر و از سر ِ ناگزیری و بیم ِ جان دانست.[2] زیستن فردوسی در دوران طلایی فرهنگ ایران یعنی دوره ی سامانیان چه تأثیری در سرایش شاهنامه داشته است؟دوران شهریاری ی سامانیان را می توان روزگار ِ نوگردانی و بازْشناخت ِ زبان فارسی و مُرده ریگ ِ فرهنگی ی ایران کهن شمرد. فردوسی، زاده و پرورده ی آن دوران و فرزند ِ خاندانی دهقان بود. دهقانان در آن دوره  گروهی از زمین داران میانْ مایه بودند که نگاهبانان گنجینه های بازمانده از فرهنگ باستانی به شمار می آمدند. شاعر ملّی ی ایران، در چنان خانواده یی و چنان محیطی بالید و فرهیخته شد و کار ِ گرانْ سنگ ِ حماسه سرایی را عهده دار گردید و با شایستگی به انجام رسانید. پس، کامیابی ی فردوسی را به تعبیری درست، می توان برآیند ِ کُنِش ِ فرهنگی ی ایرانْ دوستانه ی سامانیان و برگ ِ زرّینی در کارنامه ی شهریاری ی  آنان دانست. شما در کتاب ِ «شناخت نامه ی فردوسی و شاهنامه» به این نکته اشاره کرده اید که یک یا دو نسل پیش یا پس از فردوسی نمی توانستند چنین اثری را که بیانگر هویّت پهلوانی و فرهنگ ایران باشد، پدید آورند، در این رابطه توضیح بیشتری بدهید. تا یکی دو نسل پیش از فردوسی، هنوز فرآیند ِ سربرافراشتن ِ ایرانیان از زیر ِ بار ِ تازش ِ عرب ها و کوشش هایی که در راستای به فراموشی سپردن ِ فرهنگ ایرانی و زبان نوپای فارسی و عربی گردانیدن آن به کار می رفت، به اوج و به نقطه ی تعیین کننده نرسیده و آمادگی ی بایسته و پختگی ی شایسته برای دست زدن به کار ِ کارستان ِ حماسه سرایی پدید نیامده بود و رویدادهای زمانه نیز ناقوس ِ هشدار ِ در خطر افتادن ِ میراث فرهنگی و زبانی ی نیاکان و گمْ شدگی در فرهنگ و زبانی جُزْایرانی و پاکْ باختگی ی تاریخی را آشکارا به صدا در نیاورده بودند. همه ی اینها در هنگام بالیدن فردوسی و نسل او نمایان شد و سرانجام، این او بود که پیام زمانه ی آبستن ِ رویدادهای سهمگین را بهتر و هوشمندانه تر از هرکس دیگری از چند نسل پیش از خود دریافت و شایسته ترین پاسخ را بدان داد.هرگاه فردوسی این دریافت و توان پاسخ گویی را نداشت و خویشکاری نمی ورزید و گردش زمانه که پیوسته روی در آشوب وتباهی ی بیشتر داشت، به یکی دو نسل پس از او می رسید، چه بسا که فرصت از دست می رفت و کار از کار می گذشت و بر ما نیز همان می رفت که بر مصریان رفت. براین بنیاد، باید پذیرفت که فردوسی درست در لحظه ی تاریخی ی سرنوشت ساز برای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی پدیدارشد و خود نیز از پایگاه و نقشْ ورزی ی سِترگش به خوبی آگاهی داشت و بارها در شاهنامه بدان اشاره کرده است. برخی بر این باورند که شاهنامه تنها روایتگر داستان های استوره یی است در حالی که شاهنامه به باور بسیاری از پژوهشگران، بیانگر تاریخ ایران نیز هست. رابطه ی شاهنامه با استوره و تاریخ چیست؟اصلی ترین و عمده ترین و مهمّ ترین بخش ِ درونمایه ی شاهنامه، روایت ها و میانْوَردهای پهلوانی (حماسی) ی ایرانیان در روزگاران کهن ِ پیشْ تاریخی است. استوره های باستانی پیش زمینه ی این روایت هاست؛ امّا این اثر، روایتگر ِ سرراست ِ آنها نیست. فردوسی، همه ی روایت های آمده در شاهنامه اش را از گیومرت ِ استوره تا یزدگرد سوم ساسانی، «تاریخ» می انگاشت و این، تعریفِ روزگار او از تاریخ بود که با تعریف امروزین و دانشگاهی ی «تاریخ»، یکسره ناهمخوان است. امّا به هر روی، ما امروز ردّ ِ پای بسیاری از استوره ها، روایت های پهلوانی ی ملّی و گرته ای از تاریخ سرزمین و کارنامه ی نیاکانمان و بسیاری از ارزش های فرهنگی ی کهن را در این گنج شایگان می یابیم و در رویکردی روزْآمد به تاریخ به منزله ی یک دانش با سامان ها و بُنْ مایه های ویژه اش نیز از این مجموعه ی عظیم، بی نیاز نیستیم. متأسّفانه می بینیم کسانی که شاهنامه را نخوانده اند، با آوردن چند بیت الحاقی از شاهنامه، فردوسی را به ناروا  به «زن ستیزی» متّهم می کنند، دیدگاهتان را در این باره بفرمایید؟دریغا که بیشتر نزدیک به تمام ما ایرانیان، هنوز یادنگرفته ایم که هر سخنی را با سند و پشتوانه ی با اعتبار و پذیرفتنی بر زبان یا قلم بیاوریم و از حرف زدن و به ویژه گفتاوَرد از سخنان و سروده ها و نوشته های دیگران، بر پایه ی سست و نادرست ِ شایعه ها و گفته های مشهور و رایج بپرهیزیم.شاهنامه ی فردوسی مانند دیگرْ متن های ادبی ی ما – و در واقع، بیش از همه ی آنها –  دستْ خوش دخالت های ناروای رونویسان (کاتبان) دستْ نوشت ها و دیگرْ مردمی که تنها به زبان دیگران و گوش خود اطمینان دارند، بوده  و از همین رو صدها بیت از سروده های دیگرْ سرایندگان و یا از به اصطلاح طبعْ آزمایی های خود را بر آن افزوده و یا واژه ها و ترکیب هایی را به خواست ِ خود در بیت های سروده ی فردوسی، تغییرداده و چیزهایی ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جایگزین سخنان اصلی ی شاعر کرده اند که سپس به چاپ هایی از این منظومه نیز راه یافته است و بسیاری از خوانندگان این اثر، به صِرف ِ این که چنین بیت هایی در شاهنامه آمده و نام فردوسی را بر خود دارد، آنها را بی هیچ گونه پژوهش و کاوشی از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجی بدانها داده اند که اگر کسی بگوید آنها از فردوسی نیست و افزوده (الحاقی) است، به او پوزخند می زنند و او را "بی سواد" و "ناآگاه" می خوانند. برای نمونه، بیت بسیار مشهور ِ «بسی رنج بُردم درین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی» بر پایه ی پژوهش های دستْ نوشت شناختی ی امروزین،  از سروده های فردوسی نیست. امّا شما افزوده بودگی ی آن را در میان گروه های گوناگون مطرح کنید و ببینید واکنش آنها چیست و چند تن این سخن را از شما می پذیرند.درونمایه ی آنچه عنوان  ِ «زنْ ستیزی» بدان داده شده و در روزگار ما، به ویژه به سبب ِ مطرح بودن ِ گفتمان ِ برابری ی حق های انسانی ی زن و مرد و بایستگی ی پایانْ بخشی به حق کشی های دیرپای تاریخی در باره ی نیمه ی مادینه ی جامعه، رویکرد ِ بسیار بدان هست، از جمله موضوع هایی است که کسانی به دور از هرگونه دقّت و پژوهشی و تنها بر پایه ی همان شایعه ها و افزوده های بر شاهنامه، آن را همچون یک امر بدیهی و مسلّم، به فردوسی نسبت می دهند و در هر مجلس و محفلی و هر رسانه یی با آب و تاب ِ تمام بازمی گویند و بازمی نویسند و چهره یی دروغین از فردوسی و شاهنامه اش عرضه می دارند. دامنه ی این غلط اندازی و شبهه افکنی تا بدان جا گسترده است که حتّا شاعر نامدار و توانایی همچون زنده یاد احمد شاملو در سخنرانی ی جنجالی و تأسّف آور و بحث انگیزش در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا (١٨ فروردین ١٣۶٩/ ٧ آوریل ١٩٩٠)، یاوه هایی از این دست را جدّی گرفت و به فردوسی نسبت داد و به شنوندگان سخنش عرضه کرد.[3]امّا شناخت ِ شاهنامه ی راستین بر پایه ی پژوهش انتقادی و سنجه های دستْ نوشت شناختی و اصل های ویرایش متن، به روشنی نشان می دهد که این اثر نه تنها متنی زنْ ستیز نیست؛ بلکه به وارونه ی آن، در میان همه ی متن های ادبی ی فارسی (نثر و نظم)، تنها اثری است که بیشترین ارج را به زنان گذاشته و درخشان ترین سخنان را در وصف ِ شایستگی های زنان نقشْ وَرز در این منظومه، هم در صحنه های بزم و شادْخواری و مهرْوَرزی و هم در اندیشه وری و خردمندی و تدبیر و کاردانی آورده است. چهره های تابناکی همچون فرانک، سیندخت، رودابه، تهمینه، گردآفرید، مادر ِ گمْ نام ِ سیاوش، جَریرِه، فریگیس، منیژه، کتایون، گردیه و شیرین در کنار دِلیرْمردان ِ حماسه می درخشند و گستره ی فروغمند شاهنامه را سرشار از شور زندگی و پویایی ی انسانی می کنند.به راستی آیا در سرزمینی که در سرتاسر ِ متن های ادبی و تاریخی ی مردْ سالارانه ی هزاره ی گذشته اش و نیز عُرف و زبانْ زَد ِ مردانش، همواره زن «ناقصْ عقل» توصیف گردیده و خوارْمایه و نیازمند ِ حمایت ِ مرد انگاشته شده است، فردوسی یک استثنا نیست که نه تنها زنان و مردان را در شایستگی همْ تراز می شمارد؛ بلکه – برای نمونه – در وصف ِ بانویی همچون تهمینه، می گوید: «روانش خِرَد بود و تنْ جان ِ پاک / تو گفتی که بهره ندارد ز ِ خاک.» و آیا همین ویژگی ی انسانی و والای شاهنامه نبوده که مردْسالاران و زنْ ستیزان را به خشم آورده و به آن همه دستْ یازی به متن و تباهکاری و افزودن بیت های شرمْ آور ِ زنْ نکوهانه و زنْ ستیزانه بر حماسه ی ایران، واداشته است؟پس، هرگاه در موردهای ویژه یی به چهره های دُژخوی و دُژکرداری همچون سودابه بر می خوریم و در گره گاه های خاصّی از روایت ها و رویدادها، سخنان نکوهش آمیزی در اشاره به مَنِش و کُنِش ِ آنان از زبان ِ نقشْ وَرزان ِ داستان ها (و نه از زبان شاعر) در منظومه می بینیم، نباید و نمی توان بدانها جنبه ی همگانی داد و زمینه و طرح و توطئه شان در ساختار داستان را به دیده نگرفت و چنین نمونه های انگشت شماری را دستاویز بحث های نادرست و نتیجه گیری های ناسازگار با بُنْ مایه ها و درونْ مایه های داستان های حماسه ی ایران قرار داد و یا سراینده ی شاهنامه را باورْمَند به مَردْسالاری و زنْ نِکوه و زنْ ستیز شمرد.در مورد شخص فردوسی، باید گفت که در فراسوی جان بخشی ی استادانه و ستودنی اش به زنجیره ای از زنان نقشْ ورز در متن داستان ها، زن ِ آرمانی و ستوده ی او، همان بانوی سرای اوست که نامی از او نبرده؛ امّا او را فرهیخته ای دلْ آگاه و ادبْ شناس وصف کرده که درهنگام سرایش داستان غنایی و زیبای بیژن و منیژه، در نشست و بزمی دو تنه با شاعر، متن ِ پهلوی ی داستان را می خواند تا استاد ِ توس، آن را به کالبد ِ شعر ِ شیوای فارسی ی دَری درآوَرَد.و سخن پایانی شما:بایسته ی همه ی ما ایرانیان است که از این پس، همچون گذشته، ساده انگار و بیرون نگر و دهان بین و بی دقّت نباشیم و هر سخنی را تنها پس از پژوهش ِ فراگیر و کاوش در ویراسته ترین چاپ شاهنامه و رای زنی با ویژه کاران ِ شاهنامه شناس و به دست آوردن اطمینان نسبی از استواری ی پشتوانه اش، از آن ِ فردوسی بشماریم و ارج ِ شاعر ِ بزرگ ملّی مان را پایمال ِ سبکسری و بی پروایی ی خود نکنیم. چُنین باد! 


 


[1] . شاهنامه، بر اساس ویرایش مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، چا. ۴، نشر قطره، تهران- ١٣٧۶ ج ٩، ص ٣٨٢، بب ٨۶١-٨۶٣ 

[2] . برای شرحی گسترده در این باره  ← دکتر ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران، چا. ٢، امیرکبیر، تهران – ١٣٣٣؛ دکتر محمّد امین ریاحی، سرچشمه های فردوسی شناسی، مؤسّسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، تهران - ١٣٧٢؛ جلیل دوستخواه، حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، نشر ِ آگه، تهران- ١٣٨٠ و همو، فرآیند ِ تکوین حماسه ی ایران پیش از روزگار فردوسی و شناختْ نامه ی فردوسی و شاهنامه، شماره های ۵٨ و ۶١ از مجموعه ی از ایران چه می دانم؟، دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران - ١٣٨۴ 

[3] . برای خواندن نقدی در باره ی آن سخنرانی ← جلیل دوستخواه، «نقد یا نَفی شاهنامه» در کتاب ِ حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، پیشین، صص ٢۵٣- ٢٨١ گفت و گو کننده: نیلوفر لقمان 

این گفت و گو به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی در روزنامه ی مردم سالاری و ویژه نامه ی نشست «عصری با شاهنامه» در دانشگاه تهران نیز چاپ شده است. 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه