شاهنامه
بینش شاهنامه فردوسی - بخش نخست
- شاهنامه
- نمایش از چهارشنبه, 17 خرداد 1391 11:12
- بازدید: 8874
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر جلال خالقی مطلق
الف. بینش دینی: در شاهنامه با یک بینش دینی واحد روبرو نیستیم، بلکه مطابق با واقعیت تاریخی، چند بینش دینی در تقابل با یکدیگرند: بینش دینی زردشتی، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلامی از یک سو، یکتاپرستی و دهرگرایی از سوی دیگر، تسامح و تعصب دینی از یکسو، و تشیع سراینده و دیگر مذاهب اسلامی از سوی دیگر.
1. بینش زردشتی: از میان اقوام شاهنامه، ایرانیان حتی پیش از ظهور زردشت همه بر دین او هستند؛ چنان که مثلاً فریدون در آتشکدهٔ کندز کتاب زند و اوستا مینهد(فردوسی، ج4 ، ص184، بیت215) و کیخسرو پیش از ترک جهان، زند و اوستا میخواند(همان، ج4، ص 305، بیت 2116). اشاره به تقدس آتش و نیایش در آتشکده، به ویژه آتشکده آذرگشسپ و نثار بر آتش و گرامیداشت نوروز و سده و مهرگان و گرفتن بَرْسَم و خواندن باژ (= ادعیه) بارها آمده است(نک: ذیل همین اصطلاحات در فرهنگ وولف). نشانههای بینش دینی زردشتی در شاهنامه بیشتر از اینهاست و نیاز به پژوهشی جداگانه دارد. تنها این نکته یادآور شود که در شاهنامه، برخی اشارات، مانند سوگند به خورشید و ماه و ستارگان و بروج و به ویژه وجود بیتهایی در داستان «بیژن و منیژه» در ذکر امشاسپندان(همان، ج3، ص 359) راهبر بر اینند که در متن پهلوی خداینامه نقش ایزدان و امشاسپندان و برخی دیگر از عقاید زردشتی بسیار بیشتر از این بوده که اکنون در شاهنامه هست، و بیتردید بیشتر از آنچه در مأخذ شاهنامه بود؛ ولی به هر روی، شاهنامه، نسبت آتشپرستی را به ایرانیان رد میکند و آتش را تنها محراب دین زردشتی میداند:
به یک هفته بر پیش یزدان بدند مپندار کاتشپرستان بدند
که آتش بدانگاه محراب بود پرستنده را دیده پر آب بود
(همان، ج4، ص312)
2. بینش یکتاپرستی: اگرچه در متن پهلوی نیز مزدا تنها آفریدگار آسمان و زمین و آفریننده و سرور همهٔ ایزدان بود؛ ولی یکتاپرستی مطلق در شاهنامه متأثر از باورداشت اسلامی خود شاعر است که پیشزمینهٔ آن در مأخذ او فراهم شده بود. شاهنامه با نام خداوند آغاز میشود: «به نام خداوند جان و خرد» و با نام او نیز به پایان میرسد: «به نام جهانداور کردگار» . همهٔ اشخاص نیکسیرت شاهنامه، به ویژه ایرانیان، خداپرست و یکتاپرستند. شاهان و پهلوانان همه پیروزی و شکست خود را از خواست خداوند میدانند. هرگاه کاری بزرگ، همچون جنگ در پیش است، در آغاز و پایان کار و گاه نیز در میانهٔ آن، شاه یا پهلوان کلاه از سر برمیگیرند، کمر از میان میگشایند، سر و تن میشویند، جامهٔ پاک و سفید میپوشند و زاریکنان بر خاک میافتند و زمانی به ستایش و نیایش پروردگار میپردازند. مثلاً درباره کیخسرو میخوانیم:
ببست آن در بارگاه کیان خروشان بیامد گشاده میان
ز بهر پرستش سر و تن بشست به شمع خرد راه یزدان بجست
بپوشید پس جامهٔ نو سپید نیایشکنان رفت، دل پر امید
بیامد خرامان به جای نماز همی گفت با داور پاک راز
(همان، ج4، ص329، بیت 2469 ـ 2472)
دربارهٔ کیکاووس پس از خواندن خبر پیروزی کیخسرو آمده است:
فرود آمد از تخت، کاووس شاه ز سر بر گرفت آن کیانی کلاه
بیامد، بغلتید بر تیره خاک نیایشکنان پیش یزدان پاک
(همان، ج4، ص284، بیت 1780ـ 1781)
پس از آنکه در هفتخان میشی پدیدار گشته و رستم را به چشمهٔ آب راهنمایی میکند و او را از مرگ حتمی نجات میدهد، از زبان رستم آمده است:
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
هر آن کس که از دادگر یکخدای
بپیچد، ندارد خرد را به جای
که این چشمه آبشخور میش نیست
همان غُرم دشتی مرا خویش نیست
به جایی که تنگ اندر آمد سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن
(همان، ج2، ص24، بیت 318ـ 321)
نظیر همین سخن را از اسفندیار پس از کشتن اژدها میشنویم:
ز گنجور خود جامهٔ نو بجست
به آب اندر آمد، سر و تن بشست
بیامد به پیش خداوند پاک
همی گشت پیچان و گریان به خاک
همی گفت کاین اژدها را که کشت
مگر آنکه بودش جهاندار پشت
(همان، ج 5، ص 234، بیت 171ـ173)
بر این مثالها میتوان دهها نمونه دیگر افزود. از میان 260 نامهای که در شاهنامه میان اشخاص کتاب رد و بدل شده است(نک: الرس، ص 86ـ 91)، به کمتر نامهای برمیخوریم که با ستایش خداوند آغاز نشده باشد. نه تنها هستی خداوند، بلکه یکتایی و توانایی او و ضرورت بیچون و چرا از فرمانهای او در هر فرصتی یادآوری میشود:
تو خستو شو آن را که هست و یکیست
روان و خرد را جز این راه نیست
(همان، ج 3، ص287، بیت 4)
همه نیک و بد زیر فرمان اوست
همه بندها زیر پیمان اوست
(همان، ج1، ص153، بیت 1028)
بد و نیک از آن دان کش انباز نیست
به کاریش انجام و آغاز نیست
چو گوید بباش، آنچه خواهد بُدهست
همه بود نابود و ناهست هست
(همان، ج7، ص421ـ 422، بیت 4072 ـ4073)
3. بینش دهری: با وجود اعتقاد بیچون و چرا به هستی و یکتایی و توانایی مطلق خداوند، سراسر شاهنامه، مانند بسیاری دیگر از متون نظم و نثر فارسی، پر است از باورداشت به قضا و قدر. در شاهنامه شواهد این اعتقاد، که با اصطلاحاتی چون «زمانه، روزگار، چرخ ، سپهر، آسمان، گیتی، جهان، دهر، ستاره، اختر، هفتگرد، بخت و غیره» میآید، بسیار است. در واقع اعتقاد به قضا و قدر زیربنای فکری ایرانیان از کهنترین ایام تا به امروز است که در شاهنامه انعکاسی تمام و کمال یافته است. زمانه مسؤول همهٔ نیک و بدی است که بر ما میرسد:
چنین است کردار این گندهپیر
ستاند ز فرزند پستان شیر
چو پیوسته شد مهر دل بر جهان
به خاک اندر آرد همی ناگهان...
یکی را سرش برکشد تا به ماه
فراز آورد زان سپس زیر چاه
(همان، ج2، ص 376، بیت 2517ـ2522)
چنین است کردار چرخ بلند دل اندر سرای سپنجی مبند
گهی گنج بینم از او گاه رنج... (همان، ج8، ص 426، بیت 1898ـ1899)
مبادا که گستاخ باشی به دهر
که زهرش فزون آمد از پادزهر
(همان، ج8، ص 357، بیت 419)
بدانید کین تیزگردان سپهر
نیازد به داد و نتازد به مهر
هر آن را که خواهد برآرد
بلند هم او را سپارد به خاک نژند
(همان، ج 6، ص 223ـ224، بیت 428 ـ429)
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی، پروریدن چه سود
(همان، ج1، ص 37، بیت 47)
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکری
(همان، ج2، ص 85، بیت 495)
در اینجا ناچار تضادی آشکار میان دو نیرو پدیدار است که هر دو توانا، ولی یکی نیکخواه انسان و دیگری بدخواه اوست. نه در شاهنامه و نه در متون دیگر راهی منطقی برای رفع این تضاد نشان داده نمیشود که در واقع وجود هم ندارد. در عوض هر کجا این دو نیرو در تقابل یکدیگر قرار میگیرند، ناگهان توانایی زمانه انکار میشود و زمانه بندهٔ سر به فرمان ایزد میشود: «گمانش چنان بُد[کیکاووس] که گردان سپهر/ ز گیتی مر او را نمودهست چهر/ ندانست کاین چرخ را مایه نیست/ ستاره فراوان و یزدان یکیست/ همه پیش فرمانش بیچارهاند/ که با شورش و جنگ و پتیارهاند/ جهانآفرین بینیاز است از این/ ز بهر تو باید سپهر و زمین»(همان، ج2، ص 96ـ 97، بیت 373ـ 376). سپهر در پاسخ شاعر که از او شکایت دارد، به ناتوانی خود اقرار میکند و هیچگونه مسئولیتی را نمیپذیرد: «چنین داد پاسخ سپهر بلند/ که ای مرد گوینده بر من مبند/ چرا بینی از من همی نیک و بد/ چنین ناله از دانشی کی سزد... ازآن خواه راهت که راه آفرید... شب و روز و خورشید و ماه آفرید/ من از داد، چون تو یکی بندهام/ پرستندهٔ آفرینندهام/ نگردم همی جز به فرمان اوی/ نیارم گذشتن ز پیمان اوی(همان، ج 6، ص 134، بیت 11ـ20).
نسبت دادن «نیک و بد» را، که مفهومی بسیار کلی است، به پروردگار میتوان در چارچوب «مصلحتدانی» او نهاد؛ ولی آنجا که مستقیم سخن از بیمهری و کینه و بیداد است چه باید کرد؟ آیا نسبت این صفات به ذات پاک پروردگار جایز است؟ و اگر نیست، مسؤول این بدیها کیست؟ و اگر زمانه است، پس او چگونه بندهٔ گوش به فرمان ایزد است؟ فردوسی در شاهنامه یک جا این پرسش را مطرح کرده؛ ولی پاسخی بدان نداده است و یا در واقع پاسخ او در همان پرسش او نهفته است. او در شکایت از بیدادی که بر یزدگرد رفته است میگوید:«چنین داد خوانیم بر یزدگرد/ وگر کینه خوانیم از این هفتگرد/ وگر خود نداد همی کین و داد/ مرا فیلسوف هیچ پاسخ نداد/ وگر گفت دینی، همه بسته گفت/ بماند همی پاسخ اندر نهفت»(همان، ج8، ص 473، بیت 733ـ 735).
4.تسامح دینی: بینش دینی شاهنامه کلاً در جهت مدارا و تسامح است. در یک جا دین خدا به کرباسی نغز مانند شده است که پیامبران و پیروان ادیان زردشتی، یهودی، مسیحی و اسلام از چهارسو آن را میکشند، ولی نه آن کرباس پاره میشود و نه آن مردمان از کشیدن به ستوه میآیند(همان، ج6، ص12ـ13، بیت133ـ135؛ ص16، بیت 181ـ193). در جایی دیگر آمده است که به انوشروان گفتند که جهودان و ترسایان مردمی دوروی و بددین و دشمن تواند. انوشیروان در پاسخ آنها میگوید: هیچ شاهی که کسانی در پناه او نباشند، بزرگ و توانا نیست (همان، ج7، ص400، بیت 3822ـ 3824). و باز از او میپرسند که: جهان بیدین باشد بهتر است یا بیپادشاه؟ انوشروان در پاسخ نظر پیشین خود را تأیید میکند و میافزاید: جهان بیدین نخواهد بود، جز اینکه هر کس به دین دیگری است و نیز جهان از حرف ویران نگردد، ولی اگر پادشاهی نباشد، دین نیز نخواهد بود (همان، ج7، ص 402، بیت 3848ـ 3854). در جایی دیگر آمده است که خسروپرویز که به کمک رومیان تاج و تخت خود را بازیافته بود، در ضیافتی برای جلب خرسندی رومیان ناچار بود که جامهٔ صلیبداری را که قیصر برای او فرستاده بود بپوشد، ولی در این کار مردّد بود. در این حال مشاور او به او میگوید: «که دین نیست شاها به پوشش به پای» (همان، ج 8، ص 158، بیت 2075).
5. تعصّب دینی: اردشیر برعکس انوشروان، دین و پادشاهی را برادر و پاسبانان یکدیگر میداند که همچون دو تارند که درهم بافته شدهاند: «نه بیتخت شاهی است دینی به پای/ نه بیدین بود شهریاری به جای/ چنین پاسبانان یکدیگرند/ تو گویی که در زیر یک چادرند» (همان، ج6، ص321، بیت552ـ562). ولی در زمان خسروپرویز، با آنکه خود او تعصّب دینی نداشت، چند جا دین زردشت بر ادیان دیگربرتر شمرده شده است. بهویژه از اینکه مسیحیان مسیح را خدا و پسر خدا میدانند، شدیداً انتقاد شده (همان، ج8، ص111ـ115) و یا آمده است که دینی را که پیغمبرش به دست جهودی کشته شود، نباید ستود (همان، ج6، ص331ـ332، بیت 540ـ 541؛ ج8، ص113، بیت 1485ـ1486). خسروپرویز همین که قدرتش استوار شد، نه تنها درخواست قیصر را در پس دادن صلیب (که در سال 614 م در جنگ بیتالمقدس به دست سپاه ایران افتاده بود) رد میکند، بلکه به مسیحیت میتازد (ج 8، ص 255ـ256، بیت 3347ـ3355؛ ص 348، بیت 313ـ319) و صلیب مقدس را «چوبی پوده» و «چوب خشک تبه گشته» میخواند، ولی شخص مسیح را کمابیش میستاید و او را، برعکس رومیانِ بیدادگر و خونریز، درویشی کوشنده مینامد (همان، ج 8، ص 113،بیت 1482ـ1483). همچنین یهودیان در برخی جاها، از جمله در داستان «لنبک آبکش» (همان، ج 6، ص424ـ436) و داستان «مهبود و زروان» (همان، ج7،ص 219ـ231) مردمی خسیس و آزمند و جادو معرّفی شدهاند.
بنابراین بینش دینی شاهنامه میان دو قطب خداپرستی و دهریگری از یک سو و دو قطب تسامح و تعصب از سوی دیگر در جریان است. در حالی که در مورد نخستین ما با زیربنای تفکر ایرانی و نفوذ مذهب زروانی سروکار داریم(نک: رینگرن، خطیبی، ص 282ـ312)، تضاد دوم کاملاً مطابق با واقعیت تاریخی است که در زمان برخی پادشاهان همچون کیقباد، انوشروان، یزدگرد بزهگر و هرمزد تسامح دینی بیشتری معمول بود (نک: خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش 3، ص 214، 447) و در زمان برخی پادشاهان تعصب دینی بر تسامح غلبه داشت.
6. بینش اسلامی و تشیّع: شاهنامه، همانگونه که آتش را فقط محراب دین زردشت میداند، کعبه را فقط پرستشگاه دانسته است: «خدای جهان را نباشد نیاز/ به جای و خور و کام و آرام و ناز/ پرستشگهی بود تا بود جای/ بدوی اندرون یادکردِ خدای» (فردوسی، همان، ج6، ص 49، بیت 635ـ636). این نکته و آنچه در نامهٔ سعد وقّاص در پاسخ رستم فرّخزاد آمده است(همان، ج 8، ص425ـ 426، بیت 177ـ193) اهم مطالبی است که در متن اصلی کتاب دربارهٔ دین مبین اسلام آمده است. در دیباچهٔ شاهنامه، پس از ستایش پیامبر اسلام(ص)، شاعر خود را خاک پای علی(ع) دانسته و مذهب تشیع را تنها مذهب برحق و مذاهب دیگر اسلامی را باطل شمرده است (همان، ج1، ص 9ـ11، بیت 90ـ104). ستایش تشیع و اهل بیت پیامبر (ص) در آغاز و پایان برخی از داستانها نیز آمده است (همان، ج 2، ص 380، بیت 13ـ14)، ولی بیتهایی نیز افزوده که قلمهای شیعی و سنی است.
ب. بینش اخلاقی. شاهنامه به همان اندازه که اثری حماسی و تاریخی است، اثری اخلاقی نیز هست. اگربیتهایی راکه در این کتاب در تبلیغ و تهذیب اخلاق و حکمت عملی و تدبیر منزل آمده است بیرون کشیم، کتابی کمابیش به حجم بوستان سعدی خواهد شد.
برخی از شعائر اخلاقی شاهنامه، که برای همهٔ مردم از مرد و زن و از هر طبقه و قوم اعتبار دارند، عبارتند از: خداشناسی و خداترسی، پارسایی، راستی و درستی، دادگری، دوری از خشم و دورویی و دروغ و رشک و سخنچینی، پرهیز از آز، بخشندگی و رادی، بردباری، نگهداشت پیمان، آهستگی، خرسندی، امیدواری، شیوهٔ رفتار با دوست و دشمن و غیره. برای پژوهش این نکات در شاهنامه، کافی است زیر همین اصطلاحات در فرهنگ وولف نگاه کرد و مثالهای فراوانی به دست آورد.
ادامه دارد