شاهنامه
استاد میرجلال الدین کزازی: رستم را ایرانیان به ژرفای نهاد خود بردهاند
- شاهنامه
- نمایش از یکشنبه, 12 شهریور 1391 10:27
- بازدید: 8651
شاهین آریامنش
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در دی و بهمن ماه 1389 خورشیدی رشته نشستهای شاهنامه پژوهی برگزار کرده بود که در این نشستها استاد میرجلال الدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد برجستهٔ ادبیات دربارهٔ شاهنامهٔ فرزانهٔ فرهمند توس ابوالقاسم فردوسی – که ویل دورانت او را در میهندوستی بیهمتا میداند- سخن میگفت. اگر چه زمان زیادی از برگزاری این نشستها میگذرد اما از آن روی که سخنان دکتر میر جلال الدین کزازی دربارهٔ شاهنامه، این نامهٔ سپند و ورجاوند ایرانیان، بسیار ارزنده است، گزارشهایی از این نشستها فراهم شده که در چند پاره در ایرانبوم منتشر میشود.
میر جلال الدین کزازی دربارهٔ رستم، پهلوان پرآوازه و بشکوهِ شاهنامه گفت: رستم یا هر چهرهای دیگر در شاهنامه آفریدهٔ فردوسی نیست که استاد آگاهانه آنچه را که خود میخواسته است، میپسندیده است، شایسته میدانسته است در او بگنجاند. تنها آن بخش از شاهنامه که به آفرینش ادبی و زیبا شناختی باز میگردد یکسره از آن فردوسی است. رستم را مردم ایران پدید آوردهاند. ناخواسته، ناآگاهانه در درازنای تاریخ خود؛ از همین روست که ما رستم را نماد مینامیم. نماد را کسی آگاهانه و به خواست پدید نمیآورد اما نویسندهای میخواهد داستانی بنویسد، پیرنگی پیکرهای از آن داستان را در آغاز در ذهن دارد. قهرمانان خود را بر میگزیند، دربارهٔ آنها میاندیشد، سپس میآغازد به نوشتن داستان. آن قهرمانان زادهٔ خواست و اندیشهٔ آن داستان نویس است. مانند سخنوری که ترفندی ادبی را به کار میبرد میتواند بیندیشد استعارهای تشبیهی یا هر چه از این دست را دربارهٔ کسی یا چیزی به کار بگیرد.
وی افزود: سخنوری بالایِ بلند و به آیینِ یار را به سرو مانند میکند؛ سخنوری دیگر به صنوبر سومین به نارون. بسته به پندار و پسند خویش هر کس میتواند ترفندی دیگر ادبی را به کار بگیرد. اما نمادهایی استورهای بدین گونه پدید نمیآیند. هنر فردوسی هم در این ویژگی همچنان دیده میشود که او آنچه را که در آبشخورهای وی بوده است کوشیده است به همان سان در شاهنامه بسراید و باز نماید. پایبندی فردوسی به آبشخورهای خویش. در آن بخشی که به ادب، هنر، زیباشناسی باز میگردد فردوسی آفریننده است این که فلان نبرد رستم را چگونه گزارش کرده باشد این چگونگی باز میگردد به فردوسی اما آن نبرد آفریدهٔ ذهن او نیست. اینکه نبرد با کدامین پهلوان انجام میگیرد درکجا و چرا؟ پیکرهٔ داستانها را استاد از آبشخورهای خود ستانده است در این آبشخورها هم آنچه ایرانیان به آن شیوهای که گفتیم پدید آورده بودند باز تافته است. پس نمی توان پذیرفت که فردوسی رستم را بر پایه ی آرمانهای خویش آفریده باشد.
این استاد ادبیات گفت: فردوسی به رستم دلبسته است اما این دلبستگی تنها در آن قلمرویی آشکار میشود که یکسره از آن فردوسی است آنجا که ترفندهای ادبی را می خواهد به کار بگیرد مانند آن نمونهٔ درخشان که در آن از بازگشت اسب رستم و اسفندیار به آخور بیسوار سخن میرود بازگشت اسب این دو که رخدادیست کناری آفریدهٔ فردوسی نیست اما چگونگی بازگفت آن آفریدهٔ اوست. پس اگر رستم جایی مهر میورزد، خشم میگیرد، نیرنگ می زند، هر کاری که بر می گردد به منش و سرشت رستم به فردوسی باز نمیتواند گشت. همین پسند و پروا و خرده سنجی در پایبند به آبشخورهاست که از شاهنامه متنی بنیادین ساخته است. می توان بر این متن بنیاد کرد.
وی ادامه داد: آنچه در شاهنامه آمده است به جز بخشهای زیبا شناختی پایه ور است. پژوهندهای بر پایهٔ ویژگیهای که استاد در آغاز داستان بیژن و منیژه از آب و هوا، از شبی که داستان را در آن سروده است، از ستارگان و ماه در آسمان آورده است، بر پایهٔ اختر شماری و گاهشماری توانسته است به درست، دانشورانه زمان سروده شدن این داستان را نشان بدهد. تا بدین پایه شاهنامه متنی است استوار که حتا گزارشهایی که استاد از شبی که داستانی را در آن سروده است، می کند به پسند و پندار او بازبسته نیست. این ارزش بیهمانندی است که ما در این شاهکار ادبی از این دید مییابیم. شاید رستم پهلوانی سکایی بوده است نشانههایی از او را نیز یافتهاند چهره ای تاریخی است اما این پهلوان سکایی آن رستمی که ما در شاهنامه می بینیم نیست چون نمادینه شده است. رستم را ایرانیان به ژرفای نهاد خود بردهاند نمادی از او ساختهاند هنگامی که این نماد از آن ژرفاها به رویه ها آمده است به پدیدهای فرهنگی دگرگون شده است چهرهای را ساخته است که ما از رستم در شاهنامه می شناسیم.
کزازی تصریح کرد: اگر فردوسی شیفتهٔ رستم است این رفتارهای هنری ناخودآگاه است. آفرینش هنری در ناخودآگاهی هنرمند روی میدهد. هنرمند به هنگام آفریدن نمیتواند بر همهٔ پارههای خُرد، نکتههای ریز در این آفرینش آگاه باشد. هیچ آفرینش هنری، سنجیده، اندیشیده و با برنامهریزی انجام نمیتواند گرفت. چون فردوسی از بن جان رستم را گرامی میدارد ناخواسته، ناخودآگاه هنگامی که دربارهٔ پهلوان بزرگ شاهنامه سخن میگوید گفتار او فر و فروغ و رنگ و آهنگی دیگرسان مییابد. اما اینکه رستم بارها نیرنگ می زند و فسون و فریب در کار می آورد سخنی درست و پذیرفتنی نیست. رستم تنها دو بار به شیوه ای دیگر در نبرد با پهلوان هماورد رفتار می کند، نمونه ای سومین این دو در شاهنامه ندارند یکی در نبرد با سهراب است دو دیگر در هماوردی با اسفندیار.
وی افزود: این رفتار دیگرسان از سر ناچاری است، داستان رستم و سهراب از نگاهی فراخ اگر بدان بنگریم بازگفتی نمادین از استورهٔ آفرینش در باورشناسی ایرانی است. در باورهای ایرانی آفرینش یکباره و یکپاره و یکپارچه نیست چرخههای گوناگون دارد. بارها آغاز میشود و پایان میگیرد سخن از سال کیهانی و استورهای رفت. در سه هزارهٔ گمیچشن یا آمیزش، فرجام هر آمیخته به ناچار مرگ است. سهراب نماد آمیختگی است چون به نیمه ایرانی و به نیمه تورانی است. آنجا که سهراب به رستم چیرگی میجوید در نیمهٔ اهورایی و ایرانی خود به نمود میآید. به سخنی دیگر رستمی است جوان به همان سان پر توان. آنجا رستم با خود به راستی میجنگد تنها هماورد رستم خود اوست. پس هنگامی که رستمِ پیر با رستمِ جوان در میآویزد خواه ناخواه رستم پیر است که از پای در میآید این همان است که در نبرد و رویارویی نخستین. اما آنکه باید بمیرد از دید استوره شناختی، نمادشناسی، سهراب است چون در این داستان سهراب نشان دهندهٔ آمیختگی و آلودگی است.
وی ادامه داد: سهراب پشت رستم را به خاک سوده است کاری که هیچ پهلوانی نه پیش از آن نه پس از آن نکرده است اگر داستان به آیین همیشگی پیش می رفت سهراب باید رستم را می کشت اما کشتنی، سهراب است. سهراب پیش از آنکه زاده بشود مرده است. زاده شده است به پاس مردن. مردنی درد انگیز، جان خراش، فاجعه آمیز، مرگ به دست پدر. داستان بدین سان به بن بست می رسد. چگونه این بن بست باید شکسته شود تنها چاره در آن ترفند است که رستم می زند و از چنگ سهراب می رهد. در پاره ای از برنوشته های شاهنامه در چشمه سار تن می شوید و به نیایش می پردازد و از خدای می خواهد که زور و نیروی او را بیفزاید. پس از نیایش رستم بر سهراب چیرگی می جوید چون از آن پیش دستبرد و توان و شگرفی پهلوانانه ی سهراب را آزموده بوده است بی درنگ دشنه بر می آهیزد و جگرگاه پور دلیر خویش را فرو می نهد. این ترفند از آن روی به کار گرفته می شود تا داستان از آن بن بستی که پیش آمده است برهد.
کزازی دربارهٔ داستان رستم و اسفندیار گفت: درداستان رستم و اسفندیار دو پهلوان به شیوه ای نابرابر با هم در می آمیزند، به نبرد می پردازند. اسفندیار رویین تن است هیچ جنگ ابزاری به تن او کارگر نمی افتد اما رستم به هر پایه دلیر و تهم و توانا پهلوانی است که از گوشت و پوست و خون ساخته شده است به هر روی آسیب پذیر است از این روست که در برابر اسفندیار تاب نمی آورد. هنگامی که روز به پایان می رسد رستم بهانه ای بهینه می یابد که از چنگ اسفندیار بگریزد اما با همه ی آن خستگی ها، ناتوانی ها، تن در رود خروشان می زند و پیاده از آن می گذرد به گونه ای که مایه ی شگفتی اسفندیار می شود. رخش هم که خسته و آزرده است به کاری ناچار دست می یازد که هرگز تا آن زمان نکرده بوده است. رستم را خونین و نزار و ناتوان در آوردگاه وا می نهد و به ایوان باز می گردد. رستم در آستانه ی مرگ است به ناچار زال از سیمرغ یاری می جوید.
وی ادامه داد: سیمرغ که یکی از ویژگیها و خویشکاری های او پزشکی و درمانگری است، رستم و رخش را درمان می کند. اگر رستم به همان سان به نبرد و آورد با اسفندیار بازگردد بی گمان از پای در خواهد افتاد. هنوز زمان مرگ رستم فرانرسیده است پس سیمرغ را چاره ای می آموزد اما به درنگ آنرا اندرز می گوید که تا آنجا که می تواند اسفندیار را از نبرد بازدارد آن چاره تیر گزین است. تیری که می باید اسفندیار را از پای در آورد. تیر گزین همسنگ و همتراز رویینه گی است. هنگامی که سیمرغ این چاره را به رستم می آموزد رویینگی اسفندیار ناکارا می شود، از میان می رود ترازمندی در میانه ی دو پهلوان که از دست رفته بود پدید می آید. اسفندیار به پهلوانی آسیب پذیر فرو می افتد، فرو می کاهد. هیچ پهلوان آسیب پذیر هماورد رستم نیست پس از پای در می آید. اگر رستم فریبکار و نیرنگ باز میبود در نبردهای دیگر هم به فریب و فسون دست مییافت.