شاهنامه
نگاهی مختصر به زندگی و آرای چرنیشفسکی و توجه او به فرهنگ ایرانی (بر مبنای پژوهش های دکتر ولی صمد)
- شاهنامه
- نمایش از شنبه, 25 خرداد 1398 20:20
بهروز پویا
شاهنامه فردوسی و چرنیشفسکی (نقش تمدن ایرانی در تاریخ و فرهنگ روسی)، تالیف ولی صمد، برگردان خط از سیریلیک به فارسی: سپیده خانبلوکی، تهران: نشر شهریاران، ۱۳۹۱، ۴۳۲ص
کتاب «شاهنامه فردوسی و چرنیشفسکی» اثر منتقد ادبی و پژوهشگر برجسته تاجیک: دکتر ولی صمد، حاصل سه دهه پژوهش و بررسی بیش از ۴۰۰ منبع و ماخذ به زبان های مختلف است، کتاب مذکور در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه فرهنگ روسیه و ترجمه آن برنده کتاب سال ۱۳۸۴ ایران شده است. خواندن این کتاب به همه علاقهمندان تاریخ روابط ایران و روسیه، ادبیات تطبیقی، فردوسی، و دیگر موضوعات مرتبط پیشنهاد میشود.
چرنیشفسکی را در کنار بلینسکی، گرتسن، دابرالیوبوف از تاثیرگذارترین منتقدان ادبی و نظریه پردازان هنر در روسیه سده نوزدهم میدانند؛ و در کنار الکساندر گرتسن وی را از پدران سوسیالیسم روسی میشمارند.
برای ما که بایسته است از جایگاه و چشم انداز ایرانی، تاریخ غرب را بازخوانی کنیم، اهمیت چرنیشفسکی بیش از هر چیز در توجه و تاثیرپذیریش از فرهنگ ایرانی و به ویژه از شاهنامه حکیم فردوسی است؛ مسالهای که سالها پوشیده مانده بود، تا زمانی که دکتر ولی صمد کمر همت را برای بازخوانی این مساله بست و به نیکی از پس آن برآمد.
نیکلای گاوریلویچ چرنیشفسکی در سال ۱۸۲۸ میلادی در خانوادهای روحانی در شهر ساراتوف روسیه زاده شد. استعداد و نبوغ فطری و عشق و اشتیاق فراوان او به زحمت و کار به زودی در چرنیشفسکی جوان آشکار گشت و ذوق و اشتیاق فراوان او به کسب دانش، با نبوغ ذاتی و استعداد سرشارش در هم آمیخت. وی در سالهای جوانی با شور و اشتیاق به مطالعه میپرداخت و با پشتکار و مجاهدت در فراگیری و کسب دانش میکوشید. استعداد و قریحهی چرنیشفسکی در آموختن زبانهای قدیم و زبانهای زندهی عصر او شگفتانگیز است، چنان که زبانهای لاتین، یونانی، فرانسه، تاتاری، عبری، فارسی، عربی، آلمانی، لهستانی و انگلیسی را به خوبی میدانست و به تاریخ و ادبیات اکثر این ملل آشنا بوده است.
وی در نوجوانی از طریق یک پرتقالفروش مهاجر ایرانی با زبان فارسی آشنا شد، مادرش همواره آرزو داشت که پسرش در دنیای ادب فارسی به شکوفایی برسد و به همسرش یادآور میشد: «نیکلای نباید زبان ترکی - تاتاری بیاموزد؛ زیرا در این زبان دانشی پیدا نیست.»
چرنیشفسکی زبان فارسی را در حد کمال آموخت، معروف بود که برای هر واژهی فارسی، شعری از شاهنامه به یاد میسپرد!
چرنیشفسکی پس از تحصیلات اولیه، در سال ۱۸۵۱ میلادی در جایگاه دبیر دبیرستان ساراتوف، برگزیده شد. او در نخستین تجربه تدریس خویش، دست به نوپردازی زد و با خرمن دانش و شیوههای آموزش تازه، شاگردان را دلبستهٔ خود نمود.
م. وارانوف از شاگردان او در اینباره مینویسد: «او شنوندگان خردسال خود را به شور میآورد و انگیزهٔ سرودن را در آنها بیدار میکرد. یادمان است که چون او داستان رستم و سهراب را با هنری شکوهمند میخواند، همه اشک از دیده میریختیم.» شاگرد دیگر او ی. والیسکی، مینویسد: «چرنیشفسکی همزمان با سرایش شاهنامه، گویی به کالبد پهلوانان فردوسی درمیآمد و در پیوند با هر یک از این چهرههای ماندگار، نوا و آهنگ سرودن، دگرگونی درونی و نیز شگرد گام برداشتنش هماهنگ بود…»
چرنیشفسکی در سال ۱۸۵۳ میلادی به اجبار دبیری در دبیرستان را ترک کرده و رهسپار پترزبورگ شد، نخستین کار وی در آنجا نوشتن سنجشی بر کتاب برگردانهای ن. بیرگ بود که سال ۱۸۵۴ میلادی در مسکو با نام سرودههای تیرههای گوناگون چاپ شده بود. او در بررسی نوشتههای نیبرگ نوشته است: «داستانهای هومر و همهٔ ترانههای یونانیاش در برابر سرودهٔ ورجاوند فردوسی، چندان پرنمود نیست. در شاهنامه، درونمایههای فراوانی هست که مانندشان را حتی در ایلیاد و ادیسه هم نمیتوان یافت. برای روشنگری مردم روس، تنها داستان رستم و سهراب را نمونه آوردن بسنده است. انسان راستگو داوری خواهد کرد که این داستان شگفت برای اروپای امروز، از داستانهای یونانی بهتر و گویاتر است. به دل ما نزدیکتر، با روان ما سازگارتر و مردم دوستانهتر است… سهراب از اخیلوس گیراتر و دوستداشتنیتر مینماید. تنها در یکجا و در یک پهنه هکتور اندکی مانند سهراب و اندکی نزدیک به او نمایان شده است. گردآفرید از نوزیک زیباتر و شادابتر است.»
شگفتآورتر اینکه چرنیشفسکی حتی آنگاه که درگیر اندیشههای انقلابی شد و دربارهٔ برابری، دادخواهی، خوشبختی و آرمانهای انسانی، میاندیشید، باز هم الگوهایش را از شاهنامهٔ فردوسی میگرفت.
نوشتههایش در ماهنامهٔ همعصر، پایههای حکومت تزاری را به لرزه انداخت و سرانجام دولت، در بامداد ۷ ژوئیه ۱۸۶۲ میلادی او را به جرم تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی در ۳۴ سالگی به کنج تاریک زندان انداخت؛ وی از این پس عمرش را در زندان و تبعید به سر برد.
چرنیشفسکی در سوم مه ۱۸۷۵ میلادی به پسرخالهاش فرهنگسالار روس ا. پیپین نوشته است که: در دل و یادش انگیزهٔ آفرینش یک مثنوی بلند با درونمایهٔ ایران باستان را دارد. در ۴ سپتامبر ۱۸۸۱ میلادی به پسرانش ساشا و میشا مینویسد: «در دل و اندیشهام، نوشتن یک مثنوی از افسانههای کهن و تاریخی فارسی پیدا شده که مرا آرام نمیگذارد.»، گرچه به سبب شرایط سخت زندگی وی در سیبری، چنین آرزویی هیچ گاه محقق نشد.
در نیمهٔ دوم روز ۲۴ اوت ۱۸۸۳ (پس از ۲۲ سال) چرنیشفسکی را آزاد و در زیر نگاه خشن پلیس، از ویلیوسک (سردترین جای روسیه) به اشترخان (گرمترین جای روسیه) روانه کردند؛ با این گمان که این مرد بسیار زود فرتوت و پژمرده شود و از دگرگونی ناگهانی آب و هوا بمیرد؛ همسرش آلگاساکراتونا و پسرانش ساشا و میشا پس از ۲۲ سال رنج و اندوه دوری پیش او آمدند. چرنیشفسکی سرانجام در ۱۷ اکتبر ۱۸۸۹ در ساراتوف بدرود زندگی گفت.
فردریش انگلس درین باره نوشته است: مرگ خرده خردهٔ نیکولا گوریلوویچ چرنیشفسکی سالیانی دراز در میان مردم بی نوا، چون لکهٔ ننگی بر دامن شاه الکساندر دوم نامور به آزادی بخش خواهد ماند.
برای اندیشه های چرنیشفسکی، سه آبشخور کلی میتوان در نظر گرفت:
نخست نویسندگان و روشنفکران متقدم روس همچون لومونوسوف، رادیشچف، گرتسن، و به ویژه ژوکوفسکی و بلینسکی.
دوم جنبش روشنگری فرانسه، به ویژه تحت تاثیر فوئرباخ ماتریالیست، و تحت تاثیر سنت سیمون سوسیالیست شده بود.
و سوم فرهنگ کلاسیک ایرانی به ویژه شاهنامه فردوسی؛
چرنیشفسکی از سه جهت کلی شاهنامه را می ستود و آن را مبنای دیدگاه و نگارش خود قرار داده بود:
نخست از این جهت که اعتقاد داشت قهرمانهای شاهنامه الگویی از انسان انقلابی ارائه می کنند؛
دوم این که معتقد بود فردوسی در سرایش شاهنامه توانسته است به هارمونی شگفت انگیزی از رئالیستی بودن و رمانتیک بودن دست یابد؛ که این مساله با دیدگاه زیبایی شناسی او تطابق داشت.
و سوم توجه به ملی بودنِ شاهنامه، چنان که در جایی می نویسد: (پیداست که قدرت و قوهی اساسی هم میلتون، هم شکسپیر، هم بوکاچو، هم دانته، هم فردوسی و دیگر شاعران تراز اول، در این است که آنها راویان روایت و افسانه های خلقی بوده اند)
بخش مهمی از آرای چرنیشفسکی در واکنش انتقادی به ایدهآلیسم آلمانی و رمانتیسم شکل گرفت، اما وی به رغم ماتریالیست بودنش، تمام و کمال به روشنگری فرانسه نیز دلبسته نبود؛ و از ایده آلیست ها و رمانتیک ها نیز تاثیراتی گرفته بود.
چرنیشفسکی در مبارزهٔ تجددطلبی و در تضاد میان نو و کهنه، نیروی محرک تکامل را مشاهده میکرد و در این باره چنین نوشته است: «تاریخ تاکنون برای نمونه، حتی یک مورد نشان نداده است که بدون مبارزه در این راه کامیابی حاصل شده باشد». به عقیدهٔ چرنیشفسکی عبور از یک مرحله تکامل اجتماعی به مرحله دیگر، تنها از راه انقلاب امکانپذیر است.
چرنیشفسکی در سالیان پایانی زندگی خود نیز با همان ثبات و پایداری ایام جوانی از عقاید ماتریالیستی دفاع میکرد؛ چنان که پس از مراجعت از تبعید، مقالهای انتقادی بر نظریة ادراک ذهنی کانت نوشت. وی در مقدمة چاپ سوم اثر خود با نام «رابطهٔ زیباییشناسی هنر با واقعیت» و در نامههایی که از سیبری به فرزندان خود مینوشت، ناتورالیستها را از این جهت تخطئه میکرد که ایشان در حالی که میکوشند «نظریات وسیعی در بارة قوانین فعالیت عقل بشری وضع کنند، همان نظریة ماوراءالطبیعة کانت را دایر بر مذهبی بودن عقل و دانش تکرار میکنند».
در عرصة ادبیات، چرنیشفسکی یکی از تأثیرگذارترین منتقدان به شمار میرود. وی افلاطون و ارسطو را با دیدگاه خود میشناخت، همچنان که شلینگ و هگل را. نظریة زیباییشناختی را از آثار فلوطین تا کارهای فردریش تئودور فیشر، خوب خوانده بود. پیوند میان فلسفة ایدهآلیسم و ادبیات رمانتیک آلمانی را میتوانست آشکارا ببیند و هر دو را نیز البته رد میکرد، چه آنها را《خیانتی واپسگرا و حسرتبار به دستاوردهای عصر روشنگری》میدانست. هومر را نامنسجم و کلبیمنش و بینصیب از حس اخلاقی مییافت. آشیل و سوفوکل را بیظرافت و خشک میدید و «هرمان و دوروته»ی گوته را نفرتبار توصیف میکرد و در عوض، برانژه، ژرژ ساند، هاینه، دیکنز و ثکری را میستود.
وی بر این باور بود که ادبیات همواره نقشی ناچیز در پیشرفت جامعهٔ بشری ایفا کرده است و احساس میکرد که منتقد ادبی بایستی فعالتر عمل کند. زیرا در روسیه، برخلاف غرب، «ادبیات، کلِ زندگیِ اندیشهورانة ملت را طرح افکنده است».
در حوزهی هنرشناسی، چرنیشفسکی در روسیه، پس از «بلینسکی» بنیاد و شالوده جمالشناسی ماتریالیستی را استوار ساخت. وی هنگام طرح فلسفه زیباییشناسی بر اساس فلسفه ماتریالیستی حتی از متقدمین خود در اروپای غربی نیز پیش افتاد.
به عقیده چرنیشفسکی، زیباییشناسی با جهانبینی اجتماع رابطهای بسیار نزدیک دارد. ماتریالیسم که اساس جهانبینی چرنیشفسکی را تشکیل میداد، ایجاب میکرد که هنرشناسی ایدهآلیستی مردود شود. چرنیشفسکی جمالشناسی هگل را دگرگون ساخت و بنیان و شالودة آن را واژگون کرد. در نظر هگل، سرچشمهٔ زیبایی عقل مجرد بود، اما در نظر چرنیشفسکی منشاء زیبایی زندگی واقعی است.
انتشار رسالهٔ چرنیشفسکی راجع به زیباییشناسی برای آن عصر، حادثهای فوقالعاده به شمار میرفت، مخصوصاً از این نظر که اهمیت فرهنگی و سیاسی بسیار داشت. رسالهٔ چرنیشفسکی تنها محرک و مسبب عقیدة تکامل هنر رئالیستی نبود، بلکه زیباییشناسی جدید ماتریالیستی که برای به کرسی نشاندن هنر رئالیسم به مبارزهٔ آشتیناپذیری بر ضد ایدهآلیسم برخاسته بود، اصولاً پرچمدار مبارزه و مخالف با اساس تشکیلات اجتماعی آن عصر و هر گونه سازش با آن اجتماع فاسد محسوب میشد.
عقاید و نظریات چرنیشفسکی در باب هنر از جهات بسیار با جهانبینی ماتریالیستی دیالکتیک منطبق است. چرنیشفسکی هنر را صورت مخصوصی از انعکاس هنری واقعیات به وسیلة انسان میدانست و این واقعیات را عینی و دارای مصداق خارجی میشناخت. در نظر او، منشاء هنر و موضوع آن زندگانی حقیقی طبیعت و اجتماع بود.
چرنیشفسکی مخالف سرسخت شعار «هنر برای هنر» بود. او مینویسد: «اندیشة «هنر برای هنر» در عصر ما به همان اندازه عجیب و بیمعنی است که معتقد شده بگوییم «ثروت برای ثروت» یا «علم برای علم».
اندیشههای چرنیشفسکی را در نابترین جلوهاش ابتدا در میان نیهیلیستهای روسیه در سالهای نیمه قرن نوزدهم و سپس نارودیست های روسیه در سالهای ۱۸۷۰ م. و سپس مارکسیستها، پذیرفته شد. معروف است که مارکس برای مطالعه آثار وی زبان روسی را آموخت. لنین همواره عکس وی را به دیوار اتاقش میآیخت، و کتاب "چه باید کرد" را نیز تحت تاثیر وی نگاشت.
چرنیشفسکی در توسعه و رشد هنر رئالیستی روس نیز تأثیر عظیمی داشته است. نویسندگانی بزرگ نظیر نکراسوف، سالتیکوف، شچدرین و کارالنکو از منبع فیاض و ثمربخش نظریات هنری چرنیشفسکی که هنرمندان را به سوی رئالیسم یعنی به سوی زندگانی حقیقی فرا خوانده بود، بهرهمند گشتهاند.
در عرصه موسیقی، موج نیرومندی به وجود آمد و آهنگسازان نامداری همچون بالاکروف، موسورسکی، بارودین، ریمسکی و کورساکوف همان تمایلات رئالیستی و توجه عمیق به هنر ملی را در آثار خود منعکس ساختند که چرنیشفسکی تبلیغ و سفارش میکرد. همچنین در حجاری و پیکرتراشی نیز تأثیر و نفوذ عقاید و نظریات هنری چرنیشفسکی به طور برجسته و آشکارا در آثار آنتوکولسکی مشاهده میشود.
نظریات هنری چرنیشفسکی در نویسندگان جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز مؤثر افتاد. از نویسندگان اوکراینی شوچنکو و ایوان فرانکو؛ از نویسندگان گرجی آگاکی تسرهتلی، از نویسندگان استونی کاستاختا گوروف، از قزاقستان آبای و دیگران، در آثار خود از نظر مضمون و روش هنر، از تعالیم سودبخش چرنیشفسکی پیروی و استفاده کردهاند.
نفوذ چرنیشفسکی از مرزهای کشور روس پا فراتر گذاشت و در کشورهای اسلاو نیز مؤثر واقع شد. نویسندگان صرب نظیر سوتوزارو، مارکویچ، راگیچ و دیگران تحت تأثیر عقاید و نظریات هنری چرنیشفسکی آثار برجسته خویش را به وجود آوردند. از نویسندگان بلغارستان، وازوف، کاراویلوف، یوتف و دیگران به همین ترتیب نظریات هنری چرنیشفسکی را در آثار خود منعکس ساختهاند.
کتاب «شاهنامه فردوسی و چرنیشفسکی» اثر منتقد ادبی تاجیک: دکتر ولی صمد، به خوبی مسائل فوق را تشریح کرده، این کتاب حاصل سه دهه پژوهش و بررسی بیش از ۴۰۰ منبع و ماخذ به زبان های مختلف است، کتاب مذکور در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه فرهنگ روسیه و ترجمه آن برنده کتاب سال ۱۳۸۴ ایران شده است.
خواندن این کتاب به همه علاقهمندان تاریخ روابط ایران و روسیه، ادبیات تطبیقی، فردوسی، و دیگر موضوعات مرتبط پیشنهاد میشود.
***
دکتر مرضیه یحیی پور و دکتر جان الله کریمیمطهر، استادان برجسته زبان و ادبیات روسی دانشگاه تهران، در طی یک دهه گذشته، پروژه پژوهشی ارزشمندی را در جهت پیجویی و بازخوانی تاثیرات ادب فارسی بر ادب روسی دنبال کردهاند؛ ماحصل این تحقیقات تا کنون انتشار کتاب های زیر بوده است:
حافظ و شاعران روس، تالیف مرضیه یحییپور و جاناله کریمیمطهر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۹۸، ۳۲۰ص
سعدی و شاعران روس، تالیف مرضیه یحییپور و جاناله کریمیمطهر؛ ویرایش ادبی فرشاد رضوان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۹۶، ۱۹۸ص
آلکساندر پوشکین و مشرقزمین، جانالله کریمیمطهر، مرضیه یحییپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ۲۱۳ص
ایوان بونین و مشرقزمین، تالیف مرضیه یحییپور، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۶، ۲۰۵ ص (ویراست دوم: ۱۳۹۴، ۲۲۵ص)
میخائیل لرمانتف و مشرقزمین، تالیف مرضیه یحییپور و زینب صادقیسهلآباد، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۰، ۲۲۸ص
آنا آخماتوا و مشرق زمین، مرضیه یحییپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۲، ۳۵۷ص
نیکالای گومیلیوف و مشرق زمین، تالیف مرضیه یحییپور، زینب صادقیسهلآباد، جاناله کریمیمطهر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ۲۳۶ص
***