شاهنامه
آشنایی با شاهنامه 64 - هفت خوان اسفندیار بخش دوم
- شاهنامه
- نمایش از جمعه, 17 دی 1389 01:16
- بازدید: 10134
برگرفته از روزنامه اطلاعات
آشنایی با شاهنامه
هفت خوان اسفندیار
محمد صلواتی - قسمت64 ـ بخش دوم
کنون زین سپس هفت خوان آورم
سخن هــــای نغــــز و جـوان آورم
ای عزیز !
داستان «هفت خوان اسفندیار» را نقل میکردیم که پهلوانِ داستانِ ما در خوان چهارم زنِ جادوگر را کشت و داستان ما در همانجا باقی ماند. اکنون ادامه آن:
در منزل چهارم زنی جادوگر پیش افراسیاب رفت. پهلوان به نیروی یزدان، زن جادوگر را شناخت، تیغ کشید و بر پهلوی او فرو برد. چنان زن ِ جادوگر در هم پیچید که سر از پای او معلوم نبود.
چو جادو بمرد، آسمان تیره گشت
برآن سان که چشم اندر آن خیره گشـت
در منزل پنجم افراسیاب سیمرغ را کشت. سیمرغ که چارة همة کارها میدانست، برای این کار چارهنداشت.
یکـــی تیـــز خنجر بزد بر سرش
مبـــادا کــــه بینی سرش از بَرَش
منزل ششم برف و سرمای کُشنده بود. سه روز و سه شب باد و سرما و برف چنان کرد که گویی آسمان چادرِ سیاه به سر کشیده است.
سـه روز و سه شب هم بدانسان به دشت
دم بـــاد زِ انـــدازه انـــدر گذشت
منزل هفتم گذشتن از رود پرآب بود که سپهسالار فرمود تا مَشکهای آب را در رودخانه بریزند، که بردن بار برای اسبان آسان شود.
سپهبـــد بفـــرمــود تا مَشکِ آب
بـــریـــزنــد در آب و در ماهتاب
چون این هفت منزل گذشت، در نزدیکی دژ فرود آمدند. پهلوانان به صندوق رفتند، سپاه پشت رود ایستاد و منتظر فرمان افراسیاب ماند که شب هنگام با افروختن شعلة آتش فرمان حمله دهد.
کاروان پشت در دژ ایستاد و کاروان سالار درخواست دیدار شاه کرد. خبر رساندند به ارجاسب شاه که کاروان سالار به دیدار خواهد آمد. اما مردم که از احوال کاروان خبر جستند، پاسخ نیافتند مگر آنکه شاه دستور دهد. در همین زمان همای و بهآفرید را دید و به سوی کاروان فرستاد.
افراسیاب که کاروان سالار بود با هدیههای فراوان و دیبای رومی به نزد ارجاسب رفت. هدیهها داد و از شاه خواست تا اجازه دهد شب هنگام میهمانی بزرگی برای سپاهیان برگزار کند. شاه پذیرفت. افراسیاب درخواست کرد میهمانی بربام دژ باشد که بتواند بزم یادگار و ماندگار برای سپاهیان باشد.
ارجاسب این را نیز پذیرفت. افراسیاب بازگشت. با مردم سخن گفت. سپاهیان را به بزم شبانه دعوت کرد و بر بام آتش افروخت.
به مردانِ توران و سپاهیان ارجاسپ شراب داد تا مست شدند و هریک به گوشه ای افتادند. بعد در صندوقها را باز کرد و پهلوانان برون آمدند. نگهبانان دژ را کشتند و درِ دژ راباز کردند تا سپاه ایران داخل رفت و همه را کشتند، سر از تن ارجاسپ جدا کردند:
چو شد گشته ارجاسب آزرده جان
خروشی بـرآمـد زکاخ زنان
زنان و کودکان را بیرون کشیدند ، و دژ غارت شد. آتش همه جا را سوزاند. اسفندیار خواهران را نجات داد. به گرگسارگنج بخشید و با ثروت و شادی فراوان به مُلک ایران باز گشتند.