سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه آشنایی با شاهنامه 81 - شکست دوم سپاه روم، و ازدواجِ داراب با دخترِ قیصر

شاهنامه

آشنایی با شاهنامه 81 - شکست دوم سپاه روم، و ازدواجِ داراب با دخترِ قیصر

برگرفته از روزنامه اطلاعات

آشنایی با شاهنامه
شکست دوم سپاه روم، و ازدواجِ داراب با دخترِ قیصر
محمد صلواتی ـ قسمت 81

از آن پس بر آن رزمگه پس نماند

سپـــه را ســـوی شهر ایران براند

ســـوی پـــارس آمد دلارام و شاد

کـــلاه بـــزرگی بـــــه سر برنهاد

ای عزیز!

داراب ِ تازه جوان از این پیروزی شاد شد ومردمان ِ دوستدارِ او جشنی برپا کردند.

ولی شکست از دارابِ نوجوان ، برای رومیان نــنگ به شمار آمد . بــه هــمین دلیل«قیصرفیلقوس» که فیلیپس دوم لقب داشت و بر سرزمین روم وجزایر، فرماندهی می کرد، فرمان داد تا سپاه بزرگی از سواره وپیاده آمادۀ نبرد با ایرانیان شود.

زمانی نگذشت که رومیان با سپه‌سالاری قیصر فیلقوس به ایران حمله کردند.

لشکرِ ایرانیان که در دشت سواران نیزه‌گذار بود، با سپاه روم رو به رو شد، و پس از سه روز جنگ سخت و پُر ماجرا بارِ دیگر داراب پیروز شد و سپاهِ روم در هم شکست.

روز چهارم، با آمدنِ خورشیدِ جهان افروز، فیلقوس و سپاهش فرار کرده و به روم باز گشتند:

دارابِ، تازه جوان که در جنگ با رومیان برای دومین بار موفقیت به دست آورد ، دستور داد تا در ایران جشن برپا شود وهمه میهمانِ شاهِ تازهِ جوان باشند.

هنوز این جشن به پایان نرسیده بود که فرستاده‌ای از روم به ایران آمد . هدیه‌های فراوان و گوهرهای شاهوار به همراه داشت وهمه را به پای داراب ریخت خسارت جنگ را داد، و از شاهِ جوان عذر خواهی کرد.

در همین زمان به داراب خبر دادند که قیصر فیلقوس ، دختری زیبا روی دارد که در جهان کم مانند است. چه خوب که شاهِ جوان برای صلح، دخترِ قیصر را به همسری انتخاب کند.

داراب، فرستاده را پیش خواند و گفت اگر قیصر صلح و آبرویی در جهان می‌خواهد دخترِ خود را به همسری من دهد.

فرستاده به روم رفت و پیغام رساند، قیصر شادمان شد. پیمان بست و جشن بزرگی در روم برپا شد وبعد از آن دخترِ خود (ناهید) را به همراه چندین کنیز و مراقب با بسیاری گوهر و جواهر به ایران فرستاد.

هنگامی که ناهید وهمراهان به ایران رسیدند بارِ دیگر جشن و شادی در همه کشور ایران برپا شد.

اما...

اما زندگی داراب وناهید طولانی نشد.

هنور یک سال نگذشته بود که داراب از ناهید، دل سرد شد و در حالی که ناهید فرزندی در شکم داشت، داراب او را به نزدِ پدر باز فرستاد و هر آنچه آورده بود، همراه عروس به روم بازگرداند. و مقداری گوهر وجواهر هم بر آن افزود:

دل پادشاه سرد گشت از عــروس

فــــرستــــاد بـــازش بر فیلقوس

غمـــی دختــر و کودک اندر نهان

نگفت آن سخـن با کسی در جهان

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه