شاهنامه
نامه بیگزند حکیم توس
- شاهنامه
- نمایش از شنبه, 28 بهمن 1396 14:15
مجید اسدی
برگرفته از روزنامه شرق، شماره ۳۰۸۵ ، سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶
چند روز قبل شاهد بودیم که در برنامهای در سیما، به نامه گرانسنگ حکیم توس، نسبتی ناروا داده شده است و مدعی بدون درنگ در این نامه باستانی و به استناد ابیاتی که آن ابیات را نیز یادآوری نکرد، برچسب ناشایستی بر آن زد. مجری برنامه ضمن قبول نظر گوینده، انصاف را رعایت کرده و اندکی مطلب را تعدیل کردند و از این بابت، فرهنگ چندهزار ساله ما و فرد فرد مردم ایران را تا ابد مدیون و مرهون انصاف خود کردند! از این بابت از ایشان سپاسگزاری میکنیم که اگر نبود بذل انصاف بیدریغ و بموقع امثال حضرت ایشان، چه بر سر این فرهنگ درازدامن میآمد! برایناساس و با توجه به اینکه این مهم بر اثر اتفاق نبوده و برای بار اول هم نیست که با چنین صحنهای مواجه میشویم، با اکراه تمام و به اجبار نکاتی چند را یادآوری میکنم تا دوستان بدانند که روی شاخ نشستهاند و بن میبرند. تقسیم فرهنگ ایرانزمین به دو دوره پیشااسلام و پسااسلام، کاری است که دانشمندان غربی انجام دادند که فقط پرسش آنها را جوابگو شده و نیازشان در این پرسش را رفع کرده و ربط چندانی به پرسشها و نیازهای ما ندارد و پربدیهی است که برای نوشتن دورههای تاریخی ما بههیچروی کافی و جوابگو نیست و این تقسیمبندی برای ایرانیان، نهتنها نتیجهای در بر ندارد، بلکه جز بیراههای نیست و میدانیم در بیراهه، حاصل آوارگی است.
فرهنگ ایرانزمین از پشتوانه تمدنی چندلایه و متنوع از شروع تاریخ در این جغرافیا تا امروز، برخوردار بوده و مانند رودی بهصورت مستمر جریان داشته است، هرچند در گذرگاههایی با موانع بسیاری روبهرو بوده، اما با خرد ایرانی که یکی از شاخصههای این فرهنگ است، این موانع صعب و سخت را از پیش پای برداشته و در مسیر تاریخ به راه خود ادامه داده است و جالب اینکه در این مسیر نهتنها تمدن غالب در هر موقع تاریخی، نتوانسته است تمدن قبل از خود را حذف کند، بلکه ایرانیان تجویزات لایههای قبلی تمدن را نیز با خود در این رود ریختهاند و به این وسیله با آن همراه بوده و به این روش آن را پاسداری کردهاند که برای این ادعا صدها نمونه میتوان آورد. برایناساس فرهنگ چندهزارساله ما مانند بوریایی بههمبافتهشده است که از سوی بزرگمردانی تکرارناپذیر و البته تکرارپذیر در فرهنگ گفتمانساز ما، چون حکیم فردوسی در خردنامه باشکوه او و باز چون حافظ فرزانه در غزلیات رازورانهاش به کارگاه حریربافی رفته و بهاینترتیب بر غنای تمدن و فرهنگ بشری افزوده است تا اندازهای که از غرب تا شرق را به تحسین و آفرین خود مجبور کردهاند.
این فرهنگ کهن اما نه کهنه، در انتهای قرن چهارم تا ابتدای قرن پنجم در خردنامه حکیم توس خوش نشسته است به شیوهای که امروز ما میتوانیم آن را با سه زبان اسطورهای، عرفانی و تاریخی در سه جهان مورد نظر بخوانیم و هر بار گوشههایی از این فرهنگ را بازنماییم. باید بدانیم که حماسه در جغرافیایی بروز مییابد که تاریخ بر آن سوار شده باشد؛ یعنی دارای تمدن باشد و دوم اینکه جغرافیا و تاریخ آن مورد هجوم قرار گرفته و سوم به این تمدن تعرض شده باشد؛ باید دارای جانی و نیرویی باشد تا بتواند از خود دفاع کند و این سهگانه، در طول تاریخ ایران وجود داشته و این بوده است که ما دست به حمله نبرده بودیم؛ اما دفاعکنندگان توانایی بودهایم و اصولا در این مواقع است که برای دفاع تمامقد باید تحریک و تحریض کرد و برتریهای خود و داشتههای خود را برشمرد و پرچمی اینگونه برافراشت تا بشود مهاجمان را تاراند و البته خردمند توس پرچمی از خرد برافراشت تا مهاجمان را براند و ما را نیز هشداری جدی دهد تا پاسبان میراث خود باشیم. در این میان کافی است نگاهی به شخصیت رستم، آرمانی فرهنگ ایرانی بیندازیم. رستم دروغگو نیست، جادوگر نیست، زنباره نیست، آغازکننده جنگ نیست، در کسب قدرت نیست... و همه این موارد را اهریمنی میداند.
رخش نمادی از رهایی است و زوج اسبان سیاه و سپیدی که آدمی را میکشند و هر کدام از آنها نماد اهورایی یا اهریمنیاند، رخش برخلاف اسب افراسیاب رخشان و اهورایی است چون پیک خرد و نیکی را که رستم باشد، میکشد و تنها این اسب است که چنین میتواند کند و از چنین ویژگیهایی برخوردار است و اگر تنها درباره رخش بنویسیم، شاید به زمانها و کتابها نیازمند باشیم تا این حیوان عجیب را تا به سیمرغ همراه باشیم تا چه رسد به رستم که ایدهآل فرهنگ ایرانی است! ملتی که از زمان اوشنر دانا که تاریخ زیست او بر ما هنوز روشن نیست تا زرتشت و از زرتشت تا فردوسی بر خرد تأکید داشته است، چگونه میتواند فاشیست باشد؟
ملتی که در فرازی از آبان یشت که باز تاریخ آن مشخص نیست، خطاب به آب میگوید: ای زیبای آشتیآور، بر هفت کشور روان باش! نه فقط در اقلیم چهارم که ایران باشد، چگونه میتواند فاشیست باشد؟ آیا لحظهای فکر کردهاید که چرا و چگونه زبان پارسی و خردنامه حکیم توس از باد و باران گزند نیافته است؟ تنها به این دلیل که حامل فرهنگ خرداساس ایرانی است. با پشتوانه همین فرهنگ بوده است که نیاکان ما بحق و با چیرهدستی هرچه تمامتر اسلام را دریافتند و تفسیر قرآن، فقه، اصول، کلام، عرفان و فلسفه آن را تولید و خود و دیگران را از آن بهرهمند کردند و حتی صرف و نحو زبان عربی و قواعد عروض آن را تنظیم کردند. حال در مقام مقایسه به یونانیان بنگرید که غربیان به آنها تفاخر میکنند با آنکه آنها در قبل از قرن هفتم پیش از میلاد از اعراب جاهلی هم عقبماندهتر بودند. آشیل را نگاه کنید که جنازه هماورد مغلوب را در میدان به ارابه میبندد... . کجا در متون ما با چنین صحنههایی روبهرو میشوید. یونانیان در سایه حکومت ایرانی که دانش را از انحصار معابد کلدانی و مصری و... خارج کرده است، در همین زمان درخشیدند و از قرن دوم قبل از میلاد که توسط رومیان که حاکمان بلافصل ماهیتی آشوریان بودند، مغلوب شدند، دیگر اثری از آنان نیست و اما این فرهنگ ایرانی است که ما را همچنان زنده و شاداب نگه داشته است. چگونه ما فاشیست بودهایم که نه ایلغار کردیم، نه آتش زدیم و نه بردهداری را به رسمیت شناختیم؛ شاید تنها گناه ما مقاومت و دفاع و آموزش خرد به دیگران بوده است که مغول تاراجگر را تبدیل به خدابنده كرديم. در همین جنگ هشتساله با اینکه توان استفاده از سلاح شیمیایی را داشتیم، با آنکه دلاوران ما در مقام دفاع در معرض این سلاح قرار گرفتند اما هرگز از توان خود حتی در جایگاه واکنش استفاده نکردیم و این جنگ تنها موردی نبود که ما آغازکننده نبودیم و تمامکننده بودیم بلکه در طول تاریخ نمونههای بسیاری از درنگ در شروع جنگ و توان تمامکنندگی داریم. بهتر است شاهنامه را بهتر بخوانیم و بیمحابا دست به نقد غیرمنصفانه نزنيم. در کجای جهان نقادی، این امر قانعکننده است که به گواه بیتی کل کتاب را میتوان زیر ضرب برد؟ از اصول ابتدایی نقد هر متن، قرارگرفتن در زمان آن متن به مفهوم فلسفی کلمه و حداقل رعایت بسامد است و اگر نه هر متنی را بدون استثنا میتوان به نفع خود مصادره به مطلوب کرد و صدالبته این چنین نقدی راه به جایی نمیبرد. منتقد باید به موضوع مورد نقد اشراف داشته باشد و در جستوجوی حقیقت تعبیهشده در متن باشد و در پایان، نقد باید دارای این خصوصیت باشد تا روزنهای به جهانی جایگزین باشد. یاد گفتهای از امام محمد غزالی افتادم که: نقص هر چیزی به ز عدم اوست/ جز علم که عدم آن به ز نقص آن است. حدود دو سده است که با رونویسی از مفهومسازیهای جغرافیای سایر، بدون دستبرد در آن در فکر انطباق آن مفهومات بر جغرافیای خود هستیم و از این بابت راهی به سرمنزل مقصود نبردیم زیرا نه زبان خود را بلدیم و نه زبان دیگران را و بر همین مبناست که چند سال قبل به اصطلاح هنرمندی هخامنشیان را امپریالیسم نامید که بیشتر به لطیفه مانند است زیرا نه تمدن هخامنشی را شناخته بود و نه معنای امپریالیسم را که تنها یک واژه نیست و نیازمند تعریف و تفسیر است و باز گروهی دیگر ملیت را برنمیتابند و آن را برابر با ملیگرایی رمانتیک و سطحی در مییابند. درصورتیکه ملیت ما ماهیت تاریخی ماست که از بدو تاریخ آغاز شده است و تا امروز جریان دارد و در گذر زمان نه تنها نمیکاهد بلکه شادابتر و زیباتر ادامه خواهد یافت و تنها چیزی که میتواند در این مسیر دست به گزینشگری بزند نه لایهای از تمدن و نه هیچکس که تنها فرهنگ ماست که شایستگی خود را در این خصوص در درازای تاریخ بارها و بارها به نمایش گذاشته است.