شاهنامه
ایران گرایی در شاهنامه
- شاهنامه
- نمایش از دوشنبه, 04 مرداد 1389 11:40
- بازدید: 7387
دکتر جلال خالقی مطلق
شاهنامه فردوسی دارای یک کشش و برد ایران گرایی است که بررسی و دریافت دقیق آن، دشوار است، چون ایرانگرایی در این اثر مانند خونی است که تا کوچکترین اندامهای پیکر آن دویده است و با تار و پود آن، چنان در آمیخته که گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد که در توان این گفتار کوتاه نیست و از این و به چند نکته کلی بسنده میکنم.
ایران گرایی شاهنامه را میتوان زیر چهار عنوان اصلی برشمرد :
1ـ نگهداشت فرهنگ ایران : از آن جایی که خداینامه و تقریبا همه متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردانهای فارسی و عربی آنها از دست رفتهاند، شاهنامه مهمترین چشمهی آگاهی ما در بسیاری از زمینهها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و رسمهای خانوادگی و اجتماعی و آیینهای اداری و کشوری در ایران باستان به شمار میرود .
2ـ آرمان معنوی شاهنامه : این آرمانها را میتوان در شعار نبرد نیکی یا بدی خلاصه کرد. نبرد با بدی یعنی کاربست آرمانهای اخلاق ایرانی، همچون یکتاپرستی، خداترسی، دینداری، میهن دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، دادخواهی، دوراندیشی، میانهروی، آداب دانی، مهماننوازی، جوانمردی، بخشش، سپاسگذاری، خشنودی، خرسندی، کوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمانداری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانشآموزی، سخنرانی، و دیگر و دیگر. در ستایش هر یک از این آرمانهای اخلاقی یا نکوهش صفتهای عکس آن، چون : دروغ، آز، خشم، کینه، بیداد، کاهلی، پیمانشکنی، نیاز، رشک، شتاب ... میتوان از شاهنامه مثالهای فراوان برشمرد.
اخلاق شاهنامه، ساخته و پرداخته فردوسی نیست، بلکه بخشی از میراث معنونی ایران باستان است که از از آموزشهای زرتشت و پی شاز او، ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته و با عنوان فرهنگ یا آیین صورت منظم و مدون پذیرفته و سپس از آن جا زیر عنوان ادب به آثار فارسی و عربی راه یافته است. ولی دو نفر در این انتقال اخلاق ایرانی ـ و اصولا کل فرهنگ ایران ـ به دوره اسلامی، سهم به سزایی دارند. یکی عبدالله ابن مقفع (روزبه دادویه) در انتقال آن به فرهنگ عرب. و دیگر فردوسی طوسی، در انتقال آن به ایران به بعد از اسلام، فردوسی با این انتقال، آن آسیبی را که از پیروزی تازیان بر پیوستگی فرهنگ ایران رسیده بود، تا حد بسیاری بازسازی کرد.
3ـ پاسداری زبان فارسی: شاهنامه چه از نگاه گنجینه واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگه محتوای پرسویه آن، ستبرترین ستون زبان فارسی است. به ویژه نیاز بزرگی که پس از سرایش شاهنامه در گروههای گوناگون مردم از درباریان و مورخان و سرایندگان و نویسندگان و هنرمندان تا برسد به تودههای مردم به این کتاب پیدا شد، زبان فارسی را که در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایهای نیرومند و استوار بخشید.
4ـ پیام ملی شاهنامه: خلاف آن چه گمان میرود، پیام ملی شاهنامه تنها به پاسداری از مرز و بوم ایران محدود نمیگردد، بلکه این پیام عبارت است از: دعوی ایرانی در رهبری جهان. فردوسی، خود آورنده این دعوی نیست، بلکه وارث و ناقل آن است:
بنابر باور داشت کهن ایرانی، زمین به هفت کشور بخش شده است و بخش میانی که ایران باشد از همه آبادتر و مردمان آن که از آنان به نام آزادگان یاد شده است، بهترین آفریدگار ایزدند. نام آریایی که در اوستا و سنگنوشتههای هخامنشی آمده است و صورت کهنتر ایرانی است نیز به همین معنای آزاده است. بر عکس ایران، کشورهای دیکر سرزمینهای تباه و مردمان آن بیمایهاند که از آنان ـ به ویژه از ترکان و تازیان ـ به نام بندگان یاد رفته است. عنوان پادشاهان ایران « شاه جهان» بود و آنها رسما دعوی رهبری جهان را داشتند. این ملی گرایی که امروزه بدان ناسیونالیسم میگویند، و گویا نتیجه هزار سال فرمانروایی بر بخش بزرگی از جهان آن روز بوده باشد، پس از پیروزی تازیان و نژادپرستی امویان، ناچار دوباره در مفاخرات نهضت شعوبیه نمودار گردید. شاهنامه فردوسی که نقطه اوج این نهضت در زبان فارسی است، چه به علت وابستگی و امانتداری سراینده آن به ماخذ خود و چه به علت وضعیت سیاسی زمان او ـ که ایران هنوز از تازیان رهایی نیافته، گرفتار ترکان گردید بود ـ خواه ناخواه نمیتوانست به کلی از رگههای ناسیونالیسم کهن ایرانی پالوده گردد. این تاثیر نه تنها در شاهنامه، و نه تنها در آثار حماسی پس از شاهنامه هست، بلکه پی آن را در آثار بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پس از فردوسی نیز میتوان گرفت. این که در آثار کسانی چون غزالی و نظامالملک و سعدی که از گمان هرگونه ناسیونالیسم برکنارند، پادشاهان ایران، به ویژه انوشیروان، نمونهی فرمانروای دادگر به شمار میروند، نهایت چیزی جز بقایای همان دعوی ایرانی در رهبری جهان نیست. و به طور کلی بیشتر جنبشهای مذهبی و فلسفی و اجتماعی و ملی در ایران، از دورترین زمان مهرپرستی تا به امروز و حتی تصوف با همه تبلیغ جهان میهنی خود ـ و به تعبیری درست از همین رو ـ از این دعوی ایرانی در رهبری جهان، کم یا بیش تاثیر پذیرفتهاند.
با این همه، فرزانه طوس به کمک آن مایههای پرتوان مردم دوستی که در او بوده، از یک سو توانسته است از آن بیگانه ستیزی کهن بکاهد و از سوی دیگر، ایرانگرایی را معنویت دیگری بخشد، بی آن که دعوی ایرانی رهبری جهان را فراموش کند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم!
و :
جهان را به ایران نیاز آوریم!
همین معنویت شاهنامه است که عارفان پشمینهپوش که دلی سازگار با جهانپهلوانی ندارند، گاه زبان به ستایش فردوسی و کارنامه او گشودهاند و ایران گرایی شاهنامه است که در زمانی که ایران چون بقچهی چلتکهای به فرمانرواییهای ریز و درست وصله خورده بود، سخنوران این سرزمین در هر کجا که زندگی میکردند، هنوز سخن از ایران میراندند و احساس همبستگی ملی را قلم به قلم به زمان ما رسانیدند. و همین ایرانگرایی شاهنامه است که جهان افسانهای آن، سرچشمهی الهام سرایندگان و نقاشان میگردد و نام زنان و مردان دلاور آن را بر روی نوزادان میگذارند. باز همین ایرانگرایی شاهنامه است که سدههای پیدرپی تودههای مردم را برای شنیدن افسانههای دلانگیزش به پای هنگامهی نقالان میبرد و داستان پهلوانیهای رستم و اسفندیار، مرگ دلخراش سهراب و سیاوش، ناجوانمردیهای گرسیوز و کینهتوزیهای افراسیاب را، سینه به سینه به روزگار ما میکشاند.
به رسم شگون، سخن را با بیتی چند از استاد طوس در سفارش پاسداری از ایران به پایان میبریم:
که ایران چو باغیست خرم بهار،
شکفته همیشه گل کامگار،
پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛
چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپر غم یکایک ز بن برکنند،
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش و بر نیزهها، خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی،
دل و پشت ایرانیان نشکنی،
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشهی بد منه در میان !