ایران پژوهی
ایران برای من چه معنا دارد (بخش دوم)
- ايران پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 17 بهمن 1389 18:59
- بازدید: 5728
بخش دوم مقالۀ دکتر ندوشن به نام (( ایران برای من چه معنی دارد)):
گمان میکنم هنوز هم ایرانی از یاد نبرده است که در طی هزار سال قوم فرمانروا بوده. این حالت را در نگاههای مغرور و گردنهای کشیدهی ایلیها و مرزنشینان و جوامع دست نخوردهای که با عوارض شهریگری آلوده نشدهاند، آسانتر میتوان دید.
shock drop air force 1 full uv reactive | Nike Dunk Low Pro SB 304292 - 102 White Black Trail End Brown Sneakers – Ietp - nike sb mogan mid 2 white laces for sale in ohio
از همان دوران داستانی، ستیزی که میان پسران فریدون با برادرشان ایرج در میگیرد برای آن است که سهم ایرج از مُلک ایران داده شده است، در حالی که دو برادر دیگر روم(آسیای صغیر) و ترکستان(ترکستان چین) را دارند که سرزمین پستترند. نبردهای طولانی در شاهنامه میان پسر عموها در ایران و توران از همین بهانه آب میخورد.
در دوره ساسانیان نیز همین نظر دربارهی ((ایرانشهر))وجود داشته است که کشور ((آزادگان)) خوانده میشد، در برابر مردم دیگری که غیر ایرانی بودند و ((ناآزاد)) تصور میگشتند.در نامهی تنسر ایران کشور ((برگزیده)) است و آن را ((ناف زمین)) میدانند که همهی نعمتهای جهان در آن تمام است و مردمش از دیگرا برترند.
نمودار ایران ((سرو آزاد)) است، همیشه سبز و سر به آسمان کشیده، که به روایت دقیقی، زرتشت آن را از بهشت آورد و در کاشمر کاشت و این نشانهی جاودانی بودن این کشور و آزادگی مردمش است.
اینکه اینک ایران در سراسر تاریخ خود مورد حسرت و هجوم اقوام دیگر بوده است و لاینقطع میبایست از آن حراست شود، قرینهی دیگری است بر آراستگی او در چشم همسایگانش.لااقل باید گفت جامعیتی دارد که در کمتر کشوری دیده میشود.
ایرانِ بزرگ گذشته را نمیگویمف حتی همین امروز آن را در نظر آوریم: وجود دو دریا در شمال و جنوب، تنوع اقلیم که گاهی نفاوت درجهی هوا تا پنجاه درجه میرسد، تناوب خشکی و سرسبزی، کوهسار و دشت و جنگل و کویر، آفتاب ناب و آسمان فیروزهای، تموج رنگها در خاک سنگ، افق گسترده، و همهی اینها با حالتهای گوناگون در ساعتهای مختلف و فصلهای مختلف، بدانگون که این غنای سرشار را در زبان شکسپیر میتوان(( جلوههای گوناگون بیانتهای)) وجود او خواند.میشناسید کشور دیگری را با اینهمه گوناگونی؟شاید یکی دوريا، چین و آمریکا. و این زیبایی برون با ثروت هنگفت زیرزمینی همراه گردیده، در حالی که کمتر دیده شده است که این دو در یک سرزمین جمع گردند.همین نفت زا بگیریم که یکی از شوم ترین ثروتها شناخته شده است. تا به امروز رسم بر آن بود که نفت در منطقههای بد آب و هوا بدست آید، ولی ایران در این میان استثنایی است. علی الاصول کشورهای با طبیعت زیبا منابع تمکنی چندانی نداشته اند، که گفته اند ((آزادگان تهی دستند)). ولی ایران چه کم دارد؟ اگر در جایی بتوان گل و سبزه و بهترین رویندگان و میوه را با قیر و نفت و زغال و مس وفیروزه در کنار هم نشانید، آن ایران است. از سوی دیگر این را هم باید حسن اتفاقی دانست که کمبود آب و ناباروری بخشی از کشور، کسب نعمت در ایران را در گرو تلاش و چاره جویی گذارده است، و از این روحیات جامعه ی ایرانی و تمدن کشور از تناوب و ترکیب و رفاه و عسرت شکل گرفته است. ایرانی اجازه نداشته که کاهل زندگی کند. اگر دورانی بنا به مقتضیاتی رو به کاهلی برده، تکان یا فاجعه ای او را از نوع برانگیخته. برقراری تعادل در میان دستاوردهای مادی و معنوی یک قوم ضامن حفظ سجایای انسانی و تحرک فرهنگی اوست، و ایران هرگاه درست اداره شده، آمادگی این زمینه را داشته است.ایرانیان باستان در دوره ای که دستخوش انحطاط نبودند، به اصل تلاش اعتقاد داشتند.
هرودوت حکایتی نقل می کند که پر معناست. می نویسد: پس از آنکه کورش بزرگ امپراتوری ایران را پی افکند، عده ای از ایرانیان به تلقین یک یونانی نزد او رفتند و گفتند: ((اکنون که ما بر سرزمین های وسیعی تسلط یافته ایم، خوب است که این دیار کم حاصل را ترک گوییم و در یکی از سرزمین های آبادتری که اکنون در اختیار داریم، ماوا گزینیم.))
کورش جواب میدهد: (( اگر مایلید چنین کنید، آزادید؛ اما به شما هشدار میدهم که در آن صورت دیگر قوم فرمانروا نخواهید بود و دیگران بر شما حکومت خواهند کرد، زیرا این استعداد به یک سرزمین داده نشده است که هم میوه های خوب و بارور و هم سربازان خوب داشته باشد.))
آنان با شنیدن این حرف از درخواست خود دست بر می دارند و اذعان می کنند که او از آنان عاقل تر است. هرودوت نیز کتاب خود را با این حکایت پایان میدهد، سّر توفیق ایران هخامنشی را در آن میداند که نظر کورش را به کار بستند. از همه چیز که بگذریم، تراکم حوادث، سراسر ِ کوه و دشت و تنگه های ایران را آغشته کرده است با خاطرات خوش و ناخوش.
به هر نقطه پا بگذارید تاریخ دامن شما را میگیرد. از سیستان داستانی و افسانه ی رستم و سرگذشت یعقوب، تا دشت خاوران که لشکر سلم و تور در آن گم شد، و آب رکناباد و اصطخر، و تخت جمشید، و غار شاپور، و آتشکده ی فارس، و دریاچه ساوه که خشکید، و ری و رافضی هایش، و راه ابریشم، و نیشابور بلا کشیده با شادیاخ و ابوسعیدش، و طوس و مُذّکرش که نگذاشت جنازه فردوسی در گورستان مسلمانان به خاک سپرده شود، و خراسان گردنفراز، و کاشمر که سرو جاودانی در آن نِشانده شد، و آذربایجان و آذرگشسب، و بیستون و جوی شیر فرهاد، و طبرستان و دیلمان بابویه ایهای گیسو دراز... این سیاهه تمام نشدنی خواهد بود. هر سنگ، هر کنگره، هر خرابه، هر توده خاک، وجب به وجب... کومه های خوزستان که هنوز همانند همان کلبه های دوره هخامنشی هستند، با این تفاوت که آنتن تلوزیون از آنها سر بر آورده، و شوش کهنسال که زمانی مرکز جهان بود، و لرستان و دفینه های مفرغیش با ((درخت زندگی)) از مفرغ، که بزهای حریص از آن میخورند...اگر روزها بنشینیم و بشماریم باز به جایی نمی رسیم.
بدینگونه ایران یک گورستان پهناور تاریخ است. چه تعداد انسان در طی این چند هزار سال بر این خاک زندگی کرده و رفته اند، خدا می داند. هم اکنون رد پایشان هست. عشق ورزیدندو امیدوار بودند و رنج کشیدند و تلاش کردند و گذشتند، و ما چون سفر میکنیم از جنوب به شمال و از شرق به غرب، همه به گم کرده های خود بر میخوریم؛کسانی که در آثار، آنها را می بینیم و در عالم بیرون دیگر اثری از آنها نیست.