ایران پژوهی
«بررسی ویژگیهای هویت ایرانی» (میزگردی با حضور استاد دکتر فتح الله مجتبایی، دکتر سید صادق سجادی و دکتر علی بهرامیان)
- ايران پژوهي
- نمایش از شنبه, 28 تیر 1393 15:23
- بازدید: 9434
برگرفته از تارنمای ایرانچهر به نقل از پایگاه مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی
دکتر علی بهرامیان
علی بهرامیان: در خدمت استادان بزرگوار، آقایان دکتر مجتبایی و دکتر سجادی هستیم در خصوص بررسی مفهوم و ویژگی های «هویت ایرانی».
استادان محترم! شما با تاریخ و ادب و فرهنگ و تمدن ایران عمیقاً آشنا هستید و در نظرتان بسیار غریب خواهد بود که مفهوم «ایران» قابل سؤال باشد؛ ولی در واقع، همین مسأله ی روشن، در روزگار ما به نظر برخی «مشکوک» است و کسانی هستند که آرائی را هم به عنوان ادلّه مطرح می کنند و میگویند: اساساً مرزها جعلی و جدیدند و به همین دلیل، مانند عراق و افغانستان و پاکستان و غیره، که همگی مقارن جنگ جهانی اول تشکیل و تأسیس شده اند. ایران هم کشوری است که مرزهای آن در زمان رضاشاه درست شد و کسانی هم که در ایران زندگی میکنند، اصالتا اهل ایران نیستند و نمی شود دست کم همه ی آنها را ایرانی شمرد و هر کدام فرهنگ و آداب و رسوم مخصوص به خود را دارند. میخواستم از استادان سؤال کنم که آیا واقعاً شما گمان میکنید ایران کشوری است که در عرض ۷۰ یا ۸۰ سال اخیر مرزهای آن تعیین شده، یا وقتی به تاریخ و مأخذ تاریخی اصیل رجوع کنیم، در آنها نام ایران و سرزمین ایران هست؟ آیا واقعاً یک فرهنگ مستقل برای این سرزمین قابل شناسایی هست؟ آیا این فرهنگ از حیث زبانی یا محتوایی، فارغ از موضوع زبان، متشخص است یا نه؟ نام ایران اساساً از کجا پیدا شد؟ مسأله ی مرزها چگونه است و احیاناً چه تغییراتی کرده و آن تغییرات، آیا ماهیت و مفهوم ایران را تغییر داده است یا خیر؟
فتحالله مجتبایی: هر جامعه و هر کشوری تحولات تاریخی دارد؛ هیچ کشوری نیست که از همان روز اول مرزهایش همان مرزهای اولیه باشد. مرزها تغییر میکنند و یک ناحیه، مخصوصاً مثل ایران که در چهارراه دنیا قرار گرفته و حلقه واسطی بوده است بین شرق و غرب، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و تاریخی طبعاً هم از شرق و غرب مورد حمله قرار میگرفته و هم خودش به شرق و غرب گسترش مییافته است. مرزهای جغرافیایی اصلاً اصالت تاریخی ندارند. هیچ کشوری از اول مرزهای ثابت نداشته است. کشور انگلستان که دو جزیره کنار هم هستند، مرزهای آن تغییر کرد و اسکاتلند و ایرلند جدا شدند، ولی اینها هیچ کدام مانع از پذیرش وجود هویت تاریخی ملت آنگلساکسون نیست. ایران هم در همین وضعیت است: در دورهای، پیش از آمدن آریاییها، در این سرزمین اقوامی زندگی میکردند. در یک دوره دیگر، اقوام آریایی از شمال و از دو طرف دریای خزر وارد این سرزمین شده اند. از آمیختگی آنها با اقوام بومی ملتی به وجود آمد که بر مبنای آثار تاریخی و کاوشهای باستانشناسی، هزاران سال سابقه ی مستند دارد. منتها آن اقوام نام های مختلف داشتهاند. اکنون هم اقوامی هستند که نام های مختلفی دارند : لر، کرد، بلوچ و غیره، اما همه شعبههای یک قوم و ملت هستند. بنابراین، آریاییها از شمال آمدند و با اقوام بومی که پیش از آمدن آریاییها سکونت داشتند، آمیخته شدند و یک ملت بهوجود آوردند. اگر کسی با متون سنگ نوشتههای هخامنشی آشنا باشد، لابد ملاحظه کرده است که در آنجا داریوش در باره ی«ایران» سخن گفته و مرزها و حدود آن را تعیین کرده که ایران از کجا تا کجاست. قوم های سکایی، بلوچ، پارتی و پارسی، همه، اقوام و شعبههای قوم آریایی بودند که از شمال آمدند و در این منطقه ساکن شدند. کلمه ی «ایران» هم بسیار قدیمی است؛«ایران ویج»، یعنی مرکز اصلی سرزمینهایی در آسیای مرکزی که اقوام آریایی از آنجا آمدهاند. «ویجه» یعنی همان کلمه ی «بهجه» که در زبان هندی سانسکریت یعنی بذر اولیه. بذر اولیه ی ایرانی ها از آسیایی مرکزی است در اطراف آنجا که امروز به آن میگویند «تاجیکستان»، ایرانی ها از آن حدود آمده اند : از دو طرف آمدند یک عده از طرف شرق دریای خزر و یک عده از طرف غرب دریای خزر. در میان تیره های ایرانی تفاوتهای زبانی هست، اما اینها همه زبانهای ایرانی هستند و به طور نمونه، زبان بلوچی از زبان های ایرانی است. علم زبانشناسی امروز آنقدر پیشرفت کرده است که بتواند ثابت کند زبانهای بلوچی،کردی، لری، مازندرانی و گیلانی و مانند اینها جزو خانواده ی زبان های ایرانی هستند و همه ی آنها از لحاظ ساختار زبانشناسی یک ریشه و یک اصل واحد داشتهاند.
درفش شش هزارساله ی شهداد، کهن ترین پرچم یافت شده ی ایرانیان در شهداد، استان کرمان
این قوم ها از لحاظ تجربههای تاریخی هم با یکدیگر مشترک بودهاند. آنچه یک ملت را میسازد، زبان و تجربه های تاریخی است. ممکن است که تجربههای تاریخی سوابق اسطورهای باشد و بعد تبدیل شوند به سوابق تاریخی. این قوم ها در اسطوره و تاریخ و تجربههای تاریخی مشترک بودهاند. به گواهی تاریخ، ماد همان قومی است که تیره های کرد و لر از میان آن برخاستهاند و از طرف دیگر قوم پارت بوده است. همه ی اینها اقوام ایرانی هستند؛ یعنی برادرزاده و عموزادههای یکدیگر بودهاند. از لحاظ تاریخی و نژادی و از لحاظ فکری و تجربههای تاریخی، این سابقه باز می گردد به چهار ـ پنج هزار سال پیش از میلاد و آمدن آریاییها هم به این منطقه تقریباً معلوم است که در اواخر هزاره ی سوم صورت گرفته است. آنها در این منطقه متوطن شدهاند و با اقوام بومی همآمیزیی خیلی دوستانهای داشتهاند. کلمه ی «دهقان» که هنوز هم به کار می رود، نماینده ی بومیان اولیه است. به همین افراد در هند «داسه» میگفتند، یعنی اهل ده، دهنشینی، ولی در هند به علت درگیریهایی که با بومیان و آریایی وجود داشت این کلمه در هند به معنی شخص «پایین منزلت» بود. در ایران به منطقه آنها لاهه میگفتهاند و اشخاص را هم دهقان می خواندند؛ یعنی بومیانی که اهل دهات بوده اند. اقوامی که پیش از آمدن آریاییها در اینجا سکونت داشتند، از لحاظ فرهنگی پیشرفتهتر و شهرنشین شده بودند. بر خلاف هند، در ایران این مردم بومی بسیار محترم بودند و آموزش میان بومیان و آریاییان بسیار دوستانه بوده است. اقوام آریایی هم که کوچ کرده بودند،آرام آرام در ده ها یا شهرها ساکن شدند.
این واحد تاریخی بین دریای خزر و آسیای مرکزی و خلیج فارس و بین هند و دریای مدیترانه، یک واحد فرهنگی و تاریخی و قومی بوده است. روشن است که آمیزش نژادی هم با بومیان و مهاجمان بوده است، ولی زبان و فرهنگ و خصوصاً اسطورهها در این حدود تاریخی و جغرافیایی اصل ویژگی آریایی دارد. اکنون با تشخیص ژنتیک میشود ژن ها را تشخیص داد. بدین ترتیب یک نقشه ی ژنتیکی میشود برای افراد و اقوام کشید. اکنون بر اساس دی. ان. ای.( D.N.A ) اشخاص میتوانند بگویند که متعلق به کدام قوم هستند، از کجا آمدهاند و در کجا ساکن شدهاند. مثلا ترک ها،اهالی شمال آسیای مرکزی ترک و مغول بودهاند و قیافه ی مخصوص خود را دارند. از لحاظ فیزونومی یا چهرهشناسی و مهندسی ژنتیک میتوان گفت، بسیاری از کسانی که به ترکی سخن می گویند، هیچ کدام ترک نیستند. ترک ها عده ی کمی بودند که با سلجوقیان آمدند و آناتولیا را گرفتند و حکومت تشکیل دادند و در آن منطقه زبان خود را رواج دادند. بومیان و مردم اصلی آناتولیا هم یونانی زبان و یونانی اصل بودند.
به هر حال، واحد جغرافیایی با حمله و هجوم اقوام مختلف تغییر میکرده است: بر اثر حمله های یونانیان، اعراب، مغولها و ترکها، مرزها تغییر کرده، ولی هویت اصلی ایرانی، باقی مانده است. در کتاب «اوستا» کلمه ی «ایران ویج» یعنی مرکز اولیۀ ایرانیها. حتی در سنگ نوشتههای هخامنشی، داریوش خود را یک ایرانی (= آریایی) معرفی کرده است .
علی بهرامیان: یعنی همه ی آن اقوام پذیرفته بودند که این منطقه «ایران» است و همه ی آنها ایرانی هستند ؟
فتحالله مجتبایی: بله، مثل اینکه شما در مناطق گوناگون خویشاوندانی داشته باشید: پسر عموی شما در کردستان باشد و دختر عموی شما در بلوچستان و هر کدام فرزندی داشته باشند، ولی آنها از لحاظ فرهنگی و پیوندها و تجربههای تاریخی با یکدیگر وجوه مشترک دارند. اقوامی که در این ناحیه هستند، یعنی میان آسیای مرکزی و دریای خزر و خلیج فارس، اینها در تمام پیوندها و تجربههای تاریخی شریک هستند.
صادق سجادی: اساس مطلب را دکتر مجتبایی فرمودند و بنده فقط چند نکته را در تکمیل مطالب اضافه میکنم. اگر مراد از پرسشی که فرمودید، ایران به عنوان واحد جغرافیایی و هم واحد سیاسی است، چنان که اشاره فرمودند، دقیقا از کهنترین ازمنه، ایران را می توان هم به عنوان یک واحد جغرافیایی تشخیص داد و در منابع نشان داد و هم به عنوان یک واحد سیاسی. نظر آقای دکتر مجتبایی در این باره که قوم های ایرانی را بنابر اشتراک در پیوندها و تجربهها تاریخی، می توان زیر یک عنوان قرار داد و یک قوم تلقی کرد، دقیق و درست است. در این منطقه ی جغرافیایی که از مرزهای چین از سمت شمال تا دریای پارس در جنوب، و از شبه قاره ی هند تا دریای مدیترانه را از شرق به غرب در بر میگیرد، مردمی زندگی میکرده اند که طی چند هزار سال دارای تجربههای مشترک تاریخی بوده اند و حداقل به همین دلیل میتوان آنها را زیر عنوان ایران و در سرزمین ایران قرار داد و درباره ی آنها سخن گفت. کسانی که این پیشینه را رد میکنند و آن را یک امر حادثی میشمارند، متأسفانه نه اطلاعات قومشناسی دارند و نه با تاریخ ایران آشنا هستند و نه مطالعاتی درباره ی مهاجرتها و انواع جابهجایی های جمعیتی داشته اند. انسان ها چند هزار سال پیش غالباً به صورت کوچرو زندگی میکرده اند و به دنبال آب، چراگاه و غذا بوده اند. گروههایی هر جا را که مناسب تشخیص میدادند، همانجا ساکن میشدند و عدهای به راه خود ادامه می دادند و در نقطه ی دیگر ساکن میشدند. به همین سبب قوم های متعددی زیر عنوان «قوم ایرانی/ آریایی» قابل تشخیص اند و این موضوع منحصر به ایران نیست و افرادی که منکر این حوادث و تحولاتاند، متأسفانه تاریخ اروپا را هم نمیدانند. قوم های اروپایی، از اسلاوها تا انگلوساکسونها، ژرمن ها و غیره، هرکدام تیره های متعدد داشته و دارند. از سوی دیگر، مخصوصاً در مورد ایران، چنان که دکتر مجتبایی اشاره کردند و بنده هم همیشه عرض کردهام، موقعیت ایران به لحاظ جغرافیایی بسیار حساس بوده و به همین سبب،دایماً در طول تاریخ مورد هجوم واقع می شده یا برای تثبیت مرزها و دفاع از خود، ناچار به هجوم بوده است. طبیعی است که جنگها و جابهجاییهای جمعیتی به سبب جنگها یا تغییرات آب و هوایی، قدری تغییر در نژاد هم پدید بیاورد. بعید است امروز در اروپا و آسیای غربی بتوان قومی را یافت که به لحاظ نژادی با صدها و هزاران سال پیش تفاوتی نکرده باشد. مردم در طول قرنها و هزارهها با هم مخلوط شدهاند، ازدواج کردهاند، فرزندانی پدید آوردند، مهاجرت کردهاند و باز با بومیان در آمیختهاند و فرزندان دو و چندرگه از آن میان حاصل آمده است.
مقصود بنده این نیست که بگویم همه ی کسانی که در محدوده ی جغرافیایی ایران زندگی میکنند، لزوماً و مطلقاً، آریایی اند ؛ ولی نام ایران و واحد جغرافیایی و سیاسی ایران از قدیمیترین زمان هایی که اطلاع داریم، در منابع آمده است : از منابع پیش از اسلام مشتمل بر کتیبهها و اندک نوشتارهای ایرانی، و منابع هندی و یونانی و رومی و سریانی که بگذریم، در عصر اسلامی هم که سخن از سرزمین واحد اسلامی «دارالاسلام» و دستگاه خلافت در میان بود، تصریح به نام «ایران»، سرزمین ایران و اقوام ایران بسیار زیاد است. فقط بر سبیل مثال از نویسندگان و دانشمندانی چون ابن خردادبه، اصطخری، دینوری، مسعودی، جاحظ، ابن اعثم کوفی، فسوی و ثعالبی یاد میکنم که در آثار خود به نام ایران تصریح کرده و بعضاً حدود آن را گفتهاند. حدود و مرزها در طی قرون بر اثر تحولات سیاسی و نظامی متغیر بوده است. ایران در دورهای از ترکستان چین تا دره ی سند و از آنجا تا حوزه ی مدیترانه و حتی پیش از اسلام تا شمال آفریقا پیش رفته است. همین مطالب را در منابع عصر اسلامی میتوان دید. حتی در کتاب های لغت هم از نام ایران و وجوه اشتقاق آن بحث شده است؛ چنان که درباره ی تحول نام «ایرج» به «ایران»، یا شکلهای تغییریافته ی کلمه ی ایران به صورت «عراق» و «اران» و غیره بحث شده است و از همانجا هم میتوان حدود وسیع جغرافیایی این سرزمین و نام کهن آن را دریافت. بنابراین تردید در اصالت و قدمت نام ایران و قوم های منسوب به آن یعنی ایران، به هیچ وحه علمی ندارد و گزافه گویی است. کسانی از بی اطلاعی، این نام و عنوان و اطلاقات آن را متأخر میدانند؛ از دور چیزی شنیدهاند و بدون اطلاع از اسباب و جزئیات آن، وهمیات خود را به عنوان تحقیقات علمی به خورد دیگر جهال میدهند. بلی، از ایام رضا شاه عنوان پرشیا، فارس یا پارس ـ که در اسناد رسمی و غیر رسمی بین المللی میآمد، بنا به اعلام و درخواست دولت ایران، تبدیل شد به «ایران» و این کاری درست و دقیق بود. اروپایی ها به تبع یونانیان نام پارس را بر سراسر ایران اطلاق میکردند و اکنون جای بحث در این باره نیست و آقای دکتر یارشاطر در مقاله ی مفصلی توضیح داده اند که چرا نام ایران از زبانهای اروپایی از «پرشیا» به «ایران» تبدیل شد تا مثل ایام کهن شامل همه ی تیرههای ایرانی شود. معلوم است که بدان معنا نیست که ایران یک مفهوم جدید است. نام ایران شامل همه ی تیره های ایرانی است. نام ایران و ایرانیان در کهنترین تواریخ مکتوب، همچون آثار هرودوت و یوسیسبیوش و بسیاری دیگر آمده است. بنابراین، ایران به عنوان یک واحد سیاسی و جغرافیایی سابقهای بس کهن دارد.
اما درباره ی هویت ایرانی: چه چیزهایی هویت ایرانی را تشکیل می دهد؟ گذشت از مطلق تجربههای تاریخی، آداب و رسوم مشترک رفتارهای اجتماعی، ریشههای زبانی بسیار نزدیک و مشترک، ادبیات مشترک، روایات و داستانهای حماسی یا عامیانه ی مشترک، از جمله اجزای تشکیل دهنده ی هویت مشترک ایرانی است. چرا زبان های اروپایی و زبان های هندی و اروپایی از یک خانوادهاند؟ زیرا ریشههای مشترک میان این زبانها تشخیص داده شده است.
علی بهرامیان: این موضوع را از منظر دیگر هم می توان دید: مثلا مورخان دوره ی اسلامی، غیر از سیره ی رسول اکرم (ص) و تاریخ خلافت،به تاریخ چه اقوامی اشاره کرده اند؟ و اساساً در سنت تاریخنگاری دوره ی اسلامی، اخبار و روایات چه اقوامی در دست بوده و مورخان آن را شایسته ی ذکر می دانسته اند؟
صادق سجادی: قسمتی مهم و بزرگ از «تاریخ الرسل و الملوک طبری» تاریخ پادشاهان است. بنابر روایت «تورات» و تفاسیر آن، انبیاء و پادشاهان بنیاسرائیل جدا نیستند. این نگاه در ایران باستان هم به وجهی دیگر وجود داشته است. شاهان دارای فره ایزدیاند و سایه ی خدا بر زمین و خلق خدا تلقی میشدهاند. طبری برای تبیین اراده ی الهی در ایجاد و سامان انسان و دنیای خاکی، همین را مبنا قرار داده است و رسولان را در شمار شاهان برگزیده و مؤید من عندالله دانسته و تاریخ را بر محور آنها نگاه کرده است. روایت طبری متکی است بر سنت تاریخی قبل از خود او. طبری به عنوان یک مورخ جامع الاطراف و صاحبنظر تاریخی، ایران و ایرانیان پیش از اسلام را بیش از هر سرزمین و قوم دیگر تجلی اراده ی الهی دانسته است و به همین سبب به آن با تفضیل بیشتر پرداخته است. در عصر اسلامی هم هسته و بدنه ی اصلی تمدن اسلامی را ایرانیها ساختند. در وجه سیاسی و اداری هم باید سازمان خلافت را، مخصوصاً در عصر عباسیان، یک سازمان ایرانی دانست. واقع این است که بزرگترین دستگاه حکومتی تمدنساز دنیای کهن، گذشته از یونان و بیزانس، که طبری به آنها هم پرداخته است، در جهان حد فاصل میان اروپا و آسیا، از آن ایرانیان بوده است و اگر طبری یا هر مورخ دیگری، میخواست ساختار جهان آن روز را بیان کند و یا تصویری از جهان آن روز به دست دهد، ناچار باید از پهنه ی سیاسی و جغرافیایی ایران سخن براند. مورخان بیزانسی هم کم و بیش چنین وجهه ی نظری داشتهاند و برای تبیین قسمتی از تاریخ خود، ناچار به عصر ساسانی و عناصر سیاسی و فرهنگی و تمدنی آن پرداخته اند.
علی بهرامیان: یعنی یکی از مهم ترین وجوه سنت تاریخنگاری جهانی پیش از اسلام، به ایران و ایرانیان مربوط می شود.
صادق سجادی : اساساً تاریخ جهان بدون توجه مبسوط به تاریخ و جغرافیای ایران، برای هیچ مورخی قابل تصور نبوده است، نه پیش از اسلام و نه پس از اسلام. این واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد.
علی بهرامیان: اگر به شما بگویند که مولانا ایرانی نبود، زیرا در آن روزگار اصلاً ایرانی وجود نداشت و مولانا اصلاً اهل بلخ بوده است و بعد در کودکی و نوجوانی رفته به ترکیه ی امروزی یا مثلاً ابوریحان بیرونی خوارزمی بود و ربطی به ایران نداشت، شما چه پاسخی دارید؟
فتحالله مجتبایی: اول باید دو مطلب را روشن کنم که از نظر فردوسی، ایران کجا بوده است؟ فردوسی وقتی سخن از ایران می گوید، مرزها را معلوم میکند: ایران را قرار میدهد میان توران از یک طرف و تازیان از یک طرف. وقتی هم میگوید که فریدون جهان را تقسیم کرد میان سه پسرش، در آنجا هم همین تقسیم بندی هست: توران که بعدها مسکن ترکان می شود،از یک طرف و طرف دیگر هم تازیان. پس از لحاظ فردوسی، ایران جایی است میان ترکها و تازیان و این همان مرزی است که از زمان هخامنشیان بوده است، جز آن بخشی که در زمان کمبوجه،مصر را گرفتند و مصر و بخشی از آناتولیا، ترکیه ی امروزی، تا مرزهای دریای مدیترانه،در زمانی جرء خاک ایران بود. از لحاظ جغرافیای سیاسی، هرودوت در خاک ایران به جهان آمد،یا فیلسوفان بزرگ پیش از سقراط بیشترشان در خاک ایران زاده شدند، چون دولت ایران در زمان هخامنشیان تا آنجا رفته بود. فردوسی مطلب را در نهایت زیبایی بیان کرده است: نگاه کنید تازیان و ترکها کجا هستند؟ بین اینها هرچه هست «ایران» است. بنابراین، فردوسی مرز را بسیار روشن بیان کرده است. تاریخ کلمه های «فرس» و «پرشیا» هم معلوم است : یونانیها با ناحیه ی «فارس» در ایران آشنا بوده اند و سر و کار داشته اند و آنها این نام را توسعه دادند و شامل کردند بر تمام آن قسمتی که تاریخ «پرسیس» بوده است. مثل ما که «سند» را که بر همه ی «هند» اطلاق میکردیم. ما ایرانی ها با منطقه ی رود سند آشنا بودیم و سر و کار داشتیم و این نام را تعمیم دادیم به تمام کشور هند؛ یعنی بنگال را هم میگویند هند. اصطلاح «پرسیس» یا «پرشیا» نامی بوده است که یونانیان بر تمام ایران گذاشتند و بعد رومیان هم همین کار را کردند؛ سپس این میراث به اروپای جدید رسید و همه نوشتند: «پرشیا» و باید این نام تغییر می کرد، زیرا «پرسیا» یا «پرسیس» شامل همه ی ایران نمیشده است. در زمان پهلوی این نام را تغییر دادند و باید هم تغییر میدادند. درستی این کار را از روی سخن فردوسی می توان دریافت ؛ در جایی که می گوید : «ایران» شامل همه ی آن سرزمین هایی است که در سنگنوشتههای داریوش جزء قلمروی ایران به حساب میآید.
نقشه و مرزهای ایران کهن
اما در مورد مولوی. ابتدا باید بدانیم مولوی که بود؟ مولوی در بلخ به جهان آمد و پدرش هم از بزرگان بلخ بود. بلخ هم بههرحال در روزگار مولوی جزء ایران قدیم بوده،اما امروز که مرزها تغییر کرده است، نمیتوانیم بگوییم بلخی، ایرانی نبوده است ؛ بلخ، بخارا یا سمرقند،اینها همه، در قلمروی ایران قدیم بوده اند. همانطور که گفتم، در زبان و تجربههای تاریخی و اسطورهها و در آداب و رسوم، اهالی این مناطق با دیگر جاهای ایران با هم اشتراک داشتند. هنوز هم جشن نوروز را در سمرقند جشن می گیرند. یا در مسائل نظری دیگر: اختلاف دیو و فرشته در دین زردشت،در اسطورهها و تفکر ایرانی هم دیده می شود. اعتقاد به اهریمن به نام های گوناگون هست. این مطلب که خود ما هم شیطانی داریم، در واقع منظور همان اهریمن است. معتقدات دو گونه است: یکی معتقدات ظاهری است و دیگری معتقداتی که در طول تاریخ جزء فطرت شده است و بر معتقدات ظاهری اثر میگذارد و آن را به رنگ خود در میآورد. اول انسان عادت میکند و این عادت وقتی دوام یافت، در نهاد جای میگیرد و طبیعت انسان میشود. ما ایرانیان در بسیاری از معتقدات و جهانبینی مشترک هستیم : در تاجیکستان یا در افغانستان، هستی شناسی بنیادی یک افغانستانی یا یک تاجیکستانی با شما مشترک است.
مولوی در بلخ زاده شد و پدرش از بزرگان بلخ بود و زبانش همان زبانی است که من و شما به آسانی میتوانیم آن را بخوانیم. زبان او همان زبانی است که فردوسی در خراسان و حافظ در شیراز و نظامی در گنجه با آن زبان شعر گفته اند. محتوای شعر هم، همان هستیشناسی بنیادی است که مولوی، فردوسی، حافظ، سعدی و نظامی و خاقانی داشتند. هم زبان آنها یکی است و هم هستیشناسی بنیادی شان . هستی شناسی ظاهری ممکن است این گونه نباشد: هستیشناسی ما تحت تأثیر افکار اروپایی و غربی و رومی قرار گرفته است، اما یک هستیشناسی بنیادی داریم که این هستیشناسی جدید را میخواهیم به رنگ آن در آوریم ؛ یعنی کوشش می کنیم میان شیطان و ابلیس و اهریمن، آنها را یکی کنیم. هستیشناسی بنیادی، می کوشد هستیشناسی وام گرفته شده را به رنگ هستیشناسی پیشین خود در بیاورد. از لحاظ هستیشناسی، یعنی طرز و چگونگی نگاه به عالم، در فکر و زبان با مولوی مشترکیم . قونیه زادگاه مولوی نبوده است؛ بر اثر یورش مغول، خیلیها از ایران رفتند به شامات، فلسطین و آسیای صغیر. این دلیل نمیشود که آنها آسیای صغیری هستند. مولوی در آنجا دفن شد، ولی به هر حال در ایران به جهان آمد. مهم تر این است که هستیشناسی او با ما مشترک است و تجربه های تاریخی او با ما یکی است، و مانند ما فکر میکند، زیرا و زبان دو روی یک سکهاند.
از طرف دیگر، این درست است که در آن زمان،زبان علم زبان عربی بود، اما این دلیل نمیشود که بگوییم زبان بیرونی عربی بوده است و زبان مادری او چیز دیگر. البته بیرونی کتاب التفهیم را به فارسی نوشت،اما زبان علم آن روزگار عربی بوده است. حتی کسی که در اسپانیای آن روزگار یعنی اندلس بوده اند هم به زبان عربی مینوشته است. همانطور که کسی در هند،کتاب خود را به زبان انگلیسی مینویسد و این دلیل نیست که خودش انگلیسی است. رامموهن یک هندی بود که در انگلستان مرد و در آنجا خاک شد. این دلیل نمیشود که انگلیسی بوده باشد. او پرورده ی فرهنگ هندی بود، ولی به انگلیسی و فارسی کتاب نوشته و به هرحال او هندی بوده است. مولوی یا ابوریحان بیرونی متعلق به این فرهنگ ایرانی و هستیشناسی ایرانی هستند. زبان آنها فارسی بود و فکرشان هم فکر ایرانی و در تجربههای تاریخی هم با سایر معاصران خود در آن منطقه مشترک بودهاند.
علی بهرامیان: یعنی شما میفرمایید، وقتی فردوسی که در حدود ۴۲۰ قمری درگذشت، و او در شاهنامه کلمه ی «ایران» را بارها آورده، هم در آن زمان و هم بعدها، همه ی کسانی که «شاهنامه» را میخواندند، میدانسته اند ایران کجاست؟
فتحالله مجتبایی: حتماً معلوم بوده است و میدانستند که تازیان و ترکان کجا هستند: یک طرف ایران،ترک بود و آن طرف تازی . جنگ آنها هم با ترک و تازی بود. فردوسی بنابر منابعی که از روایات ملی ایران در دست داشته است، در سرتاسر «شاهنامه»، افراسیاب را نمودار ترک قرار میدهد و ضحاک را نمودار عرب.
علی بهرامیان: در واقع قلمروی فرهنگی ایران خیلی گسترده تر و عمیقتر از قلمروی سیاسی بوده است.
فتحالله مجتبایی: بله، الان تاجیکستان از لحاظ سیاسی جزء ایران نیست، اما از لحاظ فرهنگی و چگونگی هستیشناسی و تجربههای تاریخی با هم مشترک هستیم. اینکه روسیه آنجا را تصرف کرده است، یک تجربه ی تاریخی است و ما بدون آن که بدانیم، در آن شریک شدهایم.
علی بهرامیان: آقای دکتر سجادی! گفته میشود بعد از اینکه عرب ها به ایران حمله کردند و امپراتوری ساسانی را برانداختند، ایران جزئی از سرزمین های خلافت اسلامی شد، یعنی همانطور که میدانید، در دوره ی اموی حاکم عراق کنونی، حاکم بصره و کوفه و سرزمین های پیوسته به آن بود تا همین سند ؛ و آیا مردم ایران هم عرب شدند؟
صادق سجادی: عرب ها، ایرانی ها را «فرس» (= پارس) و سرزمین آنها را «بلاد فرس» و نیز «ایران» میگفتند. در اوج قدرت خلفا، قلمرو خلافت همه ی سرزمین های ایرانی و عربی و بعضی از ولایات پیشین بیزانس مانند سوریه و مصر و شمال آفریقا و اندلس، یا سرزمینهای عربی شده را در بر میگرفت. حاکم قلمرو شرقی در کوفه با بصره بر تخت مینشست، ولی بر سراسر آن قلمرو حکم میراند و حاکمان محلی را تعیین میکرد. این درست است، اما در اینکه باز هم ایران ـ نام و مصداق ـ وجود داشته و قابل شناسایی بوده است، تردیدی نیست. در همان داستان «فتوح» که بلاذری و طبری و ابن اعثم و دیگران آورده اند، شهرها و نقاطی چون بلخ و مرو را داخل در فتوح ایران بررسی میکنند. پیداست که این شهرها تا نقاط دوردست ماوراءالنهر جزء جهان ایرانی، جهان سیاسی و البته فرهنگ ایران بوده است و مردم آن سرزمینها به همین زبان ما صحبت میکردهاند. برمکیان از همین بلخ سر بر آوردند و در بغداد به وزارت رسیدند. هیچ مورخ و نویسندهای، نه از خود برمکیان و نه از ملازمان آنها که از بزرگترین دیوانسالاران ایران عصر اسلامیاند، سختی به میان نیاوردهاند که حاکی از تشکیک در ایران بودن آنها باشد. حتی بر عکس، مخالفان برمکیان میگفتند که یحیی برمکی و فرزندانش میخواهند دین و زبان ایرانی را بر دستگاه خلافت مسلط کنند. از همه ی اینها گذشته، از عناصر تشکیل دهنده، قطع نظر از زبان و ادب و رسوم، جهانبینی شاعران و ادیبان و متفکران و فیلسوفان است. جهانبینی ابوعلی سینا و فارابی و سهروردی و مولوی و عطار و سنایی و نظامی و خاقانی و ابوریحان و سعدی و حافظ از وجوه متعدد شبیه به یکدیگرند، در حالی که هر کدام از وجهه نظر خاصی به جهان مادی و اخروی نگریستهاند. هانری کربن با بررسی عمیق در افکار سهروردی، اساساً گونهای جهانبینی خاص ایرانی در آثار او تشخیص داده است. این جهانبینی را به اشکال مختلف، ضغیف یا قوی، در انبوه آثار شاعران و متفکران و نویسندگان و فیلسوفان و مورخان ایرانی می توان دید. فکر و جهان بینی ایرانی عموماً وجوه عقلانی داشت و به تحولات و تبدلات پیوسته ی جهان و مقتضیات و الزامات آن توجه داشتند. به همین سبب فلسفه و کلام و عرفان در ایران رشد کرد و بعضی از فرقه های عقلگرای کلامی مانند معتزله در ایران با جهان ایرانی، حتی اگر دستگاه خلافت بود، مجال گسترش یافتند.
اگر گفته شود دانشمندانی چون ابوعلی بنسینا و فارابی و امام محمد غزالی و دیگران چون زبان عربی میدانستند، پس عرب بودهاند،چنان که به کرات گفتهاند، باید تعلق گروه کثیری از دانشوران اروپایی قرون وسطا را به سرزمینهای خود نفی کنند. نویسندگان و مترجمان ژرمن و فرانک و انگلوساکسون و اسلاو که آثار عربی را به لاتین ترجمه میکردند، همان دوران و در اوایل رنسانس، بسیاری از آثار خود را به لاتین مینوشتند و نباید ایتالیایی و فرانسوی و اسپانیایی و آلمانی و انگلیسی خوانده شوند. حتی در دنیای جدید شماری از محققان اروپایی را که بعضی از آثار خود را به عربی نوشتهاند باید عرب تلقی کرد. بطلان این نظر بی هیچ استدلالی ظاهر است.
نه تنها در جریان فکر فلسفی اعم از مابعدالطبیعه و طبیعیات و ریاضیات تا قرن چهارم و پنجم هجری، هیچ متفکر و دانشمند عرب خالص خلص قابل اعتنا وجود ندارد، بلکه حتی در زبان و ادب عرب، فقه، حدیث و تفسیر، اجله ی دانشمند مؤسس یا لااقل مؤثر در شکلگیری و تدوین آن علوم، «ایرانی» بودهاند. بدیهی است که من دانشمندانی را که در شمال آفریقا و اسپانیا و اندلس برآمدند، عرب نمیدانم. حتی الکندی، مشهور به فیلسوف عرب، اگر از حیث نژادی منسوب به قبیله ی کنده است، اما در جهان ایرانی رشد کرده است.
علی بهرامیان: نکته اینجاست که میگویند در آن وقت ها ایرانی وجود نداشته است تا شما آنها را ایرانی محسوب کنید!
صادق سجادی: عرض کردم که این سخن مبتنی بر جهل است. حالا در این دهههای اخیر اشخاص بیاطلاع ـ اگر نگویم مغرض ـ که با هزار تأسف در زیّ استادان فرمایشی افاضه و بلکه اغراء به جهل میفرمایند، درباره ی مطالبی که شأنیت طرح آن را ندارند، اظهار نظرهای عجیب میکنند. بنده چند دقیقه قبل اجمالا به منابع کهن و معتبر که از ایران یاد کرده و آن را شرح دادهاند، اشاره کردم. همین اندازه برای اسکات آنها فعلا کافی است تا در جای دیگر به تفصیل در این باره صحبت کنم. فقط باز اشاره میکنم که تعدادی از مهمترین این نویسندگان مانند ابن فضلالله عمری و قلقشندی و ابن خلدون اصلا ایرانی نیستند که بگوییم تعصب ایرانگری، آنها را به گفتن این سخنان واداشته است. ابن فضل الله عمری در «مسالک الابصار» غیر از بحث درباره ی حدود ایران، ایلخانان را پادشاهان ایران خوانده است، نه مغول. قدرت این فرهنگ، قوم های مهاجم را در خود مستحیل میکرد. این درست است که مغولها، ایران را فتح کردند و هولاکو سلسله ی ایلخانان را بنیاد گذاشت، اما هنوز دو نسل نگذشته بود که ایرانی شدند و بزرگترین مظاهر فرهنگ و هنر و ادب تاریخ ایران در همین دوره پدید آمد.
علی بهرامیان: در دوره ی ابن فضلالله، به خصوص آنها که مصری هستند، گرچه از حیث سیاسی، باز هم ایران پارهپاره بود، ولی آنها ایران را یک واحد تلقی می کردند.
صادق سجادی: در دوره ای ایران از لحاظ جغرافیایی و حکومت ها پارهپاره بود؛ ولی به عنوان یک واحد فرهنگی همیشه وجود داشته است. جهان فرهنگی ایرانی در دوره های متعدد بسیار گسترده تر از قلمرو سیاسی و جغرافیایی آن بوده است. آسیای صغیر از پیش از سلجوقیان، در سراسر عصر سلجوقیان، دوره ی مغول، تیموریان، ترکمانان، و صوفیان و سرانجام عصر حکومتهای خرد و سپس دوره ی عثمانی از بخش های مهم جهان ایرانی بوده است. چنان که شبه قاره ی هند هم در مهمترین دوره های فرهنگی خود چنین بوده است. به گمان من، چنان که در جایی نوشتهام، وجهی از فرهنگ سیاسی و اداری مصر از دوره ی حکومت اخشیدیان ایرانی و مخصوصاً در عصر ایوبیان و سپس ممالیک، ایرانی است و از این جهت به اعتباری در قلمرو جهانی هم قرار میگیرد. اگر ملاک دنیای فرهنگی، جهان بینی و هستیشناسی و آثار مکتوب فلسفی و عرفانی و شعر و ادب باشد، با وجود انبوهی از دانشمندان ایرانی که در شبه قاره ی هند و آسیای صغیر زندگی و فعالیت میکردند، این سرزمین ها مسلماً جزء جهان ایرانی بوده است.
علی بهرامیان: جالب است،ضیاءالدین ابن اثیر، مؤلف «المثل السائر»،که در سده ی هفتم قمری در موصل زندگی میکرده، در همین کتاب با کمال انصاف نوشته است که زبان عربی با همه ی ثروت و قدرتش نتوانسته منظومه ای مثل «شاهنامه» در اوج بلاغت به وجود بیاورد، و شاعری ۶۰ هزار بیت شعر فصیح و بلیغ بسراید. بعد در دنباله درباره ی «شاهنامه» نوشته است: «و هو قرآن القوم». یعنی اینقدر «شاهنامه» مقام مقدس و مهمی نزد ایرانیان داشته است و او در موصل گواهی می دهد و وقتی می گوید: قوم، بی تردید منظور ایرانیان و فارسی زبانان هستند. خود «شاهنامه» مثال خیلی خوبی است که قوم های ایرانی را طی ده قرن متوالی،گرد خود فراهم آورده و اساس وحدت ملی ایران را تحکیم کرده است. می دانیم که نسخه های موجود «شاهنامه» از اوایل قرن هفتم به بعد،کم کم افزایش می یابند و البته محتمل است که نسخه های قدیمی تری هم به دست آید. «شاهنامه» کتابی است که همه ی اقوام ایرانی هر هنری داشته اند بر سر آن نهاده اند. آیا شما فکر میکنید دستی وجود داشت که «شاهنامه» را در اقصی نقاط ایران تبلیغ و ترویج کند؟ به نظر شما توزیع جغرافیایی نسخه های «شاهنامه» و اساساً توجه به این کتاب و فردوسی، نشان دهنده ی میزان وحدت ملی نیست؟
فتحالله مجتبایی : خود شاهنامه از لحاظ تعیین هویت ملی ایران خیلی خیلی مهم است. در قرنهای چهارم و پنجم قمری از ایران سخن می گوید؛ یعنی ۴۰۰ سال پس از اسلام حدود جغرافیایی ایران را تعیین میکند. نسخههای موجود «شاهنامه» یکی مثلاً در آذربایجان کتابت شده، یکی در فارس یا در خراسان. خود این موضوع نشان میدهد که این منظومه، همه ی اقوام را به همدیگر پیوند میدهد و یک نوع یگانگی وحدت فکری و هویت ملی ایجاد میکند. اما این مطلب که ایران به وسیله ی اعراب فتح شد و در قلمرو اعراب قرار گرفت، هیچ نوع اهمیت تاریخی از لحاظ هویت ملی ما ندارد. در همان روزگار، یعنی در زمان غلبه ی عرب کسانی که تاریخ مینوشتند، ایران را به عنوان یک واحد فرهنگی و ملی ذکر میکردند. انگلیسیها تقریباً نزدیک ۳۰۰ سال در هند حکومت کردند،اما هیچ کس نمیگوید هند، انگلیسی شد یا هویت ملی آن تغییر کرد. هند همان هند بود، اما به تصرف انگلیسی ها درآمده بود. ایران هم همان ایران بود. یک دورهای حکومت به دست خلفای اموی و عباسی بود، ولی در همان روزگار ایرانیان به فارسی سخن می گفتند و شعر می سرودند و اسطورههای ایرانی را نقل می کردند و به عنوان یک ایرانی آن را میشناختند. هیچ گاه ابوریحان بیرونی با اینکه به عربی مینوشت، نگفت که من عرب هستم. اینکه قدرتی بر منطقهای مسلط بشود، دلیل از میان رفتن ملت آنجا نیست. از ویژگی های ایران این بوده است که هر موجود خارجی را هضم و از آن خود میکند: عناصر یونانی، عربی، مغول و ترک را در فرهنگ خود هضم کرد، ولی هویت خود را نگاه داشت و این هویت تاکنون حفظ شده است.
نقشه ای از ایران که در سال ۱۸۲۷ میلادی کشیده شده است .
علی بهرامیان: بله، مثلاً مصر کشوری است که عربی شد، ولی ایران نه!
فتحالله مجتبایی: نه مصر باقی ماند و نه آناتولیا. این تنها ایران بود که هویت خود را حفظ کرد، با زبان فارسی و با هستیشناسی و جهانبینی و آداب و رسوم و سنتهای خود. عربها حتی جشن مهرگان ایران را برگزار میکردند.
علی بهرامیان: من تحقیق کردم که در دورههایی، مثل زمان آل بویه و آن حدود، در بغداد هم عیدهای ایرانی جلوه ی بسیار پر رنگی داشته است .
فتحالله مجتبایی: تا جایی که از پیغمبر اسلام (ص) راجع به جشن نوروز روایت هست.
علی بهرامیان: آیا شما فکر میکنید که زبان فارسی به ملت ایران تحمیل شده است؟ یعنی کسانی در طول تاریخ شمشیر بر سر اقوام کشیدند تا زبان فارسی یاد بگیرند و به آن کتاب بنویسند و شعر بسرایند؟
فتحالله مجتبایی: ایرانی ها زیر سلطه ی عرب و مغول این زبان را نگه داشتند. این حاصل کوشش همه ی قوم ها بوده، یعنی زبان فارسی دستاورد همه ی قوم های ایرانی است و متعلق به همه ی مردم ایران، به هر گویشی که سخن بگویند. قطران در آذربایجان به زبان آذری قدیم که از گویشهای ایرانی بود،سخن می گفت، اما امروز دیوان او از آثار و دیوان های مهم زبان فارسی است. همانطور که شهریار ترکی زبان بود، ولی دیوان اشعار او از آثار مهم زبان فارسی است. همین طور کسروی، تقیزاده، دکتر امین ریاحی، دکتر موحد و بسیاری دیگر از دانشمندان آذربایجانی.
علی بهرامیان: فکر میکنم در مقایسه با هند با ایران خیلی خیلی خوب نقش آن هویدا میشود. واقعاً شما گمان نمیکنید که هند یک زبان مثل یک ایالت ایران بوده.
فتحالله مجتبایی: خیر، مثل اینکه شما بگوید ایران یک دوره جزء عرب بوده است. هند در زمانی حکومت اسلامی داشت؛ اکبرشاه و جهانگیر اصلاً مسلمان بودند. جهانگیر زن ایرانی داشت و در خانهاش همه ی جشنهای هندی با شکوه بسیار مثل جشنهای ایران در دستگاه خلافت باشکوه برگزار میشد. در دربار اکبرشاه، جهانگیرشاه و شاهجهان تمام جشنهای هندی رواج داشت. الان در هند مسلمان ایرانی هم هست. غالباً مسلمانان هند از ایرانیانی بودند که به آنجا رفتهاند یا از طبقۀ شورا (نجس ها) بودهاند که مسلمان شدهاند، ولی اسلام آنها رنگ شدید هندی دارد.
علی بهرامیان: آیا هند را در دوره هایی، به خصوص دوره ی مغول های هند، جزء جهان ایرانی میدانید یا خیر؟ به خاطر حضور ریشه دار زبان فارسی عرض میکنم.
فتحالله مجتبایی: زبان فارسی آنجا متأثر از جهان بینی هندی است و بیشتر موضوعات و مضامین هندی را بیان میکند تا ایرانی. البته آنها هم که فارسی مینوشتند بیشتر ایرانی های مهاجر بودندهاند. وقتی که همایون از ایران به هند بازگشت،از آن به بعد، به اصطلاح فرار مغزها شروع شد: کسانی با همایون به هند رفتند و پیرامونیان همایون و اکبرشاه ، همه ایرانی بودند. اگر در متون تاریخی ملاحظه کنید، اشخاص دربار اغلب شیرازی و اصفهانی و یا خراسانی هستند. اینها از یک طرف و از طرف دیگر کوشش صوفیه – که در آنجا خانقاه تأسیس کردند و در خانقاهها زبان فارسی شروع به رشد کرد - زبان فارسی گسترش پیدا کرد . زیرا در آنجا به زبان فارسی صحبت میشد و شعر فارسی میگفتند و این امر در ورود زبان فارسی به زبان هندی و استقرار آن مؤثر بود. زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هند یک زبان و فرهنگ هیبرید ( Hybrid ) است، یعنی دوگانه است، و دوریشه است یعنی بنیاد هندوی دارد و به زبان فارسی بیان شده است و نمیشود گفت که نوشتههای فارسی در هند از لحاظ محتوا و موضوع هم ایرانی است.
علی بهرامیان: ولی بررسی آثار آن دوره، آشکارا، نشان میدهد که ایران و فرهنگ ایران چقدر تأثیر گذاشته است؟
فتحالله مجتبایی: بله خیلی تأثیر گذاشت. مثلاً امیرخسرو را نمیتوانید هندی تصور کنید، اما همین امیرخسرو یک مقدار زیادی از کارهایش مربوط به تاریخ و رنگ هند است. و بعد در فکر امیرخسرو شروع شده بسیاری از آن ظرافتکاری ها و نازککاری های هندی را میبینیم که در شعر نظامی نیست؛ یعنی زبان فارسی است، ولی فکر و نگاه هندی است. مثل غذاهای هندی که غالب عناصر سازنده ی آن با غذاهای ایرانی یکی است، ولی طعم و بوی آن چیز دیگری است.
علی بهرامیان: یعنی در دورهای که اینقدر روابط فرهنگی ایران و شبهقاره هند عمیق بود، باز هم فرهنگ ایرانی تشخص خود را حفظ کرد ؟
فتحالله مجتبایی: بله … حفظ کرد و عامل مؤثر بود در پیدایش فرهنگ جدیدتری که به آن میگویند: «فرهنگ اسلامی هند»، و در آن میتوان عناصر ایرانی را تشخیص داد و معلوم کرد کدام هندی است و کدام ایرانی.
صادق سجادی: روابط ایران و هندوستان یک روابط ویژهای است و نمیشود عناصر فرهنگی آن دو را واقعاً با هم مقایسه کرد، چون پیشینه ی آن دیرینه است. زبان سانسکریت و زبان پهلوی هم خانواده هستند. حتی قومشناسان، قوم هایی را که به شبهقاره ی هند رفتند و قوم هایی را که به ایران آمدند و از ایران به اروپا رفتند،همه ی اینها را یک قوم میدانند. تلقی هندی از زبان و ادب و فرهنگ ایرانی و فارسی تلقی یک فرهنگ و زبان ادب بیگانه نبوده است، یعنی تا این اندازه با هم آشنا بودند.
هند از زبان و ادب عصر اسلامی ایران خیلی تأثیر پذیرفت و هیچ مبارزهای هم با آن نکرد و آن را غریبه حس نکرد و بیگانه نشمرد. حتی در قرون معاصر اقباللاهوری به زبان فارسی شعر گفته. در جهان اسلام، حتی از دیدگاه اسلامی، زبان فارسی در بسیاری از مناطق«زبان دوم اسلام» است و در مناطقی «زبان اول اسلام». اسلام تنها از راه زبان فارسی به آسیای جنوب شرقی رفت و به چین که منحصراً از طریق زبان فارسی رفت. سابقۀ آن را در مجموعۀ مقالات زبان فارسی در میان عربی که آن را جمعآوری کردم و چاپ شده است، میتوان ملاحظه کرد و نشان دادم که بنا بر روایت کهنی این گونه بوده که مثلاً عایشه چندین کلمه فارسی میدانست و فارسی بیان میکرد. تعدادی از صحابه ی پیامبر به فارسی صحبت میکردند و حتی گفته اند که خدیجه فارسی میدانست. روایتهای متعددی هست که بعضی از اصحاب پیامبر فارسی میدانستند. حارث بن کلده زبان فارسی میدانست، در جندی شاپور بزرگ شد و او مردم را صدا میکرد و می گفت: بیایید من برای شما «داستان رستم و سهراب» را بگویم. زبان فارسی مثل زبان بربرها و بقیهی زبانها نبود که با ورود اسلام و فتوحات از میان برود؛ بلکه فارسی زبان قدرتمندی بود و گویشوران آن و متکلمین به آن هم دارای فرهنگ بسیار نیرومند و پرسابقه ی حکومتی بودند و طبیعی بود که این زبان به این سادگی از بین نرود.
علی بهرامیان : در دربار آلبویه در اصفهان یا در شیراز یا غزنویان در بلخ و غزنه به چه زبانی صحبت میکردند؟
صادق سجادی : مسلماً به زبان فارسی صحبت میکردند .
علی بهرامیان : دلایلی در دست است که غزنویان، آلبویه و سلجوقیان به زبان فارسی حرف میزدند؟
صادق سجادی: مسلم است که شعر فردوسی را برای سلطان محمود به ترکی نخواندند! بزرگترین شاعران ایرانی دستپرورده ی دربار سلطان محمود غزنوی بودند یا از جاهای دیگر به آنها جلب میشدند. سلطان محمود ترک زبان در حقیقت بنیادگذار سنت ادبی و فرهنگی بسیار عمیق ایرانی است. پس از اسلام. در این زمینه کاری که غزنویان کردند، سامانیان یا آل بویه نکردند.
فتحالله مجتبایی: در چند دوره، نظام دیوانی و درباری و زبان درباری از تیسفون (مدائن) منتقل شد به بخارا و از بخارا به غزنه و در غزنه به دهلی. برای نمونه، در زمان حکومت اکبرشاه، کتاب «آیین اکبری» درست مثل یک کتاب فارسی دوره ی سامانی و غزنوی است، در موضوعات هندی با برخی الفاظ و تعبیرات و اصطلاحات خاص هند.
علی بهرامیان: یعنی کالبد سنت چرخیده، ولی روح آن ایرانی مانده است.
فتحالله مجتبایی: همانطور که گفته شد، آداب و قواعد و ترکیبات دربار ساسانیان منتقل شد به بخارا و از بخارا به غزنه و بعد به دهلی رفت و با شرایط فکری و فرهنگی اجتماعی محل سازگار شد.
صادق سجادی: یکی از دلایل جنگ میان امین و مأمون،و این که قریشیها و عربها طرفدار امین بودند و ایرانی ها بیشتر طرفدار مأمون، این بود که خانواده ی عباسی که مخالفان مأمون بودند، میگفتند مأمون میخواهد حکومت و آداب و رسوم و فرهنگ «فرس» (= ایرانی ) را مسلط کند و این نشان میدهد که «فرس» را به عنوان قوم، فرهنگ و سرزمین میشناختند.
علی بهرامیان: با عرض تشکر بسیار از استادان بزرگوار! بنابراین نتیجه میگیریم بنابر مأخذ غیر قابلانکار و روشن و آشکار تاریخی، گرچه قلمروی ایران در طول تاریخ دستخوش تغییر شده است، ولی فرهنگ متشخصی دارد که در طول تاریخ قابلشناسایی است و خود آن هم دستخوش فراز و فرودی شده است، ولی آن فرهنگ هم در آن عصر و هم در این عصر شناخته شده است و همانطور که یک ایرانی و فارسی زبان، فارغ از این که اهل کجا باشد، در قرن پنجم «شاهنامه» را میخواند و میفهمید، در قرن های هفتم و هشتم تا هم اکنون نیز باز میخواند و با آن کتاب از لحاظ روحی احساس پیوند میکند و ایران یک حقیقت زنده است.