ایران پژوهی
نگاهی به تاریخپژوهی ایرانی
- ايران پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 10 اسفند 1393 07:02
- رضا آقازاده
- بازدید: 6882
یادکرد شیوه پژوهش و ذکر اَسناد و راویان وچگونگی گردآوردن منابع برای پژوهش و در نهایت پرداختن کتاب، در میان دانشمندان و بزرگان ما سخن ازین گفتارارزشمند دارد که یک جریان دانشی بزرگی بر سرتاسر کانونهای دانشی کشور حاکم بوده تا آن جا که این بزرگان از وَرارود تا بغداد؛ در پرداختنِ کار دانشی، خود را ملزم به پاسداشت آن میدیدهاند. این نگاه دانشی درباره تاریخ ایران بسی جدیتر دنبال میشده است.
adidas heliopolis hotel in dubai , adidas concord ankle fur sneakers boys running Release Date Info , MysneakersShops | Nike Dunk Low Pro SB 304292 - 102 White Black Trail End Brown Sneakers – Ietp - nike sb mogan mid 2 white laces for sale in ohioرضا آقازاده
کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی
مورخان جدید که در تاریخ ایران پیش از اسلام مطالعه میکنند همواره در تحقیق تاریخ ایران از سلسله سلاطین ماد آغاز میکنند و آن چه را که در شاهنامه در باب پیشدادیان و کَیان مییابیم از مقوله خرافات میشمرند. به عقیده من این حکم نتیجه عدم استقصاء و تحقیق است و هیچ داستان ملی و عام که از آغاز مورد قبول همگان شود و از روزگاران بسیار قدیم آثاری از آن بیابیم ممکن نیست بی اصل و اختراعی باشد. از این روی به صرف این که از هوشنگ و جمشید و کیقباد و کاوس و کیخسرو کتیبهیی بر صخرههای جبال نمانده یا اثری از زیر تودههای خاک به دست نیامده نمیتوان وجود ایشان را یکباره انکار کرد و دروغ و بیاساس شمرد.(حماسه سرایی در ایران: 393)
یادکرد شیوه پژوهش و ذکر اَسناد و راویان وچگونگی گردآوردن منابع برای پژوهش و در نهایت پرداختن کتاب، در میان دانشمندان و بزرگان ما سخن ازین گفتارارزشمند دارد که یک جریان دانشی بزرگی بر سرتاسر کانونهای دانشی کشور حاکم بوده تا آن جا که این بزرگان از وَرارود تا بغداد؛ در پرداختنِ کار دانشی، خود را ملزم به پاسداشت آن میدیدهاند. این نگاه دانشی درباره تاریخ ایران بسی جدیتر دنبال میشده است. بدین ترتیب که ارائه سلسله اَسناد و ذکر توالی کتب تاریخی از گذشتههای دور، استفاده از اشخاص معتبر، و ذکر شیوه پژوهشی پیشینگان، برای جلوگیری از ایجاد شبهه و خدشه بیگانگان در هویت و تاریخ و سرزمینهای ایرانی، از سوی بزرگان ما در همه دورهها رعایت شده است. دیباچه این مقاله به ضرورت از دیباچه مقاله «نگاه ایرانی به تحدیدحدودمرزهای ایران و نگاهی به نامواژههای پارس، ایران، سرزمینهایایرانی، ایرانشهر»1 از نگارنده، آورده شد. این مقاله به شیوه تاریخنویسی و تاریخپژوهی ایرانی میپردازد.
قدح بشرط ادب گیر، زانک ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگهست که کاوس و کی کجا رفتند
که واقفست که کی رفت تخت جم بر باد.(حافظ: 106)
1. دیباچه
1-1- رویکرد ایرانی داشتن به متون: یعنی تاریخ ایران را براساس متون تاریخ سنتی خودمان بخوانیم. نخستین سندی که برای هر قوم ملاک عمل است تاریخ سنتیایی است که در متون خود نقل شده است. منابع دست دوم، نوشتههای دیگر کشورها درباره یک کشوراست. درکشور ما گویا این جریان واژگونه شده است و رویکرد ما به تاریخمان براساس منابع دست دوم میباشد، و درینباره همانند دیگرشاخههای دانشی، زیرهیاهوی غرب، یونانی عملکردهایم، یعنی تاریخمان را طبق گزارشهای هرودوت از زمان ماد وهخامنشیان میدانیم. و باز گویا یونانیمآبیای که دردوران سلوکیه و آغاز پارتی اندر ایران رواج داشته هنوز هم به قوت خود باقی است وتحلیلها و نوشتههای دانشمندان ما درباره تاریخ ایران ودیگردانشها زیر نفوذ نوشتههای هرودوت و یونانیگریِ غربیها است. همچنانی که به عقیده برخی در زبانشناسی نیز رویکرد غربی به زبانهای آریایی و تحلیل واژههای نواحی میانرودان، سوریه، فلسطین ومصر درگروهزبانهای کِنتوم وندیده انگاشتن گروه زبانهای سَتِمو رویکردغربی به کوچ آریاها باعث پنهان ماندن تاریخ ما در این حوزه-های تاریخیِ مهم بوده است. (درخشانی،جهانشاه، دانشنامه کاشان،جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان). غربیها غیر از نگاه یونانی در استدلالهایشان رویکرد دینی را نیز درعرصههای دانشی ازجمله زبانشناسی بهکاربستهاند. اِسناددادن آغازدانشها و درواقع ابتدا به ساکن امور بر اساس منابع یهودی (تورات) ازین دست است.
مانند این که آغاز نوشتن و اختراع خط را به قومی متزلزل به نام آرامیها نسبت میدهند. به روایت تورات آرام، پسر پنجم نوح است(نک:دهخدا). نخستین سند پیدایی خط در تپه یحیی کرمان متعلق به 4500، و شهرسوخته سیستان متعلق به 3200 پیش ازمیلاد است.(همان: 697) آنجا که سندهست به متون دینی یهود استدلال میکنند و سند را نمیپذیرند و آنجای که سندی نیست میگویند چون سندی درین باره نیست نمیتوان فلان سخن را باور کرد. مانند کاربرد واژه اَریان: ایران درکتیبههای اشکانی، که چون سند دیگری درین باره ازآن زمان نیست چنین استدلال میکنند که نامِ ایران دردوره ساسانی وبه صورت یک ایده از جانب حکومت مطرح شده است! ومردمش مرزها را نمیشناختند، و پیش از آن به کار نرفته است!(دریایی، تورج، روزنامه اعتماد، شماره 2873، 24/10/1392،صفحه 7 اندیشه) درهرصورت ما نمیتوانیم به متونِ خودی استدلال کنیم! این شیوه تدریس غربیها به شاگردان ایرانی که در آن کشورها درس میخوانند منتقل میشود و با این استدلال که نگاه آنها علمی است دیگر رویکرد ایرانی و تاریخ خودی به فراموشی سپرده میشود آن هم در دو رشته مهم و سرنوشتساز: یکی رشته فرهنگ وزبانهای باستانی و دیگر در رشته تاریخ.
2-1- تاریخ و داستان: تاریخ سنتی ما که در انبوه کتابهای تاریخی آمده است نه داستان است و نه خیالپردازی، واینکه برخی میگویند تاریخ ما را یونانیها نوشتهاند کاستی در اندیشههایشان است، چه بدون شک تاریخنویسیِ ما پس از ساسانیان پاسداشتِ تاریخِ این سرزمین و دنباله شیوه نگارش خداینامهها است و بزرگان ما به محض بازگشت آرامش نسبی پس ازحمله عرب، رویکرد دانشی را درهمه زمینهها در پیش گرفتند و پس از حمله مغول و نابودی کتابها، باز تاریخنویسانی به پیدایی آمده و نگذاشتند تا تاریخ سنگین و درازآهنگ این کشور به بوته فراموشی سپرده شود. تاریخ، هویتِ مردم است و نمیتوان آنرا ازبیگانه گرفتن! درتاریخ سنتی ما به اندازه تخیلات یونانیان و یا افسانهپردازی چینیان و ژاپنیها ازموجودات غیر طبیعی سخن نرفته است. اهورامزدا و اهریمن دو نیرویی هستند که ازآغاز درجهان بودهاند و کارسازی میکنند. یکی میزایاند و دیگری میمیراند، یکی به خوبی و دیگری به بدی ره مینماید(گاتها،هات30)، گل اگر در زمستان نمیرد دربهار نمیروید. درتاریخ سلسلهای پیوسته را میبینیم که از پیشدادیان تا ساسانیان را شامل شده است، درین تاریخ با نامهای فردی و رزمها و کوششهای مردمی روبرو میشویم که با هم ههجومها و دشمنیها؛ مردانگی، شجاعت، جوانمردی، و... را سرلوحه کارهای خود کرده و مرزهای کشور را از هجوم دشمنان پاییدهاند. مقایسه میان داستانهایِ نخستین در ایران با افسانهبافیهای دیگر کشورها نتایج شگرفی در پی دارد که خود مقالهای جداگانه میطلبد. جریانات تاریخی، دیگرداستان وخیالپردازی نیستند که فراموش شوند بلکه به دلیل بن مایه هویّتی که دارند همیشه بدست بزرگان این سرزمین به کتابت در آمده و تا به امروز بدست ما رسیده است. بیشک اگر داستان بود امکان نابودیش چندان دورازذهن نبود، ولی باز میبینیم که بسیاری از داستانهای ما با وجودنابودی، شَبَهی از قهرمانان مثبت یا منفی داستان را هنوز در خاطرهها با خود همراه دارد. مانند داستان «یوشتفریان بااَختِ جادو»،که هنوز در زبان مادران هنگامی که میخواهند فرزند را از انجام کاری خطرناک بازدارند به گونه «دست نزناَخِّ»باقیمانده است. به گمان من این اَخِّهماناَختِ جادو است که در زبان مادران ما بدینگونه برجای مانده است. (درباره سنجش و تطبیق تاریخ سنتی با تاریخ نویسیِ امروز نک: خطوط برجسته داستانهای ایران قدیم، حسن پیرنیا، نشراساطیر،و دانشنامه کاشان جهانشاه درخشانی، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان)
2- شیوه پژوهش در تاریخنویسیِ ایرانی:
1-2- حفظ امانت: کوشش بزرگان ما در نقل تاریخ در حفظ امانت و درستی روایات و تأکید بر پژوهش بسیار بوده است، چنان که در سرآغاز کتابهایشان بر خود لازم دیدهاند تا به این مطلب همچنان اشاره کنند و از بازگفتن سخنان مشکوک بپرهیزند. صاحب مجمل-التواریخ میفرماید: «...و اندر نسب این جماعت بعضی روایتِ دیگر هست که آن را ننوشتم که از حقیقت دور است و محال، چنانک عادت مغانست، و یا از نقل سهوها بودست و گردش روزگار درازش کرده و خلل پذیرفته»، آنگاه به ذکر نمونه میپردازد: «و بعضی آنست که گویند: فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند، یعنی که هم به آسمان رفت، و ابراهیم را سیاوش گویند سبب آن که وی در آتش رفت، و سلیمان را جم، و نوح را نریمان، و لهراسف را بخت نصر، و رستم را نسبت به عرب کنند و افراسیاب را و ضحاک را همچنین از جنس طرفه...، و این همه محالات عظیمست ولیکن به حکم آن که در خرافات و کتابها[ی] دارس دیده بودیمیاد کردیم بعد ما که مغان چنین گویند و آن را حقیقتی نیست و از آن چه بر اصلست و راویان بر آن متفقاند در سیرها و تواریخ جمله آنست که شرح دادم والله اعلم باسراره و هو علیه شهید تعالی ذکره.» (مجمل التواریخ: 38). درباره تاریخ ایران این شیوه پسندیده (پرهیز از خرافهنویسی) را تاریخنویسان ما رعایت کردهاند تا جای هیچ شبههای نماند. این شیوه نگارش و رویکرد دانشیِ بزرگان ما در اکنون پاسخی خواهد بود بر آنان که تاریخ ما را افسانه میخوانند و میگویند اگر هرودوت یونانی نبود ما تاریخی نداشتیم!
2-2- یادکرد مراحل پژوهش: عادت خوبی که شیوه برخورد علمی نیاکان را نیز میرساند همانا بازگو کردن شیوه پژوهش بوده است. حمزه اصفهانی در فرگرد نخست از فصل دوم کتابش از قول موسی بن عیسی کسروی شیوه پژوهشی عیسی کسروی را چنین برمیشمارد: «فی إعاده ذکر بعض ما مضی فی الفصل الأول من التاریخ مع شرح له أتی به موسی بن عیسی الکسروی فی کتابه. (قال إنی نظرت فی الکتاب المسمی خدای نامه، و هو الکتاب الذی لمّا نقل من الفارسیه الی العربیه سمی کتاب تاریخ ملوک الفرس، فکررت النظر فی نسخ هذا الکتاب و بحثتها بحث استقصاء فوجدتها مختلفه، حتی لم اظفر منها بنسختین متفقتین، و ذلک کن لاشتباه الامر علی الناقلین لهذا الکتاب من لسان الی لسان. فاجتمعت مع الحسن بن علی الهمدانی الرقام بالمراغه عند رئیسها العلاء بن احمد، و کان أعلم
من لقیته بهذا الشأن»،... «در تکمیل آن چه که در فصل نخست از تاریخ گذشت، به همراه شرحی که موسی بن عیسی کسروی در کتابش آورده است. گفت: همانا نگاه کردم در کتاب معروف به خداینامه، و آن کتابیست که از فارسی به عربی ترجمه شده است، نامیده شده به کتاب تاریخ پادشاهان پارس، به کرّات نگاه کردم در نسخههای این کتاب و پژوهیدم یک یک آنها را، پس آن نسخ را مختلف یافتم، تا آن جا که از آنها دو نسخه متفق با هم نیافتم، و آن اشتباه از ناقلین این کتاب بود از زبانی به زبانی. پس به همراهحسنبنعلیهمدانیِ نویسندهبه مراغه نزداستادِهمدانی؛ علاءبناحمدرفتیم و او در اینباره از هم قطارانش داناتر بود...»(همان: 16). پژوهش در نسخههای مختلف از یک کتاب، و بارها خواندن این کتابها، و استنساخ نسخهای درخور و مطمئن، و تحمل رنج سفر برای یافتن تاریخ دقیق دورههای تاریخی ایران؛ همه و همه شیوه پژوهشی نیاکان را در امر دانش و آسوده ساختن خاطر مردمان ایرانی از ایجاد شبهات احتمالی را نیز، میرساند.
هم او(حمزه اصفهانی) شیوه پژوهش بهرام پورِ مردانشاه، موبد کوره شاپور را چنین بیان میکند: «فی اعاده ذکر کل ما مضی فی الفصل الاول من التاریخ مع شرح له أتی به بهرام بن مردان شاه موبذ کور شابور من بلد فارس. قال بهرام موبذانی: جمعت نیفا و عشرین نسخه من الکتاب المسمی خدای نامه، حتی اصلحت منها تواریخ ملوک الفرس من لدن کیومرث والد البشر الی آخر ایامهم بانتقال ملک عنهم الی العرب.»(همان: 22). در تکمیل آن چه که در فصل نخست از تاریخ گذشت با شرحی که بهرام پور مردان شاه موبد شاپور از سرزمین پارس بر آن آورده است: بهرام موبدانی چنین گفت: افزون بر 20 نسخه از کتاب منسوب به خداینامه را گرد آوردم، تا آنجا که تاریخهای پادشاهان پارس از زمان کیومرث پدر بشر، تا پایان روزگارشان و از دست رفتن سرزمینشانرا به دست عرب ویرایش کردم.
نویسنده شاهنامه ابومنصوری در دیباچه کتاب مینویسد: که به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق برای نوشتن تاریخ ایران چهار تن از بزرگان را از نقاط مختلف کشور گرد آورده، و غیر از آن کتابهای بسیاری از بزرگان را خوانده و به گفتگو با دهقانان پرداخته است تا بتواند مرجعی معتبر درباره تاریخ ایران ارائه دهد.(نک: دیباچه شاهنامه ابومنصوری، رضازاده ملک، رحیم).
صاحب مجملالتواریخ در آغاز کتاب (ص8) درباره شیوه کار خود چنین مینویسد: «و غالب ظن من آنست که اندر مطالعت بسیار کتابها جدی تمامتر نمودهام، و احتیاطی بلیغ اندر آن بجای آورده، تا بمقصود رسیدن از اخبار ملوک عجم، این تاریخها خود کتابی معروفست پر فوائد، و آن چه نبشته شد بجز آن نیست که خواندهام، و الا ماشاء الله در آن سهوی نرفته باشد، و ملتمس آنست که چون خوانندگان در آن خطایی و طغیانی شناسند نامعقول، مولف را بدان معذور دارند، که الا از اقاویل متقدمان بباید شناخت، هرچه یافتیم جمع آورده شد، و هیچ سخن فرو نگذاشتم. مگر عبارت نقل کردن، و ترتیب بدین سان، بعضی از تازی بپارسی ترجمه کردن که عادت نطق وقتست. و بر خداوندان عقل و خرد پوشیده نماند که اگرچه از کتابها نقل کرده، مایه رنج کشیدهایم، اندر تألیف. و مرا این اندیشه از آن روی برخاست که سخن پادشاهان عجم و نسق و سیر ایشان همی رفت؛ مهتری از جمله مشاهیر و بزرگان حاضر بود به اسدآباد، از من هر چیزی میپرسید بحکم آن که شناخته بود، و هوس من در کتاب خواندن و مشافهه دید، آن چه بر خاطر بود گفته شد، و بر بدیهه بر سرِ شراب دو سه درج بنوشتیم درین معنی، و پس باطل کردم، بعد مدتی و اندیشیدم که چون یادگاری بخواهد ماند در آن تأملی بهتر باید کرد و رنج بردن تا از آن فایده حاصل شود، و اگر نه ضایع بماند که ناگفته را عیب کمترست:
دهان گر بماند ز خوردن تهی از آن به که ناساز خوانی نهی
بر عزم محقق کردم بر تألیفِ این کتاب، و اگرچه فراغت نبود، بر حسب بضاعتِ خویش نبشته شد، و از ایزد تعالی در آن توفیق خواستیم، و ابتدا کرده شد اندر سال 520 از هجرت پیغمبر...»(ص9) آن گاه باب نخست را اختصاص داده به تواریخ و اختلافهایی که در آن است از روایات جهودان، یونانیان و ایرانیان در یادکرد تاریخ خود.
ابوریحان بیرونی در یادکرد نام پادشاهان ایران از روی منابع غربی، ضمن حفظ امانت در نقل روایتها؛ شیوه پژوهشی خود را نیز برمیشمرد: ... «اگر ما اقوال مذکور را در اینجا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروختهایم ثانیاً در دلهای خوانندگان تولید نگرانی کردهایم و ما این اقوال را در جدولی جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آرا و اقاویل به هم مخلوط نشود.» و سپس به ذکر این مطلب میپردازد.(آثارالباقیه، داناسرشت، اکبر: 151). و در پایان مینویسد: «اخبار یهود و مجوس و نصاری و اصناف این طوایف را هنگامی میشود برای مبداء تاریخی معتبر دانست که بدان اقرار کرده باشند و به طور اختلاف و یا به طور اتفاق این اخبار نزد ایشان موجود باشد، اما کسانیکه به این تواریخ اقرار نمینمایند نمیشود تاریخ آنان را مبنایی قرار داد مگر آنکه تاویلاتی در آن شود و تاریخ آدم و حوا از همین قبیل است.»(همان، ص153).
3-2- یادکرد راویانو منابع: تاریخ نویسان ایرانی در آغاز کار ضمن بیان شیوه پژوهشی خود و رویکرد حقیقت طلبی در ذکر تاریخ و پرهیز از ذکر روایتهای خرافی و سست و نادرست، برای تکمیل اصالت خبر و نشان دادن تسلسلِ تاریخیِ کشور خود به ذکر راویانِ قابل اعتماد و موثق در حوزه تاریخی پرداخته منابع پژوهش خود را می-آورند.
حمزه اصفهانی در کتاب خود مینویسد: در تاریخ پادشاهان پارس اختلاف بسیار است و او توانسته است هشت نسخه مورد اعتماد را جمع کند: «کتاب سیر ملوکالفرس از ابن مقفع، کتاب سیر ملوک الفرس از محمد پور جهم برمکی، کتاب تاریخ ملوک فرس مستخرج از خزانه مأمون، کتابسیرملوکالفرس از زادویه پور شاهوی اصفهانی، کتابسیرملوکالفرس از نقل و یا جمع محمد پور بهرام پور مطیار اصفهانی، کتاب تاریخ ملوک بنی ساسان از نقل یا جمع هشام پور قاسم اصفهانی، کتاب تاریخ ملوک بنی ساسان ویرایش بهرام پور مروان شاه2 موبد کوره شاپور از سرزمین پارس.»(تاریخ سنی سنی ملوک الارض و الانبیاء: 10)، و در خلال گفتار نیز روایت و نام دیگر نویسندگان را میآورد مانند: موسی پور عیسی کسروی( همان: 16).
دیباچه شاهنامه منثور ابومنصوری از کهنترین متنهای بازمانده از سده چهارم هجری است که به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، حاکم توس و سپهسالار خراسان، در سال 346 هجری قمری نگاشته شده است. در سرآغاز درباره شیوهنگارشومواردیکهدرنوشتاربایدبه کاربردهشودچنین میخوانیم: «پس دانایان کی نامه خواهند ساختن ایدون سزد کی هفت چیز به جای آورند مر نامه را: یکی بنیاد نامه، یکی فر نامه، سدیگر هنر نامه، چهارم نام خداوند نامه، پنجم مایه و اندازه سخن پیوستن، ششم نشان دادن از دانش آن کس که نامه از بهر اوست، هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن.»
ذکر راویان معتبر و شیوه پژوهش در شاهنامه ابومنصوری: «پس امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگ منش بود اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهان و ساز مهتران و اندیشه بلند داشت و نژاد بزرگ داشت و به گوهر و از تخم اسپهبدان ایران بود و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنید، خوش آمدش از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورد و چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد و کس فرستد به شهرهای خراسان و هشیاران از آن جا بیاورد چون: ماخ پیر خراسانی از هری، و یزدان داد پسر شاپور از سیستان، و چون شاهی خورشید پسر بهرام از نشابور، و چون شادان پسر برزین از توس، و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یکی و روزگار داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین از کیِ نخستین کی اندر جهان او بود، کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بود. اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی (ع) بود.»
به جز یادکرد چهار راوی معتبر نامهای اشخاص دیگر و شیوه پژوهشی کتاب را چنین روشن میسازد: «و بدان کی اندر آغاز این کتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آن را کی خواهد برسد و آن راهی که خوشتر آیدش بر آن برود: اندر نامه پسر مقفع(ابن مقفع)، و حمزه اصفهانی، و مانندگان ایدون شنیدیم کی از گاه آدم صفی، صلوات الله و سلامه علیه، فراز تا بدین گاه کی آغاز این نامه کردند 5000 و هفتصد سال است. و نخستی مردی کی اندر زمین پدید آمد آدم بود، و همچنین از محمد جهم برمکی، مرا خبر آمد و از زادوی شاهوی، و از نامه بهرام اصفهانی، همچنین آمد و از نامه ساسانیان موسی عیسی خسروی، و از هشام قاسم اصفهانی، و از نامه پادشاهان پارس و از گنج نامه مأمون و از بهرام شاه مردان شاه کرمانی، و از فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار، و از رامین کی بنده یزدگرد شهریار بود، همچنین از آمد و از فرود ایشان به 200 سال برسد کی یاد کنیم.»
اما مراجعه به دهقانان را سندی معتبر میداند از آن روی که پادشاهی به دست ایشان بوده است: «و از گاه آدم باز چند است و ایشان بدین گفتار گرد آمدند کی ما یاد خواهیم کردن و این نامه را هر چه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد کی این پادشاهی به دست ایشان بود و از کار و رفتار و از نیک و بد و از کم و بیش ایشان دانند. پس ما را به گفتار ایشان باید رفت. پس آن چه از ایشان یافتیم از نامههای ایشان گرد کردیم.»
و سختی کار را درین میداند: «و این دشوار از آن شد کی هر پادشاهی کی دراز گردد یا دین پیغامبری به پیغامبری شود و روزگار برآید، بزرگان آن کار فرامش کنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد، چنانک جهودان را افتاد میان آدم و نوح و از نوح تا موسی همچنین و از موسی تا عیسی همچنین و از عیسی تا محمد(ص).» (دیباچه شاهنامه ابومنصوری، رضازاده ملک، رحیم)
صاحب مجملالتواریخ پس از یادکردن تاریخ محمد بن جریر طبری و اصل دانستن شاهنامه فردوسی، درباره راویان و منابع خود چنین می-نویسد: «و کتابهای دیگر که شعبهاء آنست و دیگر حکما نظم کرده-اند، چون گرشاسب نامه(متن: گرشاسف نامه)، و چون فرامرز نامه، و اخبار بهمن، و قصه کوش پیل دندان، و از نثر ابوالموید، چون اخبار نریمان، و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسب(متن: لهراسف)، و آغشِ وهادان، و کیشکن، و آنچ در تاریخ جریر(جریر طبری) یافتیم و سیرالملوک از گفتار و روایت ابن المقفع و مجموعه حمزه بن الحسن الصفهانی که از نقل محمد پور جهم برمکی، و نقل زادویه پور شاهوی الاصفهانی، و نقل محمد پور بهرام پور ]مطیار الاصفهانی[ و نقل هشام پور قاسم(متن: القسم) و نقل موسی پور عیسی ]الکسروی[ و کتاب تاریخ پادشاهان ]که[ بهرام پور مردان شاه(متن: مرادانشاه) موبد شاپور ]از بلاد[ فارس بیرون آوردست، و آن را محقق کرده به حسب طاقت...»(مجمل التواریخ: 2). صاحب مجمل التواریخ به طور مشروح منابع و راویان کتاب خود را ذکر میکند، او نیز منابعی که حمزه اصفهانی استفاده کرده است را خوانده گرچه عنوان برخی را با اندکی تفاوت میآورد، نام حمزه اصفهانی را نیز که حسین است به نام حسن میآورد.
ابن بلخی صاحب فارسنامه به دلیل پرهیز از درازنویسی از یادکرد روات و منابع پرهیز میکند: «روایت است از اصحاب تواریخ چون حمزه بن الحسین اصفهانی کی مردی محقق بودست و از دیگران کی بر شمردن نام ایشان دراز گردد و از علما و تواریخیان فرس و عرب که بمحل اعتماد بودهاند و در کتاب مذیّل تاریخ محمد بن جریر طبری با ایشان در معنی موافقتست و بنده آنرا تأمل کردست و اتقاست کی جمله ملوک فرس چهار طبقه بودهاند : پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان(متن:اشغانیان)، ساسانیان.»(فارسنامه: 8)
فخرالدین گرگانی نویسنده داستان منظوم «ویس و رامین» نیز برین عادت پسندیده درباره ترجمه داستان ویس و رامین از پهلوی به پارسی به ذکر راویان پرداخته و میگوید که «این داستان گرد آورده شش مرد داناست»: (تصحیح مجتبی مینوی)
مرا یک روز گفت آن قبله دین/ چه گویی در حدیث ویس و رامین
که میگویند چیزی سخت نیکوست/ درین کشور همه کس داردش دوست
بگفتم کان حدیثی سخت زیباست/ ز گرد آورده شش مرد داناست
ندیدم زان نکوتر داستانی/ نماند جز به خرم بوستانی
و درباره شیوه پژوهشش میگوید که این کتاب به زبان پهلوی بوده که پسان او اقدام به ترجمه آن به پارسی کرده است:
ولیکن پهلوی باشد زبانش/ نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند/ وگر خواند همی معنی ندارد(بیت: 29تا34)
4-2- قرینهسازی یا برابرسازی، کدامان؟: قرینهسازیِ شخصیتهای ایرانی با یهودی را بزرگان ما رد کردهاند و سخن صاحب مجمل-التواریخ و القصص درینباره به حقیقت نزدیکتر است.(مجملالتواریخ: 38). حمزه اصفهانی بجایقرینهسازیبرابرسازی میکند، برابرسازی، تطبیق تاریخیِ شخصیتهای تاریخی و یا وقایع تاریخی کشورها در یک دوره زمانی است، برین اساس حمزه نمیگوید که مثلا کیخسرو همان سلیمان است بلکه میگوید: در زمان کیخسرو سلیمان بوده، در زمان منوچهر موسی به پیدایی آمد، در زمان لهراسب بخت النصر و...(تاریخ سنی: 28). طبری درباره فریدون و نوح چنین مینویسد: «و بعضی گفتهاند: که او(فریدون) سلیمان بن داود علیهالسلام است. و چیزی که مرا وادار به ذکر او در اینجا نموده همانا گفتار کسانی است که گفتهاند: وی نوح پیغمبر بوده و سرگذشت او به داستان نوح که سه فرزند داشته و عادل و نیک رفتار و نابود کننده ضحاک بوده است شباهت دارد، لیکن ایرانیان فریدون را به همان نسبی که من یاد کردهام ذکر میکنند و میگویند: فریدون از نوادگان جمشید یعنی پادشاهی است که اژدهاک او را به قتل رسانیده است.»(تاریخ الرسل و الملوک: 45). طبری نیز اینگونه قرینهسازیها را نمیپذیرد و آن چه او را وادار به یادکرد این قرینهسازی کرده همانا سخن کسانی است که میگویند: فریدون نوح پیغامبر بوده است.
حمزه اصفهانی این برابرسازیِ تاریخی را چنین باز میگوید( تاریخ سنی ملوک الارض: 28)
فریدون |
سر 30 اُمین سال پادشاهیش ابراهیم آمد |
منوچهر |
پیدایی موسی و برون رفت بنی اسرائیل از مصر |
کیخسرو |
سلیمان پادشاه بنی اسرائیل شد |
لهراسب |
بختالنصر متوجه زمین مغرب شد، و شهر اورشلیم را ویران کرد |
گشتاسب |
زرتشت آمد |
دارا بن دارا |
اسکندر در زمین مغرب آمد |
شاپور بن اشک |
مسیح آمد |
شاپور بن اردشیر |
مانی آمد. |
قباد |
مزدک آمد |
حمداله مستوفی در تاریخ گزیده سه برابرسازی را پیش روی ما قرار میدهد: یکی پیامبران، دودیگر حکما، سه دیگر پادشاهان ایران، بدین ترتیب:
پیامبران
خضر
|
معاصر ذوالقرنین اکبر، و از خواص دولت او بود. به طلب آب زندگانی بر مقدمه او رفت و چشمه حیواندریافت و از آن بخورد.(:37) |
ایوب |
اصلش از روم بود، اما به شام نشستی.(:37) |
دانیال |
بعد از مرگ بهمن با بیت المقدس آمد و عمارات کرد.(:52) |
ذوالقرنین |
پیش از ابراهیم خلیل بود و خضر معاصر او بود و در طلب آب حیوان بر مقدمه او رفت.(:58) |
حکما
فیثاغورث |
شاگرد لقمان و معاصر گشتاسب.(:63) |
جاماسب |
برادر گشتاسب و شاگرد لقمان.(63) |
بقراط |
شاگرد فیثاغورث و معاصر بهمن.(64) |
افلاطون |
شاگرد سقراط و معاصر داراب.(:64) |
قیادق |
معاصر انوشیروان.(:66)، نک: روشنگریهای مصحح در پاورقی همین نام. |
بزرگمهر |
وزیر انوشیروان و مروی نژاد بود.(67) |
تبع |
پادشاه یمن بود، از حمیریان در زمان بهرام گور.(:72) |
قیمون |
در زمان قباد پور فیروز در شهر نجران و به دین عیسی بود.(:73) |
پادشاهان ایران
هوشنگ |
ادریس معاصرش بود.(:76) |
تهمورث |
کلدانیان، پیدایی متنبی که صابیان ازویند.(:80) |
فریدون
|
کوش فیل دندان برادرزاده ضحاک بر ولایت بربر مستولی شد و دعوی خدایی کرد. فریدون سام پور نریمان را به جنگ او فرستاد و میانشان محاربات عظیم رفت. پیروزی با سام بود. نمرود بن کنعان از تخم کوش است.(:84) |
منوچهر |
موسی و یوشع بن نون درین عهد بودند.(:85) |
اشکانیان |
اصحاب کهف به عهد ایشان به غار رفتند.(:98). اصحاب کهف دین موسی اختیار کردند.(:71) |
گودرز اشکانی |
کین یحیی پیغامبر از بنی اسرائیل او بازخواست.(:101) |
شاپورذوالاکتاف
|
مانی آمد. بعضی مورخان گویند مانی در زمان اردشیر بود و حمزه اصفهانی آورده که به عهد بهرام اول بود.(:109). (شاپوربن اردشیر: حمزه: 28) |
خسروانوشروان
|
محمد(ص) آمد.(:117). چون از ملک او چهل سال بگذشت، اصحابالفیل مهترشان ابرهه صباح، قصد خانه کعبه کردند و به مرغان ابابیل و سنگ سجیل هلاک شدند.(:117) |
خسروپرویز
پوراندخت
|
19 سال از پادشاهیش گذشته به محمد وحی آمد و 19 سال پس از وحی، محمد به خسروپرویز نامه بنوشت.(:123) |
پیامبر در عهد او درگذشت.(:125) |
در تطبیق زمان موسی با منوچهر در زینالاخبار گردیزی(41) چنین میخوانیم: «موسی پیغمبر علیه السلام به روزگار او بیرون آمد، و چون از پادشاهی او شصت سال بگذشت موسی علیهالسلام با بنی اسرائیل از مصر بیرون آمد و فرعون ولید بن مصعب اندر نیل غرق شد.»
در تطبیق جریان کین یحیی به دست گودرز پور شاپور اشکانی در زینالاخبار(60) چنین میخوانیم: «تاختن بر دبر بنی اسرائیل از بهر خون یحیی بن زکریا علیه السلام که او را بکشته بودند و خون او ستونه همی زد و به سوی آسمان همی برشد تا گودرز بشد و هفتاد هزار مردم از ایشان بکشت تا آن خون فرو ایستاد.»
5-2- سلسله پیوسته اَسناد: با بررسی متون تاریخی نوشته شده پس از زمان ساسانیان در ایران بدین نتیجه میرسیم که تاریخ نویسانِ ایرانی سلسله پیوستهای از اَسناد را به نمایش میگذارند که دنباله آن را کمینه در ایران زمان ساسانی میتوان جستجو کرد. پس از فروپاشی پادشاهی ساسانی و از میان رفتن حکومت مرکزی به دلایل چندی از جمله پهناوری سرزمینهای ایرانی و پادشاهی حاکم بر آن و چشم طمع کشورهای همسایه و قدرت یافتن برخی حکومتها در محدوده مرزهای ایرانی؛ گسستهایی در اداره سیاسی کشور پدید آمد ولی این گسستهای سیاسی را دانشمندان ایرانی توانستند با درایت و هوشیاری به گونهای پر کنند. نخستینگسست از حمله اعراب به وجود آمد از میان رفتن حکومت مرکزی و کتاب سوزیها چشمانداز یک سلطه-گری دراز مدت را نوید میداد درین هنگام نسل نخست تاریخنویسانی را داریم که با وجود همه محنتها و سختیها میراث ایرانی را از زبان موبدان گرفته و از پهلوی به پارسی گاه در قالب شعر و گاه نثر، گاه به زبان پارسی و گاه به عربی و به شیوههایی بسیار هوشمندانه این تاریخ ایرانی را پاسداشتند. چه، نیک میدانستند که تاریخ هویت است و همه جهتگیریهای آینده در مسایل دانشی، نظامی، سیاسی و... بر پایه همین هویت رقم خواهد خورد. از جمله این تاریخنویسان میتوان به دقیقی، فردوسی، حمزه اصفهانی و موبدان و تاریخنویسان و راویانی را نام برد که در کتابهای این بزرگان نامشان آمده است.دانش دوباره بارور شد و کتابخانهها برپا گردید ولی دیری نپایید سپسِ این دوران پر آشوب دوره توفانی دیگری برای ما رقم خورد. دومین گسست، حمله وحشیانه مغول بود. دوباره کتاب-های ما طمعه بیدانشی اقوامی خونریز گردید. درین هنگامه نسل دوم تاریخنویسان و تاریخنویسی ایرانی را میبینیم که میتوان آن را از قرن هفتم به بعد به حساب آورد. آن چه به عنوان تاریخ ایرانی از پس از حمله عرب نگاشته و پاس داشته شده بود در پس از حمله مغول به دست تاریخنویسانی همچون حمداله مستوفی و... دوباره با همان دید کهن و البته گاه دقت بیشتر نگاشته و پاس داشته شد.با مطالعه کتابهای تاریخی این مهم به دست میآید و این سلسله پیوسته اَسناد را در این کتابها به خوبی میتوانیم ببینیم.
3- عیوب در تاریخنویسی ایرانی:
1-3- عربینویسی و معرّبنویسی: دانستن این نکته ضروری است که اگر عربینویسی دانشمندان ما در حوزه تاریخ ایرانی نبود با وجود تجاوزات بیگانگان چه بسا امکان از میان رفتن آگاهی جمعی از تاریخ ایرانی که هویت ما نیز هست، چندان دور از ذهن نبود. ولی عربینویسی در دیگر حوزههایدانشی از جمله فلسفه و دانش طبیعی هنوز جای پرسش فراوان دارد. غیر از عربینویسی، معرَّبنویسی را داریم. از جمله عواملی که ما را در دانستن و فهم نامها و جای نامها و کلاً در علم به تاریخ کشورمان گمراه کرده و به بیراهه برده و می-برد و یا مدتی ما را از مسیر اصلی بیرون برده و درگیری ذهنی ما را بسیار میگرداند یکی معرَّبنویسی واژههای پارسی است. این جریان که به دست تاریخنویسان ما انجام شده است انبوه کتابهای تاریخی را اینچنین سخت و دشوار ساخته است. جریانی که هنوز به دست مترجمین ایرانی ادامه دارد. مانند اوشهنج به جای هوشنگ، کیبیشتاسب به جای کیویشتاسپ یا کیگشتاسپ، اشغانیان به جای اشکانیان.
نمونهای برای دیدن ضریب خطاهای موجود در اندیشهورزیِ امروز ما: در یادکرد نام «آذرپاد مهراسپندان/ ماراسپندان» به متون تاریخی پس از اسلام استناد میشود، در واقع خطا از این جا ناشی شده است که چون در عربی حرف«پ» وجود ندارد نویسندگان و مترجمان ایرانی مانند: ابوریحان بیرونی، حمزه اصفهانی، مسکویه...،در نوشتههای عربی خود بنا به ضرورت زبان عربی «پ» را به «ب» تبدیل و آن را به گونه«باد» آوردهاند. پسان این «باد» به «ترجمههای فارسی» این بزرگان راه یافت و نادرستی از این جا پیدا گشت و روشن است که مترجمان ایرانی واژه را درنیافتهاند و به همان راهِ تلفظ واژگان عرب رفتهاند که نادرست است. چنان که نویسنده ایرانی یا عرب به واسطه ویژگیهای زبان عربی اینگونه نوشته: «جاماسف»، «فرشاد شور»، «بوذرجمهر»، و مترجم ایرانی در ترجمه دقیقاً همان قرائت عربی را آورده است!3 درصورتی که در ترجمه فارسی برای فارسی زبانان بایستی نوشته شود: جاماسپ، فْرَشوشْتر، بزرگمهر! همه کشورها در برگردان واژههای دیگران آن را متناسب و بنا بر ضروریات زبانی خود در ترجمههاشان میآورند. مثلاً: «داریوش در کتیبهها دارَیَ وَ اوشَ است و حال آنکه در تورات داریوش میباشد. یونانیان آن را دارِیُس ضبط کردهاند(چون مخرج شین در زبان یونان نبود شین کلمه را به سین بدل کردند)... و نیز اَرْتَ خْشَثْرَ که اَرْتَ سیراس شد.»(دهخدا، زیر واژه پارسی باستان) و روشن است که مترجمان ایرانی از این کار غفلت کرده و میکنند!(برای بررسی نام آذربادمهراسپندان نک: مقاله«پیرامون نام آتورپات مانسپندان»، مجموعه مقالات هشتمین همایش بینالمللی انجمن ترویج زبان فارسی، از نگارنده)
4- تاریخ ایران به روایت ایرانی:
1-4- اشارات:
همه تاریخنویسان ایرانی در نامهای دورههای تاریخ ایرانی متفق القولاند. دورههای تاریخ ایران به روایت تاریخنویسان ما به چهار قسمت بخش میشود: پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان، ساسانیان.
حمزه اصفهانی باب نخست کتاب خود را ویژه پادشاهان پارس کرده استو زیر نامِ: «فی ذکر طبقات الملوک الفرس الاربع ذکراً مرسلاً مجرداً من الاخبار و السیر و الاوصاف.»در یادکرد طبقات چهارگانه پادشاهان پارس: چکیدهای بدون یادکرد خبرها و روشها و وصفهایشان، دورههای پادشاهی را چنین نام میبرد : «و ملوک الفرس علی تطاولِ الایام ملکهم مع اجتماع کلمتهم کان یلزم طبقاتهم الاربع الاربعه الاسماء: الفیشدادیه و الکیانیه و الاشغانیه و الساسانیه.»(تاریخ پادشاهن و پیامبران: 9)و پادشاهان پارس با توجه به درازی روزهای پادشاهیشان به واسطه یکی بودن سخنهاشان، برای طبقات چهارگانهشان چهار نام لازم میآید: پیشدادی، و کیانی، و اشکانی، و ساسانی.
صاحب مجملالتواریخ و القصص در باب نهم کتاب این طبقات چهارگانه را میپذیرد: «بدان که پادشاهان عجم را اگرچه همه نسل ایشان به هوشنگ و کیومرث باز شود برین طبقهاند ایشان برینسان: طبقه پیشدادیان، طبقه کیانیان، طبقه اشکانیان، طبقه ساسانیان.»(مجمل التواریخ: 24)
ابن بلخی نیز درینباره چنین مینویسد:«روایت است از اصحاب تواریخ چون حمزه بن الحسین اصفهان یکی مردی محقق بود ستوازدیگرانکی برشمردن نام ایشان دراز گردد و ازعلما و تواریخیان فرس و عرب که بمحل اعتماد بودهاند و در کتاب مذیل تاریخ محمدبن جریرطبری با ایشان در معنی موافقتست و بنده آنرا تأمل کردستواتقاستکی جمله ملوک فرس چهارطبقه بودهاند: پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان (متن : اشغانیان)، ساسانیان.»(فارسنامه: 8)
آغاز پیشدادیان را با کیومرث میگیرند ولی درست آن است که هوشنگ سرِ این دوره است.کیومرث در اوستایی: گَیَ مَرِتَ: زنده میرا، در پهلوی: گایوک مرت، در پارسی: کیومرث. کیومرث در ادبیات پهلوی ششمین آفریده اورمزد است، سی سال میزید، «پس از سی سال کیومرث را مرگ برآمد، بر دست چپ افتاد، تخمهاش به زمین رفت، از آن تخم به چهل سال مشی و مشیانه بر رُستند.»(بندهش: 66)در واقع کیومرث پیش نمونه انسان است و آن چنان که برخی مورخان در دوران اسلامی گفتهاند آدم نمیباشد بلکه آدم و هوای ایرانی از او به وجود میآیند: «با به سر رسیدن چهل سال، ریباس تنی یک ستون، پانزده برگ، مَهری و مَهریانه از زمین رُستند... سپس هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند... هرمزد به مشی و مشیانه گفت که مردماید، پدر (و مادر) جهانیاناید، شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را با عقل سلیم به انجام رسانید، اندیشه نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید.( بندهش: 81) در ادبیات اوستایی و پهلوی سه نام برای آدم و هوای ایرانی داریم: مَهری و مَهریانه، مشی و مشیانه، مَرتی و مَرتیانه. این هر سه از مَهرکَ و مَشیَ و مَرِتَ گرفته شدهاند که هر سه معنای نیستی میدهند، چه انسان درین جهان ماندگار نیست.
یادکرد گفته برخی مورخان: «فاوّل انسان کان علی وجه الارض رجل یسمیّه الفرس کیومرث گلشاه، ای ملکالطین، فکان ملکه علی الطین فحسب ثلاثین سنه، و خلف ابنا و ابنه یقال لهما مشی و مشیانه.»(حمزه اصفهانی: 22). پس نخستین انسان بر روی زمین مردی بود که اهل پارس او را کیومرث گِلشاه(گرشاه: پادشاه کوه) مینامیدند، یعنی پادشاهِ گل، پس پادشاهیش بر زمین 30 سال بود، و پشت دختر و پسری که آن دو را مشی و مشیانه میگویند.
«بعضی مورخان او را آدم میخوانند و بعضی میگویند هفتم فرزند است از نوح... و بعضی گفتهاند آدم نیست ولی پیش از نوح بوده است... اما به همه قولی پیش از او شاه نبود... و به قولی گویند او نام پادشاهی بر خود نینداخت. مقام او در غارها بودی و پوست حیوانات پوشیدی.»(تاریخ گزیده: 75).
2-4- طبقه پیشدادیان: «و اول نامِ پیشداد بر هوشنگ افتاد، از جهت آن که نخست داد او کرد و میانجی مردم، و اوشهنج نیز خوانندش، از بعد کیومرث پادشاهی او کرد و نسب او چنین است بعدُ ما که اندر نسب نیز هرگز خلاف سپری نشود، اما آن چه در کتب موافق باشد اعتماد بتوان کرد: اوشهنج بن فرواک بن سیامک بن مشی بن کیومرث. و به روایتی گویند پسر مهلاییل بود نبیره آدم، و فردوسی پسر سیامک گوید در شهنامه، و پارسیان گویند هوشنگ ویکرت برادرش هر دو پیغمبر بودهاند و الله اعلم.»(مجمل التواریخ و القصص: 24). پادشاهان این دوره: طهمورث زیناوند، جمشید، ضحاک بیوراسب، فریدون بن اتفیان،منوچهر، نوذر، افراسیاب پشنگ، زاب طهماسب."(همان 24 تا 28). ابوریحان در آثارالباقیه نام فریدون را از قول منابع غربی «یافول» میآورد: در کتابهای سیر و اخبار که از روی «کتب اهل غرب» نقل شده ملوک ایران و بابل را نام بردهاند و از فریدون که نزد آنان «یافول» نام دارد شروع کردهاند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است.(آثارالباقیه: 151).
3-4- طبقه کیانیان: «نخستین ایشان کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابن المقسم و عطا و شعبی و دعفل که صاحب روایت عرباند، کذا قال صاحب النسخه: قال کان کیقباد ابن الزاب الذی یقال له المجوس زو، بروایتی گویند پسر کیکامه بود و کیکامه پسر زو، به هم نزدیک است، فرزندش کیکاوس و کی پشین و او جد لهراسب(متن: لهراسف)، و برادرش جاماسب حکیم بود، و کیارشش(کی ارشن) و کیآرش در تاریخ کیبهمنی گویند، و آن است که پدر کیشکن بود. کیکاوس به روایتی گویند پسر کیقباد بود. و این طبقه را کی در نام همه پادشاهان آوردند، از وقت کیقباد، و این سخن از زال برخاست که قباد را کی لقب نهاد یعنی اصل، و فرزندش سیاوش بود و دیگر فریبرز و نام او بُرزفری بوست، فردوسی در آن تقدیم و تأخیر کرد تا در وزن شعر آمد، و چنین بسیار کردست، و دیگر پسر ریونیز نم که در رزم پشن کشته شد. کیخسرو پسر سیاوش بود، نسب ظاهرست، و پارسیان گویند پیغمبری مرسل بودست از آثارهای خوب او چنانک گوییم، و او را هیچ فرزند نبود، و سیاوش را همچنین کیخسرو بود از فرنگیس دختر افراسیاب و فرود از جریره دختر پیران ویسه و به روایتی گویند خواهر بود پیران را، و فرود مهتر بود از کیخسرو. پادشاهان این دوره: کیکاوس، کیخسرو، کی لهراسب، کی-گشتاسب(متن: کی گشتاسف)، کیبهمن و نام او اردشیر بود کی اردشیر دراز انگل خواندندی او را و به بهمن معروفست و او را دراز دست نیز گویند: سبب آنک بر پای ایستاده و دست فرو گذاشتی از زانوبند بگذشتی و اندرین معنی فردوسی از شاهنامه گفتست، بیت : چو بر پای بودی سرانگشت او، ز زانو فروتر بدی مشت او...(ص30)، همای چهرآزاد، داراب بهمن، دارای بن داراب.»(مجملالتواریخ و القصص: 29 تا 31). حمداله مستوفی در تاریخ گزیده درباره بهمن مینویسد: «پور اسفندیار پور گشتاسب پور لهراسب پور اروندشاه پور کیپشن پور کیقباد،... فارسیان او را اردشیر درازدست خوانند، جهت آن که ولایات بسیار در حکم خود آورد... و در کتب بنی اسرائیل نام او «کورش» ملک آمده است.»(تاریخ گزیده: 94).دانشمندی محقق چون ابوریحان نیز نام کوروش و کمبوجیه را به گونه معرَّب «قورس و قمبوزس» از روی منابع غربی نقل میکند.(آثارالباقیه: 152). ولی اکنون میدانیم که نام کوروش در کتیبههای هخامنشی نیز آمده و نامی ایرانی است.
4-4- طبقه اشکانیان: «ایشان پراکنده بودند هر جایگاه، از بهر آن ملوک طوایف خواندند. آنگاه نسب ایشان را از قول بهرام موبد شاپور میآورد: اشک بن دارا بن داراب، اشک بن اشکان، شاپور(متن: شابور) بن ادران بن اشکان، بهرام بن شاپور، بلاش بن بهرام، هرمز بن بلاش، نرسه بن بلاش، فیروز بن هرمز، بلاش بن فیروز، خسرو بن ولادان بلاشان، اردوان بن بلاشان، اردوان بزرگ بن اشکانان، خسرو بن اشکانان، به آفرید بن اشکانان، بلاش بن اشکانان نرسی بن اشکانان، اردوان کوچک افدُم»(یعنی پایانی).(مجملالتواریخ و القصص: 32).
5-4- طبقه ساسانیان: پادشاهان این دوره: «اردشیر، شاپور، هرمزد، بهرام، بهرام دوم، بهرام سوم، هرمزد پسر نرسی، شاپور پسر هرمزد، اردشیر پسر هرمزد نرسی، شاپور بن شاپور، بهرام بن شاپور، یزدگرد(متن: یزدجرد) پسر بهرام، بهرام گور، یزدگرد پسر بهرام گور، فیروز پسر یزدگرد بن بهرام گور، بلاش پسر فیروز، قباد پسر فیروز، کسری انوشیروان پسر قباد، هرمزد پسر نوشیروان، کسری پرویز، شیرویه، اردشیر پسر شیروی، پوران دخت(متن: بوران دخت) دختر پرویز، آذرمیدخت، یزدگرد آخر ملوک عجم.»(مجملالتواریخ و القصص: 32 تا 38).
پینوشتها:
1. چاپ شده در تارنمای ایرانبوم مورخ 22مهرماه 1393، و نیز روزنامه طرح نو.
2. حمزه اصفهانی همین نام را در رویه 22، به گونه بهرام پور مردان شاه موبد کوره شاپور از سرزمین پارس میآورد.
3. سجادی، ترجمه حکمه الاشراق، ص18، چاپ دانشگاه تهران. و مترجم دیگری فرشوشتر را فَرشاوشتَر ترجمه کرده، نک: اکبری، فتحعلی،ترجمه حکمه الاشراق، ص23، چاپ علم.
منابع:
1. ابن بلخی، فارسنامه
2. اصفهانی،حمزه بن الحسین، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، نشرمنشورات دارالمکتبهالحیات، بیروت
3. بهار،مهرداد،1380، بندهش، نشر توس
4. بیرونی،ابوریحان،1386، آثارالباقیه، اکبر داناسرشت، نشر امیرکبیر
5. دیوانحافظ،1378، تصحیحایرجافشار، امیرکبیر
6. رضازادهملک،رحیم،دیباچهشاهنامهابومنصوری،در: نامهانجمنآثارملی،بهار 1383 رویههای 127 تا 137.
7. صفا،ذبیحاله،1389، حماسهسراییدرایران، نشر امیرکبیر
8. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، 1391، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه صادق نشأت، نشر عملی و فرهنگی
9. مجمل التواریخ و القصص، 1389، تصحیح ملک الشعرا بهار، نشر اساطیر
10. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، 1389، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، نشر علمی و فرهنگی
11. مستوفی، حمداله، 1387، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوائی، نشر امیرکبیر