ایران پژوهی
پارس، ایران
- ايران پژوهي
- نمایش از شنبه, 04 مهر 1394 12:29
- رضا آقازاده
رضا آقازاده
گویند نخست کسی که به پارسی سخن گفت «کیومرث» بود که پارسیان او را گِلشاه خوانند و معنی آن، پادشاه گِل است. (الفهرست: 20)
دیباچه
خواندن متون دو معنا یا دو کاربرد از واژه «پارس» را به ما مینمایاند: یکی پارس در ناحیه اَنشان واقع در جنوب ایران و دیگر پارس در معنای فرهنگ و تمدن اقوامی که در گستره سرزمینهای ایرانی (اَئِریَنَه دَئِنْگْهَو) میزیستند. این دو کاربرد و البته دومی در متون انعکاس بیشتر یافته است و به ما چنین میگوید که پارس مشخصه فرهنگی است که دارندگان این فرهنگ تمایلات مشترک زیستی، پوششی، خوراکی، دینی و از همه مهمتر زبانی دارند. در متون میتوان تفاوت واژگانی «پارس» و «پارسی» را دریافت.
صاحبان این فرهنگ اما سرزمین و زیستبوم خود را ایران نامیدند. و در نامگذاریهاشان توانستند تفاوت میان زمین و فرهنگ را به روشنی بنمایانند. و این خود حکایت از دیرینگیِ دانش به معنایِ راستینِ خود در میان مردمان ما دارد. برای مثال واژههای بسیاری اکنون در زبانمان رایج است که در نگاه نخست مترادف و یا هممعنی هستند مانند واژههای «گمان، پندار، اندیشه، انگار»، ولی با نگاهی به متون پهلوی متوجه میشویم که هر یک از این واژهها در زمان خود کاربرد داشته و نیاکان ما به دلیل گسترش دانش نیاز به واژهسازی داشتهاند ولی اکنون این واژهها در زمان ما آن کاربردها را ندارند. و این درازنایی زمان این گمانهزنیها را به وجود آورده است. در بررسی شیوه نامگذاریِ «کشور، زمین و مردم» در فرهنگ ایرانی به نسبتهایی برمیخوریم هنگامی که سخن از زمین و جغرافیا است نام «ایران، ایرانشهر، سرزمینهای ایرانی و بلاد ایران»، و هنگامی که سخن از مردم، اشخاص و بزرگان است واژه پارس به کار میرود. یعنی زبان و فرهنگ پارسی که در سرزمینهای آریایی رواج دارد. این نسبتها عبارت است از:
الف- نسبت پادشاهی به زمین است.
ب- نسبت زمین به مردم.
پ- نسبت جزء به کل به دلیلِ شهرت و برتریِ جزء.
در اوستا در برخی موارد نه در همه جا، گونهای نامگذاری را میبینیم که نام زمین را به نسبتِ مردمِ آن زمین سنجیده و به نامِ مردمِ آنجا نامگذاری میکند، نه به نسبتِ نامِ خودِ زمین. یعنی مردم به لحاظ ویژگیهای فیزیکی و پوششی نامی ویژه خود دارند ولی زمینی که در آن زندگی میکنند نامی دیگر دارد. مانند انتساب مردم سغد به زمینِ «گَو» در وندیدادِ اوستا (بند 4): دومین مکان که منِ اورمزد به بهترین شکل آفریدم، «گَو» که نشیمنگاهِ سغدیان است.(suγδō-šayanǝm) که سغد در این جا مردم، و فرهنگ، و سرزمین ایشان «گَو» است. ولی هیچگاه «گَو»، نام کشور نشد چه سغدیان از جمله ایرانیان به حساب میآمدند و در مجموعه سرزمینهای ایرانی. و یا زمین خنن / خنان که نشیمنگاه گرگانیها بوده است (همان، بند11)، ولی آنجا به نامِ مردمش گرگان معروف شد نه خنن/خنان. استخری درباره خزر چنین مینویسد: «اما خزر نام جنسِ آن مردم است و شهر آن را اَتَل میخوانند، جهت آن که رود اتل از میانه آن میگذرد و آن رود میرود تا به دریای خزر...» (ممالک و مسالک: 12) روشن است که شهرت خزرها به جنس یعنی ظاهر فیزیکی و فرهنگ و زبان ایشان است نه به مکان زندگی ایشان، محل سکونت آنها را «اتل»، برگرفته از «رود اتل» که موضعی جغرافیایی است میداند. جهانشاه درخشانی خزر را تبدیل یافته کاس و از نام قوم کاسی میداند. (دانشنامه کاشان جلد3: 124) و میدانیم که خزرها نیز صاحبِ نامی اختصاصی برای کشور خود نشدند. و سخن صاحب برهان قاطع در قرن 11 که میگوید: «و بباید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس میگفتند»، پیروِ همین ادبیات است. یعنی مردمِ این زمین، پارس هستند با همه شاخههای زبانیَش (سغدها، پارتها،...) و زمینَش ایران بوده (چنان که در اوستا به شکلهای گوناگون آمده است)، و نامیدن صاحب برهان تمام ممالک ایران را به نامِ پارس به نسبتِ برتری دادن مردم و فرهنگ به زمین بوده است.
و این که برخی مدعیند هخامنشیان هیچگاه نامِ پادشاهیِ خود را ایران ننامیدهاند درست از این نقطه به خطا رفتهاند، چه نسبت پادشاهی به زمین است. و میدانیم که ایشان پادشاهیِ خود را پارسیان یا هخامنشیان نیز ننامیدهاند و داریوش تنها خود را به هخامنش نامی رسانده است و صد البته خود را آریایی نامیده است. پس با وجود این ادبیات دیگر نیازی نیست که پادشاهان، پادشاهیشان را ایران بنامند چه سرزمینهایایرانیِ در اوستا آمده به قوت خود باقی است. از سویی وقتی داریوش خود را آریایی مینامد میتوان مدعی نامگذاری ایران در آن دوره نیز بودن، چه در دوره اشکانیان آریا را به گونه اَریان و غیر ایرانیها را به گونه اَنَریان میبینیم. و چون واکه بلند آ، و واکه کوتاه –َ در دبیره میخی به یک گونه نوشته میشود میتوان هر دو خوانش را با هم در نگاه آوردن: آریا، اَریا. به دلیلِ قانونِ جابجایی در زبانمان اَریان: ایران، میشود مانند پَرثَوَه: پَرهَو: پَهلَو. برخی هخامنشیان را بیشتر یک جریان فرهنگی میدانند که یونان از آن وام ستانده است مانند واژه فیلسوف که درست ترجمان هخامنش است. (برای جریان اندیشگی هخامنشیان نک: پانوسی، استفان، گرایشهای علمی و فرهنگی در ایران، نشر بلخ:1383).
اگر اردشیر و ساسانیان خود را پارسی و پیرو هخامنشیان میدانستند چرا نام این سرزمین را پارس ننهادند با توجه به این که زبان مردمان این سرزمین نیز به تصریح دانشمندانی همچون مسعودی پارسی است؟ در عنوان متن پهلوی «شهرستانهای ایران» نام پارس را نمیبینیم، نمیگوید شهرستانهای پارس، و مینویسد شهرستانهای ایران. در واقع چون سخن از جغرافیا است از «زمینِ ایرانشهر» یاد میکند و اگر میخواست درباره مردم و فرهنگ بنویسد آنگاه ناگزیر بود که نام پارس را نیز بیاورد: «شهرهایی که اندر زمینِ ایرانشهر کرده است، جدا جدا، این که کدام سَرخُوَتای کرد، به تفصیل برین یادگار نوشته است.» (متن: ش 1). و این خود میرساند که پارس نامواژهای ویژه برای هخامنشیان و یا ساسانیان نبوده و شامل همه ایرانیان در طول تاریخ پُربارش میباشد و نباید کاربرد واژه پارسیان را به اِستنادِ منابع غیر ایرانی مانند هرودت، صِرفاً حمل بر هخامنشیان کنیم. پارس زبان و فرهنگ با شاخههای پهلوی، دری، آذری و...(به تصریح مسعودی) است، ولی اِیر بودن نژاد است، و ایران؛ زمین.
نسبت جزء به کل به دلیلِ شهرت و برتریِ جزء.مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف نیز نظری مانند طبری دارد: «اقلیم چهارم منسوب به بابل است و بنام آن معروف است» و سپس به معانی بابل پرداخته و حدود اقلیم چهارم را برشمرده، آنگاه میگوید: «همه ولایتهای این اقلیم به بابل شهره شده است، از این رو که محل بابل محترم و ناحیه آن معتبر است و مردم صاحب نظر چیزها را به آن چه برتر و مشهورتر است نسبت میدهند. اگر بابل چنین نبود این اقلیم را با همه وسعت و ولایتهای معتبر که دارد بدان منسوب نمیداشتند.1
درباره کاربرد واژه «پارس» شاید برخی به دلیل شرایط تازه سیاسی و سمپاشیهای دیگران و یا مجهول ماندن کاربرد واژه-های ایرانی و از روی دلسوزی نامگذاریهای درستِ کهن را تغییر میدهند مثل اینکه به جای «زبان پارسی» میگویند: «زبان ایرانی» و یا به جای «خلیج یا شاخابه پارس» میگویند: «خلیج ایرانی». نباید هراسید و ذرهای شک به خود راه داد که واژه پارس و پارسی نادرست و یا گویای همه مردمانی (نگوییم اقوام) که در این کشور زندگی میکنند، نیست. بلکه باید کاربرد درست این واژه را دریابیم و سپس با افتخار آن را بر زبان جاری سازیم. و باید بتوانیم شبهات ناراستان و دروغگویان را همچون نیاکان دانشمند خود با دانش پاسخ گوییم.
پارس
برخی گمان بردهاند که نام پارس به دلیل سیطره قوم هخامنشی و استیلاء بیچون و چرای آنها در نواحی غربی، این نام را مدتها جاودانه کرده است. (که خواهیم دید چندان درست نمیباشد). نظر دیگر این است که ما خود را ایرانی مینامیدیم ولی بیگانگان سرزمین ما را پارس نامیدهاند. (این نگاه نیز کامل نمیباشد).2 این احتمال هست که کاربرد پارس برای مجموعه ایران؛ که روشن کننده یک فرهنگ مشترک باشد، از روی تخصیص جزء بر کل بوده باشد، ولی این احتمالی بسیار ضعیف است.
مسعودی (قرن 2/3) به زیباییِ یک زبانشناس پس از تحدید حدود ایران، کاربرد درست واژه پارس را برایمان روشن میکند: «پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که بابالابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همه این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است وگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.» (رویه73: التنبیه و الاشراف). - نکات جالب سخن مسعودی نگاه زبانشناسانه او به زبانهای ایرانی است و استدلال او :«زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است وگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد»، و این مطلب را زبانشناسی نوین نیز تأیید میکند. مسعودی زبان همه پارسیان را یکی میداند: «و زبانش یکی بود»، و جالبتر اینکه از زبان آذری نیز که از شاخههای زبان پارسی است نام میبرد و این نیکو سخنی است که از زبان یک دانشمند میشنویم. حتی زبان پهلوی و دری را نیز جزو «زبان پارسی» میآورد. یعنی پارسی نام عامی است که همه زبانهای این مجموعه را شامل میشود. در نگاه مسعودی «پارس» یک فرهنگ است که شمولیت آن پهنه سرزمینهای ایرانی را در بر میگیرد. این نظرات را دانشمندان پسین نیز تأیید میکنند:
ابن بلخی در فارسنامه، (رویه8) چنین مینویسد: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست (برای معنی پارس نک: درخشانی، جهانشاه، دانشنامه کاشان، جلد3، آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان، بخش 9) و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند. روایت است از اصحاب تواریخ چون حمزه بن الحسین الاصفهانی که مردی محقق بودست و از دیگران کی برشمردن نام ایشان دراز گردد و از علما و تواریخیان فرس و عرب کی به محل اعتماد بودهاند و در کتاب مذیّل تاریخ محمد بن جریر الطبری با ایشان در معنی موافقتست و بنده آنرا تأمل کردست و اتفاقست که جمله ملوک فرس چهار طبقه بودهاند : پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان، ساسانیان.3 و در رویه 4 همان کتاب میگوید: «فصلی در صفت پارس و بعضی از احوال آن و مردم آن، ولایت پارس منسوبست به پارس و این پارس منسوبست به پهلو و پهلوی. - با این تعاریف به خوبی روشن است که فارس فرهنگی است مشترک رایج میان سایر اقوام ایرانینشین. چه، کیانیان و اشکانیان را که معمولاً از شرق و شمال شرق ایران و پیشدادیان و ساسانیان را از ناحیه جنوب ایران میدانند همه را زیر نام ملوک فرس آورده است. و این چهار طبقه را ملوک فارس نامیده، و پارس را منسوب به پهلو دانسته است. میدانیم که زبانهای پارسی باستان و گویشهای پهلوی اشکانی و ساسانی در درازنای زمان، و فواصلی که در این میان بوده است یک ریشه دارد و هنوز پارسیِامروز را دنباله آن میدانیم. و ملوک فرس دارای زبان مشترک فارسی هستند که در سرزمینهای ایرانی سکونت دارند.
گردیزی: «و بهرام گور به هر زبانی سخن گفتی. به وقت چوگان زدن پهلوی گفتی، و اندر حربگاه ترکی گفتی، و اندر مجلس با عامه دری گفتی، و با موبدان و اهل علم پارسی گفتی، و با زنان زبان هریو گفتی، و چون اندر کشتی نشستی زبان نبطی گفتی، و چون خشم گرفتی تازی گفتی.» (زینالاخبار، گردیزی:77) این سخن گردیزی جان سخن را بازگو میکند که پارسی زبان دانشی مردمان ایرانینشین بوده است و همه گویشهای تابعه آن با زبان پارسی است که هویت مییابند. یعنی هیچ گاه دانشمندان ما با زبان گویشیِ خود در محافل علمی سخن نمیراندند، و زبان مادریِ ایشان «زبان پارسی» است.
این اشاره به کاربرد زبانهای ایرانی را ابن ندیم نیز در کتاب خود، از قول عبدالله بن مقفع آورده است و زبانهای پارسی را به پنج شاخه بزرگ بخش کرده است: «زبانهای پارسی عبارت از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی است. پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. و اما دری زبان شهرنشینان بود و درباریان با آن سخن میگفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر است. اما فارسی زبان موبدان و علما و امثال آنان بود و مردم پارسبا آن سخن میگفتند. و خوزی زبانی بود که با آن شاهان امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با اطرافیان خود سخن میگفتند. و سریانی زبان همگانی، و نوشتن هم نوعی از زبان سریانی پارسی بود.» ( الفهرست: 22) «مردم پارس» در این عبارت زبان همگانی و عموم مردم است و دیگر زبانهای پارسی، سریانی، خوزی،... زبان اختصاصی درباریان، و یا شاهان و امیران در وقتهای غیر رسمی بوده است.
صاحب برهان قاطع (قرن 11، تصحیح معین) در سرآغاز فرهنگ خود چنین میگوید: و بباید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس میگفتند و آن از کنار جیحون است تا لب آب فرات، و همچنان از باب الابواب است تا کنار دریای عمان و به مرور ایام و تغییرات ازمنه هر ولایتی موسوم به اسمی شده و از پارس جدا گشته، همچنانکه خراسان چون به فرس قدیم بمعنی مشرق است، و آن ولایت در شرقی استخر واقع شده خراسان گویند. و در زمان ظهور اسلام به واسطه مناسبت آب و هوای صفاهان و توابع آن به عراق عرب، آن ملک به عراق عجم موسوم گردید، و از آنست که سلمان رحمهاللهعلیه را که مولد شریفش از نواحی صفاهان بوده به پارسی موسوم میدارند، و زبانی را که در این ملکها مردمان بآن متکلم میشوند، پارسی مینامند. (مقدمه برهانقاطع، معین، محمد). - این فکر را ایجاد میکند که نام ایران از دورهای خاص به این سرزمین داده شده است. کمینه در زمان برهان (قرن 11) نام ایران برین سرزمین گفته میشده است. ولی ذکر نامیدن ممالک ایران به پارس و زبان مردمان آن یعنی پارسی از دیدگاه یک لغویدان: الف- نشان دهنده این است که صاحب برهان زبانهای ایرانی را با همه گویشهای آن پارسی میداند. ب- وجه تسمیه نامیدن ایران به پارس را به نسبت برتری زبان و فرهنگ بر زمین (سرزمینهای ایرانی) دانسته است.
پس پارسیان تنها هخامنشیان و یا ساسانیان نیستند بلکه همانگونه که مسعودی زبان اقلیم چهارم را یکی و ابن بلخی پارس را منسوب به پهلو و پهلوی (پَرثَوَه: پَرسَوَه: پرس: پارس/ پَرثَوَه: پَرهَو: پَهلَو/؟/) میداند، و صاحب برهان نیز زبان ممالک ایران را پارسی دانسته است، برای ما به خوبی روشن میشود که همه مردمان ایرانی از سیردریاتا فرات ایرانینشین و زبانشان پارسی بوده است. و این که گاه نویسندهای (مانند صاحب برهان قاطع تبریزی)، پارس را برای نامیدن مردمان این سرزمین گزینش میکند بدین معنا است که گستره زبانی و واژگانی پارسی، سنگینیِ فرهنگی درازآهنگ را در آن زمان بازگو میکند. فرهنگی که در زمانی بسیار طولانی(که تا اکنون نیز ادامه دارد) اثری شگفت بر اندیشه جهانی گذاشته است و گستردگی زمینهای ایرانینشین که زبانشان پارسی بوده این تأثیر را بیشتر کرده است. پس پارس، پارسی، پارسیان در متون تاریخی و بنابر عقیده دانشمندانِ ایرانی،«مردمان پارسی» یعنی همه مردمانی که دارای زبان و فرهنگی یکسان و با گویشهای گوناگون آن، در این گستره مهم تاریخ هستند، میباشند. پارس یک فرهنگ، و زبان پارسی با زیرشاخههای پهلوی، دری، آذری، کردی، بلوچی و... بوده است.
تفاوت ایرانشهر و پارس در متون تاریخی
ابن خردادبه در المسالک و الممالک در ذکر ناحیه سواد میگوید: «ابتدا به شرح سواد میپردازیم چون پادشاهان فارس آنجا را دل ایرانشهر مینامیدند.» (المسالک و الممالک، قره چانلو: 1370) سواد بخش واقع میان دجله و فرات در زمان عباسیان است: ف. معین. پادشاهان فارس از پیشدادیان تا ساسانیان هستند و همان گونه که دیده میشود پارس را در معنای فرهنگی خود گرفته است یعنی مردمانِ پارسی.
اصطخری در رویه6 ممالک و مسالک چنین میگوید: «اما آنچه معمورتر و خیر و خصب آن بیشتر و استقامت سیاست آن نیکوتر و عمارت در آن قایمتر، مملکت ایرانشهر است، و بابل قطب و اصل آن اقلیم است، و آن را (ایرانشهر را) مملکت پارس میگویند [یعنی مردمان پارسی که دارای مشخصه واحد فرهنگی و زبانی میباشند]. و حد آن مملکت در ایام عجم و جاهلیت معلوم بود.» و در رویه128 در یادکرد طبقات مردم پارس پس از ذکر اعتبار زمین پارس و مردم آن میگوید: پس از بخش کردن زمین به دست فریدون میان فرزندان، ملوک فرس مقیم و متوطن ایرانشهر شدند. (مسالک و ممالک، افشار، ایرج: 1373).
در دیباچه ابن مقفع بر نامه تنسر به گشنسپ (تصحیح مجتبی مینوی) کاربرد ایرانشهر و پارس را ببینیم: در تعریف حمله اسکندر مینویسد: «و چون ملک ایرانشهر بگرفت...» تا آنجا که از ارسطو درباره کشتن بزرگان ایران رایزنی میکند که: «اگر بزرگان فارس را زنده گذارم در غیبت من ازیشان فتنهها تولد کند.» و در رویه 46 مینویسد: اسکندر چون جواب را واقف شد، رای بران قرار گرفت که اشارت ارسطاطالیس بود، و «ایرانشهر» بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد، و ملوک طوایف نام نهادند. یعنی آنگاه که از ملک و سرزمین سخن به میان است ایران را به کار میبرد و آنگاه که از مردم و بزرگان سخن میگوید واژه پارس را به کار میبرد. پیداست که «ملک ایرانشهر» سرزمینهایآریایی، و «بزرگانِ فارس» مردم ایران است، و ابن مقفع نیز در نگارش به تفاوت میان ایران و پارس، و یا زمین و مردم توجه نشان داشته است.
گردیزی در زینالاخبار: (فریدون) ایرج را سرزمین فارس [مردمان پارسی] و عراق [مردمان ساکن در عراق] و عرب [مردمان عرب- در برخی متون: هند] داد، و این ولایت را «ایرانشهر» نام کرد یعنی شهر ایرج. (در یادکرد افریدون اثفیان: 39). اگر میخواست از مردم و فرهنگ بنویسد حتما نام«پارس» را به جای «ایرانشهر» میآورد، ولی چون سخن از «زمین» است نام این ولایت را ایرانشهر میگذارد.
ایران، سرزمینهای ایرانی
«و بعضی گفتهاند که ایران به کیومرث منسوبست و او را ایران نام بوده، و جمعی گویند به هوشنگ منسوبست و او نیز ایران نام داشته اما اصح آن که به ایرج بن فریدون منسوبست.» (نزهة القلوب، دبیر سیاقی: 56). «در کتابهای دانشمندان ایرانیِ عربینویس مانند اخبارالطوال دِینوری نام ایران به گونه «سرزمین پارس»، و «مردم پارس» آمده و از زمان اشکانیان به بعد نام ایران را به گونه «سرزمینهای ایران»، «پادشاهی ایران»، «ایرانزمین»، آورده است. (اخبار الطوال، مهدوی دامغانی، محمود: 1366). صاحب مجمل التواریخ والقصص هنگام نام بردن از کیومرث میگوید: «پارسیان» او را گِلشاه میخواندند (یعنی مردمانِ پارسی زبان) و در دیگر جای «پادشاهان عجم» گفته، از پادشاهی نوذر است که نام «ایران» را آورده و در پادشاهی افراسیاب «زمین ایران» و «ایران زمین»، در پادشاهی کیخسرو یادکردِ «ایرانیان»، و در پادشاهی دارا نیز نام «ایران» و در دوران ساسانیان نیز یادکرد «ایران» را میبینیم. (مجملالتواریخ، بهار، محمدتقی: 1389). نام ایران برگرفته از اوستایی اَئِریَنَه در اَئِریَنَه وَئِچَ: ایران وِیچ، میباشد. وَئِچَ را اکنون تخم و مرکز معنا میکنند ولی برخی این را از وَنگهودائیتی میگیرند. (قرشی، امان اله، ایران نامه، فصل3 :149). در اشکانی اَریان، و در ساسانی اِران شده است.
در مهر یشت (کرده 1: 4)، به نام سرزمینهایآریایی (با حالت صرفی) به گونه اَئِریابیو دَئِنگهوبیو و در (کرده 4: 13)، نام سکونتگاهِ آریایی (با حالت صرفی) اَئِریُو شَیَنِم (پورداود: منزلگاه) شَیَنِم از ریشه «شی» به معنای نشیم، نشیمن کردن، آشیان داشتن است. (راهنمای ریشه فعلهای ایرانی، مقدم، محمد، نشر علمی: 1342). و در جایهای مختلف به نام اَئِریونام دَهیونام: کشورهای آریایی برمیخوریم. در نامه تنسر به گشنسب (رویه87) میخوانیم که «جزو چهارم زمین منسوبست به پارس و لقب بلادالخاضعین.» بلادالخاضعین ترجمان همین اَئِریابیو دَئِنگهوبیو و اَئِریُو شَیَنِم یعنی سرزمینهای آریایی است چه خاضعین یعنی فروتنان است که در ترجمان برای اِیر و ایران آورده است. اِیر را بیشتر به معنای «آزاده» آوردهاند مانند: احرارالفارس به معنی آزادگان پارس که ابن بلخی در فارسنامه (رویه4) از آن یاد میکند. (برای معانی ایر و ایران نک: قرشی، اماناله، ایران نامک، فصل 2: 94). آن چه از متون گذشته و حال میتوان برداشت کرد این است که واژه «سرزمینهای-آریایی، اَئِریابیو دَئِنگهوبیو، و اَئِریُو شَیَنِم، اَئِریونام دَهیونام، و پسان سرزمینهایایرانی، و در عربینویسیِ ایرانیان به گونه بلادالخاضعین، احرار الفارس، بلادالفارس» در طول تاریخ کاربرد داشته و رایج بوده است. و نام ایران دنباله همین نام باستانی است که مردمان ایرانی بر سرزمینشان نهادهاند و بیشک از آن آگاهی داشتند. طبری در قرن2/3، ابوریحان بیرونی در قرن4/5، صاحب برهان قاطع در قرن 11 و... هر یک به نوعی و آن جا که ضرورت داشته نام «ایران و ایرانیان» را به همین شکل میآورند. و رسمیت یافتن آن در دوران رضاشاه (1313) در سازمان ملل، خاطره تاریخی ما را متزلزل نمیکند بلکه تثبیت نامگذاری خودمان برین کشور است تا دیگران هرجور که میخواهند در مجامع بینالمللی ما را نامگذاری نکنند.
شگفتی «پارس، ایران، ایرانشهر، سرزمینهای ایرانی» زمانی برایمان روشن میشود که بدانیم فرهنگی بس سترگ را نیاکانِ دانشمند ما آفریده و رقم زدهاند و این گستره فرهنگ نیاز به اِعلام داشته است و واژههای بالا، برندگانِ این فرهنگ هستند. اما؛ این بدان معنا نیست که این فرهنگِ بزرگ مرزهای جغرافیایی و سیاسی را نشناسد. و این از عجیبترین سخنان است!
پینوشتها:
1. از روی تخصیص جزء بر کل.
2. بیگانگان یعنی اروپاییان، اینکه اروپاییان ما را پارس مینامیدند تنها این یک نکته را میرساند که آنها (اروپاییان) از این فرهنگ (فرهنگ ایرانی) برخواستهاند و از ایران مهاجرت کردهاند، چه هنوز پس از هزارهها کاملا با کاربرد واژه پارس آگاه بوده و هستند.
3. مسعودی در التنبیه و الاشراف از منوچهر تا کیقباد را دوره یلان (مترجم بلان نوشته که باید نادرست باشد. متن عربی برای مقایسه در دسترس نبود) و دوره کیانیان با کیقباد آغاز میشود. سپس دوره ملوکالطوایف یا اشکانیان و پس از آن دوره ساسانیان است. (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی فرهنگی) در متنهای پهلوی از جمله بندهش به یادکرد «یلان و کَیان» با هم، برمیخوریم.