جستار
نه شرقی، نه غربی
- جستار
- نمایش از یکشنبه, 22 فروردين 1395 10:55
رضا آقازاده
1- دیباچه
1-1- آیا ما شرقی هستیم؟
باید بدانیم که اعتراف به یک امر مسئولیتهایی را برای ما به وجود میآورد. اینکه در امروز به پیروی از ادبیات جدید میگوییم ما شرقی هستیم دو وجه دارد:
یکی این که ما از دانش و رویکرد نیاکان در نامگذاریهای خودی دور شدهایم، و از آنجایی که نیاکان ما همواره نشان دادهاند که نامگذاریهاشان از روی دانش بوده، پذیرش شرقی بودن یک ضربه هولناک به تاریخ علم این سرزمین نیز میتواند به حساب بیاید. و پیروی از ادبیات تازه و نو، یعنی فراموشی روایی ادبیات کهن، یعنی دور شدن و فراموش کردن دلایل نامگذاریهای نیاکان. وجه دوم این است که اگر بگوییم شرقی هستیم باید خود را با کارها، اعمال و کردارهای مردمان شرقی یکی بدانیم. باید خود را با تنگنظریها، کوتهبینیها، کمبودها، خرافات، و اندیشهورزیهای آنان، و همینطور خود را با خوبیها،... و نیکیهای آنها یکی بدانیم. اگر ما شرقی هستیم بایستی مشترکات نژادی و زبانی و... نیز داشته باشیم. آنچه در این میان پررنگتر و مهمتر جلوه میکند اندیشهورزیهای مردمان است. شیوه اندیشیدن مردمان ما هیچگاه شرقی نبوده و نیست، و شباهتهای درونگرایی ایرانی همچون تصوف با درونگرایی تائو و بودا را نمیتوان حمل بر شیوه و راه مشترک دانست. ایرانی نمیتواند درونگرایی تائویِ (دائو) لائوتسه (لائوزه)، و یا بودا، و بهویژه ادیان برادران هندی خود مانند یوگیها و... را در بست بپذیرد. این اندیشهها بیشتر به اندیشههای صوفیانه در دوران پس از ورود اسلام میماند.
برای اینکه بدانیم سهم ما در بخشبندی شرقی - غربی کجاست و چقدر است و با شرقی کردنمان چه چیزهایی را از دست داده و چه چیزهایی را به دست آوردهایم چارهای نداریم تا به مجموعه ایران از آغاز تاریخش در جهان بنگریم، و نگاه دانشمندان و بزرگان این سرزمین به این مجموعه را بکاویم. سهم ما در اندیشهورزی، از شرقی بودن چقدر است و تا به کجاست؟
2- مردمان میانه جهان
«... و میانه جهان، یعنی عراق و خراسان با هندوستان به ایرج داد و از هر سه پسر ایرج را دوستتر داشتی.» فارسنامه (رویه 37)
اساس میانه نامیدن ما گویا به دوران فریدون و بخشبندی جهان میان سه فرزند خود باز میگردد. در نوشتهها و کتابهای بزرگان ما که برایمان به یادگار گذاشتهاند داستان بخشش جهان به دست فریدون تقریبا یکسان نقل شده است. این بخشش جهان میان سه فرزند گرچه به عقیده برخی به داستان میماند ولی این داستان را میتوان از جهات گوناگون مورد توجه قرار داد. تاریخ مکتوب ما در نگاه برخی اسطوره و خرافات است ولی داستانهای دیگر کشورها برایشان تاریخ رسمی و هویت است. اگر یک ژاپنی به روباه خدا و یا روباه قرمز بدان نذر و نیاز ببرد و وقفها کند در نگاه این دسته تاریخ است ولی پیشدادیان اسطوره، و اسطوره را البته به معنای خرافات میگیرند. واژهای که عمری کوتاه در ادبیات ما دارد و جایگزین افسانه شده است.
تاریخ بدین گونه نقل شده است که فریدون جهان را میان سه فرزندش بخش کرد. هند، ایران و بابل (عراق) را به ایرج1، نقاط غربی را به سلم، و نقاط شرقی را به تور داد:
1- این داستان مرزبندیهای تازه میان اقوام هندواروپایی را بازگو میکند.
2- این داستان نشان میدهد که مهاجرت اقوام هند و اروپایی از ایران صورت گرفته است. (نک: دانشنامه کاشان، جلد3، جهانشاه درخشانی). همانگونه که برخی از اروپاییان امروز مانند بوسنیها این را اعتراف میکنند.
3- این داستان اساس میانه نامیدن مردمان ایرانی میتواند باشد. و شکلگیری میانه بودن ما ایرانیها که نه شرقی هستیم و نه غربی با این تاریخ مکتوب آغاز میشود. بی شک جغرافیا و آب و هوا بر اندیشه ورزیهای مردمان تأثیرگذار است. بر این اساس مردمان میانه جهان که در چهار راه حوادث نشسته و همواره مورد تاخت و تاز همسایگان سلمی و توری خود قرار داشتهاند، زمینشان خشک بوده و با کوشش و سختی کاریز کرده، و آب را از دل زمین به روی زمین آورده و باغ و بوستانها کردهاند، جهانبینیشان و نگرش آنها به اهورامزدا و دیگر آفریدگان، به گونهای دیگر خواهد بود. که نه تائوی است و نه بودایی. نه شرقی است و نه غربی. وقتی ما را شرقی مینامند یعنی اندیشه ورزی و دانش و خرد ما را به آن سوی رودخانه نسبت میدهند. که یا از روی حب و بغض است و یا از روی کمی دانش. و یا عدم کوشش ما در معرفی خود. صد البته که عدم کوشش ما نقش بزرگی در عدم معرفی ما به جهانیان دارد. عدم کوشش یعنی اینکه ما هر نوع اصطلاح تازه و نو را بدون اینکه درباره آن اندیشهای کنیم، دربست پذیرفته و آن را وارد ادبیات خودمان کردهایم.
آنچه از بررسی متون تاریخی و ادبیمان بر میآید این است که نیاکان در همه حالات ایران را کشور میانه جهان و مردمان ایران را مردمانی میانه مینامیدند. و گرچه در دایره (کره زمین) هر نقطهای میتواند میانه باشد، ولی میانه هستیم بنا بر دلایل نژادی و جغرافیای کهن. در رویه 87 نامه تنسر به گشنسب (تصحیح مجتبی مینوی) دراینباره چنین میخوانیم... «و این جزو چهارم (ایران) برگزیده زمین است، و از دیگر زمینها به منزلت سر، و ناف و کوهان و شکم؛ و من ترا تفسیر کنم: اما سر بر آنست که ریاست و پادشاهی، از عهد ایرج بن فریدون، پادشاهانِ ما را بود، و حاکم بر همه ایشان بودند، و به خلافی که میان اهل اقالیم خاست به فرمان و رایِ ایشان قرار گرفتند، و پیش ایشان دختر خویش و خراج و هدایا فرستادند. اما ناف، آنست که میان زمینهای دیگر زمین ماست و مردم ما اکرم خلایق و اعزّ، و سواریِ ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صناعت روم؛ ایزد تبارک ملکه، مجموع در مردمان ما آفرید، زیادت از آن که علیالانفراد ایشان راست و از آداب دین و خدمت پادشاهان، آن چه ما را داد، ایشان را محروم گردانید، و صورت و الوان و مویهای ما بر اوسط آفرید، نه سواد غالب و نه صفرت و نه شقرت، و مویهای محاسن و سر ما نه جَعدِ به افراطِ زنگیانه، و نه فرخالِ ترکانه. اما کوهان آن است که با کوچکی زمینِ ما با دیگر زمینها، منافع و خصب معیشت بیشتر دارد. اما شکم برای آن گفتند زمین ما را که هر چه در این سه دیگر اجزای زمین باشد با زمین ما آورند، و تمتع ما را باشد از اطعمه و ادویه و عطرها، هم چنان که طعام و شراب به شکم شود و علمهای جمله روی زمین ما را روزی گردانید، و اگر دو پادشاه را مخالفت افتادی، یا صاحب دین بودندی، و ماده اصحاب فساد به غارت و قتل منقطع کردندی، سبایا را نگذاشتند که نام بندگی نهند، و به رقیت دعوی کنند، شهرها را بدیشان عمارت فرمودندی، و برای غنیمت و تغلب و حرصِ مال و هوا و مراد خویش، بر زیردستان جبایت ننهادندی، و اگر میان ایشان خصومت افتادی، به حق و شریعت و حجت باز داشتندی، و هزار مرد از ما لشکری پیش هیچ خصم که بیست هزار بودند نشد الا که مظفر و متصور برآمدند، از آن که بادی نبودند در ظلم و حرب و قتل و شنیده باشی افراسیاب با سیاوش غدر کرد، در دویست موطن اصحاب ما را با او مصاف افتاد بجمله ظفر یافتند تا آن وقت که او را و کشندگان سیاوش را بکشند و اقلیم توران بکلی بگشودند، ... .»
3- نه شرقی نه غربی
وقتی سخن از اندیشهورزی شرقیان به میان میآید خواه ناخواه نگاهها به تائو و بودا برمیگردد، ولی نیک میدانیم در این بخشبندی سهمی برای مردمان میانه جهان (ایرانیان) در نظر گرفته نشده است. و ما نادانسته خود را شرقی مینامیم. ایرانی را بایستی مشخصه دیگری باشد. ایرانی نه همچون شرقیان میاندیشد و نه همچون غربیان، و نه همچون سامیانِ خیال پرداز. ایرانی را با «خردورزی» میشناختند. خردورزیای که میراث شیعه شد و با کسانی همچون خواجه نصیر توسی و دیگر بزرگان ایرانی که هزارهها فقه و کلام را میشناختند، شیعه را عقلانی کرد. روش ایرانی بر این پهنه بزرگ (فلات ایران)، خردورزیای بوده که منتج به ایجاد دانش در همه مراحل زندگی شده است. از روی نامگذاریهای دقیق، از روی جشنها و تطبیق جشنها با مراحل طبیعت، از شاهنامه، از متونی که به یادگار مانده میتوان به خردورزی ویژه ایرانی پی برد. اگر ماندگاری قومی را به نوع نگاه و نوع اندیشهورزیهایش در هستی، بدانیم، حتما ماندگاری مردمان کشور میانه جهان (ایران) را بهتر درک خواهیم کرد. رواج اندیشهورزیهای فلسفی و اخلاقگرایانه غربی (اخلاق خاصه، اخلاق فلسفی، اخلاق دینی)، و امتزاج آن با روایات دینی و به وجود آوردن مولودی تازه در نگاه و تفسیرِ مثلا متنی مانند نهج البلاغه به دست برخی اندیشمندان داخلی، نتیجه عدم کوشش اندیشمندان امروزی در حوزه ایرانی این جریانات است. استفاده از ابزار و اندیشه اندیشمندان غربی برای تقویت و تأیید جریانات دینی خود!
در ادامه میکوشیم با نگاهی بر شاهنامه رویکرد عقلانی و یا آن خردورزی ویژه ایرانی را بکاویم.
4- شاهنامه و خردورزی ایرانی
4-1- انشاء تن و روان
پی بردن به وجود روان و توجه نشان دادن بدان یعنی اینکه دستگاه عقلانی ایرانی درباره انسان از دو جهت تنی و روانی دست به اندیشیدن زده است، آن هم در دورانی که سرآغازش برای ما ناپیدا است. توجه به تن؛ پزشکی را و توجه به روان؛ روانشناسی را رقم زده است. ایرانی توجه به انشاء تن و روان را توأمان سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. انشاء تن و ارتباط ورزش باستانی با این اندیشه، و اهمیت انشاء روان و تأکید فراوان آن در اندیشه زرتشت، محلهای توجه ما خواهد بود. منوچهر خطاب به سربازانش چنین گفت:
چو تن پروریده شد، روان پرورید
در اهمیت توجه به روان نزد مردمان میانه این سخن از کتاب «مینوی خرد» محل توجه است: «و از اوستا پیداست که کسی که تا کنون برای روانش کاری نکرده است، کاری نکرده است، و از این به بعد نیز کاری نمیکند کسی که برای روانش کاری نکند.» (مینوی خرد، ترجمه احمد تفضلی)
واژه روانشناس در زبان بزرگان ما همچنان جاری بوده و گویا در همین معنای امروزی آن. بزرگمهرِ همیشه بزرگ در اندرزهای خود چنین میپرسد: چه کسی پشیمانتر؟ آنگاه پاسخ میگوید: خودپسند آن هنگام که فرجام کارش بیاید، روانشناسِ بدکارِ شهوترانِ پَسخرد، و بیآز که برای سودِ ناسپاسان کوشش کند. بعدها توجه به روان و بهداشت آن را در آثار رازی پزشک به نام «طب الروحانی» میبینیم. همانگونه که تن بیمار میشود روان نیز بیمار میشود. حسادت، خودبینی، قضاوت، و... از جمله بیماریهایی است که روان بدان دچار میشود. طب الروحانی ادامه همان اندیشه انشاء تن و روان در دوران باستان است.
در اینجا بایستی میان چند واژه فرق گذاشت. «روان با جان»، و «اندیشه با خرد». در اندیشه مردمان ایرانی انسان از سه بخش تشکیل شده است: «کالبَد، روان، فروهر». گویا در دوران پسینتر -در زمان ساسانیان- دو جزو دیگر بدان افزوده شده است یعنی «بوی(اندریافت، ادراک) و جان». و به نظر میرسد که منظور عرفا از دل و برابر نهادن آن با خرد همین جان است که فردوسی هم در شاهنامه بدان اشاره کرده است. بدین ترتیب اگر ما روان را به معنای جان گرفته باشیم اشتباه کردهایم.
بیت نخست شاهنامه تفاوت «خرد با اندیشه» را به ما مینمایاند. اندیشه ابزاری است که با آن میتوان پدیدههای این جهانی را شناسایی کرد و یارای آن را ندارد که جان و خرد را دریابد.
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد
اندیشه محور همه جهتگیریهای انسان در گفتار و کردار است. اگر نیک باشد گفتار و کردار نیز متأثر از آن نیک خواهند بود. آنگاه که بد شد گفتار و کردار نیز بد میشود. بیجهت نیست که در اندیشه زرتشت در سرِ امور قرار میگیرد: اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک. اکنون که دانستیم اندیشه با خرد تفاوت دارد باید این سخن را نیز بدان بیافزاییم که اندیشه با گمان، با پندار، با انگار نیز تفاوت دارد. گرچه در امروز ممکن است این چهار را یکی بگیریم ولی در گذشتهها بدلیل پیشرفت-های دانشی در حوزه روانشناسی و... نیاز به واژهسازی احساس شده و نیاکانمان دست به واژه سازی زدهاند. به این گفتار دقت کنیم: «در خاطرم گذشت»، این گفتار «اندیشیدن» نیست. چون «در خاطرم» اندیشه نیست. «در خاطرم» خیال است. و خیال با اندیشه تفاوت دارد. خیال و اندیشه و نیز وهم و مصوره و قوه مشترکه، پنج حس درونی هستند. با دخالت اندیشه در هر یک از این حسها گویا اثر هر یک خنثی میشود. دور نرویم.
آیا هر اندیشمندی خردمند نیز هست؟ در ادامه و از لابلای ابیات شاهنامه خواهیم دیدن که هر اندیشمندی لزوما خردمند نیست. ممکن است انسان اندیشهورزی باشد ولی جانب چشم و گوش و زبانش را نگه ندارد. به عقیده فردوسی خرد سه پاس دارد، پس جانب این سه را نگه نداشتن بیخردی است. بدین سخن میرسیم.
4-2- جمع خرد و جان
خردورزی ویژه ایرانی شیوهای است که برخلاف حملات عرفای خودی مانند مولوی؛ جمع میان خرد و جان را در دریافتهای درونی نشان میدهد. اندیشهورزیهای انسان خردمند چشم دلش را میگشاید. و انسان بیخرد محال است که با جانش دریافتی داشته باشد:
بنام خداوند خورشید و ماه/ که دل را به نامش خرد داد راه
شاید اشاره به مولوی اشارهای ضعیف باشد، و برابر نهادن «استدلال» در بیت مولوی-پای استدلالیان چوبین بود- با «خرد» نادرست بنماید، هرچند استدلال، روش خردورزان است. لیکن از مجموع جریانات عرفانی و آموزههای عرفا به نظر میآید شیوهای مجزا و جدای از دیگر شیوههای تفکری بنام «عرفان» در ایران به وجود آمده که از اساس با اندیشه «انشاء تن و روان» ایرانی و آن خردورزی ویژه ایرانی، تفاوت دارد. و عرفا تنها تأکیدشان بر این روش است بدون در نظر گرفتن جریان خردورزی و رواج آن در جامعه ایرانی و آسیبهایی که جامعه از نداشتن آن میخورد.
در ادامه فردوسی ما را تنها نگذاشته و جمع خرد و جان را به شیوهای دیگر مینمایاند. خرد را چشم جان معرفی میکند و میگوید که تو بدون داشتن چشم نمیتوانی شادان در جهان زندگانی کنی.
خرد چشم جان است چون بنگری/ تو بی چشم شادان، جهان نسپَری
جمع میان خرد و جان راه اندیشه ورزی فردوسی است که بی گمان آن را از ایران باستان به میراث برده است. جان و خرد از هم جدا نمیتوانند باشند. و جدایی انداختن میان این دو کاستی در اندیشه است، چه این دو مکمل هم و به گونهای زیبا به هم آمیختهاند. و این سرشت انسان است. فردوسی این پیچش عجیب خرد با جان را به زیبایی نشان میدهد. ضمن اینکه خرد را نخستین آفرینش اورمزد میداند میافزاید: خرد نگهبان جان است و جان بدون خرد ناقص است. ولی این خرد نیز باید پاس داشته شود. چشم و گوش و زبان جانب خرد را نگه داشتهاند:
نخست آفرینش خرد را شناس/ نگهبان جان است و آن را سه پاس
سه پاس تو گوش است و چشم و زُبان/ کزین سه رسد نیک و بد بی گُمان
دستگاه تفکر عقلانی ایرانی دو گونه خرد را کاویده است: یکی «آسْنْ خرد» و دیگر «گُوشان سرود خرد». یعنی خرد ذاتی و خرد به دست آوردنی(خرد اکتسابی). گویا منظور فردوسی از خرد همین «آسن خرد» و یا خرد ذاتی است که نخستین آفریده اورمزد نیز هست و هم نگهبان جان است. خرد مراقب جان است و به هم ریختگی در خرد اخلال در جان و دریافتهای درونی آن را میتواند به بار آورد. پس جانب خرد را باید پاسداشت و مراقبت کرد. این مراقبت با نگه داشتن جانب گوش و چشم و زبان به دست میآید. از طرفی میتوان با این سه، خرد مردمان را نیز سنجیدن. گوش و چشم و زبان اگر پاسبانان خرد ذاتی هستند از طرفی خود نیز ابزارهای «گُوشان سرود خرد» نیز هستند، چه با این سه مبحث «یادگیری» آغاز میشود. شاید اشاره به سه پاس(گوش و چشم و زبان) اشاره به اندیشه، گفتار و کردار نیک باشد.
برابر نهادن اخلاق با خرد نادرست است. طرح اخلاق و دخالتش در حوزه چشم و گوش و زبان ایجاد شعبه از حوزه خردورزی است. انسان خردمند جانب این سه را نگه میدارد چون میداند نیکی و بدی از این سه بدو میرسد. انسان خردمند از بالا به این سه مینگرد.
4-3- خرد-حواس دهگانه-جان
«مرا به درستی بازگوی چگونه در پرتو راستی نیروهای دهگانه برونی و درونیِ من زایا و نیرومند میگردد؟ تا با آنها رسایی و جاودانگی را دریابم، و آن دو را نیاز مردمان گردانم؟»(گاتها، حسین وحیدی).
میدانیم که زرتشت در کنار رود دائیتیه چشم دلش باز میشود. با نگاهی به گاتهای زرتشت به زودی در مییابیم که راه باز شدن چشم دل در پاسداشت حواس دهگانه2 میباشد و از روی خرد است که این مهم انجام میشود. و هیچ انسان غیر عاقلی نمیتواند به این نقطه از اندیشه برسد و پای در راه بیپایان دل بنهد. بنام خداوند خورشید و ماه/ که دل را به نامش خرد داد راه.
جانب حواس دهگانه را نگه داشتن از روی جریان خردورزی است برای گشایش دریچههای جان و وقتی جانب حواس دهگانه را دریابی سروش یا همان ندای درونی تو به صدا در میآید.(دریافت درونی)، و از این راه است که به پارسایی میرسی. ولی آموزههای زرتشت یک پیش زمینه نیز دارد که محور همه این جریانات قرار میگیرد، و آن اَشَه یعنی راستی است. راستی تنها در برابر دروغ نیست و برعکس. شمول راستی همه جوانب هستی را در بر میگیرد. زرتشت میگوید: «راستی همان اراده ایزدی در جهان است.» یعنی یزدان با یک سلاح در جهان فرمان میراند و آن راستی است. بر این اساس افتادن برگ از درخت و جاری شدن آب در رودخانه و... بر اساس قانون راستی انجام میپذیرد.
4-4- رواج خردورزی در زندگانی مردم
2-4-1- چهار آخشیج(عنصر) و سپاس گزاری و ارتباط آن با خردورزی
آیا جز این است که بهشت در میان مردمان خردمند است. نمیبینی آنجا که نادانند، رنج به فزونی است. آنجا که مردمان رعایت قوانین را نمیکنند و در جادهها حادثهها میآفرینند نه بهشت وجود دارد که زمین را از نادانی انباشتهاند. پس بکوشیم تا در امور و در اشیاء به اندیشهورزی برسیم. یک اندیشه داریم و یک اندیشهورزی. اگر نتوانیم در اشیا به اندیشهورزی برسیم، کاری نکردهایم. همچنین است خرد و خردورزی.
از آغاز باید که دانی درست/ سرِ مایه گوهرانِ نخست
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید/ بدان، تا توانایی آید پدید
از روی خرد و خردورزی است که به دانشِ آفرینشِ چهار آخشیج(عنصر) در جهان میرسیم. این نگرش دانشیِ مردمان میانه جهان به سر آغازهای آفرینش است. گوهران نخست، از چهار آخشیج آغاز میشوند.
نخستین که آتش ز جنبش دمید/ ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
از آن پس ز آرام، سردی نمود/ ز سردی همان، باز، تری فزود
چهار آخشیج در دو بیت زیر عبارتند از: آتش، خشکی (خاک)، سردی (باد)، تری (آب). آنگاه که مردمان میانه جهان این چهار عنصر را شناختند به پاسداشت آن همت گماردند. سپاسگذاري از دهشهاي يزدان در ميان مردمان میانه جهان همچنان جاري بوده است. سپاسگذاری نشانه بلوغ فکری و روایی جریان خردورزی در زندگی روزمره مردمان است. سپاسگذاری منشأ دینی نمیتواند داشته باشد. سپاسگذاري را ميتوان به دو گونه بخش كرد: سپاسگذاري از چهار عنصر آب، خاك، هوا و آتش، كه در قالب نيايشهاي بايسته در يشتهاي اوستا آمده و انجام ميشده است. در كردار نيز مردمان ايراني هيچگاه اين چهار عنصر را نميآلودند، براي مثال آب دهان بر خاك؛ كرداري ناشايست است، آب را با گومِز نميآلودند، آتش را با آب خاموش نميكردند، همچنين آتش را با پوف كردن خاموش نميكردند، بوي دهان هوا را آلوده ميكند پس در هنگام نيايشها دهانبند لازم است. بخش ديگر سپاسگذاري را ميتوانيم در قالب «واج» ببينيم. واج پيش از درون و برون شدن از خانه، واج پيش از خوراك خوردن. شخص ناسپاس نيز اَنَسْپاس است و سخت نكوهيده شده است.
2-4-2- دوازده ماه و هفت سیاره و ایجاد گاهشماری و برپایی زندگانی بر اساس این دانش
دیگر گوهرانی که فردوسی نام میبرد دوازده ماه و هفت سیاره است. سپس کوهها و آبها و گیاهان به پیدایی میآیند.
اَبَر ده و دو، هفت؛ شد کدخدای/ گرفتند هر یک، سزاوار جای
ببالید کوه، آبها بر دمید/ سرِ رُستنی سوی بالا کشید.3
توجه به آسمان و رصد ستارگان و سیارهها، تعیین دوازده ماه و شناسایی بروج فلکی و ارتباط آنها با جشنها و گاهنبارها بی شک از همان نگرش خردمندانه مردمان میانه جهان سرچشمه میگیرد. بنا بر شاهنامه شیوه برخورد مهرپرستان با هستی را در «پاسخ خسروپرویز به نامه قیصر روم» کاملا دانشی مییابیم. خردورزی منجر به دانش و جاری شدن آن در امور عادی و روزمره مردمان شده است. پاسخ خسروپرویز را بخوانیم:
که ما را ز دین بهی ننگ نیست/ به گیتی به از دین هوشنگ نیست
همه «راه داد» است و «آیین مهر»/ نگه کردن اندر شمار سپهر
کیش هوشنگ بر آیین مهر است: در پاره سوم برخي ويژگيهاي «دين هوشنگ» را بيان كرد، از جمله: دادگري، و آيين مهر، و در پاره چهارم ويژگي مهم اين دين را بيان مي دارد: «نگه كردن اندر شمار سپهر.» شمارش روز و ماه و سال، و آمارش اختران و اپاختران،... همان است كه مي گويد: «شمارش سپهر.» انقلاب/ اعتدال بهاری، و انقلاب/ اعتدال پاييزي به نامهای «جشن نوروز»4 و «جشن مهرگان»، همه محاسبات نجومی پیچیدهای است که برخی مانند نوروز در زمان جمشید به حساب آمده بود ولی در زمان هوشنگ کاملا جریان داشته است. از «شمار سپهر» است كه بلندترين روز(تيرگان، جشن تيرگان)، و بلندترين شب(روز نخست از ديماه، روز ميلاد مهر، شب چله، چله گيري در گاهشماري ايراني) در محاسبه ميآيد. اقالیم هفتگانه زیر نام هفت کشور، شکل میگیرد و ایران در میان هفت کشور، و خورشید ویژه اقلیم چهارم میشود و پرچم شیر و خورشید بدان صورت که میدانیم بر پایه دانش، تصویرگری میشود. دو بیت بالا شیوه زندگی کردن مردمان در زمان هوشنگ را بیان میکند که بر اساس خرد و دانش بنا شده است. گرچه میتوان انگشت افزوده را بر این دو بیت نهاد، ابیات مخدوش و مبهم به نظر میآید. ولی این نمیتواند اشارات ثبت شده در این دو بیت را از ما بگیرد.
چو دیدار یابی به شاخ سخن/ بدانی که دانش نیاید به بن
این منش ایرانی است، و شیوه نگرش او به جهان هستی. روانشاد ثاقبفر در کتاب «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» در باره خردورزی ایرانی در شاهنامه کوششی در خور توجه انجام دادهاند.
2-4-3- شادی نتیجه رویکرد عقلانی داشتن به هستی است
شادی کردن و برپایی جشنهای بسیار به بهانههای گوناگون تنها یک دلیل میتواند داشته باشد و آن هم اندیشه کردن در امور گیتی است که خردورزی را به وجود آورده است. اندیشیدن بر روی عدم ماندگاری انسان بر روی زمین، و رسیدن دردها، رنجها و بیماریها... نه تنها به نا امیدی نرسیده بلکه اندیشه شاد زیستن و شادی کردن را برای مردمان میانه جهان به بار آورده است، تا آنجا که سرِ کتبیههای هخامنشی این مطلب را بسیار میبینیم:
بغ بزرگ است اهورامزدا، آنکه این بوم را آفرید، آنکه آسمان را آفرید، آنکه مردم را آفرید، آنکه شادی را برای مردم آفرید.(کتیبه دیوان، xph)
نداند به جز ذات پروردگار/ که فردا چه بازی کند روزگار
2-5- فرشکرت
پدید آمد این گنبد تیز رو/ شگفتی نماینده نو به نو
فردوسی اظهار شگفتی میکند که این گنبد تیزرو مدام در حال تغییر است و در لحظه نو به نو میشود. شاید بتوان گفتن که قرنها بعد این تازه شدن جهان در زبان مولوی جاری گشت.
ای برادر در تو هر لحظه خزان است و بهار
و شد یکی از قواعد مسلم فلسفه در دوران اسلامی ما ایرانیان، زیر نامِ «خلق مدام». و منشأ این اندیشه شگرف و شگفت را بی شک فردوسی از ایران باستان گرفته است. این اندیشه در متون پارسی میانه(پهلوی) زیر نام «فرشکرتِ گیان» قابل تمییز است. فْرَش یعنی تازه شدن.
پینوشتها:
1. برخی متنها سهم ایرج را ایران و بابل (عراق) تعیین کردهاند. و مرز را از رود جیهون تا فرات دانستهاند. برخی هم مرز را از رود سیهون تا فرات میدانند.
2. پنج حس بیرونی: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، لامسه. پنج حس درونی: قوه مشترکه، خیال، وَهم، مصوره، اندیشه.
3. ابیات شاهنامه از کتاب شاهنامه ویرایش فریدون جنیدی میباشد.
4. به گفته ابوریحان در آثارالباقیه ایرانیان برای تعیین سر سال انقلابین را بر اعتدالین ترجیح دادند. و سرآغاز سال نو را با انقلاب تابستانی آغاز کردند که فروردین سر آن است، و انقلاب تابستانی را بر انقلاب زمستانی ترجیح دادند.