جستار
اندیشههای ایرانی
- جستار
- نمایش از سه شنبه, 14 اسفند 1397 20:46
رضا آقازاده
کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی
سرآغاز1
نخستین* جستار درباره اندیشههای ایرانی زیر نام «نه شرقی نه غربی» مطرح و اساس موضوع خود را بر میانه قرار گرفتن ایران قرار داد. در آن جستار گفته بودیم که در این نامگذاریها سهمی در تفکر بشری برای ما در نظر گرفته نشده است چه هَنگامی که نام شرقی به میان میآید بیواسطه ذهن به سوی بودا و تائو (دائو) میرود! این نامگذاریها همانند دیگر نامگذاریها از جمله نام «خاورمیانه» و نیز نامگذاری «قارهها»، ابهامی دردناک برای مردمانی که سهم بسیاری در تاریخ تمدن بشری داشتهاند، دارد.
چنین کشوری که نه شرقی است و نه غربی مطمئناً دارای یک شیوه اندیشهورانه ویژه خود میباشد. درازی زمانی که بر مردمان میانه جهان گذشته، جنگها و ستیزهها، اندک منابع و کتابهای در دسترس، بودن و ماندن اقوام مهاجم در ایران این سخن را پررنگ میکند که پرورش ما در دامان مام میهن زیر نفوذ فرهنگهای دیگر ملل بوده است. برای مثال شومی جغد در زبان شعرا این سخن را تأیید میکند که نگاه ایرانی به این مرغ که همانا مرغ اندیشه نیک و خوشیمن بوده از میان رفته و شومی و نحسیِ نگاه بیگانه(فرهنگ عربی) جای آن را گرفته است.
وقتی ما نه شرقی هستیم و نه غربی باید بتوانیم اندیشههای ویژه خود را نشان داده و به اثبات برسانیم. در هیاهویی که اندیشههای وارداتی مغزهای بزرگان ما را مقهور خود ساخته است طرح «اندیشههای ایرانشهری» و اینکه این اندیشه نمرده و در اکنون راه طبیعی خود را میپیماید؛ کاری است دشوار، چرا که اندیشههای ایرانی هیچگاه به مدارس ایرانی و در کتابهای درسی راه نیافتند حتی به عنوان تاریخ علم و به جای آن یونانیان پدران علوم گشتند و فلسفه را خاصه؛ با آنها و با عقاید آنها آموزش داده و میدهند!
اندیشههای مردمان میانه جهان و گذشته و گذشتگان ما آنگونه که مغلطهکاران آن را میکوبند، بد نیست. در این وادی «شیوه اندیشیدن» و «اندیشهورزی» دو مفهوم متمایز از هم هستندکه این مردمان آن را در یک پهنه واحد به انجام میرسانند. در این شیوه حرکت مداومی را میبینیم که تنها به گذشته مربوط نمیشود بلکه به آینده و آیندههای دور هم تعلق مییابد چه این شیوه اندیشیدن «راه» هست، سخن اثباتی نیست که با دگرگونی زمانها و تغییر شیوهها از ریخت بیافتد. نوعی نگاه است به شالودههای هستی، به سرآغازهای طبیعت، از این روی اندیشه ایرانشهری از پس هزارهها کم رنگ نشده ولی آراء فلاسفه و عقبههای آنها هر روز کمرنگتر میشود.
اصطلاح «اندیشه ایرانشهری» شاید نمودش را در پس از اسلام مییابد آن هنگام که فشار بر سر تاریخ و فرهنگ ایرانی بر مردم بسیار است و اندیشمندان ایرانی با طرح آن رویکردهای منطقی و قانونی خود را نشان میدهند. کماَند ولی از بسیارها بسیار! به همین دلیل است که در این جا از این اصطلاح استفاده نمیکنیم و میگوییم «اندیشههای ایرانی» و آنچه اندیشه ایرانشهری نامیده میشودهویتی است بومی و ملی و شیوه اندیشیدنی که ویژه مردمان میانه جهان است که در این جغرافیا رقم خورده است و فیلسوف ایرانشهری کسی است که نه یونانی است و نه چینی و نه هندی،... . اندیشه ایرانشهری مشمول یک اندیشه یا مکتب فلسفی خاص نیست بلکه با گذار بر تاریخ این کشور ردپای مکاتب گوناگون فلسفی را میتوانیم پیگیری کنیم. مجموعه جریاناتی که در بستر فرهنگ ایرانی به انجام رسیده است: جریان فرهنگی هخامنشی، جریان مغان، اندیشههای زرتشت به تنهایی، اندیشههای زرتشتیگری منتسب به کیش مزدیسنان که آمیزهای از جریانات دینی و فلسفی است، خردورزیای که در اندیشههای فردوسی نمایان است، اندیشههای زروانی و اندیشههای مزدکی، گرایشات ایرانی در آراء برخی از فیلسوفان ایرانی در پس از اسلام از فارابی تا ملاصدرا و پس از آن. این گوناگونی نظریات و مکاتب در پهنهی ایران فرهنگی نشان دهنده پویایی دانش بومی در سرزمین ایران است و این مکاتب در دامان و بستر ایران فرهنگی بسط و گسترش یافتهاند.
در جستار پیشین (نه شرقی نه غربی) توجه به این مطلب بود که خردورزی را جدای از جریانات دینی نشان دهیم. در این راستا شاهنامه گنجینهای مهم برای موضوع ما بود. شاهنامه براستی به تنهایی بار این مهم را به دوش میکشد. در جستار دوم میکوشیم تا در ادامه جستار نخست ضمن نگهداشت جریان خردورزی، اندیشه را به سوی دیگر جریاناتی که در بستر ایران فرهنگی رقم خورده است، بکشانیم. در این جستار و به کمک اوستا به چنین گمانی میرسیم که دین و فلسفه در این کیش به هم رسیده است، گاهی خردورزی ایرانی را میبینیم و گاهی بارقههایی از دین و شناخت(عرفان) ایرانی را. شاید نگاه امروز ما به این متون چنین آمیزهای را میبیند ولی ما برآنیم که این سخنان صرفاً مباحث فلسفی است و آمیختن این دو کاری بس نادرست است.
فلسفه (خرد)، دین (ایمان)، عرفان (شناخت، کنکاش) و اخلاق مقولاتی جدا از هم هستند که برخی این چهار را به هم میآمیزند. چقدر این سخن درست است که فارابی و پورسینا چنین اندیشهای را در سر داشتند یعنی آمیختن فلسفه با دین و آیا آنها نیز دنبالهروی اندیشه ایرانشهری بودند سخنی است که موضوع بحث ما نیست. به هر حال فلسفه یونان در ایران و به دست فارابی و پورسینا و دیگر فلاسفه ایرانی رنگ دیگری به خود میگیرد. سخن شمس تبریزی است: «بوعلی نیم فلسفی است، فلسفی کامل افلاتون است.»2
خردورزی چیزی نیست که بشود از دیگران ستاند.
باید دانستن جریان تفکری مسألهای است که هر کسی بدان وارد نمیشود و اصلاً از همه جامعه نمیتوان انتظار داشت در حوزههای تفکری ورود کنند. آسن خرد (خرد ذاتی) قلمرویی است که همت مضاعف میطلبد. اینکه کل مجموعه ایران را مورد تمسخر قرار میدهند و میکوبند این ناراستی است. در هیچ کجای جهان چنین انتظاراتی از مردم نیست.
گوشان سروت خرد(خرد اکتسابی) حوزه اندیشدنی است با درجات ویژه خود که عامه مردم میتوانند و بایستی بدان ورود کنند. در اشیاء به تفکر رسیدن کمترین چیزی است که انتظار آن از مردمان میرود. این گسترش خردورزی را در دورههایی همانند مهرپرستی و دوران هخامنشی و... در مجموعه ایران میتوان دیدن، خردورزیای که خود را در هنر، در معماری، در نقاشی، در مباحث نظری و عملی همچون فلسفه و خانهداری، در دانشهای طبیعی مانند پزشکی، مهندسی و... نشان داده است. این جریان اندیشگی در دوران پس از اسلام نیز گسترش و نفوذ در میان طبقات مردم داشته است. بر همین اساس در نگاه ما اندیشههای ایرانشهری نمیمیرد چه پایههای استوار آن به اندازه انسانیت برافراشته است.
چقدر مدعی بودهایم؛ بخشایش شما
و چقدر اندیشه ایرانشهری را نمایاندهایم مهرورزی و دست کمک شما را میطلبد.
گذری بر اندیشهورزیهای ایرانی
فلسفه یونانی شده هخامنش
منطق را از مقدمات ورود به فلسفه میدانند. باید دانستن که «اکنون به واسطه برخی پژوهشها، آگاهیم که واژه منطق را نه از ماده نطق بلکه از مَنترا به معنی کلام مقدس میگیرد و معادل این واژه در زبان پهلوی را سَخوَن ذکر میکنند که مانند ریشه logos یونانی به معنای کلام و سخن است.»3
روشنگری این که تلفظ مَنترا در اشاره بالا از مانثرَه اوستایی و مانتره پهلوی است ریشۀ مَن به معنای اندیشه. مَنتر در پارسیِ امروز گرچه کمی معنای منفی به خود گرفته در واقع کوچک شده همین مانتره است. در هرمزد یَشت زرتشت از اهورامزدا میپرسد درمان بخشترینِ درمانبخشها چیست؟ اهورامزدا پاسخ میدهد: «مانتره» یعنی سخن اندیشهبرانگیز. توبا مانتره میتوانی دیوان را نابود کنی، دشمنانت را از میان برداری... و در پایان ای زرتشت با سخن اندیشهبرانگیزمیتوانی بیماران را شفا دهی. مانتره را امشاسپندان معرفی میکند که سر آنها بهمن یعنی اندیشه نیک قرار دارد، بلی باید هر آن به امشاسپندان اندیشید اینان سخنان اندیشهبرانگیزند! تجلیات اوهرمزدند.4 که این اشارهی پایانی نفوذ کلام و در واقع شفابخشی با سخن اندیشهبرانگیز را میرساند همانی که امروزه گفتار درمانی مینامیم.
محمود شهابی در کتاب رهبر خرد به ریشههای ایرانی دانش منطق/ منتر اشاراتی لطیف دارد.5
استفان پانوسی در کتاب «گرایشهای علمی و فرهنگی در ایران از هخامنشیان تا پایان صفویه» به طرح موضوع فرهنگی بودن جریان هخامنشی پیش از آنکه بخواهیم از آن به عنوان سلسلهای پادشاهی یاد کنیم، پرداخته و از به عاریت ستاندن یونانیها و برگردان آن به فلسفه سخن میراند. کمکم به جایی خواهیم رسیدن که دین زرتشت را در سرآغازهای خود یک جریان فرهنگی و یا یک تفکر و فلسفه بنامیم، اینکه در دوران پسین رنگ و روی دینی گرفته سخنی است که موضوع این نوشتار نخواهد بودن.
ریشه «هَخَیَ» به معنای «دوست داشتن» و «مَنِش» اسم مصدر از ریشه «مَن»، به معنای «اندیشه» است. «هَخامنش» یعنی «دوستدار اندیشه». «فلسفه» نیز دقیقاً ترجمه تحتاللفظی «هَخامنش» است. «فیلو» یعنی «دوستدار» و «سوفیا» یعنی «دانش و اندیشه»، «فیلوسوفیا» یعنی «دوستدار اندیشه». «فیلو» در واژه «فیلیپس» نیز به معنای «دوستدار» است. مسعودی در «مروجالذهب» معنای واژه «فیلیپس»(پدر اسکندر مقدونی) را «دوستدار پارسیان» میداند. «سر پادشاهان یونان که بطلمیوس فهرستشان را در کتاب خود آورده، فیلیپس بود که به معنی «دوستدارِ پارسیان» است.»6
وامگیری یونانیان از واژه هَخامنش میتواند درست باشد ولی به نظر میآید به جز از افلاتون و وامگیری او از حکمت ایرانی، روش کار و اندیشههای یونانیان با ایرانیان تفاوتهایی اساسی و ماهوی داشته باشد. با مراجعه به آراء زرتشت و سخنانی که از بزرگان ما رسیده است به این تفاوتها میتوان رسیدن. پس از وقفههای تاریخی و گذرگاههای سختی که بر تاریخ اندیشه ایرانی رفته، کمکم در دوران اسلامی بزرگانی از ایران پیدا شده که به انتقاد از روش یونانیان پرداختهاند. شاید انتقاد این بزرگان رنگ دینی داشته ولی در بازیابی تاریخ اندیشه ایرانی محل توجه خواهد بودن.
خاقانی در حکمت و موعظت و در انتقاد از فلسفی شدن دین چنین می گوید:
مرکب دین که زاده عرب است
داغیونانش بر کفل منهید
قفل اسطوره ارسطو را
بر در احسن الملل منهید
نقش فرسوده فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید
ناصرخسرو در قصیدهای دلکش بر وزن مفتعلن فاعلات مفتعلن فاع، راه طبیعت را استوارتر از فلسفه یونان میداند:
ای شده مفتون به قولهای فلاتون/ حال جهان باز چون شده است؛ دگرگون
رنگ و مزه و بوی و شکل هست درین خاک/ تا ز درون گونه گون بریزد بیرون
هست درین هر چهار طبع ازین هیچ/ ای شده مفتون به قولهای فلاتون
کارکنان خدای را چو ببینی/ دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون
گر به دلت رغبت علوم الهیست/ راه بگردان ز دیو ناکس ملعون...
«نخستینها»
این واژه آن چیزی است که مردمان همه اعصار دربارهاش اندیشیدهاند. شاید مردمان قدیم بیشتر از مردمان امروز به این امر پرداخته و نخستین اندیشههای فلسفی را رقم زدهاند. خدا، آفرینش، انسان، طبایع، از جمله نخستینها هستند. درباره برخی از این وجوه در جستار نخست سخنانی گفته شد.
اهورامزدا
اهورامزدا> اُهرمزد> اورمزد>هرمَزد> هرمز> رامز/ یزدان/ خدا، «به روشنی بیکران نشیند و آفریدگان مینو و گیتی را پاید. به گیتی چنان نزدیک است که به مینو.»7 در تفسیر واژه مزدا در بخش یسنای اوستا چنین میخوانیم: «از واژه مزدا بر میآید: او از برای آفرینش است همانگونه که آفرینش از برای اوست.»8 نخستین بارقههای عرفان ایرانی را از میان این نوشتارها میتوان دیدن.
اهورامزدا در این بینش ازلی است. اهورامزدا نام یکی از هفت اپاختران (سیارهها) یعنی مشتری و نیز نام نخستین روز از هر ماه است. درباره نام مشتری روانشاد پورداوود در یشتها تأمل نموده است. نام نخستین یشت اوستا نیز هرمزد یشت است. اهورامزدا همیشه در رأس قرار میگیرد و یکتایی او به اشکال مختلف نمودار میشود. در متن پارسی میانه «گزیده اندرز پوریوتکیشان» یکتایی اهورامزدا مورد توجه قرار گرفته است:
«مرا تمرینِ خویشکاری و وظیفهداری این که اُهرمزد [را] به هستی ازلیت، ابدیت و انوشه خدایی و بی کرانگی و آویژگی [و] اهریمن [را] به نیستی و نابودی اندیشیدن و خویشتن [را] به خویشی هرمزد و امشاسپندان داشتن و از اهریمن و دیوان و دیوپرستی جدا بودن.»9
پورِ سینا ازلی و ناازلی را نه به معنای دوام و عدم دوام زمانی میداند بلکه ازلی آن است که وجودش به فاعل نیاز ندارد بلکه وجودش ذاتی خود است، مِن ذاته، لِذاته، بِذاته و ناازلی آن است که وجودش ذاتیِ خود نیست:
«بدانکه مقصود از ازلی و عدم ازلی نه آنست که عوام فهم کردهاند از دوام زمانی و عدم دوام زمانی، پس آنکه وجودِ سابق بود بر وجود اول حق (تعالی) یا مقارن و زمان طرف وجود حق تعالی گردد، حق تعالی عمّا یقول الظالمون یعتقدون لجهلهم بالامور الداهیه، بل ازلی آنست که وجود ویرا حاجت بفاعلی نیست بلکه ذاتیست، من ذاته لذاته بذاته... و غیر ازلی آنست که وجود وی نه ذاتیست بلکه مستفادست، پس کل موجودات را رقم غیر ازلی بر سر است.»10
اهورامزدا با ابزاری چند در این جهان کارسازی میکند. از سخنان زرتشت است در اوستا: «راستی همان اراده ایزدی در جهان است.»11 یعنی یزدان یک اراده در جهان دارد که با آن امور هستی را پیش میبرد و آن «راستی» است. افتادن برگ از درخت و یا جاری شدن رود در رودخانه؛ همه بر اساس قانون اَشا یا راستی است که صورت میپذیرد. قانون یا نظم حاکم بر جهان اَشایی است. قانون اَشا بر همه کائنات حکمفرماست. آنکه خلاف قانون اَشا کار میکند اهریمن و دنباله او اهریمنی صفت است. شمول اَشایی بسیار گسترده است. راستی در گفتار و درستی در عمل و نگسستن پیمان و... است. برابر اَشایی دروغ است و شمولیت این نیز بسیاری از مظاهر بدی و خلاف راستی را در بر میگیرد.
آن کس که خلاف راستی کار میکند هستی طبق قوانین مسلم خود او را به راه میآورد، اگرچه این کار بارها و بارها انجام پذیرد. در اینجا آنچه مهم است این است که پیروان اَشایی (اَشَوَنان) با پیروان دروغ نباید بیامیزند و باید در برابرش بایستند. باز آنکه این بدان معنی نیست که پیرو اَشا دنبال ستیزه است نه بلکه پیرو اَشا همیشه بر این میکوشد تا آشتی را برای مردمان به ارمغان بیاورد.
«تو ای مهر آشتی و ناآشتی سرزمینها را فرمان میرانی.»12
پیروی از قانون اَشا آنقدر اهمیت دارد که از شکستن پیمان حتی با دشمن نیز نکوهش شده است:
«میترا در همه کشور به بدسگال و دروغ مرگ میآورد به ویژه به بهدینان صدبار فزونتر ازبدانایسپیتاما! پیمان را مشکن نه تنها از بهدینان بلکه با دیویسنی. زیرا میترا به پیمانشکن چه از بهدینان باشد یا دیویسنی فرقی نمیگذارد. میترا گرزبهدست دارد، گرزصدخاروچونبردشمنمیتازد آنها فرو میریزند از جلوی او. گرزاو که مانند زر است از فلز زرد رنگ، بسیارسخت ساخته شده است و محکمترین همه افزاراست و میترا در رزم پیروزمندترین است.»13
اینها برای نشان دادن اراده ایزدی یعنی قانون راستی در جهان گفته شد. سخنانی که شاید دینی بنماید ولی اصلاً اینگونه نیست. در اینجا سخن بر سر اینکه مهریشت پیش زرتشتی است و به اندیشههای زرتشت ربطی ندارد، مطرح نیست؛ بلکه این اندیشهها در بستر فرهنگ ایرانی بسط یافته است چه مهرپرستی و چه زرتشتی و چه پوریوتکیشی.
اما سخن اصلی را در یسنا مییابیم:
«اَاِوُ پَنتام یُو اَشَهِ، ویسپِ اَنیَئِشام اَپَنتام»14
راه یکی است و آن راستی است همۀ راههای دیگر بیراهه است.
در دورههایی از پس حمله اعراب هنوز آموزش و پرورش در کشور، ایرانی است. بوشکور شاعر قرن چهارمﻫ.ق، در «آفریننامه» پیرو آموزش در مدارس ایرانی چنین میسراید:
«به کژّی و نادرستی کم گرای
جهان از پیِ راستی شد به پای»
و یا این سخن منسوب به ذوالنون مصری: «الصدقُ سیف الله فی اَرضه ما وضع علی شیء لا قطعه.»
راستی شمشیر خداوند بر زمین است به چیزی فرو نمیآید مگر آن که آن را قطع کند.
تأویل در دریافت مقصود واژه
نکتهای که همیشه در سخنان و یادکردهای خود از مطالب باستانی غافل بودهایم مباحث فلسفی در آراء و اندیشههای ایرانی است که روشن است این آراء به زبان و به بیانِ زمانِ خود نوشته شده و بدست ما رسیده است. ما این زمانِ نوشتن و این زمانِ اندیشهورزیهای مردمانِ ایرانی را هیچگاه در برآوردهایمان به دید نمیآوریم. مثلاً برداشتمان از بهمن برداشتی است از واژه در معنای امروزی بدون اینکه به بار معنایی واژه در باستان توجه کنیم که آیا این واژه همان معنایی را داشته که در امروز؟
واژهها دو حالت کلی را بیان میکنند یکی معنای لفظ و دیگر معنای مفهومی یعنی آن بار مفهومی که نیاکان برای واژه ساختهاند تا به بیانات و اندیشهورزیهای خود برسند. واژه یا با همان معنای لفظی به ما رسیده و یا معنای لفظ تغییر کرده و یا خود واژه بجز از لفظ در تلفظ هم تغییر داشته و یا واژه آن بار معنایی و مفهومی را به کل از دست داده و این بسیار روشن و طبیعی است.
بهمن از وهومَنَه اوستایی و به معنای اندیشه نیک است. این واژه با همان معنای لفظی به ما رسیده ولی این واژه دارای مفهومی نیز بوده که آن مفهوم در گذر زمان از ما دور مانده و یا به شکلهای مبهم در کتابهای فلسفی به بقای خود ادامه داده است. بهمن اندیشه نیک و یا همان عقل اول و به تعبیری صادر اول است که از خداوند سر زده است، نتیجه مستقیم نیک اندیشیِ خداوند پاکی و یا همان اَردیبهشت است.
دراوستا و متون پهلوی گاهی به بیاناتی میرسیم که آذر پسر اهورا مزدا است و یا سپندارمذ فرزند اهورا مزدا است و یا بهمن فرزند اهورامزدا است. این جریان دستآویز حمله و نقدِ عدهای غیر محقق به جریانِ دینیِ زرتشتی شده است. غافل از اینکه پژوهشگر روشنبینِ ایرانی در نگاه نخست بدین متون بایستی به گونهای بیاندیشد که اینها تاریخ اندیشگیِ مردمان ایرانی است و نگاهِ ملی را تقویت و به همه امور تعمیم بدهد. لازم به توضیح است که این جملۀ «آذر پسر اهورامزدا» در اوستا، سرآغاز یسنا، بند 2 آمده است، واژه «پوثرَ» که امروز به معنای پسر در برابر دختر بکار میبریم را آیا باید در همین معنای امروزی آن بکار ببریم؟ پاسخ منفی است. واژه «پوثرَ» را معمولاً به فرزند ترجمه میکنند یعنی اعم از دختر و پسر است، نیز میتواند در جملۀ: آثرُو. اهورَهِ. مزداو. پوثرَهِ. تَوَ. آتَرش. پوثرَ. اهورَهِ. مزداو. به معنی آذر آفریدۀ اهورامزدا ترجمه شود. باز آنکه این جمله در همه جای اوستا نیامده است مثلاً در هفتن یشت بزرگ که از نظر املاء به گاتها سخن زرتشت، نزدیکتر است به گونۀ «آذرِ مزدا اهورا» آمده و اثری از واژۀ «پوثرَ» نیست.
اینکه در بخشهای کهنتر اوستا این ترکیب را نمیبینیم ولی در بخشهای جدیدتر(از نظر املاء) و نیز در متنی پهلوی همانند «پرسش مِتیوک ماه از زرتشت»، آن را میبینیم باید در آن کمی درنگ کنیم و معنای استفاده شده از آن را بهتر بکاویم.16 در واقع این سخنان را نباید در برداشتهای امروزی گنجاند، این سخنان کاملاً فلسفی و دارای اندیشههای ایرانی بر شناخت آغازین است. در خودِ گاتها هم این تعابیر ادبی و با آزرم را میبینیم، در جایی بعنوان پدرِ کشاورزان و زمین و زمین دختر اهورامزدا معرفی شده است.
«ایدون سخن میدارم از آنچه برای جهان بهتر است از دین راستین آموختم، ای مزدا کسی که آن را (جهان را) بیافرید؛ پدر برزیگرِ نیک منش و زمین، دخترِ نیک کنشِ اوست، نتوان فریفتن اهورای به همه نگران را.»17
برخی بدون بررسی و کنکاش در فرهنگ خودی متأسفانه به خود تاخته و فرهنگ گرانبار ایرانی را میکوبند و این مثلاً سپندارمذ پسر اهورامزدا را به گونه ازدواج اهورامزدا با سپندارمذ تحریف میکنند. سپندارمذ نگرشی عمیق و فلسفی بر عدم پایانههای زندگی بر روی زمین است. نماد بالش و رویش و باروری است چنان که انسان ایرانی با خود اندیشید که چگونه درد جاودانگی را باید بر خود هموار کند؟ نتیجه اندیشهورزیهای خود نگرشی عمیق بر زمین و زن دو نماد بالش و رویش گردید که با پیوند و زناشویی میتوان فرزند آورد و جاوید ماند آن چنانی که گیاهان از دل خاک سر برآورده و این جاودانگی را تکرار میکنند.
تجلی اهورامزدا در انسان و جهان
با کمی دقت در جریان کیفیت صدور به این باریکه شناخت میرسیم که این صدورات در جان و تن آدمی (عالم صغیر و به شکل بهمن، اردیبهشت و شهریور) و در هستی (عالم کبیر و به شکل خرداد، اَمرداد و سپندارمذ) انجام یافته است. صادر اول یا بهمن و یا اندیشه نیک و یا عقل اول جز از انسان در کجا تجلی مییابد؟ اهورامزدا در انسان تجلی کرده و این تجلیات به شکل بهمن، اردیبهشت، شهریور انجام یافته است. انسان است که میاندیشد، انسان است که پاکی و اَشایی را میفهمد، انسان است که شهریاری و پادشاهی و روحیه برتریجویی را دوست دارد. اهورامزدا به صورت خود، انسان را آفرید. شاید این نوع تفسیر و یا نوع نگاه بحث تشبه و اَعمال مشبّهه را به ذهن بیاورد و نزدیکی به حدیث معروف «أن الله خلق آدم علی صورته»:
«عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن أبیه عن عبدالله بن بحر عن أبی ایوب الخزاز عن محمد بن مسلم قال: سألت اباجعفر علیه السلام عمایروونأن الله خلق آدم علی صورته. فقال: هی صورة محدثة مخلوقة و اصطفاها الله و اختارها علی سائر الصور المختلفة، فأضافها إلی نفسه، کما أضاف الکعبة إلی نفسه و الروح إلی نفسه، فقال: بیتی، و نفخت فیه من روحی»18
این حدیث از سوی علمای شیعه مورد تأیید قرار نگرفته است. به هرحال به نظر میرسد ورود ایرانیان به مباحث تفکری و نقلی دین اسلام چنین نتایجی را نیز به همراه داشته است و این برداشت از تجلیات اهورامزدا سطحی است.
اساس اَهرِمَزد و اهریمن
ثنویت اساس ساختار نظام هستی است. نگاه فلسفی به هستی کمکم این ساختار را پیش روی میآورد. اینجا همان جایی است که دستآویز نقد غیر علمی برای برخی شده است. زرتشت در گاتها بدین نکته اشاره کرده است و به عقیده او از اساس، جهان این دو نیرو را به خود دیده است یکی سپندمینو و دودیگر انگره مینو. این نوع نگاه زرتشت به هستی پیش از این که به دست موبدان رنگ دینی به خود بگیرد، نگرش فلسفی زرتشت را به هستی و کائنات نشان میدهد. در نگاه او این دو نیرو، مدام در حال ستیزه هستند و گویا بودن این دو در کنار هم باعث بالندگی جهان میشود. روانشاد دکتر عباس مهرین شوشتری اعتقاد داشتند ثنویت در اخلاقیات کیش مزدیسنا هست ولی در الهیات یکتاپرستند. مقایسه شیطان و خدا در ادبیات اسلامی نیز این همانندی را میرساند.19
پورداوود در یشتها میان اهورامزدا و سپند مینو فرق گذاشته بدین صورت که اهورامزدا در رأس و سپند مینو با انگره مینو همردیف میشود.20 باید دانستن که انگره مینو به معنای زننده جهانی مینوی، صفتی است برای اهریمن. برخی کوشیدهاند تا سپند مینو را در رأس قرار دهند یعنی همان اهورامزدا بنامند و بدین ترتیب پیکار نهایی میان اهورامزدا و اهریمن خواهد بود ولی به عقیدۀ گرشویج این اندیشههای مغانهای ایست که به جای اندیشههای زرتشت درآمده است.21 در این بند از گاتها تفاوت میان اهورامزدا و سپندمینو را میبینیم:
«و تو از این سپندمینو ای مزدا اهورا براستی پرست هرآنچه بهتر است پیمان دادی. آیا بی خواستِ تو دروغ پرست از آن بهرهور خواهد شد، آن که با کردارش با منشِ زشت به سر میبرد.»22
اما از گاتها 30 پیدا است که این دو گوهر با آفرینش مردمان رنگ و روی میگیرد چه این دو نخست در اندیشه، گفتار و کردار هویدا شدند23 و این حرکت بعدی مردمان است که کدام یک را رونق بخشد اینکه به سوی نیروی افزاینده یعنی سپندمینو بگراید و یا به سوی مینوی کاهنده یعنی انگرهمینو! و به قول گرشویج میدانِ کارزار انسان است و پیکارِ نهایی نیز در وجود انسان است.24
تازش اهریمن بر روشنایی
به نظر میآید همانگونه که تن را از جهات مختلف پرورش میدهیم و به کمال میرسانیم مانند خوراک و ورزش؛ به همان شکل روان را باید دستخوش پرورش قرار داد. یعنی غیبت نکردن را باید تمرین کرد، قضاوت نکردن را باید تمرین کرد، دروغ نگفتن را باید تمرین کرد،... اوایل کار سخت است چون اساس جهان بر سپندمینو و انگره مینو است، اهریمن در تاریکیها به سر میبرد و از همانجا به روشنایی حمله میکند. اهریمن هر
آن کجای که اهرمزد و تجلیاتش را میبیند، بدان حمله ور میشود، هر آن کجای که نور را میبیند بدان حملهور میشود. هر جا اندیشه نیک است اندیشه بدی بدان حملهور میشود. حتی آن هنگام که تصمیم بر کاری از جنس روشنایی میگیری انواع اندیشههای مخالف بدان هجوم میآورند تا آن اندیشه سرانجام نیابد.
پس با این هوشمندی که در نظام هستی تعبیه شده و اندیشه ایرانی آن را رصد کرده است، به زودی خواهیم دانستن که در اوایلِ کار کردن با روان، اهریمنِ وجود، بر تو میتازد ولی از آنجای که شیوه کار اوهرمزد آموزش و ممارست است کمکم غلبه با تو است... .
«فیالجمله ترا یک سخن بگویم: این مردمان به نفاق خوشدل میشوند و به راستی غمگین میشوند. او راگفتم تو مرد بزرگی و در عصر یگانهای؛ خوشدل شد ودست من گرفت و گفت مشتاق بودم و مقصربودم و پارسال با او راستی گفتم؛ خصم من شد و دشم نشد. عجب نیست این؟! با مردمان بنفاق میباید زیست، تا درمیام ایشان با خوشی باشی، همین که راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون میباید رفت که میان خلق راه نیست.»25
2-2-2- آفرینش
آفرینش در دو نگاه در اندیشۀ مردمانِ ایرانی جلوهگر است: نخست اینکه خودِ هستی دو گونه یا دو سویه است. یکی روی به کاستی دارد آن را اهریمن یا انگره مینو مینامیم، دودیگر که روی به افزایش دارد را اَهرمزد یا سپند مینو مینامیم. در این میان مردمان قرار دارند، «مَن» یا اندیشه یا بشر یا مردم که با کارکردِ خود میتوانند روی به هر یک از این دو سوی بگذارند و بگرایند.26 روان شاد استاد پورداوود در یشتها مفصل به این موضوع پرداخته و اهورامزدا را در رأس میبیند و سپند مینو و انگره مینو را در نگرشی دیگر بیان میکند. این نگرش در اندیشۀ یوگیانِ هندی به گونۀ تاماس، راجاس و ساتوا بیان شده است که در واقع کارکردِ هستی را مینمایاند. از این نگرش مختار بودنِ انسان نیز بدست میآید.
جدایِ از شیوۀ کارکردِ هستی نگرشِ مردمانِ میانۀ جهان به خودِ هستی آن چنان که هست و نیز هستیِ معنوی است که خواه ناخواه مردمان را به ماورای هستی واقعی میکشاند، این دومین بخشبندی است که جهانِ «مینوی» و «ماتکی» نامیده میشود. از آن هنگام که انسان ایرانی به خود اندیشید، جریاناتِ غیر مادیِ در وجودش او را در پی نخستینها و منشأ آن؛ به خود مشغول و او را به جستجو واداشت. نتیجه این جستجوی ذهنی دستگاه فلسفی پیچیدهای شد که جریانات خردورزی، روانشناسی، دینی، عرفانی را به شکلی عجیب به هم آمیخته است.
2-2-3- جهان مینوی- آفرینش مینوی
برخی واژههای کلیدی در تاریخ اندیشهورزیهای مردمان میانه جهان عبارت است از:
«مینو (معنوی معرّب آن است)، سپند مینو، گناک مِینُوک یا اَنگره مینو یعنی زننده مینو است، گیتی، هستی، گیهان (کیهان، جهان)، وَهیشت اَخْوْ (وَهیشت: بهشت)، دوش اَخْوْ(دوزخ)»، اینها از واژههای کاربردی در «شناخت» ایرانی بوده و باید به آهستگی کاویدشان.
آفرینش دو بخش مینوی و ماتکی را در بر میگیرد. در آفرینش مینوی بیمرگان مقدس(اَمشاسپندان) را داریم. انسان ایرانی از آن هَنگام که به خود اندیشید خواست تا منشأ بارقهها و یا دریافتهای درون خود را جستجو کند.
نگاهی به خود انداخت اندیشه را حس کرد (بهمن)، پاکی را یافت (اَردیبهشت)، برتری را درک کرد (شهریور)، خرسند (قانع) نشد، جویای کمال شد (خرداد)، به جاودانگی اندیشید (اَمرداد)، جاودانگی را در بازآفریدن دید (سپندارمذ). خواست تا منشأ این جریانات را در بیرون خود جستجو کند برای اندیشیدن و خردِ خود باید خردی آغازین وجود داشته باشد، پس چنین اندیشید که خردی فراگیر بوده و این جزوِ وجودی او حالتی است که مادی نیست آن خرد نخستین را جستجو کرد؛ بهمناش نامید. همینگونه تا شش اَمشاسپند... .
کرده هفتم از ویسپرد گویا اشاره به همین آفرینش مینوی و امشاسپندان دارد گرچه اندیشه را وا میدارد تا به پیش از آفرینش نیز بیاندیشد؛ به آفرینشهای پیاپی و اینکه جهانهای دیگری نیز در کار بودهاند و یا هستند:
«آن آفریدگانِ پاک را میستاییم که هستند پیشآفریده شده، پیشساخته شده، [پیش] از آسمان و آب و زمین و گیاهان و جانورِ خوبکُنش.»27
هفت اَمشاسپند،کیفیت صدور موجودات و هفت مرحله عرفانی
«از فعل به عدم تجلّی کرد کون پدید آمد با هر چه در آن است از صنایع. از قِدَم به فعل تجلّی کرد آدم را با جمیع صفات پدید آورد. از آن گفت نقشبند قُل الّلهمَّ مالِکُ المُلک، زُبده ما کان محمّد فی کان، صلوات الّله علیه: خلق الّله آدم علی صورَتِه، یعنی به صورت کون که از فعل صادر آمد و آن نزد ظهور عالم مُلک و شهادت کبری است؛ کبرای معرفت را، قدر و جاه انسان را در حسنات لایزالی و مشاهده ذوالجلالی.»28
و خواهیم دیدن تجلّی اهورامزدا را به گونه اَمشاسپندان که جز از وجودِ انسان را مأوایی نیستشان.
مبحث کیفیت صدور موجودات از مبدأ نخستین جزو نخستینهاست و فیلسوفان ایرانی به نوعی بدان پرداختهاند البته نه همه فیلسوفان. این مبحث در آموزههای ایرانی زیر نام «اَمشاسپندان» قابل پیگیری است. میتوان گفتن که اساس این مبحث نخستینبار در اندیشههای مردمان میانه جهان شکل گرفته است. در اندیشه ایرانی امشاسپندان (اَمِشَه. سْپَنْتَه: مقدسان بیمرگ) تجلیات اوهرمزدند:
«که روانِ سپیدِ روشنِ درخشانش مانثراسپند> کلام مقدس است و ترکیبهایی که او پذیرد زیباترین ترکیبهای امشاسپندان است، بزرگترین[ترکیبهای] امشاسپندان است، خورشید تیزاسب را میستاییم.»29
این شش امشاسپند به همراه خود اوهرمزد به هفت امشاسپند شناخته میشوند. اینان همانهایی هستند که در قرون پسین و بدست توانای عُرفای نخستین؛ هفت مرحله عرفانی را رقم میزنند. هفتن یشت کوچک در اوستا درباره امشاسپندان است. اینان در هرمزد یشت- نخستین یشت اوستا- مانثره>مانتر یعنی سخن اندیشه برانگیز و یا کلام ایزدی نامیده شدهاند30 که اهورامزدا در پاسخِ پرسش زرتشت مبنی بر درمانبخشترینِ درمانبخشها و... از آن یاد میکند و براستی این هفت؛ سخنان اندیشهبرانگیزند چه در سرِ آنها بهمن>اندیشه نیک و سپس اَردیبهشت> بهترین پاکی و... قرار دارد. یادکردِ مانتر> سخن اندیشهبرانگیز و نیز قرار گرفتن بهمن> اندیشه نیک در رأس، توجه نشان دادن به ساحت اندیشه را در آراء ایرانی میرساند.
«پرسید زرتشت اهورا مزدا را! ای اهورا مزدا، مینوی مقدس، آفریننده جهان مادی، ای پاک! کدام است نیرومندترین مانثره مقدس؟ کدام است پیروزمندتر؟ کدام است فرهمندتر؟ کدام است پایانِ کار؟ کدام است پیروزمندترین؟ کدام است درمانبخشترین؟ کدام است از میان برندۀ دشمنیِ دیوها و مردمان؟ کدام اندیشه است در همه جهان مادی اثرگذارتر؟ کدام در همه جهان مادی بهتر وجدان را پاک کند؟ آنگاه اهورامزدا گفت: ای زرتشت سپیتامان آن نامها که امشاسپندان را است! این است نیرومندترین مانثره مقدس، این است پیروزمندترین، این است فره مندترین، این است پایان کار.»31
١. وُهومنَ/ بهمن/ اندیشه نیک/ طرف راست اورمزد است/ نرینه/ عنصرمرتبط: حیوان
٢. اَشَهوَهیشتَ، اَردی بهشت/ بهترین راستی/ نماد اخلاق و نظم است/ نرینه/ عنصرمرتبط: آتش
٣.خْشَثْرَوَئریَه، شهریور/ شهریاری مورد آرزو/ نماد سیطره و توانایی اورمزد است/ نرینه/ عنصرمرتبط: فلز
٤. سپنتاآرمَئیتی، سپندارمزد/ اسفند/ نماداخلاص و فروتنی است/ دست چپ اورمزد است/ مادینه
٥. هَئورْوَتاتَ، خرداد/ کمال/ موکل بر آبها/ مادینه
٦. اَمِرِتاتَ، اَمُرداد/ بیمرگی/ موکل بر گیاهان/ مادینه
در بند شش اَردیبهشت یشت پس از برشمردن انواع شیوههای پزشکی از جمله: اَشا پزشکی، داد پزشکی، کارد پزشکی، گیاه پزشکی، از مانثره به عنوانِ بهترین و درمانبخشترینِ درمانبخشها یاد میکند. در این بند به این مفهوم که مانثرَ همان اَمشاسپندانند اشارهای نشده است. بدین ترتیب میتوان با توجه به معنای مانثره(کلام ایزدی: ابراهیم پورداوود یا سخن اندیشه برانگیز: حسین وحیدی) به گفتاردرمانی و یا نیایش بعنوان آخرین راه حل در درمان بیماری اشاره کرد. مانثرَ کسی که میاندیشد است و این واژه در فرهنگِ ایرانی در اهمیت اندیشه و اندیشیده نقشی بسیار مهم بازی میکند:
«هان! میستاییم اندیشه و اندیشیده را.»32
نخستین گام در رسایی و جاودانگی، نیک اندیشیدن است یعنی تجلی نخست اهورامزدا بهمن و یا همان «عقل اول» است. وُهو یعنی نیک و مَن یعنی اندیشه. وُهومَنَ که هومن و بهمن تغییر شکل یافته آن است یعنی اندیشه نیک. مَن را میتوان انسان یا بشر نیز گرفت. در زبان انگلیسی و آلمانی چنین معنایی از آن برمیآید. Men انگلیسی و Mān آلمانی نرینه هستند. به هرحال عقل از انسان سر میزند پس شاید بتوان به بهمن، تشخّص نیز داد.
«بدانکه چون معلوم شد که موجب ایجاد، ظهور موجد بود، لامحاله باید که نخستین (موجودی) که در وجود آید موجودی بُوَد که ویرا شایستگی آن بُوَد که موجد ویرا پیدا شود و او را بداند و صنع و حکمت او دریابد و آن موجود نیست مگر عقل کل که عین دانش است، خود را داند و موجد خود را داند بطریق آیینه،... پس معلوم شد که اول چیزی که از وجود حق به وی پیوست عقل است و از امر حق(تعالی) صادر شد بی هیچ واسطه...»33
«پس باید که از واجبالوجود، اول؛ موجودی عقلی آید...»34
در نوشتار نه شرقی نه غربی گفته شد که دستگاه تفکر عقلانیِ ایرانی دوگونه خرد را کاویده است: یکی آسن خرد (خرد ذاتی) و دودیگر گُوشان سرود خرد(خرد اکتسابی). این دو خرد در نخستین و ششمین بند از هفتن یشتِ کوچک ستوده شدهاند:
«آسْنِم خْرَتوم مَزدَذاتِم یَزَمَئیدِ. گَئُوشُ سْرُوتِم خْرَتوم مَزدَذاتِم یَزَمَئیدِ.»35
آسْنْ خردِ مزداداده را میستاییم. گُوشان سرود خردِ مزداداده را میستاییم، یعنی خردِ ذاتی و خرد اکتسابی.
عقل دو عقل است اول مکسبی
که درآموزی چو در مکتب، صبی...
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود36
در رأس قرار گرفتن بهمن بسیار مهم و محل توجه است. ستون اندیشه ایرانی از این است. تنها با اندیشه نیک است که به اشایی؛ پاکی و راستی میرسی و به مرحله دوم یعنی اَردیبهشت قدم میگذاری.
اَرتَ وَهیشت در اوستایی اَشَ وَهیشتَ، آن اَشایی است که باید بدان رسیدن. اما چگونه باید از جریان عقل اول یعنی بهمن آگاه شد. این مهم تنها با یک روش بدست میآید:
تسلط بر طبایع و حواس طریقتی است که در ایران کمینه پیشینهاش را در گاتهای زرتشت باید جستن نخستین گام راستی را پیشه کردن است، رفتن به سوی راستی دانایی را به همراه میآورد و انسان باید بکوشد تا سروش (دریافت درونی، وجدان) در دلش آوا دهد.37 بهترین راه بالندگی و تسلط بر حواس و طبایع از دیدگاه زرتشت اندیشیدن در آرامش است.38 پس از این دو مرحله است که سخن از حواس دهگانه به میان میآورد: «ای مزدا اهورا این از تو میپرسم مرا به درستی بازگوی چگونه در پرتو راستی نیروهای دهگانه برونی و درونی من زایا و نیرومند و فروزان میگردند تا با آنها رسایی و جاودانگی را دریابم و آن دو را نیاز مردمان گردانم.»
سروش را گویا در دوران ساسانی از این روی است که همردیف اَمشاسپندان قرار میدهند. سکوت، اندیشه نیک، بهمن، اردی بهشت.
«... گفتیم مراد از ایجاد، ظهور حق بود چنانکه مراد [از] ایجاد عقل، ظهور حق بود، پس لامحاله مقتضی حکمت؛ موجودی بایست که ویرا دریابد و ذات وی بداند و علم نزاهت ویرا پیدا شود و آن نیست مگر نفس. پس هیچ موجودی به عقل نزدیکتر از نفس نیست... و مراد ازین نفس، نفس کل است...»40
و سومین تجلی، اراده یا مشیت خداوندی است. خشثرَه: شَترِیور: شهریور، شهریاری نیک است.
«از نفس طبیعت کل و عنصر کل در وجود آمد و مراد از طبیعت قوتیست که عنصر را در حرکت آورد و میراند تا به نهایت کمالی که لایق وی باشد، برسد... پس... طبیعت سه قوت داشت: یکی از عالم امر که آن قوت تحریک است و یکی از عالم عقل که آن قوت هدایت(بر) طریق تسخیرست[شهریاری] و یکی از عالم نفس و آن قوت میل به تحریک است...»41
این سه جنبه نرینه داشته و متمم آنها سپندارمذ و خرداد و اَمرداد که مادینه هستند، میباشد. جهان مینویِ آبها(خرداد)، گیاهان(اَمرداد)، باروری(سپندارمذ) که در آفرینش مادی صورت میپذیرد و گاهنبارها نماد گیتیایی این سه هستند. روحی حاکم بر هستی.
«ای درویش! هیچ شک نیست که عالمِ اجسام جانی دارد و فعلِ اجسام و نشو و نمای اجسام و حس و حرکت اجسام از آن جان است و اگر آن جان نبودی اجسام مرده بودندی و فعل و نشو و نما و حس و حرکت نداشتندی.
جان هر چیز ملکوت آن چیز است و جان اجسام مراتب دارد پس عالم ملکوت را مراتب باشد...»42
کیفیت صدور را اندکی با سخنان پورسینا مقایسه کردیم. در نگاه پورسینا آن جنبه ایرانشهری مسألۀ کیفیت صدور پایین آمده است. در اندیشه ایرانی جهان و کائنات از نظمی خللناپذیر پیروی میکنند که همه چیز بر آن قوام یافته است و آن قانون اَشا (راستی) است. اینکه نخستین آفرینش عقل است، یک سخن کلی و مفید فایده نخواهد بودن ولی اینکه بدانیم نخستین تجلی اهورامزدا به گونه اندیشه نیک است، این مفید فایده خواهد بودن. وقتی بدانیم از اندیشه نیک است که ما به بستر اَشایی ورود پیدا میکنیم، این مفید فایده خواهد بودن. فراوانی سخنان ایرانشهری مربوط به یک دوره یا یک زمان ویژه نیست این جریانات بر کل کیهان اثر داشته و نظم جهانی را شامل میشود. شالوده هستی چنین است و خلاف این جریان کار کردن آسیب است و این جریان بایستی برهم زننده نظم جهانی یا کیهانی را به مسیر اصلی بازگرداند.
آنچه در تفسیر بر امشاسپندان مهم است دریافتی است که شاید باید آن را تجربه کرد، در بند 83 از فروردین یشت به باریکهای در این باره میرسیم:
«که هر هفت یکسان اندیشند، هر هفت یکسان سخن گویند، هر هفت یکسان عمل کنند که در اندیشه یکسان، در گفتار یکسان، در کردار یکسانند و همه را یک پدر و سرور است؛ اوست اهورا مزدا.»43
این یکسانی عمل تا بدانجای است که:
«یکی از آنان روان دیگری را مشاهده تواند نمود، آن (روانی که) به پندار نیک اندیشد، به گفتار نیک اندیشه، به کردار نیک اندیشد، به گرزمان اندیشد، راه آنان روشن است وقتی که به سوی (نثار) زور پرواز میکنند.»44
پور سینا در گزارشی دیگر زیرِ نامِ «رساله» کیفیت سلسله موجودات و تسلسل اسباب و مسببات آن را اینگونه بیان میدارد:45
عقل کل: 11-12/ نفس کل: 15/ طبیعت: 17/ عنصر، طبیعت و عنصر مفعول نفساند: 19/ جسم: 21، کمال جسم شکل گویی(کروی) بود، نهایت کره، وجه است: 21/ جرم فلک اعلی: 22/ جرم عقلی و نفسی، نُه فلک، عناصر چهارگانه، طبایع چهارگانه: 23-25.
اَمشاسپندان ضدهایی دارند
اَکومَنَ: اَکومن: اَک: بدی و مَن: اندیشه. روی هم به معنی اندیشه بد. اَکومن پیام آور اهریمن است.
اِندر، ایندر، ایندره: ضد اَردیبهشت است.
ساوول، سَروَه: ضد شهریور است. شهریاری بد و ستمکاری.
ناهیه، نانگهیثیه: ضد سپندارمذ. آفریدگان را از خُرسندی(قانع بودن) باز میدارد و آنان را ناراضی میسازد.
تَیریز، تَئیری: ضد خرداد که گیاهان و دامها را به زهر میآمیزد.
زَیریز، زَئیری: ضد اَمرداد که زهر میسازد.
گاهی اهریمن و یا دیو خشم را به اینها میافزایند تا تعدادشان به هفت برسد.
دیدگاه روانشاد عباس مهرین شوشتری را در این باره بخوانیم:
«بنابر عقیده ایرانیان و هندوان باستان ذات ایزدی فوق ادراک بشر است ولی میتوانیم برترین آرزوهای خود را به نام صفات او به ذهن درآورده به او نزدیک شویم یا نزدیک کنیم و آن آرزوها از این قرار هستند:
1. حیات بدون نقص
2. آگاهی یا عقل
3. اراده یا نیرو
حکما و عرفای اسلام این سه صفات را تعینات نامیدهاند:
تعین اول: احدیت یا یگانه محض
تعین دوم: وحدت یا عقل کل
تعین سوم: واحدیت یا نفس کل
و شعرای متصوفه به ترتیب چنین گفتهاند:
اول: حسن و معشوق
دوم: وحدت و عشق
سوم: عاشق
در دعای اهونور سرودهای گاتها به جای سه گانه چهارگانه گفته میشود:
1. اهورامزدا: ذات
2. اشا: نفس کل
3. وهومنه: عقل کل
4. خشثروئیریه: اراده یا مشیت ایزدی
و علاوه هر صنعتی یک متمم خود دارد و اصل صفت به تذکیر متمم یا امتداد آن به تأنیث گفته میشود به این ترتیب:
1. اشا متمم آن هئوروتات(تأنیث)
2. وهومنه متمم امرتات(تأنیث)
3. خشثروئیریا متمم سپنتا آرمئیتی(تأنیث)46
آفرینش انسان
انسان آمیزهای از مینو و ماده است:
«هر یک از مردم که به پانزده سالگی رسید آنگاه باید این چند چیز را بداند که کیستم و که را خویشم و از کجا آمدهام و باز به کجا شوم و از کدام پیوند و تخمهام و مرا چه خویشکاری گیتی و چه مزد مینو است و از مینو آمدهام یا به گیتی بودهام؟ ...»47
اینکه ساختمانِ وجودیِ انسان چگونه است و اصلاً اندیشیدن درباره خودِ وجودیِ انسان، نیز یکی از موضوعات تفکریِ مردمان در زمانهای دور بوده است، شاید امروزه مردمان به این موضوعات توجه نشان نمیدهند ولی پیداست که اندیشمندانِ قدیم اینگونه موضوعات را ارج مینهادند. ایرانیان نیز که در پی سرآغازهای هستی و خودِ ساختار انسان بودهاند این موضوع را نیک کاویدهاند. در فروردین یشت به این موضوع نگریسته شده است بر این اساس و بر انجامِ اندیشه بر سرِ انسان، ایرانیان چنین دریافتند که مردمان از پنج جزء درست شده اند:
اهو، دین، بُذ، روان، فروشی48 که همانا: جان، دین یا وجدان، بوی یا ادراک، روان و فروهر.
اهو همان جان در امروز است.
دین در این بند از فروردین یشت را برخی مانند عباس مهرین شوشتری در کتاب تاریخ ادبیات عصر اوستایی کالبد آوردهاند. یشتی از اوستا به دین یشت ویژه است. دین در دین یشت راستترین علم مزدا آفریده(رَزیشتام چیستام مَزدذاتام اَشَئُونیم یَزَمَئیده)، دانسته شده است.49 البته روانشاد پورداوود این تعبیر زیبا و دلکش را ویژه چیستا میداند که همانا یزته دانش است و در واقع این یشت در بزرگداشت دانش است برخلاف اینکه نام این یشت دین یشت است. به تعبیر روانشاد پورداوود دین در معنای وجدان و تشخص معنوی اساس فلسفۀ پیغمبر ایران شمرده میشود.50
بُذ یا بوی همان ادراک و یا به تعبیر پور سینا در دانشنامه علایی اندریافت است.
روان که مبحثی بسیار مهم در اندیشۀ ایرانی است و در متون پهلوی حتی به واژۀ روانشناس نیز بر میخوریم: بزرگمهرِ همیشه بزرگ در اندرزهای خود چنین میپرسد: چه کسی پشیمانتر؟ آنگاه پاسخ میگوید:
«خودپسند آن هَنگام که فرجام کارش بیاید، روانشناسِ بدکارِ شهوترانِ پَسخرد و بیآز که برای سودِ ناسپاسان کوشش کند.»51
از پنج حس بیرونی به پزشکی تن میرسیم و از پنج حس درونی به پزشکی روان، همان که پسان در نوشتههای فلاسفۀ ما زیر نام «علمالنفس» نمود یافت. روان آلوده میشود و پاداش و پاداَفره میبیند.
فروشی در پهلوی فروهر در پارسی باستان فرَوَرتی، بخشی از وجود انسان است که آلوده نمیشود و پس از مرگ به مبدأ نخستین باز میگردد. روان شاد پورداوود مفصلاً از این پنج در جلد نخست یشتها سخن گفتهاند بویژه مبحث فروهر که موضوع فروردین یشت نیز هست. روان شاد بهرام فروشی نیز کتابی بنام جهان فروری دارند.
«که باطن همه ظاهر است، چیزی نیست که فروشی او نباشد. حتی اهورامزدا فروشی خود را دارد. روانها از سرچشمه فروشیها هستند. تن میمیرد ولی فروشی پاینده هست و فروشی یشت روان نیکان ذکر شدهاند گویا به خواندن این یشت احساس میکنیم که نیکی جاوید هست گذشتگان حیاتی دارند.» «فروهر» تنها جزو وجودی انسان است که آلوده نمیشود و پس از مرگ به مبدأ اصلی بازمیگردد.52
آفرینش ماتکی
جهان ماتکی، گیتیایی، هستی
آفرینش مینوی را دیدیم و دیدیم که اَمشاسپندان چگونه در کیهان کارسازی میکنند. اجسام و گیاهان و آبها و کلاً مجموعه هستی نیز دارای روحی است که این هستی را به راه میبرد و از تجسم فیزیکی صِرف بیرون میکند. روح یا جان حاکم بر هستی خرداد، اَمرداد و سپندارمذ هستند. از این پس آفرینش مادی را بر میشمریم.
گاهانبار یا گهنبار به معنی گاه و هنگام و نیز به معنای گاه و زمان به ثمر رسیدن و بارآوردن و برپایی بار همگانی و میهمانی و جشنهای موسمی ایرانیان میباشند که باداد و دهش و خواندن اوستا همراه میباشد. ایرانیان در نگرش سنتی خود باور دارند که آفرینش در شش مرحله از سوی خداوند در شش چهره گاهنبار انجام گرفته است. [گاهان بخش اوستای متقدم از گاثَه در پارسی امروز گاتها به معنای سرود، شعر و یا سرود دینی برگردان شده است.]
مِدیوزَرِمگاه (میان بهار) درچهلوپنجمینروزسال،ازخور(خیر) روز و اردیبهشت ماه آغاز و در دیبمهر پایان مییابد. در این گاه آسمان آفریده شده است.
مدیوشَهِمگاه (میان تابستان) درصدوپنجمین روزسال، روز دیبمهر ازتیرماه، در این گاه آب آفریده شده است.
پیتهشهمگاه (پایان تابستان) درصدوهشتادمین روزسال، از اشتادروزشهریورماه آغاز و درانارام پایان مییابد. دراین گاه زمین آفریده شده است.
ایاسرمگاه (آغاز فصل سرما) در دویستودهمینروزسال، ایاسرمهم از اشتادروزمهرماه آغاز و در انارام پایان مییابد. دراین گاه روئیدنی آفریده شده است.
مدیارمگاه (میان زمستان) دردویستونودمین روزسال، میدیارم گاه ازمهرروز و دی ماه آغاز و در ورهرام روز پایان مییابد. دراین گاه جانوران آفریده شدهاند.
هَمَسپَتمِدیمگاه (برابری شب و روز) درسیصدوشصتمین روز سال، همسپتمِیدیمگاه هم که آغاز اهنود تا پایان وَهیشتوایشگاه هست. دراین گاه انسان آفریده شده است.
هرگاهنبار پنج روز به طول میانجامد.
عالم کبیر و عالم صغیر
اضداد در اندیشه ایرانشهری جایگاه ویژه خود را دارند و اصلاً در بالندگیِ جهان دست به کارند. این اندیشه گویای جنبشی در هستی است که مدام در حال تکرار است و نبودن آن، برابر ایستایی است. شب و روز، سیاهی و سپیدی... بحث اضداد اندیشه را به ثنویت میرساند و اینکه نظام هستی بر این پایه شکل گرفته است و اگر چنین نبود هستیای در کار نبود.
آنچه در ادبِ شناختِ (عرفان) ایرانی مطرح است این است که انسان عالم صغیر است بمانند عالم کبیر که هستی است. این ادبیات دنباله ادبیات مزدیسنا و اندیشههای ایرانشهری است که به دست عرفای ما رنگ فراموشی به خود نگرفت و در دامان عرفان زنده ماند.
«تن مردمان بسان گیتی است، زیرا گیتی از آب سرشکی ساخته شده است. چنین گوید که این آفرینش نخست همه آب سرشکی بود، مردمان نیزاز آب سرشکی میباشند. همانگونه که گیتی را پهنا با درازا است مردمان نیز به همان گونهاند: هر کس را درازا [به اندازه] پهنای خویش است. پوست چون آسمان، گوشت چون زمین، استخوان چون کوه، رگان چون رودها و خون در تن چون آب در رود، شکم چون دریا و موی چون گیاه است. آنجا که موی بیش رسته است چون بیشه. گهر تن چون فلز، آسن خرد چون مردم، گوشان سرود خرد چون گوسپند و گرمی چون آتش است. دست و پایافزار چون هفتان و دوازدهان. شکم خورش گواراست چون ابر و آتش وازیشت. دم برآوردن و فروبردن چون باد است. جگر چون دریای فراخکرت، بندکده تابستان؛ اسپرز چون ناحیت اپاختر که جایگاه زمستان است...»53
این سخن دراز است و خواننده خواستار به کتاب بُندهش، ترجمه مهرداد بهار، رویه 123 نگاه کند.
«بدان که هر چیز که در دنیا و آخرت موجود است در آدمی هم موجود است و آدمی نسخه و نمودار دنیا و آخرت است.»54
«بدان که هر چیز که در عالم کبیر اثبات میکنند، باید که نمودار آن در عالم صغیر باشد تا آن سخن راست بود، از جهت آن که عالم صغیر نسخه و نمودار عالم کبیر است و هر چیز که در عالم کبیر هست در عالم صغیر نمودار این هست.»55
«این خانۀ عالم نمودار تن آدمیست و تن آدمی نمودارِ عالمِ دیگر.»56
نفی پاداش و پادافره در آن جهان
اندرزنامهای به زبان پارسی میانه از بزرگمهر بُختگان57 حکیم ایرانی برجای مانده است که عمده مطالب آن را اندرز تشکیل میدهد ولی در سرآغازهای این کتاب بزرگمهر به طرح برخی موضوعات فلسفی و برخی انتقادها از اندیشههای وارداتی زمان خود یعنی زمان ساسانیان میکند. بزرگمهر با طرح این موضوع که پاداش و پادافره در همین جهان و در لحظه یا لمعهای که به چشم نمیآید به انسان داده میشود، اساس پاداش و پادافره را به انگره/ گناک مینو یعنی اهریمن نسبت میدهد. اگر زمان بزرگمهر با زمان اندیشههای هلنیستی(نو افلاطونی فلوطین) در اسکندریه برابری کند این انتقادات متوجه صاحبان این اندیشه هست و منظور از گناک مینو همین طرفداران اندیشههای هلنیستی هستند.
«...این نیز پیداست که گناک مینو برای آفریدگان اوهرمزد این را نیز سختتر کرد که مزدِ کرفه و پادافرهِ گناه در فرجامِ کار را در اندیشه مردمان بنهفت. دادار اوهرمزد برای بازداشتنِ آن چند دروغ، برای یاری کردن مردمان چیزی نگهدارِ مینو داد: آسن خرد و گوشان سرود خرد، و خیم و امید و خرسندی و دین و همپرسگیِ دانا.»58
اما خود اندیشه در لحظه پاداش و پادافره دیدن بازگو کننده اندیشهای است ویژه مردمان میانه جهان. این «در لحظه» در اندیشه ایرانشهری بسیار دارای اهمیت است همین اندیشه را در طرح «فرشکرت گیان»(خلق مدام) نیز میبینیم.
پَتِت در اندیشه ایرانی
«محتسب از اندرون می باید که بیرون آید، چیزی که حجاب من خواهد بودن از من، چرا رها کنم که پیش آید؟ چون آن تشویش را بِهِلم تا پیش آید؛ مرا مشتَغَل کند به دفع خویش، به اشتغالِ خویش نرسم: گربه که گوشت از من بِبَرد به گرفتن گربه مشغول شوم از گوشت خوردن بمانم آن ساعت!»59
شمس تبریزی در پیروی از راهِ راستینِ عرفان (شناختِ) ایرانی لطیفهای زیبا از آموزه هایِ مردمانِ ایرانی را بازگو میکند یعنی با توجه به سخنان پیشین، خودِ توبه را حجاب مینامد. میگوید چرا توبه؟! باید محتسب یعنی نگه دارنده از درون تو بجوشد و آن آگاهی بزرگ رُخ بدهد (بمانند دردِ طلب)، وقتی توبه میکنی مشغول به دفعِ خودت میشوی، در این حال به خودت نمیرسی، خود را فراموش میکنی همچنانی که وقتی گربه گوشت را میبرد تو به دنبال گربهای نه گوشت.
توبه را تشویش نامیده که وقتی رها میشود انسان در این حالت مشغول به دفع و نفیِ خویش میشود، پس توبه خود نیز حجاب میشود.
نفی توبه از زبان شمس شیوهای ایرانیاست چرا که در اندیشه مردمان ایرانی توبه نداریم و مردمان در لحظه پاداَفره(مجازات) و در لحظه پاداش می بینند.
واژه پَتِت در خرده اوستا را که توبه ترجمه می کنند نادرست می نماید. پَتِت به معنای حرکت از روبرو است. یعنی آنگاه که شاخه درخت را شکستی بجای گریه و زاری و درخواست بخشایش؛ درختی بکار. به عقیده برخی پژوهشگران اندیشه پَتِت را پسان موبدان در پایان خرده اوستا برای جلوگیری از گروشِ مردمان به مسیحیت افزودهاند و اساس نفی بخشیدن و نابخشیدن حتی در اندیشههای وحدت وجودی هندی نیز سابقه دارد.60
جبر و اختیار
یکی از نخستینها در آموزههای ایرانی مبحث جبر و اختیار است اینکه بالاخره کُنش یا فعل انسانی را به خداوند نسبت دهیم و یا به خودِ انسان؟ در دورانِ پسین برخی از ملتها این مبحث را مورد توجه قرار دادند. اینکه این مبحث چه تأثیری بر سرنوشت انسانها داشته است جای تأمل دارد! ایرانیان هم در دورانِ باستان و هم در دوران اسلامی بازار این گفتگو را همچنان گرم نگه داشتهاند.
هات سی از گاتها بخش بنیادیِ اندیشههای زرتشت است و از آن پیدا است که مردمان در گزینش راهِ نیک و راهِ بد در این جهان آزاد بوده و توانایی انتخاب و گزینش در کارها را دارد.61
پس از آن در آغازِ دورانِ ورود اعراب به ایران در میانِ ایرانیانِ اسیر شده در جنگِ با اعراب واصل پورِ عطا - از شاگران حسن بصری است که هر دو از اسیران ایرانی بودند - اندیشه اختیار را از سنبویه نامی ایرانی گرفته62 و با این جهت گیری از حسن بصری جدا می شود.
«از برای پنج چیز هستم، از برای پنج (چیز) نیستم:
از برای پندار نیک(اندیشه نیک) هستم، از برای پندار زشت(اندیشه بد) نیستم
از برای گفتار نیک هستم، از برای گفتار زشت نیستم
از برای کردار نیک هستم، از برای کردار زشت نیستم
از برای فرمانبرداری هستم، از برای نافرمانی نیستم
از برای راستی هستم، از برای دروغ نیستم
این چنین تا (به روز) واپسین که در میانِ دو گوهر فتح قطعی بود.»63
فرشکرت(قاعده خلق مدام)
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتی نماینده نو به نو
زندگی را در لحظه باید نو کرد. فردوسی در این بیت اندیشهای را بازگو میکند که ریشه در خردورزیهای مردمان میانه جهان(ایرانیان) دارد. این گنبد تیزرو مدام در حال تغییر است و در لحظه نو به نو میشود و پیرو آن این نو شدن در جان ما انجام میشود. به تعبیر قیصری این جان یا فیض حق «آن به آن» به کالبد انسان ریخته میشود.64 این سخن فردوسی نمایاننده «فرشکرت گیان: تازه شدن جان» در اندیشه ایرانیان است که در متونی مانند«بُندهش» آن را میبینیم. بعدها این میراثِ اندیشهگی ایرانی در آثار حکیمان بزرگ به صورت «خلق مدام» زنده ماند و شد یکی از قواعد مسلم فلسفه ایرانی. گرچه خلق مدام را از تفسیر بر روی آیه «بل هم فی لبس من خلق جدید»(سوره ق) و آیاتی دیگر می شناسیم ولی نیک پیداست که عرفای ایرانیِ مفسر قرآن پیش زمینه فهم آن را به صورت موروثی در مدارس حکمتی ایرانی داشتهاند و با اندیشه فرشکرت گیان آشنا بودهاند.
از طرفی این آیه مربوط به توانایی خداوند بر دوباره زنده کردن مردگان(قوم شعیب و قوم تبع) پس از مرگ است، در حالی که اندیشه فرشکرت از نو شدن لحظه به لحظه جهان و جان در همین دوران زندگانی سخن میگوید.
چگونه عرفا «خلق مدام» را به «معاد» ربط میدهند؟ این را تنها خودشان میدانند! به هر حال این اندیشه پس از فردوسی اینگونه از زبان مولوی جاری میشود:
«هر نفس نو میشود دنیا وما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
ای برادر عقل یکدم با خود آر
دم به دم در تو خزان است وبهار»
از سخنان ملاصدرا است:
«سیر تکاملی یا ناموس نشو و ارتقاء در سرتاسر عالم کون و هستی محسوس و شهود ما است، زیرا احساس به کمالات مافوق و میل به تحصیل آن کمالات در هر مادونی غریزی و طبیعی است و بنابراین توقف هر موجودی در یک حد معینی برخلاف طبیعت و ناموس ارتقاء است. بنابراین هیچ موجودی در هیچ حدی از حدود توقف نکند بلکه هر موجودی بخصوص موجود ناقص الوجود به حکم فطرت و غریزه ذاتی خویش پیوسته به جلوه خود و مظاهر وجود نگران و به دنبال کمالی جدید روان باشد و بدین جهت در هر آنی تغییر صورت دهد و تبدیل هویت کند و از نقصی به کمال برسد تا آنگاه که از هر نقصی تهی گردد و به کمال نهایی نایل شود.»65
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم(حافظ)
(برای مطالعه بیشتر درباره خلق مدام و این که فیض حقتعالی آن به آن به موجودات میرسد نگاه کنید به: «رساله قیصری» و «دو رساله در فلسفه اسلامی» از استاد جلالالدین همایی)
وحدت در کثرت، کثرت در وحدت
«از واژه مزدا بر می آید: او از برای آفرینش است، همان گونه که آفرینش از آن او است.»66
اهورامزدا آن کلی است که در عین وحدت دارای کثرت است. وحدت در کثرت و کثرت در وحدت از آموزه های ایرانی است گرچه این موضوع ممکن است در برخی مکاتب هندی از جمله یوگیها نیز سابقهای داشته باشد.
این سخن در متون ایرانی قابل پیگیری بیشتر است. حاج ملا هادی سبزواری در شرح غررالفوائد در قصیدۀ معروفش با مطلع زیر نسبت این مبحث را به ایرانیان اینگونه بازگو میکند:
یا واهب العقل لک المحامد
الی جنابک انتهی المقاصد
یا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر و الباطن فی ظهوره...
الفهلویون الوجود عندهم
حقیقه ذات تشکک تعم
مراتباً غنی و فقرا تختلف
کاالنور حیثما تقوی و ضعف
این اندیشه در شناختِ (عرفان) ایرانی باقی ماند و بیشتر عرفا بدین طریقت باقی ماندند: «و اهل وحدت میگویند که از تو تا به خدای راه نیست، نه به طریق طول (دیدگاه اهل حکمت) و نه به طریق عرض (دیدگاه اهل تصوف)، از جهت آن که نسبتِ هر فردی از افرادِ موجودات با خدای هم چنان است که نسبتِ هر حرفی از حروفِ این کتاب با مِداد و از این جا گفته اند که وجود یکی بیش نیست و آن وجودِ خدای است تعالی و تقدس و به غیر از وجودِ خدای وجودی دیگر نیست و امکان ندارد که باشد.»
پایان
فروردین 1396 خورشیدی
پینوشتها:
1. روزنامه طرح نو، 7/2/1396، ایران بوم 3/6/1396
مقاله نه شرقی، نه غربی؛ نوشته رضا آقازاده
( http://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/16329-na-sharghi-na-gharbi.html )
2. مقالات شمس تبریزی، جعفر مدرس صادقی
3. رساله منطقی پولس پارسی، محمد کریمی زنجانی اصل رویه: 17
4. یشتها، جلد یک، هرمزد یشت، ترجمه پورداوود
5. رهبر خرد، دیباچه
6. مروج الذهب: ٢٧٣
7. بُندهش، نسخۀ ت.د.1
8. یسنا، هات 19
9. گزیده اندرزهای پوریوتکیشان، سعید عریان
10. پورسینا، رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات...: رویه:8
11. پورداوود، یشتها
12. مهریشت، کرده 8: 29
13. ترجمهروانشادعباسمهرینشوشتری از مهریشت
14. یسنا، 72 بند 11
15. بررسی دستنویس م. او 29، کتایون مزداپور
16. برای معانی پوثرَ نک: پورداوود، یشتها، جلد2، فروردین یشت، پاینویس رویه: 62
17. پورداوود،گاتها 45، بند 4
18. کلینی، ١، 134
19. تاریخ ادبیات عصر اوستایی، عباس مهرین شوشتری
20. پورداوود، یشتها، هرمزد یشت
21. آموزه و آیین زرتشت، ایلیا گرشویج
22. پورداوود، گاتها، هات 47، بند 5
23. پورداوود، گاتها 30، بند 3
24. آموزه و آیین زرتشت، ایلیا گرشویج، رویۀ: 33
25. مقالات شمس تبریزی
26. گاتها، هات 30 که به گفته حسین وحیدی بخش بنیادی جهانبینی زرتشت است.
27. ویسپرد، پورداود، رویه: 43
28. شرح شطحیّات، روزبهان بقلی شیرازی، رویه: 270
29. پورداوود، ابراهیم، فروردین یشت: بند81
30. کلام ایزدی ترجمه ابراهیم پورداوود و سخن اندیشه برانگیز ترجمه حسین وحیدی است.
31. یشتها، هرمزد یشت
32. پورداوود، ابراهیم، ویسپرد، کرده4
33.پورسینا، رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات...: رویه:11
34. پورسینا، دانشنامه علائی، رویه: 448
35. پورداوود، هفتن یشتِ کوچک
36. مثنوی، دفتر چهارم(رقعه دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعه اول نیافت)
37. وحیدی، حسین، گاتها، 43، بند 12
38. همان، 43، بند 15
39. همان، 44، بند 18
40. پورسینا، رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات...: رویه:15
41. پورسینا، رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات...: رویه:17
42. انسان کامل، عزیزالدین نسفی: 344
43. پورداوود، ابراهیم، فروردین یشت، بند83 و نیز زامیادیشت، کرده 2، بند 16
44. همان: بند 84و نیز زامیادیشت، کرده 2، بند 17
45. ابن سینا، رساله، به کوشش دکتر موسی عمید
46. تاریخ ادبیات عصر اوستایی، عباس مهرین شوشتری: 96
47. گزیده اندرز پوریوتکیشان، سعید عریان
48. پورداوود، فروردین یشت، کرده 31 بندهای 149 و 155
49. پورداوود، دین یشت، بند 1
50. پورداوود، یشتها، جلد 2 رویه: 161
51. متن پهلوی بزرگمهر بوختکان
52. تاریخ ادبیات عصر اوستایی، عباس مهرین شوشتری: 92
53. بُندهش: 123
54. انسان کامل، عزیزالدین نسفی، رویه: 119
55. همان، رویه: 347
56. مقالات شمس، رویه: 66
57. در زبان پهلوی: ووچورگ میتر ئی بوختَکان. تلفظ درست این نام بُختکان است از بوخت به معنای رستگاری و تلفظ بَختگان نادرست است چه بَخت به معنای سهم و بهره است.
58. متن پهلوی بزرگمهر بُوختکان، 42 و 43: 90
59. مقالات شمس تبریزی
60. سرود رستگاری، ترجمه قاسم هاشمی نژاد
61. گاتها، ٣٠
62. تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، دکتر محمد جواد مشکور
63.پورداوود، بند 16: یسنا 10: رویه 176
64. زمان از دو نگاه، ترجمه رساله نهایه البیان فی درایه الزمان قیصری، طوبی کرمانی
65. اسفار اربعه، جواد مصلح از کتاب جهانبینی زرتشتی و عرفان مغان، حسین وحیدی
66. یسنا، هات نوزده
67. انسان کامل، عزیز الدین نَسَفی: 80
* این نوشتار پیشتر در روزنامه طرح نو به چاپ رسیده و اکنون با بازنگری تقدیم خوانندگان میشود. این نوشتار هنوز در راه کامل شدن است.