جهان ایرانی
مقدمهای بر تاریخ اتحاد
- جهان ايراني
- نمایش از جمعه, 11 مرداد 1398 21:40
رضا آقازاده
کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی
فهرست
1- سرآغاز
1-1- ایرانینشینها
1-1-1- روشنگریهای تکمیلی
1-2- شیوه کار
2- مقدمه
2-1- تجزیه و ناتجزیه
3- ایرانیان در مصر
3-1- لوازم و مقدمات اتحاد
3-2- جریان لشکرکشی کیکاووس به هاماوران
3-3- سخن حمداله مستوفی در نزهه القلوب
3-4- سخن گردیزی در زینالاخبار
3-5- نامه تنسر به گشنسب
4- تاریخ اتحاد در شاهنامه
5- خاندانهای ایرانی
6- تحدید حدود مرزها در متنهای کهن
6-1- بررسی متنها
6-2- نگاهی به چند متن
6-2-1- شواهد باستانشناسی
6-2-2- کتیبه بیستون
6-2-3- وندیداد اوستا
6-2-4- بُندَهِش
6-2-5- شهرستانهای ایران
7- پادشاهان اتحاد، سفیران اتحاد
7-1- مهرداد دوم
7-2- اُرُد اول
7-3- بلاش اول
7-4- شاپوهر دوم
8- نداشتن هیچگونه وابستگیِ سَران کشوری به دیگر کشورها
9- آخِرین اتّحاد
10- شکُفتن اتّحاد
11- نبرد مغزها
12- تهدید اتّحاد
12-1- آسیب از بیرون
12-1-1- تغییر خط ابزاری برای تجزیه
12-2- آسیب از درون
12-2-1- آستانه تحملپذیری
12-2-2- پایهها
12-2-3- خلط مبحث
12-2-4- دو رویکرد
12-2-5- تفکّر عقلانی یا تفکر اعتقادی
13- سخن پایانی
14- پایان نوشت
1- سرآغاز
1-1- ایرانی نشینها
بخش نخست این «مقدمه» پاژنام «نگاهی به نظریه قاره کهن (اتحادیه ایرانینشینها)» را بر خود داشت (تارنمای ایران بوم، مهر 1394)، اتحادیهای که لزوم توجه نشان دادن بدان در شرایط سیاسی امروز بایسته مینمود. در آن جا اصطلاح «ایرانینشینها» را از روی نام باستانی «سرزمینهای ایرانی/ آریایی» که در اوستا مسطور است استخراج و این گونه تعریف کردیم:
«ایرانینشین یعنی نشیمنگاه اِیرها، آریاها، یعنی سکونتگاه آریایی. ما اصطلاح «ایرانینشینها» را از واژه اوستایی«اَئِریُو شَیَنِم» گرفتهایم. شَیَنِم از ریشه «شی» به معنای نشیم، نشیمن کردن، آشیان داشتن است. (راهنمای ریشه فعلهای ایرانی،1342: 26)»
1-1-1- روشنگریهای تکمیلی
باید دانستن که اصطلاح «ایرانینشینها» برگردان نامِ «سرزمینهای ایرانی» است که در اوستا به اَشکال مختلف و با حالتهای صرفی به کار رفته است، از مهریشت که متنی پیشزرتشتی است: اَئِریابیو دَئِنگهوبیو [سرزمینهای ایرانی، پورداوود: ممالک آریایی / مهریشت، کرده1: 4] و اَئِریُو شَیَنِم [نشیمنگاههای ایرانی، پورداوود: منزلگاههای آریایی/ مهریشت، کرده4: 13]، (یشتها1، 1355: 425و429). اَاِریَنام دَهیونام/ دَخُوَیونام [دِههای ایرانی، پورداوود: اقوام ایرانی/ زامیادیشت، کرده8: 56و60و64]
در این نامها: اَاِریَه: ایران و دَئِنگهَو از بخشبندیهای کشوری [نمانَ: خانواده، ویسُو: دِه، زَنتو: قبیله، دَئِنگهَو: سرزمین] است، دَهیو، دَخیو نیز به معنی دِه است. (مهریشت، درسهای راشد محصل، کرده 5: 17)
در اوستا سرزمین به ایرانی [اَاِریَنَ] و غیر ایرانی [اَناَاِریَنَ] بخش میشود. اَناَئِریاو دَنگهوش/ دَنگهِئوش [سرزمینهای غیر ایرانی، پورداوود: ممالک غیر ایرانی / زامیادیشت، کرده9: 68].
در برگردان این نامها نباید اَاِریَه را آریایی نوشت بلکه درست آن است که ایرانی نوشته شود چه واکه آمیخته ـَ ـِ در اوستایی در زبان پهلوی به یاء مجهول تبدیل و در فارسی امروز به گونه واکه بلند ای درآمده است: اَاِریَنَه > اِیران > ایران. آریایی تلفظ امروزی است از اَاِریَنه مانندآناهیتا که تلفظ امروزی از اَناهیتا است، همچنین:آریَن: اَریَن، آرَش: اَرشَن، آرمین: اَرمین.
این نامهای اوستایی در عربینویسیِ ایرانیان به گونه بلادالخاضعین، احرار الفارس، بلادالفارس ترجمه شده و در طول تاریخ کاربرد داشته و رایج بوده است و نام ایران دنباله همین نام باستانی است که مردمان این سرزمین بدون شک از آن «آگاهی» داشتند. از نامه تنسر به گشنسب است: «جزو چهارم این زمین که منسوبست به پارس و لقب بلادالخاضعین...»(1389: 36)
بلاد جمع بَلَد یعنی سرزمین و خاضعین یعنی فروتنان که در ترجمان برای اِیر و ایران آورده است. اِیر را بیشتر به معنای «آزاده» آوردهاند مانند: احرارالفارس به معنی آزادگان پارس که ابن بلخی از آن یاد میکند. (فارسنامه، 1385: 4). اماناله قرشی در کتاب ایران نامک، اقوال مختلف درباره معنای اِیر و ایران را آورده (ایران نامک، 1389: 94)، ترجمههای عربی از ایر را به نقد کشیده و ترجمه خاضع از ایر را رد کرده است (همان، 1389: 268).
نام ایران چنان که برخی پنداشتهاند از دوران ساسانی رایج نشده است این نام مکرّر در اوستا [اَاِریَنَه] و کتیبههای اشکانی[اَریان] و ساسانی[اِیران] و متنهای تاریخی پس از اسلام[ایران] به کار گرفته شده است. طبری در قرن2/3، ابوریحان بیرونی در قرن4/5، صاحب برهان قاطع در قرن11 و... هر یک به نوعی و آن جا که ضرورت داشته نام «ایران و ایرانیان» را به همین شکل میآورند.
1-2- شیوه کار
این نوشتارمقدّمهای است کوتاه بر «تاریخ اتحاد» در کشورمان ایران، برای این کار از متنهای کهن و تحلیلهای باستانشناسیِ دانشمندان ایرانی سود بردهایم. «تاریخ اتحاد» به گردهمایی طوایف ایرانی در طول تاریخ میپردازد و عناوینی همچون ایرانیان در مصر، اتحاد در شاهنامه و خاندانهای ایرانی را در بر میگیرد. در این نوشتار به آسیبهایی که این اتحاد را تحدید کرده از دو بُعد درونی و بیرونی نیز پرداختهایم.
2- مقدمه
نوشتن «مقدمهای بر تاریخ اتحاد» به یُمن کتابهای تاریخدانان ایرانی، شدنی است، تاریخدانانی که این مهم را با وجود دشواریهای تاریخی در سدههای گوناگون به انجام رساندهاند از سویی دیگر وجود مصحّحانی که درک بهتری از شرایط موجود داشتند [ایرج افشار، منوچهر ستوده، سید ابوطالب میرعابدینی و...] بسیاری از کتابهای تاریخی و جغرافیای تاریخی ویرایش شده و در دسترس ایرانیان قرار گرفته است، هرچند هنوز نسخ خطی بیشماری است که به زیور طبع آراسته نشده است. بیگانه (تفاوتی ندارد ایرانی باشد یا انیرانی) وقتی این همه منابع را میبیند متحیر میشود که چگونه ایرانیان از دوران اوستا تا پس از اسلام به تاریخ و جغرافیای تاریخی خود این همه توجه نشان دادهاند، تیر حمله را بدینسوی کشیده و اعتبار این کتابها را زیر سوال میبرد! ولی بر هر ایرانی روشن است که این کتابها برای ما اَسناد درجه اول به حساب میآید، دانشمندان ما در آغاز کتابهاشان برای از میان بردن هر شبههای منابع و اَسناد نوشتهها و حتی راویانی که از آنان نقل قول کردهاند را دادهاند. (نگاهی به تاریخپژوهی ایرانی، تارنمای ایران بوم، اسفند 1393)
در این مقدمه «تاریخ اتحاد» رابه جریانهای استوارتری میکشانیم و نشان میدهیم که ایرانیان در دوران باستان که خبری از کشورهای متمدن امروزی نبود به آن مقدار بلوغ سیاسی رسیده بودند که «اتحادیه ایرانینشینها» را تشکیل دهند و اکنون باید به خود ببالند که با وجود جدایی بخشهایی از کل، این اتحادیه همچنان پابرجا است. دیدیم که انگلیسها نتوانستند با هم بودن در اتحادیه اروپا را تحمل کنند و از آن جدا شدند.
بلوغ سیاسی یعنی وجود یک مدنیت پیشرفته در جامعه ایرانی آن زمان و مدنیت یعنی وجود دبستان و دبیرستان و آموزش و پرورش، این بر هر خردمندی روشن است. (برای این مهم بنگرید به مقاله «فرهنگ و آموزش در ایران پیش از اسلام» نوشته فریدون جنیدی، تارنمای بنیاد نیشابور). «زن و فرزند را به دبیرستان فرست وگرنه زیانی گران بر تو است»(اندرزهای آتورپات مانسپندان، موبد موبدان شاپور دوم ساسانی، متن پهلوی)
2-1- تجزیه و ناتجزیه
«تاریخ تجزیه» درِ تازهای در حوزه علومِ سیاسیِ ایرانی است که در این سالهای اخیر برخی برای آشنایی جوانان و توجه نشان دادن به تاریخ معاصر و کسب مهارت در علوم سیاسی، آن را مطرح کردهاند، مشتمل بر آموزههای دردناکی از اشتباهات سیاسی و هجوم نظامی دشمنان به ایران عزیز که همگی مربوط به دوران معاصر یعنی از صفویه بدین سوی است.
درباره «تاریخ تجزیه» دکتر هوشنگ طالع و دکتر سید جواد طباطبایی کتابهایی پرداختهاند. این که مردمانِ ایرانی رویکردِ علمی و دیدِ سیاسیِ خود را بر هر آن چه در دوران معاصر بر سرشان رفته است بالا ببرند نه تنها واجب بلکه ضروری است، دانستن کمکاریها، رسم عقاید نادرست در جامعه، تعصبات دینی و مذهبی، فرقهبازیها، جنگها و ستیزهها و...، مطالبی است که از این مبحث بدست میآید، راهی که به ناچار مردمان باید بپیمایند. این که برخی نمیدانند استان کردنشینِ جزیره در جنگهای ایران و عثمانی از ایران جدا گشته است نشاندهنده ضعف در حوزه آموزش تاریخ در کتابهای درسی ما است. «تاریخ تجزیه» نشان میدهد که از نظر زمینی، سرزمینهایی را از دست دادهایم و اتحاد ما را در هم شکستهاند. در این مبحث صرفاً با جدایی آشنا نمیشویم بلکه با دسیسه بازیهای برخی کشورهای اروپایی بر ضد ایران و عاملی بر تجزیه نیز آشنا میشویم.
تجزیه صورت گرفته است بدین معنا که بخشهایی از جغرافیای سرزمینی را در مرزهای سیاسی از دست دادهایم و این درست است ولی با نگاهی هوشیارانهتر میتوان گفتن که به لحاظ فرهنگی تجزیهای صورت نگرفته است و اگر همچنان به امور فرهنگی و زبانی بیتوجه باشیم تجزیه در این حوزه نیز صورت خواهد گرفت و آن وقت است که تجزیه عملی شده است. این که پس از گذشت سالیان هنوز نتوانستهایم با اجزای جدا شده دور هم بنشینیم دو دلیل دارد:
الف- این ما بودهایم که نتوانستیم رویکرد ملّی در روابط بینالملل داشته باشیم و پیوندها را ندیدیم
ب- به دلیل این که به هویت ما در طول تاریخ همیشه دستاندازی شده است، مجال آن را نیافتهایم تا دور هم بنشینیم.
اما دشمنان ما که از برگ برنده «آگاهی» در روابط بینالملل سود میبرند سعیشان همیشه بر این بوده است تا «تجزیه فرهنگیِ» سرزمینهای ایرانی را نیز دنبال کنند و نمونههایش تغییر خط در تاجیکستان، کُردهای کُرمانج جزیره، کُردهای ایران و...، تغییر نامهای جغرافیایی، مانند: اَران به آذربایجان، مرو به ماری، خجند به لنین آباد، رودک به کلخوزآباد، قبادیان زادگاه ناصرخسرو به میکویانآباد، اسروشنه زادگاه افشین به اوراتوبه و...( مرزهای ایران و توران، 1376: 39) و... بوده است.
3- ایرانیان در مصر
3-1- از لوازم و مقدّمات اتحاد سیاسی وجوبِ وجودِ مشترکات فرهنگی و پیرو آن زبانی است. اتحاد ایرانینشینها بر اثر عوامل و مقدّمات طبیعی شکل میگیرد. یکی از نتایج این همگرایی، اتحاد مردمان فلات ایران در هزارههای دورو نفوذ به مصر از راه خشکیِ سوریه و فلسطین و راه آبیِ دریای سرخ و سرنگونی دودمانهای مصری است. این اقوامِ آریایی را نفریننامههای مصری چنین بر میشمرند: مَنتوها، آموها، کاسیها، اَمَردها، مذا/ مذیها[ماد]، یَمها، پرسها/ پارسها.
براندازی دودمان سوم تا ششم مصر توسط آموهایی که از فلات ایران آمدهاند و سپس در نخستین دوران میانی (دوران فترت یا فرمانروایی بیگانگان، دودمانهای هفتم تا دهم، 2180- 2040 پ.م) بر این کشور فرمان راندند و به مدت 140 سال سرنوشت سیاسی مصر را در دست داشتند. این آموها در متنهای پسین یعنی در دوران خودمختاری مصر، با قوم ایرانی سکا یکی دانسته شدهاند. پیوند قومی آموها و سکاها و نیز هَخاهای ایرانی و برابری اینان با قوم هیکسوس که در دومین دوران میانی بار دیگر و به مدت 108 سال بر مصر فرمان راندند، از متنهای دیگر مصری نیز آشکار میگردد. (دانشنامه کاشان، 1382: 246) مذیها و یَمها در این جنگها با آموها همکاری داشتند. دکتر جهانشاه درخشانی نامگذاری مصر را از آنِ ایرانیان میداند که همریشه با نام مودرایَه در فارسی باستان است. (دانشنامه کاشان، 1382: 273). آگاهیهای تکمیلی درباره این مبحث بسیار مهم را از کتاب دانشنامه کاشان دنبال کنید. نامگذاری کتاب به «دانشنامه کاشان» باعث گردیده تا پژوهشهای روانشاد دکتر جهانشاه درخشانی که بر پایههای زبانشناسی و باستانشناسی استوار است، مورد توجه پژوهشگران قرار نگیرد!
3-2- جریان لشگرکشیِ کیکاوس به هاماوران از راه دریا نیز بیربط با این مطالب نیست و میدانیم که کیانیان در ناحیه خراسان میزیستند. جنگ هاماوران نشان میدهد که نواحی سوریه، فلسطین و یمن از دورانهایی دورتر زیر نفوذ ایرانیان بوده است و در دوران کیکاووس بر اثر سرپیچی عدهای، کیکاووس مجبور میشود تا دوباره برای بازپسگیری و سرکوب اینان بدانجا لشکرکشی کند. هاماورانِ شاهنامه را گردیزی مازندران و این را یمن مینامد که به دست سیستانیان سرکوب میشود:
«و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجیب نشستند و از سیستان برفتند و بیابان بگذاشتند و از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند و قصد آن حصار کردند.» (زینالاخبار، 1363: 45)
شاهنامه هاماوران را مصر و شام نامیده است و جریان لشکرکشی کیکاووس را نیز از راه دریای زره میداند ولی بالاخره این سیستانیان هستند که کیکاووس را نجات میدهند:
خور از آزمایش نیابد جواز/ نشیب آیدش چون شود بر فراز
یکی با گهر مرد با گنج و نام/ درفشی برافراخت از مصر و شام
ز کاووسکی، روی برگاشتند/ درِ کهتری، خوار بگذاشتند
چو آمد به شاه جهان آگهی/ که انباز دارد به شاهنشهی
سپه را ز هامون به دریا کشید/ بدانسو کجا؛ دشمن آمد پدید
خبر شد بدیشان که کاووس شاه/ برآمد ز آب زره با سپاه
تا آن جا که رستم در یاری جستن کاووس شاه با شاه شام نبرد میسازد:
جهان پهلوان رخش را تیز کرد/ ز خون فرومایه پرهیز کرد
یکی تاخت اندر پی شاه شام/ بینداخت از باد، خمّیده خام
ز زین برگرفتش به کردار گوی/ چو چوگان که زخم اندر، آید بدوی
(شاهنامه، رزم کاووس با شاه هاماوران)
3-3- حمداله مستوفی در روشنگریهایش درباره شهر فوشنج (پوشنگ) در ناحیه خراسان، فرعون زمان موسی و وزیرش را ایرانی میداند که از همین شهر پوشنگ به مصر رفته است و احتمال دارد فرعون مربوطه یکی از فرمانروایان ایرانی - کیانی باشد که در فاصله دودمانهای هفتم تا دهم مصر بوده است:
«... و گویند که فرعون که در زمان موسی در مصر بوده از آنجا (شهر پوشنگ) بوده است و هامان که هم وزیر اوست هم از آنجاست و گویند که جاماسب حکیم در کوسوی مدفون است.» (نزهةالقلوب، 1388: 217)
3-4- گردیزی در زینالاخبار، زمان موسی را به جای کیکاووس با زمان منوچهر تطبیق میدهد که به نظر میآید درست نباشد. منوچهر در دوران پیشدادی است گرچه برخی متنها مانند بُندهش دوران منوچهر را دوران یلان و پهلوانان مینامند ولی به هر حال اتفاقات زمان موسی بایستی با پادشاهان کیانی تطبیق داده شود. این احتمال نیز هست که مصر از زمان منوچهر در تسخیر ایرانیان بوده است. (دودمانهای سوم تا ششم مصر).
«موسی پیغمبر علیهالسلام به روزگار او بیرون آمد و چون از پادشاهی او شصت سال بگذشت موسی علیهالسلام با بنی اسرائیل از مصر بیرون آمد و فرعون ولید بن مصعب اندر نیل غرق شد.» (زینالاخبار، 1363: 41)
روشن نیست گردیزی این نام عربی را از کجا آورده و بر فرعون زمان موسی در مصر نهاده است چه همه میدانیم که مصریها همچون سوریها عرب نیستند و زبانشان عرب شده است و در دوران فرمانروایی فراعنه از اعراب خبری در تاریخ نداریم.
حضور و نفوذ ایرانیان در این مناطق تا پایان ساسانیان همچنان ادامه داشته است و جریان حمله پیروزان/ وَهرز؛ سردار ایرانی به یمن در پی آشوبهای یمنیها، گواه بر این مدعا است. ایرانیان پس از این جنگ با یمنیها مخلوط شده در یمن ماندند، اعراب در دوران اسلامی اینان را اَبناء مینامیدند. توضیح این که در اوایل قرن ششم میلادی حبشیها که مسیحی بودند یمن را تصرّف کردند و سردار حبشی اَبرَهه که فتوحاتی کرده بود حکومت خود را در یمن استوار کرده و کلیساهایی در صنعا بنا کرده بود. انوشیروان به دنبال فرصت بود، تا یکی از شاهزادگان حِمیری که در یمن فرمان میراند به دربار ایران پناهنده شد و بهانه را به دست انوشیروان برای حمله به یمن داد. (ایران قدیم، 1378: 208)
3-5- در نامه تنسر به گشنسب [در الزام پادشاه برگرفتن خراج از رومیان] حضور و نفوذ ایرانیان را بر مناطق مصر و سوریه میبینیم:
«و بر ایشان التزام خراج فرماید، چنان که همیشه به پادشاهان ما دادند از زمین قبط (مصر) و سوریه که در زمین عبرانیون غلبه کرده بودند به عهد قدیم، چون بختالنصر آنجا شد و ایشان را قهر کرد، برای آنکه هوایی بد و آبی ناموافق و بیماریهای مزمن بود، از مردمِ ما کسی را آنجا نگذاشت و آن ناحیت را به ملک روم سپرد و به خراج قناعت کرد و تا عهد کسری انوشروان بر این قرار بماند.» (تاریخ طبرستان، 1389: 89)
بُختالنصر به تصریح نویسنده «مجملالتواریخ و القصص» «رُهام پور گودرز» است. (مجمل، رویه: 92 و لبالتواریخ، 1363: 62). ابوریحان بُختالنصر را از روی منابع غربی کیکاووس گرفته است.(آثارالباقیه، 1386: 152). باید دانست که همانند فرعون یک و دو و... بُختالنصر یک و دو داریم. بُختالنصر گویا در زمان هوخشتره پادشاه مادی میزیسته است و عقبه ایرانی دارد. بُخت نامی ایرانی است. [بوخت: بُخت/ بَخت: رستگاری]. «بُختالنصر اِسپهبد عراق و شام بود از قبل بهمن و نام پسرش نمرود بود.» (فارسنامه، 1385: 52)، بدین ترتیب نمرودِ مصر نیز ایرانی است که نام مصری بر آن نهاده شده است. «بهمن، پسر نمرود بنام بلتالنصر را به دلیل ناتوانی در انجام کارها برکنار و کِیرش را جایگزین او و مامور بازگرداندن یهودیان به بیتالمقدس میکند.» (فارسنامه، 1385: 53).
به نظر میآید ضروریات تاریخی، فرهنگی و سیاسی، جغرافیایی و چه بسا حضور و سکونت ایرانیان در این نواحی بوده که ایرانیان [اتحادیه ایرانینشینها] را مدام بدان نواحی میکشانده است. متون تاریخی و جغرافیای تاریخی پس از اسلام، از این پس دنباله همین روایت باستانی است. مرزهایی که ایرانیان مدّعی آن بودهاند.
4- تاریخ اتحاد در شاهنامه
از شاهنامه و دیگر متونِ ایرانی میتوان اتحادِ مردمانِ ایرانی بر این پهنۀ زیبا را به دید آورد. از شاهنامه چنین بر میآید گودرز پورِ کَشوادگان و رُهام پورِ گودرز، غربیِ ایران و نوذر و توس شرقیِ ایران و گستهم به جنوب ایران پیوسته هستند و این اتحاد بزرگ را در سرتاسر شاهنامه در جنگهایی که پیش میآید در آرایشِ جنگی سپاهیانِ ایران به روشنی میبینیم (درسهای شاهنامه، بنیاد نیشابور):
غربی ایران شامل: کردستان، لرستان، آذربایجان: کاوه آهنگر، کارَن (قارن) رزمزن شاه ری [ری و کردستان و همدان ماد بزرگ و آذربایجان ماد کوچک بود، ماد در متنهای تاریخی پس از اسلام به ماه معرَّب شده جمع آن ماهات است]، کَشوادگان، گودرز و گودرزیان، رُهّام، مراقبت از قلب سپاه ایران در طول تاریخ چندهزار ساله با اینان بوده است. شرقی ایران شامل: قباد، نوذر، توس و گستهم برادر توس، گیو، بیژن. جنوب ایران شامل: گژدهم نگهبان دژ سپید گویا در جنوب ایران در شهرستان ممسنی، گستهم و گردآفرید فرزندان گژدهم. سیستانیان شامل: نریمان، سام، زال، رستم، زواره برادر رستم، فریبرز.
از زمان نبرد منوچهر با سلم و تور هر یک از اسپهبَدان ایرانزمین به یک نقطه از ایران وابسته هستند ولی در همه رزمها زیر نام ایرانیان میآیند و در کنار هم با دشمنان ایران مینبردند، اشک میریزند و شادی میکنند، یعنی دارندگان این اتحادیه دارای احساسات مشترک هستند.
پادشاهی کیقباد، اتحاد ایرانیان در جنگ با افراسیاب:
دگر روز برداشت لشکر ز جای/ خروشیدن آمد ز پردهسرای
بپوشید رستم سلیح نبرد/ چو پیل دمنده برانگیخت گرد
رده برکشیدند ایرانیان/ ببستند خون ریختن را میان
به یک دست مهراب کابل خدای/ دگر دست گژدهم جنگی به پای
به قلب اندرون قارن رزمزن/ ابا گُرد کَشواد لشکرشکن
پس پشتشان زال با کَیقباد/ به یک دست آتش، به یک دست باد
تا آن جایی که
یکی مژده بردند نزدیک شاه/ که رستم بدرّید قلب سپاه
سیستانیان قلب سپاهِ افراسیاب را میدرند و پیروزی را برای ایرانیان به ارمغان میآورند.
در پادشاهی کیکاووس نام فرماندهان تغییر مییابد ولی هم از غرب، هم از شرق و هم از سیستان این اتحاد به چشم میآید، به جای قارن، گودرز را میبینیم، آن جایی که کاووس با چهار عقاب پرواز میکند و به بیشه شهر چین و آمل فرود میآید، گودرز با تنی چند از پهلوانان خود را به کیکاووس رسانده و او را نکوهش میکند. از این سوی توس و گیو به جای قباد مینشیند که شرقی ایران است. گژدهم نگهبان دژ سپید و دخترش گردآفرید است پسرش هم گستهم است. در پادشاهی کیخسرو گودرز و گودرزیان، توس ورُهّام را داریم.
5- خاندانهای ایرانی
خاندانها نقش بارزی در اتحاد ایرانینشینها بازی کردهاند چه به لحاظ دینی و چه به لحاظ سیاسی و نظامی. فروردین یشت اوستا یا فروهر یشت ما را با نامهای بزرگان و خاندانهایی آشنا میسازد که فروهر ایشان ستوده شده است. نام برخی از این خاندانها که در فروردین یشت محفوظ است بدین قرار است:
خاندان سپیتامان (زرتشت)، خاندان هِوُگوَ (فرشوشتر، جاماسپ، خوادِئن، هوشیئوثنَ)، خاندان هَنگهئوروه، خاندان پُئورُ داخشنی، خاندان خشتاوَ، خاندان جیشتی، خاندان فرایزنت، خاندان وَرَکسَ، خاندان گَیَّه ذاستی، خاندان پوذَها، خاندان کهرکنها و... (یشتها2، 2536: 59)
اتحاد خاندانهای ایرانی در دوران اشکانی و در دفاع از مرزهای ایرانی در تاریخ ایران پر رنگتر است. اینان در هنگام جنگ با دشمن خارجی دوشادوش هم از شرق به غرب و از غرب به شرق برای پیکار با دشمنان بر میخواستند. این خاندانهای معروف و یا به قولی واسپوهران عبارت بودند از: خاندان قارَن در نهاوند، خاندان سورِن در سیستان، خاندان اسپندیار در ری، خاندان اسپهبدان در گرگان و خاندان مهران در پارس. (ایران قدیم، 1378: 232 و شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان، 1386)
بلی این دستآورد مهم سیاسی یعنی اتّحاد را در هزارهها پیش مردمانِ ایرانی رقم زدهاند و به روشنی پیداست که این جریان را پشتوانۀ تفکریِ بزرگی هدایت میکرده است و منشأ آن را باید در رسم عقاید زرتشت جست.
از تاریخ اتحاد به تحدید حدود مرزها میرسیم. این مهم باید مورد توجه بیشتر قرار بگیرد چرا که مرزهای دارندگانِ اتحاد، مرزهای اتحادیه است.
6- تحدید حدود مرزها در متنهای کهن
بزرگان ما پیش و پس هجوم ضحاک و اسکندر، با برشمردنِ شهرهای شرقی- غربی و شمالی- جنوبی در کتبیهها و کتابهایشان به تحدید حدودِ کشور پرداختند. اندیشههایی که در مخیله مردمانِ غیر ایرانی نمیرفت. پیش یعنی در کتاب اوستا و پس از آن را از هجوم ضحاک و اسکندر برشمردیم. منابع افزون و ایرانیان همیشه به این مهم توجه نشان دادهاند.
6-1- بررسی متنها
متنهای تاریخی پس از اسلام مطالب مستندی است که کمتر بدان تواجه شده است و نمیتوان به همین سادگی از این متنها گذشت. نگاه تحلیلی به این متنها ارزش تاریخی و هویّتیِ آنها را نمایانتر میکند:
پس از تحدید حدود مرزها در دوره فریدون کشوری که به ایرج میرسد طبق متون تاریخی پس از اسلام شامل هند و ایران و ناحیه عراق امروزی میشده است. (فارسنامه ابن بلخی، قرن6، نزههالقلوب حمداله مستوفی، قرن7 و...). عدهای مرزهای ایرج را از سیردریا تا فرات (جهانشاه درخشانی، دانشنامه کاشان، جلد3) و بیشتر متون تاریخی پس از اسلام این مرزها را از آمودریا تا فرات دانستهاند. در واقع خطی با جهتِ شمالشرقی- جنوبغربی را ترسیم کردهاند و گویا نظر درست این است که مرزهای ایرج از سیردریا تا فرات بوده است، چه شهرها و نام شهرهایِ میان سیردریا و آمودریا همیشه ایرانی بودهاند. مانند سپیجاب، چاچ و... .
این بخشبندی گویا بخشبندی پس از جدایی آریاهاست وگرنه از قول صاحب تاریخ سیستان میدانیم که حدود سیستان تا کشمیر بوده و اصلا کشمیر را رستم دستان [سیستانیان] کرده است (تاریخ سیستان، 1387: 67) و حد شرق را اقصای کشمیر تا به لب دریای محیط دانسته است (همان:67). اقلیم چهارم نیز که ایرانشهر نام دارد کشمیر و تبت و هند را نیز شامل میشود آنگونه که ابوریحان بدان اشاره کرده است:
«آغازد از زمین چین و تبت و ختا و ختن و شهرهای که به میان آنست و بر کوههای کشمیر و بلور و وُخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری و بلخ و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و طوس و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و مَنبج و طَرسوس و حَران و ثغرهای1 ترساآن و انطاکیه و جزیرهای قبرس و رودس و سقیله تا بدریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندلس است، و او را زقاق خوانند.» (التفهیم، 1386: 199).
بدین ترتیب گویا اشاره به مرزهای ایران تا لب رود جیحون و یا به گفته برخی سیحون دوران تازهتری را بازگو میکنند و منابعِ کهنتر برای تاریخنویسان دوران اسلامی – بجز تاریخ نویسان اوایل؛ از میان رفته است. در واقع باید میان دو مطلب فرق گذاشت: یکی بخشبندی فریدون که کهنتر است و سهم ایرج را هند و ایران و عراق میداند و دودیگر روزگاری که میتوان آن را از زمان ساسانیان دانستن.
در دوره نخست سهم ایرج شامل هند، ایران و عراق است (طبری، 1391: 45 و فارسنامه، 1385: 37) و در دوره دوم حدود ایران از جیحون تا فرات است آن گونه که ابن بلخی باز میگوید: ابن بلخی (قرن 6) در فارسنامه در یادکرد «بخش کردن فریدون جهان را میان فرزندان» مینویسد: «... و میانه جهان یعنی عراق و خراسان با هندوستان به ایرج داد و از هر سه پسر ایرج را دوستتر داشتی.» (همان، رویه37) و در رویه 119 کتاب، این حدود را روشن میسازد: «در روزگار ملوک فرس، پارس دارالملک و اصل ممالک ایشان بود و از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهاء پارسیان و از همه جهان خراج و حمل آنجا بردندی».
تعریف ابن بلخی از مرزها گویا تنها زمان ساسانیان را مینگرد. ولی اگر تعیین مرزهای شرقی از جیحون را به زمان اواخر کیانیان و جنگ بهمن با فرامرز پسر رستم بازگردانیم و بپذیریم که روایت ساسانی از تاریخ ایران مستند به منابع کهنتری بوده است شاید بتوانیم جدایی مردمان هند از ایران را نیز در نگاه آوریم و از این زمان است که کشمیرِ رستم دستان دیگر در مرزهای ما قرار نمیگیرد. از روی شاهنامه میدانیم که رستم تا پایانههای کیانیان حضور دارد و پس از کشته شدن او و یا بهتر است بگوییم با برچیده شدن دودمان سیستانیان (که بنا بر تاریخ سیستان مرزهایش تا کشمیر میپیوست، رویه: 67) به دست بهمن و پس از سپری شدن بهمن کمکم حدود سیستان کوچک میشود و در واقع مرزهای کشمیرِ رستم تا کرانههای سیحون و جیحون عقب مینشیند و تاریخنویسان ما در دوران اسلامی بدین مسأله آگاه نبوده و یا منابع کاملتری در دست نداشتهاند. اگرچه در اقلیم چهارم مرزهای سیاسیِ ما از میان رفت ولی مرزهای فرهنگی کماکان باقی است.
همه متون تاریخی و جغرافیای تاریخی نوشته شده پس از اسلام که بیگمان دنباله تارخنگاریِ «خداینامههای» پادشاهانِ ساسانی هستند در یادکرد اقلیم چهارم مرزهای ایران را روشن ساختهاند. (اخبار الطوال دینوری، المسالک والممالک ابنخرداد به، التنبیه والاشراف مسعودی، مسالک وممالک استخری، آثارالباقیه ابوریحان، فارسنامۀ ابن بلخی، مجملالتواریخ، لُبُّالتواریخ و حتی برهان قاطع ابن خلف تبریزی و...)
6-2- نگاهی به چند متن
6-1-1- با بررسی شواهد باستانشناسی، پیکرههای برجای مانده از هزارههای چهار تا دوم پیش از میلاد و نیز جاینامهای ایرانی و نامهای افراد و فرمانداران آریایی کشورهایی چون مصر/ مودرایه (دانشنامه کاشان، 1382: 472)، سوریه/ شام، زاهی(همان، 1382: 471) و فلسطین/ پِرسِت/ پارس (همان، 1382: 471)، میانرودان بررسی اقوام آریاییِ آمورو، اَمَردها، کاسیها، مذیها، و... در این کشورها، بر سکونت طوایف آریایی در این نقاط پی میبریم.
6-1-2- بند شش کتبیه بیستون سرزمینهای زیر نفوذ ایران را بازگو میکند که غیر ایرانیها (بجز آشور، عربستان و مصر بقیه از نظر زبانی در یک خانواده قرار میگیرند) نیز در آن هستند. داریوششاه گوید: اینها هستند سرزمینهایی که از آن من شدند به خواست اهورامزدا من شاه آنها بودم: پارس، ایلام، بابل، آشور، ارَبایه، مصر، (آنان) که کنار دریا هستند، سارد، ایونی، ماد، ارمنیه، کپدوکیه، پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، باختر، سغد، گندار، سکَ، ثَتَگوش، رُخَج، مَک، مجموعاً 23 کشور. (فارسی باستان، 1371: 402). اتحاد از درون و اتحاد از بیرون. دیده شده که کشورهای غیر از طوایف ایرانی زمانی که منضم به اتحادیه ایرانینشینها شده جزو شهروندان ایرانی درآمدهاند و در لشکرکشیها بخشی از سپاه ایران را تشکیل میدادند.
6-1-3- وندیداد اوستا: سرزمینهای نام برده شده در فرگرد نخست وندیداد از این قرارند: «ایران ویچ، سغد، مرو، بلخ، نساء، هرات، وکرت، اوروای، خنن(گرگان)، هرحیتی، هتومنت، ری، چخرم، گیلان، هفت رود در هندوستان.» (وندیداد، 1391: 37)
6-1-4- بُندَهش: چهارده شهر نامی که در بنُدهش آمده است: «ایران ویچ، دشت سوری، مرو، بلخ، نسای میان مرو و بلخ، هرا، کابل، مهنه، خنَن اقامتگاه گرگانیان، ارمن، هیتاومند (هیرمند)، ری سه تخمه، چخر، ور چهارگوش که همان دماوند است.» (بندهش، نسخه ت.د.1: 175)
6-1-5- شهرستانهای ایران: متن پهلوی شهرستانهای ایران یکی دیگر از متنهای مهم در زمینه جغرافیای تاریخی ایران است. «شهرهایی که اندر زمینِ ایرانشهر کرده است، جدا جدا، این که کدام سَرخُوَتای کرد، به تفصیل برین یادگار نوشته است.» (متن پهلوی، بند یک). متن شهرستانهای ایران مانند بند شش کتیبه داریوش در بیستون از حدود مرزبندیهای تاریخ سنتی فراتر میرود و دیگر کشورهای زیر نفوذ ایران را نیز شامل میشود. (شام، یمن، آفریقا، مکه، مدینه)، شهرهای عراق جزوی جدایی-ناپذیر از ایران بودهاند. این کشورها در کتیبههای پارسیک (ساسانی) اِران (اتحاد از درون) و اَنِران (اتحاد از بیرون) نامیده شده است. «چنان که اردشیر پاپکان و پسرش شاپوردر سکهها؛ اولی خود را پادشاه ایران و دومی خویشتن را پادشاه ایران و غیر ایران میخواند. به علاوه از همان اوایل تأسیس سلسله، این واژه [ایران] با عنوان بعضی از عمال بزرگ مملکت همراه بود مثلاً سپهسالار کل قشون مملکت را «ایران سپاه بذ» و رئیس دبیران دولتی را «ایران دبیر بذ» میگفتند. در دوره ساسانی هر وقت میخواستند مملکت ایران بگویند کلمه مرکب «ایرانشتر» را استعمال میکردند و این کلمه همان است که در قرون بعد از اسلام به صورت ایرانشهر درآمده و معنی ایرانشهر، مملکت ایران است چه شهر لغتی است که هم معنی مملکت را دارد و هم شهر را که مترادف بلد عربی باشد.» (تاریخ مختصر ادبیات ایران، 1376)
7- پادشاهان مقتدر، سفیران مقتدر
پادشاه باید دارای دانش و بینش در امور کشورداری باشد، بتواند در مواقع حسّاس تصمیم گرفته و کشور را از گزند دشمنان برهاند. تربیت سپهداران، تربیت سفیران قوی و شجاع در رساندن پیغام کشور به دشمن و... موارد بسیار مهمی است که به گوشههایی از آن اشاره میکنیم:
7-1- مهرداد دوم (مهرداد بزرگ)، نخستین ارتباط با روم در 92 پ.م. لوسیوس سولّا از طرف سنای روم به عنوان سفیر به آسیای صغیر آمده، مهرداد، اُرُباذ نامی را به عنوان سفیر ایران بر سر مسأله ارمنستان به سوی سولّا میفرستد تا با دولت روم اتحاد تعرضی و دفاعی منعقد نماید. سولّا در مجالس ملاقات جای محترم را اشغال میکرد یعنی میان پادشاه کاپادوکیه و سفیر ایران مینشست و این رفتار او باعث شد که مهرداد مکدّر گردید و وقتی که سفیرش به ایران مراجعت کرد از او سلب حیات نمود که چرا حیثیت خود را حفظ نکرده است. (ایران قدیم، 1378: 149)
7-2- اُرُد اول یا اشک سیزده پادشاه مقتدر اشکانی (55-37 پ.م). نخستین جنگ ایران و روم در زمان وی روی داد و با پیروزی ایران به پایان رسید. کراسوس پادشاه روم که تسخیر ایران و هند را جزو نقشه خود قرار داده بود به سوی میانرودان تاخت و سپس به شام بازگشت (54 پ.م). در این حال آرتاواردس شاه ارمنستان با وعده کمک شانزده هزار سوار به کراسوس او را برای جنگ با ایران تشویق میکند لیکن کراسوس به جای کوهستان ترجیح میدهد از میانرودان به ایران حمله کند. اُرُد سفیری نزد کراسوس میفرستد تا این پیغام را برساند: «اگر مردم روم میخواستند با من جنگ کنند من جنگ میکردم و از بدترین عواقب آن بیمی نمیداشتم ولیکن اگر چنان که فهمیدهام شما برای منافع شخصی به خاک ایران دستاندازی میکنید حاضرم به سفاهت شما رحم کرده، اُسرای رومی را پس بدهم!، کراسوس به سفیر اُرُد گفت: پاسخ پادشاه شما را در سلوکیه خواهم داد. سفیر اُرُد خندیده پاسخ داد: اگر از کف دست من ممکن است مویی بروید شما هم سلوکیه را خواهید دید!» (همان: 151) جنگ در میگیرد و سورنا سردار سیستانی سپاه ایران جلوی سپاه روم را گرفته و کراسوس در این جنگ کشته میشود.
7-3- جنگ میان بلاش اول (اشک بیست و دو) با نرون شاه روم بر سر ارمنستان رخ داد: مذاکرات صلح میان ایران و روم شروع شد ولی سفیر ایران از روم ناراضی برگشت و این گونه جنگ با روم درگرفت که در انجام با پیروزی ایران به پایان رسید.(همان: 160)
7-4- شاپوهر دوم (شاپوهر بزرگ) پادشاه ساسانی در حالی که در سرحدات شمال شرقی ایران مشغول جنگ بود شنید که امپراتور روم مایل است متارکه مبدل به صلح محکمی گردد و نامهای به امپراتور روم نوشت: شاهنشاه شاپور، برادر آفتاب و ماه، به برادر خود کنستانسیون قیصر تحیّت و درود میفرستد. مصنفین شما شاهدند که آن چه میانِ رود استریمون (استرومای امروزی) و سواحل مقدونی واقع است سابقا تعلق به اجداد من داشت و اگر بخواهم که تمام این ممالک را واگذار کنید زیادهروی نکردهام ولیکن روح مسالمتجویی و اعتدال مرا بر آن واداشته که به استرداد ارمنستان و میانرودان که از جدّ من (نرسی) به تقلب گرفتهاید، اکتفا کنم... و به شما اطلاع میدهم که اگر سفیر من بینتیجۀ مطلوبه مراجعت کرد بعد از گذشتن زمستان با تمام قوای خود با شما در جنگ خواهم شد. قیصر روم برای جلوگیری از جنگ سفیری به دربار ایران فرستاد ولیکن نتیجه حاصل نشد و در بهار 360 م. شاپور جنگ را شروع کرد و پیروز میدان بود. (همان: 188) یولیان شاه روم در این جنگها به دست زوبین یکی از سپاهیان ایران کشته میشود. صلحی با مفاد زیر برقرار میشود:
پنج ولایتی که در زمان نرسی به روم واگذار شده بود به ایران مسترد شد.
نصیبین و سنجار به ایران برگشت.
بخش شرقی میانرودان متعلق به ایران شد.
دولت روم اعتراف کرد ارمنستان خارج از منطقه نفوذ روم است.(363 م)، (همان: 190)
8- نداشتن هیچگونه وابستگی سَران کشوری به دیگر کشورها
سران کشور و فرزندانشان نباید در دیگر کشورها مقیم و یا فرزندانشان به تحصیل بپردازند، حتی ازدواج با بیگانگان برای ایشان باید ممنوع باشد چرا که اینان نمایندگان کشور مبدأ هستند و از هر حیث باید نشان دهند که تابع کشور و ملّیت خود هستند و به علم و دانشِ دانشمندانِ خود اعتقاد دارند. عدم رعایت این مسأله بسیار مهم در گذشته برای کشور تاوانی سنگین داشته است:
جنگ دوم و سوم ایران و روم در دوران فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) صورت میگیرد که سپاه ایران در این جنگها پیروز میشود. فرهاد به تحریک پسرش فرهاد که از زن ایتالیایی (به نام موزا) بود مسموم گردیده، درگذشت. (تقریبا دو سال پیش از میلاد).(همان: 158). وجود این زن ایتالیایی در دربار ایران مضرات زیاد برای دولت اشکانی داشت، این زن باعث شد که پسران فرهاد به روم رفته در آنجا مقیم باشند و رومیها از این قضیه استفادهها کرده در انظار عالم جلوه دادند که این شاهزادگان گروی پارتیها در روم میباشند و بدین وسیله مدعیان سلطنت را در زیر پر خود گرفتند تا هر زمان که مقتضی بدانند جنگ خانگی در ایران به توسط آنها ایجاد نمایند و رومیها مکرّر این شاهزادگان را آلت کردند و این سیاست روم مقصود آنها را تا اندازهای حاصل کرد و الا موفق نمیشدند در ارمنستان که منحصرا در منطقه تسلط ایران بود نفوذ یابند.(همان: 163)
9- آخِرین اتحاد
پس از فروپاشی امپراتوری ایران در دوران ساسانی، حکومت مرکزی و در نتیجه نیروی بازدارنده مرکزی از میان رفت، فرمان راندن حکومت خلفای عرب و ادامه آن به دستِ مزدوران مغول- ترک،2 امید ایران را بر باد داد، مدتی بعد سیاست استعمارگرانه عثمانی- روسیه، تجزیه ایران را دامن میزد.3 در نتیجۀ این آشوبها که بر تن پادشاهی بزرگ افتاده بود کشور/ شهرهایی از چهار گوشه ایران جدا شدند.
شاید بتوان آخرین اتحادِ مردمان ایرانی را در جنگهای ایران و روسیه به تصویر کشید، آن زمانها که روسها، عثمانیان، فرانسویان، انگلیسها، پرتغالها و حتی آلمانها، به شکلهای مختلف شروع به دستاندازی به پهنه ایرانینشینها کردند، ایرانیان در کنار هم در صفوف منظم ایستادند، جنگیدند، کشته شدند و برای هم اشک ریختند:
بیشمار مردمان به خون خفتند
در کنار «جواد خان» در گنجه
در کنار«حسین قلی خان» در باکو
در کنار هزاران نامآور
در کنار صدها گمنام،
از این سو و آن سوی ارس:
در محال «شوره گل»
در «آچوق باشی»، در «آبخازستان»
در محراب کلیسای «ایچمیادزین»
در «قبه»، در «گروزیه»
در پای دیوار «قلعه شیشه»
در باغستانهای «قرهباغ»
در «نخجوان»
در کوهستانهای بلند «داغستان»
«دربند»، «شکّی» و «شیروان»
در «تفلیس» در «ایروان».
سرتاسر زمین قفقاز
از خون مردم ما رنگین بود:
از خون اَرانیها، ارمنیها
گرجیها، داغستانیها، لزگیها.
سرتاسر زمین قفقاز
از خون مردم ما رنگین بود:
تالشها، گالشها و گیلهمردان
از خون فرزندان اسپهبدان مازندران...
سرتاسر زمین قفقاز
آغشته به خون مردم ما بود:
تبریزیها، ارومیها، خویها، سرابیها
ماکوییها، اردبیلیها، شاهسونان.
سرتاسر زمین قفقاز
از خون خراسانیان رنگین بود:
هراتیان، مرویان و بخاراییان
سمرقندیان و نیشابوریان...
سرتاسر زمین قفقاز
با خون پارسیان، خوریان، بلوچان، کُردان
و لران،
در هم آمیخته بود.
با خون خوارزمیان و فرارودیان،
با خون کابلیان، بلخیان و خجندیان...
در آن هَنگامه سخت تاریخ
خون همه مردم فلات ایران
با خاک سرزمین قفقاز
در هم آمیخته بود
چونان، دگر هنگامههای سخت تاریخ
خاکی دیگر با خونهایی دیگر.
هَنگامی که شمشیرهایمان
در کنار رود کورش، شکست
هَنگامی که توپهایمان در اُسلاندوز
خاموش شدند
هَنگامی که شمخالهایمان در کنار ارس
از آتش افتادند؛
قلب ما نیز شکست،
از اسب سروری تاریخ
فرو افتادیم
پشت ما نیز شکست
پاره پاره شدیم
تا پای «هیولا» به قفقاز رسید:
شکوفههای بادام و زردآلو
بوتههای گل سرخ و شببو
عطر از کف دادند.
تا دم سرد «یخزار»
به قفقاز رسید:
سبزهزارها
باغهای آلبالو
و تاکستانها
سترون شدند.
تا چشمِ هرزهی روسیان
به قفقاز افتاد:
دوشیزهها و بانوان، گیسوان بُریدند
و رخسارههای زیبا به گِل اندودند.
تا آوای خشن روسیان
به قفقاز رسید:
تار «عاشقان» پوست درید
و عاشقانههای شاد و مهرآفرین
جای به سوگ و مویه و هجران سپرد.
امروز نیز،
پس از گذشت نزدیک به دو سده
دلهای ما، از جدایی خون است
و چشمهای ما در انتظار دیدار دوست
و دستها ما در اشتیاق فشردن
دستهای یار.
(تاریخ تجزیه ایران، پیش از فهرست: 1390)
10- شکُفتن اتحاد
رزم ایرانیان در جنگ هشت ساله همانند تمامی جنگهای گذشته با یک کشور نبود، جنگ با اَعراب، با آفریقا [از کشور آفریقایی جیبوتی حتی اسیر جنگی داریم] با اروپا [دادن سلاح شیمیایی به عراق توسط آلمانها، یک مورد] و آمریکا [کمکهای اطلاعاتی] بود. اتحاد ما پس از سالها شکفته شد و رزم تن به تن را، دشمنان را از خاک پاک میهن، بیرون راندیم.
11- نبرد مغزها
این گفته ناقص است که شکستها را بر گردن پادشاهان و نظامیان میاندازیم. پادشاه یعنی مجموعه کارگزاران، وُزرا، نظامیان و... . یاغی شدن کارگزاران حکومتی و ورود به حریم شخصی مردمان یعنی شکست در اندیشهها، یک نمونه. این مقوله مثالهای بیشمار دارد. ما پیش از شکست در میدانهای رزم، در اندیشههایمان شکست خوردهایم یعنی این اندیشمندان ما بودهاند که در نبرد مغزها شکست خوردهاند.
از سویی دیگر نفی اندیشمندان از جامعه را داریم. سرکوب اندیشمندان در تاریخ ما نمونههایی دارد. بزرگمهر اندیشمندی است با گرایشهای ایرانی که در «یادگار بزرگمهر» استواری اندیشه او را میبینیم، تازش او به برخی اندیشههای وارداتی و عرفانمآبانه فلوطینی که مقابل خردورزی ایرانی است، دقّت اندیشگیِ او را بر ما روشن میسازد.
تفکّر غالب همیشه پیروز خواهد بود ولی هر تفکری ماندگار نیست و ماندگاری وقتی معنا میدهد که پایههای آن بر شالودههای هستی یعنی آن چه که ما در فرهنگ خود راستی مینامیماَش، بنا شده باشد. از سخنان زرتشت است در اوستا: راستی همان اراده ایزدی در جهان است.
اندیشه و تفکرّی پیروز است که بُنمایهاَش درونی است یعنی پایههای اندیشگیِ آن بر هویت ایرانی استوار است و اگر جز این باشد ماندگاری کوتاه و شکست حتمی است. کشورهایی که این مهمّ را در آموزشهای خود به کار بستند خود را از هر حیث بیمه کردند. ما هنوز در تاریخ علوم نتوانستهایم ایرانی بنویسیم و دانشجویان ما علوم را با یونانیان میآغازند!
در نبرد مغزها چه کسی پیروز میدان است؟ تفکّر یعنی چه؟ آیا هر سخنی الزاماً ورود به تفکّر است؟ اساساً چه سخنی را تفکّر مینامیم؟ تفکّر همهگیر است یا اختصاص به یک جمعیت دارد؟ آیا تفکّر اقلیّت ماندگار است؟ عدم پذیرش جامعه در قبول تفکّرات وارداتی و اجباری اقلیت، چه تأثیری بر ماندگاری دارد؟
پاسخ به این پرسشها باید ورود به آغاز اندیشگی باشد، به آغاز تفکّر. این عنوان(نبردمغزها) ما را به آسیبهایی که اتحاد ما را در طول تاریخ تهدید کرده است؛ میکشاند. به برخی از این آسیبها میاندیشیم:
12- تهدید اتحاد
12-1- آسیب از بیرون
12-1-1- تغییر خط ابزاری برای تجزیه
پیدا است ایرانیان این اتحادیه گرانسنگ خود را در هزارهها پیش تحت عوامل مشترکِ مهمی همچون زبان، خوراک، پوشاک و... رقم زدهاند و اکنون به گونهای است که جدایی هیچ کدام ممکن نیست چرا که اینان دارای تاریخ مشترک، احساسات مشترک، فرهنگ مشترک، اشکها و شادیها و تمایلات زیستی مشترک هستند. برای مثال جدا دانستن هر جزو این پیکره از زبان پارسی که زبان مادر است نه تنها استقلال زبانی به ایشان نمیدهد بلکه به ناچار در تحلیلهای زبانشناسی مجبور خواهند بود که ریشه نامها را در زبان فارسی بیابند و از سویی دیگر میدانیم که فارس تنها زبان نیست بلکه فارس یک فرهنگ است که همه فرزندانِ ایرانی را در بر میگیرد و این از متنهای ایرانی به روشنی پیدا است.
یکی دیگر از حیلههای استعماری برای تجزیه ایجاد خط برای گویشوران زیر نام زبان مادری است، کشورهای انگلستان و آلمان دارای گویشهای فراوانی هستند ولی میبینیم که در این کشورها همه گویشها دارای یک خط واحد هستند، در ایران کُردهای ما خط عجیب و ویژه خود را ساختهاند! اگر این کار درست و به صلاح بود چرا داعیانِ اروپایی زبان مادری برای گویشهایشان خطهای مستقل ایجاد نمیکنند؟! ایجاد خط یعنی جدایی که بیشترین آسیب از آنِ بخش جدا شده است چرا که با این کار خود را از تاریخ و فرهنگ هزاران ساله ایرانی-شان جدا میکنند! شاید بهتر بود تا دانشمندانِ ما فکری برای نوشتن واکهها (مصوّتها) در زبان فارسی میکردند و بدین شکل اتحاد خط که اتحاد و وحدت طوایفِ قوم ایرانی را در بر دارد، شکستناپذیرتر میشد. «یزدگرد دوم پس از پدر(بهرام گور) به تخت نشست و حملات هیاطله به ایالات شمال شرقی در ایران مجالی به او نداد که به رومیها بپردازد. در این اوان مذهب عیسوی در ارمنستان انتشار مییافت و یزدگرد میخواست آن را در مذهب زرتشتی نگاه دارد تا از ایران جدا نشود اما خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397م) مبانی ملّی ارامنه را محکم نموده آنها را به پافشاری تشویق میکرد.» (همان، رویه: 196)
این دسیسهها بارها و بارها در فلات ایران به کار گرفته شده است مانند، تغییر خط کُردهای کرمانج استان جزیره از فارسی به لاتین که با وجود بسیاری دانشمندان در این استان که به خط و زبان فارسی و عربی مینوشتند، این خط لاتین باعث شد تا عقبه تاریخی و فرهنگی خود را که به ایرانینشینها وابسته بود، منقطع شود! و یا تغییرات عجیب در خط کردهای ایرانی که اگر با همین خط فارسی نوشته میشد همه مردمان ایرانی می-توانستند خط کردی را بخوانند و با آن ارتباط بگیرند و پیوندها را استوارتر کنند، برای نمونه نشانه واکه کوتاه ـَ در کردی به گونه ھ نوشته میشود مانند جهژنه که همان جشن در زبان مادر یعنی فارسی است. اگر جهژنه کردی به گونه جژن نوشته میشد پیوند آن با جشن که در واقع هر دو از ریشه اوستایی یسن هستند، به خوبی برای ایرانیان درک میشد.
12-2- آسیب از درون
آیا میتوان اندیشمند را از بیرون به درون کشور آورد و به کار گرفت؟ روشن است که خیر در زمینه فیزیک و شیمی بله ولی در علوم انسانی حتی زبانشناسی و زبان و ادبیات فارسی و تاریخ، خیر، اگر کسی در این چند رشته مدرکاَش را بیرون از مرزها گرفته باشد، مدرکاَش نباید دارای اعتبار باشد و اجازه تدریس در این حوزه نباید به او داده شود مگر این که چندین مقاله و کتاب به زبان پارسی به چاپ رسانده باشد و ایرانیان آنها را تأیید کرده باشند.
در تاریخ سیاسی ما عناوین طلاییای وجود دارد که تقریباً میتوان گفت هیچ ایرانی نیست که اینها را درک نکرده باشد و یا ندیده و یا نخوانده باشد.این عناوین در تاریخ سیاسی سرزمینهای ایرانی مشترک بوده است.
12-2-1- آستانه تحملپذیری: قبول نداشتن نظرات همدیگر نباید به معنای قبول نداشتن همدیگر باشد، اینجا نقطههای تلاقی و باتلاقهایی است که هزارههایی پرآشوب را برای ما رقم زده است. اختلافات شیعه و سنی و دیگر انشعابات اسلام یکی از این نقاط پُر خطر است که هنوز دستآویز سودجویی-های دیگر کشورها در این پهنۀ سرنوشت سازِ جهان (ایران) بوده است. عزّالدین محمود کاشانی عارف قرن 7/8 هجری درباره اختلاف و ریشه دشمنیها چنین میگوید: «و سبب اختلافِ آراء، اختلاف اهواء است که نفوس بشری بر آن سرشتند(متن: مجلولاند)، و وجود تنازع و تمانعِ مناصب و مطالب دنیوی که بیشترِ دلها بعلتِ طلبِ آن معلولاند و این اختلاف در مبدأِ حال از متقدم به متأخِر و از سابق به تالی رسیده است و به تدریج در میانِ خلق منتشر و متفرِّق گشته و به عداوت و بغض کشیده و به طریقِ توارُث، خلف از سلف فرا گرفته و ظلماتِ آن قرناً بعدِ قرن تراکم پذیرفته تا به حدِّ جدال و خصومت رسیده و به سَبّ و تکفیر انجامیده».(مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، 1392: 14). حال که سرشتِ آدمی مایه اختلاف سلیقهها است چرا نباید همدیگر را تحمل کنیم؟
12-2-2- پایهها: مطالبی است که دیگر مغلطه را برنمیتابد و با تغییرات حکومتی و دولتی نبایستی مورد خدشه، مناقشه و مداخلۀ اندیشههای شخصی قرار بگیرند. پایهها چارچوبهای تفکّری را رقم خواهند زد و تضعیف پایهها (به ویژه پایههای فرهنگی- تاریخی) در واقع تضعیف چهارچوبهای تفکّری است.هویت، یکی از این پایهها است که نتیجه منطقی آن اعتمادبه نفس است. گرفتن هویت از جامعه از میان بردن اعتمادبه نفس مردم آن کشور است. چرا که هویت تکیهگاه و محل اِستنادِ تک تک اجزای جامعه در برابر تهدیدها است و اگر نباشد هم فرد در کشور بیگانه و هم سَران کشور در مذاکرات خود، توان دفاع ندارند. هویت اَشکال گوناگون دارد: تاریخ یک هویت است، پرچم در این بخش قرار میگیرد. فرهنگ یک هویت است، خوراک، پوشاک، نشستن و برخاستن در این بخش قرار میگیرد. دانش مردمان یک سرزمین برای نسلهای آینده یک هویت است. نامگذاری دانش یک سرزمین بنام مردم آن سرزمین در این بخش قرار میگیرد.
12-2-3- خلطِ مبحث: به این عناوین توجه کنیم: عرفانِ اسلامی، عرفان مسیحی! آیا میانِ این مضافات مغلطهای به چشم نمیآید؟ گرچه میتوان پرتوهای دین و آموزههای آن را در نشر علوم مورد توجه قرار داد ولی باید بدانیم که در ساختن واژهها چه چیزهایی را به دست میآوریم و چه چیزهایی را از دست میدهیم. ما فلسفه ایرانی را فلسفه اسلامی گفتیم ولی اعراب آن را به نام فلسفه عربی تغییر داده دانشمندانی همچون ابوریحان، پورسینا و... را دانشمندانی عربی نامیدند. ماجد فخری یکی از این نویسندگان غیر مسئول و نژادپرست است که در مقدمه غیر دانشیِ خود مینویسد: به دلیل این که عنصر عربی در فلسفه اسلامی غالب است سزاوار است که فلسفه اسلامی را فلسفه عربی بنامیم! او مدّعی است که عنصر نژادی تعیین کننده در فلسفه اسلامی عنصر نژادی عرب بوده است! (سیر فلسفه در جهان اسلام: 1372). بزرگداشت عرب جفایی است که بر ایرانینشینها رفته است. به نظر میآید افزودنِ واژههایی همچون علوم و فلسفه و عرفان و... به دین مغلطهای است که حتما بایستی آسیبشناسی شود: 1. نسبت دادن کاستیها در اندیشهورزیهایِ وادیهایی همچون فلسفه و عرفان و دانش به دین. 2. تخریبِ دین. در اندیشهورزیهای ایرانی اما، گِره عجیبی از دین، عرفان، فلسفه، صوفیگری، زهد به چشم میآید که جداسازی اینها از یکدیگر هم واجب و هم خطرناک است.
دین جریانی است ایمانی و اعتقاد ابزارِ این راهِ ایمانی به حساب میآید. از خدا به انسان رسیدن. دانش با فرضیه و آزمایش به دریافت میرسد. فلسفه جریانی است که در آن خرد در تلاش است و قوه اندیشه ابزاری است که رهنمون این راه است. عرفان راه درون با ابزار تزکیه و قوه خیال، از انسان به خدا رسیدن.(دائو، بودا).
12-2-4- دو رویکرد: «تفکر عقلانی» و «تفکر فقهی». بدین معنا که در دوران اسلامی یک تفکر عقلانی داریم که به جهان و پدیدههای آن مینگرد و یک تفکر فقهی داریم که نتیجه تفسیر آیههای قرآن و در نتیجه انشعابات مربوط در این حوزه است. در اندیشه و تفکر شاخههایی همانند معتزلی و اشعری را داریم و در حوزه فقه شاخههایی مانند جعفری، حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی را داریم (سر همه این شاخههای فقهی(حدیثی، کلامی) ایرانیان هستند). یعنی شخصی مانند «زمخشری» میتواند به لحاظ اندیشه و داشتن تفکر، معتزلی ولی به لحاظ فقهی شافعی باشد و این مشکلی را ایجاد نمیکند چه در آیات قرآن به استقلال فکر و دعوت به تعقل سفارش بسیار شده است. متأسفانه در دورههایی میان این دو، در اصطلاح خلط مبحث شده و از این راه مغلطههایی بس خطرناک به وجود آمده است. خلط میان این دو مبحث یکی از آن عواملی است که اختلاف را میان ایرانیان رقم زده و با وجود داشتن ملیتی یگانه، در طول تاریخ وقت خود را در اثبات عقاید ایمانی صرف کردهاند.
12-2-5- تفکر عقلانی یا تفکر اعتقادی، کدامان رویکرد؟«کلُّ ما حَکَمَ به العقل، حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» این برابری عقل و دین، به معنای برابری «رویکرد عقلانی» با «رویکرد اعتقادی» نیست. در این جا سخن از رویکرد و گزینش رفتار است نه سخن از برابری یا نابرابری عقل و دین.عزالدین محمود بن علی کاشانی در تعریف اعتقاد میگوید: «معنی اعتقاد، انعقاد صورت علمی یا ظنی است در دل بوجودِ مغیَّبات و مأخذ آن در مبدأ حال، تکرر استماع اخبار و تواتر انطباع آثار است در نفوسِ ساده اطفال؛ که بمرورِ ایام و امتداد زمان سبب انعقادِ ظنون و اوهام و موجبِ تقلیدِ عقیدۀ عوام میگردد و صورت آن عقاید در ضمایر ایشان کالنقش فی الحجر؛ راسخ و ثابت میشود، تا غایتی که صحایفِ ضمایر و الواحِ خواطرِ ایشان بدان صُوَر چنان منقَّش و ممتلی گردد که مجال و مساغِ صورتی دیگر در آن محال نماید و هر که را از سُنَنِ عقیده و صوبِ مذهبِ خود مایل و منحرف بینند به بَغی و ضلالَت نسبت کنند و از ایشان طایفهیی که تمسُّک به ادله و بَراهینِ مذهبِ خویش بر زعم خود نموده باشند و با خود تصورِ تحقیق و خروجِ از دایرۀ تقلید کرده، اگر بحقیقت نظر کنند همچنان خود را در مرتبه تقلیدِ ائمه و علمایِ مذهبِ خود بینند که بموجبِ حُسنِ الظنّ و تصورِ اصابت رأی، آن ادلّه و بَراهین از ایشان تلقی کرده باشند و اوهام و افهامِ ایشان از آن پُر برآمده و به پندارِ یقین و فوز تحقیق شاد شده کلُّ حزب بما لَدَیهم فَرِحون.»(مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، 1392: 14).
غرض از بسط این عناوین طلایی نشان دادن آسیبهایی است که به دلیلِ گستره تفکریِ ایرانینشینها، در طول تاریخهم به دستِ خود ابزارِ سودجویی و حمله به ایشان شده است.
13- سخن پایانی
به نظر میرسد سخن از «تاریخ اتحاد» در کنار «تاریخ تجزیه» عاملی تکمیلی است، آخر نه این است که مردمانِ ایرانی در هزارهها پیش این اتحاد بزرگ را رقم زدند و این دستاوردِ بزرگ سیاسی را بر پهنۀ سرزمینهای ایرانی گستراندند؟! اگر تاریخ اتحاد را مِنهای تاریخ تجزیه کنیم آن چه به دست میآید تاریخ فترت است، فترتی که هنوز از میان نرفته است.
تاریخ اتحاد – تاریخ تجزیه = تاریخ فترت
درست است که با از میان رفتن بخشهایی از کل، سرزمینهایی ایرانی تجزیه شده است و در این تجزیه، فارسیزبانان با گویشهای گوناگونش [تاجیک، افغان، کُرد، قفقاز، بلوچ] را از دست دادهایم ولی باید دانستن که کل همچنان پابرجا است و اجزای جدا شده بُنیههای فرهنگیای است که هر آن میتوان آن را اِحیا کرد، رویکرد ملیگرایانه در روابط بینالملل آن هم در این فضای مسمومِ سیاسی حاکم بر منطقه، فرمول بالا را تبدیل به یک اتحادیه خواهد کرد چه هر دوره فترتی ناچار سپری میشود. بدیهی است تداوم اتحاد با بیرون از مرزهای فرهنگی، اتحاد دینی و ارزشی بر پایه خرد خواهد بود که ما ایرانیان این دو جنبه را به نحو احسنت در روابط بینالملل به کار نگرفتهایم.
14- پایاننوشت
آتورپات مانسپندان/ مهراسپندان/ ماراسپندان، اندرزها، متن پهلوی
ابن اسفندیار، بهاءالدین محمد، 1389، تاریخ طبرستان، ویرایش عباس اقبال آشتیانی، نشر اساطیر، چاپ نخست
ابن بلخی، 1385، فارسنامه، تصحیح گای لسترانج و رینولد آلن نیکلسون، نشر اساطیر، چاپ نخست
اقبال آشتیانی، عباس، 1376، تاریخ مختصر ادبیات ایران، موسسه نشر هما، چاپ نخست
بیرونی، ابوریحان، 1386، آثارالباقیه، ترجمه اکبر داناسرشت، نشر امیرکبیر، چاپ پنجم
بهار، محمدتقی، 1389، مجمل التواریخ و القصص، نشر اساطیر، چاپ نخست
بهار، محمد تقی، 1387، تاریخ سیستان، نشر معین، چاپ دوم
بهرامی، احسان، 1369، فرهنگ واژههای اوستا، نشر بلخ، چاپ نخست
بیانی، شیرین، 1386، شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم
بیرونی، ابوریحان، 1386، التفهیم، نشر هما، چاپ پنجم
پورداود، ابراهیم، 2536، یشتها1و2، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم
پیرنیا، حسن(مشیرالدوله)، 1378، ایران قدیم، نشر اساطیر، چاپ دوم
جنیدی، فریدون، 1387، ویرایش شاهنامه فردوسی، نشر بلخ، چاپ نخست
دادگی، فرنبغ، 1380، بُندهش، ترجمه مهرداد بهار ، نشر توس، چاپ دوم
داعیالاسلام، سید محمد علی، 1391، وندیداد، کتابخانه دانش، چاپ نخست
درخشانی، جهانشاه، 1382، دانشنامه کاشان، جلد3، نشر بنیاد فرهنگ کاشان و سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ نخست
طالع، هوشنگ، 1390، تاریخ تجزیخ ایران، دفتر چهارم، نشر سمرقند، چاپ دوم
طالع، هوشنگ، 1390، جهاننمای تاریخ ایران، نشر سمرقند
طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، 1391، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه صادق نشأت، نشر علمی و فرهنگی، چاپ سوم
عریان، سعید، 1371، متون پهلوی، نشر کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، چاپ نخست
قرشی، امان الله، 1389، ایران نامک، نشر هرمس، چاپ سوم
قزوینی، یحیی بن علداللطیف، 1363، لبالتواریخ، نشر مقدم، چاپ نخست
کاشانی، عزالدین محمود بن علی، 1392، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ویرایش جلالالدین همایی، نشر هما، چاپ سیزدهم
گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن الضحاک ابن محمود، 1363، زین الاخبار، تصحیح عبدالحی حبیبی، نشر بنیاد فرهنگ ایران، چاپ نخست
ماجد فخری، 1372، سیر فلسفه در جهان اسلام، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ نخست
مازندرانی حسین شهیدی، 1376، مرزهای ایران و توران، نشر بلخ، چاپ نخست
مستوفی، حمداله، 1388، نزهه القلوب، تصحیح سید محمد دبیر سیاقی، نشر حدیث امروز، چاپ سوم
مقدم، محمد، 1342، راهنمای ریشه فعلهای ایرانی، موسسه مطبوعاتی علمی
پینوشتها:
1. هر چه از طرف روم است آن را ثغور میخوانند و آن ملیطه و حدث و مرعش و هارونیه و کنیسه و عین زربه و مصیصه و اذنه و طرسوساند. اینها همه جزو دیار شام هستند. نک: ممالک و مسالک استخری.
2. مانند: سلجوقیان، غزنویان، اتابکان، غزها، قاجارها
3. برای دیدن جنایات ترکان عثمانی در آذربایجان و تبریز نک: مقاله «سال شمار قتل عام مردم تبریز توسط ترکان عثمانی»، پایگاه خبری آذربایجان، مهرداد بصیرت