نگاه روز
نگاهی به نظریه قارهکهن (اتحادیه ایرانینشینها)
- نگاه روز
- نمایش از شنبه, 04 مهر 1394 06:59
- رضا آقازاده
رضا آقازاده
این مقاله صرفاً یک مقاله پژوهشی- پیشنهادی میباشد، خواهشمند است این مقاله را با دیده تحقیق و ضریب تحمل بالا بنگرید.
1- سرآغاز
اندیشمند معاصر اُرُد بزرگ «نظریه قارهکهن» را در برابر دیگر قارهها بیان کرد و از همراه بودن همه کشورهایی که در این قاره قرار دارند سخن راند چه این کشورها همگی از یک ریشه جدا شده و همه دارای یک زبان مشترک هستند. (نک: نظریه قاره کهن) نامیدن صِرف این کشورها زیرِ نام قارهکهن این مجموعه را متحد نمیسازد و بایستی گامهای عملی برای این منظور برداشت ضمن این که ممکن است از این نامگذاری ایراد گرفته شود، چه معمولاً آسیا را به نام قارهکهن میشناسیم و این نامگذاری نمیتواند صِرف کشورهای ایرانینشین که در طول تاریخ از ایران جدا شدهاند را در بر بگیرد. با این وجود به لحاظ تاریخی و به دلیل در میانه جهان بودن سرزمینهای ایرانی،1 نخستین قدم گِرد آمدن این کشورها زیر نام «قارهکهن» و تثبیت این نام است. از سویی ممکن است برخی بگویند تثبیت نام قارهکهن همان اتحادیه است. ولی اینگونه نیست؛ تثبیت نام شاید نوعی «اتحاد» باشد ولی در معنای «اتحادیه» نمیتواند باشد. گرچه برخی کشورهای خودمحور و با تاریخی پر از خشونت مانند عثمانی (ترکیه) که آرزوی عضویت در اتحادیه اروپا برایش «یوتوپیایی» شده است؛ در میان این کشورها جای ابهام و پرسش فراوان دارد ولی به دلیل قرار گرفتن در مرزهای باستانی و جغرافیای همسان با کشورهایِ میانۀ جهان گویا صاحب نظریه بالا این کشور را در این مجموعه قرار داده است. هند که بنابر متون تاریخی پس از اسلام مانند فارسنامه ابن بلخی (قرن6) از دوران فریدون جزو بخشبندیهای ایرج قرار میگیرد را حذف و تنها به شمال هند (کشمیر) توجه نشان داده است. به هر حال در صورت تثبیت یا عدم تثبیت قاره کهن، ایجاد «اتحادیه ایرانینشینها» یعنی کشورهایی که در طول تاریخ، و به استناد اوستا سرزمینهایآریایی نامیده شدهاند، گامی است برای این منظور که از دل «قارهکهن» بیرونش میکشیم. در این مقاله به بیان اصطلاح ایرانینشینها پرداخته، میکوشیم تا کاربرد این اصطلاح را روشن کنیم تا جای هیچگونه سوء تفاهمی وجود نداشته باشد.
2- اصطلاح ایرانینشینها:
ایرانینشین یعنی نشیمنگاه اِیرها، آریاها، یعنی سکونتگاه آریایی. ما اصطلاح «ایرانینشینها» را از واژه اوستایی «اَئِریُو شَیَنِم» گرفتهایم. شَیَنِم از ریشه «شی» به معنای نشیم، نشیمن کردن، آشیان داشتن است. (راهنمای ریشه فعلهای ایرانی، مقدم، محمد، نشر علمی: 1342). و اَئِریُو یعنی آریایی، ایرانی. برخی –َ های آغازین در زبان اوستایی در فارسی امروز آ - شده است مانند: اَناهیتا: آناهیتا / اَریَن: آریَن/ اَرشَن: آرَش/ اَرمین: آرمین/ اَریا: آریا. پس از تحدید حدود سرزمینها در دوره فریدون کشوری که به ایرج میرسد طبق متون تاریخی پس از اسلام شامل هند و ایران و ناحیه عراق امروزی میشده است. (فارسنامه ابن بلخی، قرن6، نزههالقلوب حمداله مستوفی، قرن7). عدهای مرزهای ایرج را از سیردریا تا فرات (جهانشاه درخشانی، دانشنامه کاشان، جلد3)، و بیشتر متون تاریخی پس از اسلام این مرزها را از آمودریا تا فرات دانستهاند. درواقع خطی مورَّب با جهتِ شمالشرقی – جنوبغربی را ترسیم کردهاند. و گویا نظر درست این است که مرزهای ایرج از سیردریا تا فرات بوده است، چه شهرها و نامشهرهایِ میان سیردریا و آمودریا همیشه ایرانی بودهاند. مانند سپیجاب، چاچ و... . این بخش بندی گویا بخش بندی پس از جدایی آریاهاست وگرنه از قول صاحب تاریخ سیستان میدانیم که حدود سیستان تا کشمیر بوده و اصلا کشمیر را رستم دستان کرده است (تاریخ سیستان: 67) و حد شرق را اقصای کشمیر تا به لب دریای محیط دانسته است (همان:67). اقلیم چهارم نیز که ایرانشهر نام دارد کشمیر و تبت و هند را نیز شامل میشود آنگونه که ابوریحان بدان اشاره کرده است: «آغازد از زمین چین و تبت و ختا و ختن و شهرهای که به میان آنست و بر کوههای کشمیر و بلور و وُخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری و بلخ و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و طوس و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و مَنبج و طَرسوس و حَران و ثغرهای2 ترساآن و انطاکیه و جزیرهای قبرس و رودس و سقیله تا بدریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندلس است، و او را زقاق خوانند.» (التفهیم: 199). بدین ترتیب گویا اشاره به مرزهای ایران تا لب رود جیحون و یا به گفته برخی سیحون دوران تازهتری را بازگو میکنند و منابعِ کهنتر برای تاریخنویسان دوران اسلامی – بجز تاریخ نویسان اوایل؛ از میان رفته است. در واقع باید میان دو مطلب فرق گذاشت: یکی بخشبندی فریدون که کهنتر است و سهم ایرج را هند و ایران و عراق میداند، و دیگر روزگاری که میتوان آن را از زمان ساسانیان دانستن. در دوره نخست سهم ایرج شامل هند، ایران و عراق است (طبری: 45 و فارسنامه: 37) و در دوره دوم حدود ایران از جیحون تا فرات است آن گونه که ابن بلخی باز میگوید: ابن بلخی (قرن 6) در فارسنامه (رویه37) در یادکرد «بخش کردن فریدون جهان را میان فرزندان» مینویسد: «... و میانه جهان یعنی عراق و خراسان با هندوستان به ایرج داد و از هر سه پسر ایرج را دوستتر داشتی.» و در رویه 119 این حدود را روشن میسازد: در روزگار ملوک فرس، پارس دارالملک و اصل ممالک ایشان بود و از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهاء پارسیان، و از همه جهان خراج و حمل آنجا بردندی. (تصحیح لسترانج و نیکلسون: 1385). تعریف ابن بلخی از مرزها گویا تنها زمان ساسانیان را مینگرد. ولی اگر تعیین مرزهای شرقی از جیحون را به زمان اواخر کیانیان و جنگ بهمن با فرامرز پسر رستم بازگردانیم و بپذیریم که روایت ساسانی از تاریخ ایران مستند به منابع کهنتری بوده است؛ شاید بتوانیم جدایی مردمان هند از ایران را نیز در نگاه آوریم، و از این زمان است که کشمیرِ رستم دستان دیگر در مرزهای ما قرار نمیگیرد. از روی شاهنامه میدانیم که رستم تا پایانههای کیانیان حضور دارد و پس از کشته شدن او و یا بهتر است بگوییم با برچیده شدن دودمان سیستانیان (که بنا بر تاریخ سیستان مرزهایش تا کشمیر میپیوست، رویه: 67) به دست بهمن، و پس از سپری شدن بهمن کمکم حدود سیستان کوچک میشود و در واقع مرزهای کشمیرِ رستم تا کرانههای سیحون و جیحون عقب مینشیند، و تاریخنویسان ما در دوران اسلامی بدین مسأله آگاه نبوده و یا منابع کاملتری در دست نداشتهاند. اگرچه در اقلیم چهارم مرزهای سیاسیِ ما از میان رفت ولی مرزهای فرهنگی کماکان باقی است. همه متون تاریخی و جغرافیای تاریخی نوشته شده پس از اسلام که بیگمان دنباله تارخنگاریِ«خداینامههای» پادشاهان ایران میباشند در یادکرد اقلیم چهارم مرزهای ایران را روشن ساختهاند. (اخبار الطوال دینوری، المسالک والممالک ابنخرداد به، التنبیه والاشراف مسعودی، مسالک وممالک استخری، آثارالباقیه ابوریحان، فارسنامۀ ابن بلخی، مجملالتواریخ، لُبُّالتواریخ، و حتی برهان قاطع ابن خلف تبریزی) این «ایران» بوده و اکنون «ایرانینشین» هست. گرچه از حدود و ثغور «کشور مادر»؛ ایران، کاسته شده است ولی «سرزمینهای-آریایی» هنوز با همان مردم، و با همان فرهنگ پابرجاست چه فرهنگ تابع جغرافیاست و مردمانی که درین جغرافیا زندگی میکنند شرایط تنی و روانی مشترکی دارند و با وجودی که در طی زمان اقوام ترکمن، ازبک و قزاق درین سرزمینها ساکن شدهاند این ارتباط تاریخی و مشترک میانشان آشکار است. نامیدن همه کشورهایی که درین پهنه و میانه جهان زندگی می-کنند زیر نام ایرانینشینها به لحاظ تاریخی و جغرافیایی درست است. میانه هستند بنابر دلایل نژادی و جغرافیای کهن، نه به لحاظ جغرافیایی در زمان اکنون، چه در دایره هر نقطهای میتواند میانه باشد. در رویه 87 نامه تنسر به گشنسب (تصحیح مجتبی مینوی) دراینباره چنین میخوانیم... «و این جزو چهارم (ایران) برگزیده زمین است، و از دیگر زمینها به منزلت سر، و ناف و کوهان و شکم؛ و من ترا تفسیر کنم: اما سر بر آنست که ریاست و پادشاهی، از عهد ایرج بن فریدون، پادشاهانِ ما را بود، و حاکم بر همه ایشان بودند، و به خلافی که میان اهل اقالیم خاست به فرمان و رایِ ایشان قرار گرفتند، و پیش ایشان دختر خویش و خراج و هدایا فرستادند. اما ناف، آنست که میان زمینهای دیگر زمین ماست و مردم ما اکرم خلایق و اعزّ، و سواریِ ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صناعت روم؛ ایزد تبارک ملکه، مجموع در مردمان ما آفرید، زیادت از آن که علی-الانفراد ایشان راست و از آداب دین و خدمت پادشاهان، آن چه ما را داد، ایشان را محروم گردانید، و صورت و الوان و مویهای ما بر اوسط آفرید، نه سواد غالب و نه صفرت و نه شقرت، و مویهای محاسن و سر ما نه جَعدِ به افراطِ زنگیانه، و نه فرخالِ ترکانه. اما کوهان آن است که با کوچکی زمینِ ما با دیگر زمینها، منافع و خصب معیشت بیشتر دارد. اما شکم برای آن گفتند زمین ما را که، هر چه در این سه دیگر اجزای زمین باشد با زمین ما آورند، و تمتع ما را باشد از اطعمه و ادویه و عطرها، هم چنان که طعام و شراب به شکم شود و علمهای جمله روی زمین ما را روزی گردانید، و اگر دو پادشاه را مخالفت افتادی، یا صاحب دین بودندی، و ماده اصحاب فساد به غارت و قتل منقطع کردندی، سبایا را نگذاشتند که نام بندگی نهند، و به رقیت دعوی کنند، شهرها را بدیشان عمارت فرمودندی، و برای غنیمت و تغلب و حرصِ مال و هوا و مراد خویش، بر زیردستان جبایت ننهادندی، و اگر میان ایشان خصومت افتادی، به حق و شریعت و حجت باز داشتندی، و هزار مرد از ما لشکری پیش هیچ خصم که بیست هزار بودند نشد الا که مظفر و متصور برآمدند، از آن که بادی نبودند در ظلم و حرب و قتل و شنیده باشی افراسیاب با سیاوش غدر کرد، در دویست موطن اصحاب ما را با او مصاف افتاد بجمله ظفر یافتند تا آن وقت که او را و کشندگان سیاوش را بکشند و اقلیم توران بکلی بگشودند، ... .»
3- بایستههای طرح این گفتار:
3-1- چرایی کار:
چرا چنین سخنی را مطرح میکنیم؟ و آیا انداختن این گفتار لازم است و یا ضروری است و اگر ضروری است ضرورت آن تا به کجاست؟ الف- این روزها و سالیانی که بر ما رفته است دشمنان سرزمینهای ایرانی را همیشه اندیشه تجزیه ایران در سر بوده است و گامهایی اساسی نیز درینباره برداشتهاند. برگزاری همایشهای گوناگون با عناوین کردستان آزاد، نامگذاری اهواز3 زیرِ نامِ مجعول الأحواز و همایشهایی در اینباره و ایجاد تبلیغات پانترکیستی4 و برنامههای معنادار شبکه بی بی سی و... همه و همه تحرکات دشمنان این آب و خاک برای تجزیه دوباره کشور ما بوده است. در این میان برخی به اصطلاح علمی رفتار میکنند و مبحث تجزیه را به استناد سخنان دانشمندان اقتصادی از جمله شوماخر در کتاب کوچک زیباست5 (نک: مقاله مجید محمدی، | 2013-01-10 ,17:52 بیبیسی زیر نام ایران، روسیه و چین: فدرالیسم یا تجزیه) کاری عُقلایی و منطقی و به صرفه میدانند و کوچک شدن کشور را برای بهتر اداره کردن آن ضرورتی میدانند! ب- «آموزش زبان مادری» را نیز شاید بتوان در راستای این نیّات دانست. پ- آسیبشناسی اروپایی شدن ترکیه یعنی پیوستن این کشور به اتحادیهاروپا و پیامدهای ناشی از آن نیز از جمله مواردی است که خواب چندین ساله ما را برآشفته میکند و هوشیاری بیشتری را در این زمینه ایجاب میکند. گرچه در صورت تثبیت چنین وضعیتی بزرگ شدن اتحادیهاروپا تنها گامی سیاسی خواهد بود و نام اروپا به لحاظ جغرافیایی نمیتواند به ناحیه آسیای صغیر (کاپادوکیه، آناتولی، عثمانی، ترکیه) داده شود. اروپا در نگاه جهانشاه درخشانی نامی است ایرانی که نیاکان ما با توجه به شرایط آریاها و در نظر داشتن محیط بدانجا دادهاند. نیز به معنای انتهای کوچ قوم سلم (سئیریمه، سرمت) بر اساس منابع تاریخی ایران است. (درخشانی، جهانشاه، دانشنامهکاشان، جلد3).که در متون جغرافیای تاریخی پس از اسلام به گونه «اروفا» معرَّب گردید. اروپَن در نام تَخْمَ اوروپَ: تهمورث و نیز اورویاپَ به معنای پُر آب در اوستا شاید با نام فعلی اروپا پیوستگی داشته باشد.(بهرامی، احسان، فرهنگ واژههای اوستا). گسترش اتحادیه و پیوستن کشوری با نژاد عثمانی (ترکیه) پیامدهای جدی سیاسی را در غرب کشور رقم خواهد زد. پس این بایستهها ضرورت انداختن و برپایی «اتحادیه ایرانینشینها» را برای ما بیش از پیش روشن میسازد و در واقع گامی اساسی برای ادامه بقا در جهان پر آشوب امروز با در نظر داشتن همۀ شرایط است..
3-2 - نگاهی کوتاه به تاریخ: (فروپاشی ما در تاریخ)
پس از فروپاشی امپراتوری ایران در دوران ساسانی، حکومت مرکزی و در نتیجه نیروی بازدارنده مرکزی از میان رفت، فرمان راندن حکومت خلفای عرب و ادامه آن به دستِ مزدوران مغول- ترک،6 امید ایران را بر باد داد، از این پس سیاست استعمارگرانه عثمانی- روسیه، تجزیه ایران را دامن میزد.7 در نتیجۀ این آشوبها که بر تن پادشاهی بزرگ افتاده بود کشور/ شهرهایی از چهار گوشه ایران جدا شدند: الف- شمال شرق: خراسان بزرگ، شش تکه/!/ ب- در شمال غرب ناحیه قفقاز، چهار تکه/!/ پ- در جنوب شرق سیستان دو تکه گردید این جا مسأله غم انگیزتر است چه انگلیسها بر روی رودخانه هیرمند بندی ساختند که نتیجه آن خشکی هامون و از میان رفتن کشاورزی در آن بخش بود. ت- در غرب کردستان چهار تکه شد. اما در بخش شمال غرب این تجزیه به همراه جنایات عثمانیان؛ ارمنیان را بود که در این جا باز، نبود حکومت مرکزی و حمایت نشدن ارمنیان توسط ایران، باعث کشتار آنان به دست عثمانیان و در نتیجه کوچک شدن آنان گردید8 و پیدایش کشوری کوچک با نام جعلی آذربایجان نیز بیشک در راستای سیاستهای تجزیه طلبانه روسیه تزاری(و شاید همراهی عثمانی) بود وگرنه چرا نامی عثمانی و یا نام مجعول دیگری را برای این نقطه گزینش نکردند؟! عثمانیان بلکه ترکان جوان دیگر کشور خود را ترکیه نامیدند و با این نامگذاریها سیاست تجزیه طلبانه خود را به اثبات رساندند. این چکیده تجزیه ایران در این دوران پُر آشوب از ساسانیان تا حکومت خلفای عرب – مغول بود.
کمی پیشتر از ساسانیان کشور ما در دوران باستان اتحادیهای بوده است از طوائف گوناگون ایرانی اعم از: سغدها، پارتها، پارسها، مانوشها... و اداره آن نیز در دوران هخامنشی و اشکانیان به گونه استانی بوده است و این شیوه حکومتی خود عوامل بازدارندگی ویژهای در کنترل تحرکات دشمنان در آن زمان داشته است. آسیبشناسی شیوۀ اداره فدرالی و درآوردن کاستیها و درستیهای آن در زمان کنونی قابل پژوهش است نه قابل تحقق، و ایجاد یک اتحادیه در فلات ایران متشکل از ایرانی-نشینها میتواند پیروِ این شیوه حکومتی باشد ولی نه در معنای دیروزیِ آن بلکه در معنای «اتحادیه.» این مطلب برای همه ایرانینشینها دستآوردی مهم به شمار میآید. در آسیبشناسی این طرح نتاج مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای همه کشورهای عضو شگفتانگیز خواهد بود:
الف- در بعد سیاسی جلوگیری از شکلگیری فرقههای تندرویِ سیاسی- نظامی چون طالبان، و اجازه ندادن به دیگر کشورها جهت سوء استفاده از گرایشات مذهبی ایرانینشینها.
ب- در بعد اقتصادی رونق داد و ستد تجاری، ایجاد پول واحد، کمک به رشد اقتصادی ایرانینشینها را رقم خواهد زد.
پ- در بعد اجتماعی جلوگیری از شکلگیری فرقههای مذهبی چون سلفیها، تکفیریها،و... را خواهیم داشت. آموزش درست و عقلانی مسایل دینی و غیردینی میتواند بسیار راهگشا باشد. این جا بایستی دیگر به این نکته توجه کنیم که هزارههاست بنام دین همدیگر را میکوبند و توان و انرژی خود را صرف این جنگهای مذهبی بیهوده میکنند، دیگر باید بتوانیم میان این مسایل تفاوت قائل شده و راه هرگونه نابخردی را ببندیم و به فرزندان ایرانینشینِ خود چگونه زیستن، گفتگو کردن و آداب و آیین خودی را به صورتی تکنیکی آموزش دهیم تا راه هرگونه سوء استفاده دیگران را ببندیم. در این میان عقاید گوناگون و فرقههایی که از اسلام عزیز منشعب شدهاند به دلایل اعتقادی و حذف خردگرایی زمینه دشمنیها و بعضاً کشتارهای بیشماری را در میان ایرانینشینها رقم زدهاند. این مایه تأسف بسیار است که هزارههاست وقت و توان ما صرف این درگیریهای بیهوده و اثبات عقاید ایمانی خود بوده است و در این راه هزینههای بیشماری را صرف کردهایم.
عناوین طلایی در تاریخ سیاسی ما:
این عناوین در تاریخ سیاسی سرزمینهای ایرانی مشترک بوده است، چه کشورهای واقع در خراسان بزرگ و قفقاز همه یک پاره بودند و در تاریخ پس از اسلام و از زمان تشکیل حکومتهای ملی همچون صفاریان و سامانیان و... در دوران مغول و پس از آن این عناوین و برداشتها و کاربردهاشان در این مجموعه –ایران- یکی بوده است.
آستانه تحملپذیری: کمی در این مباحث حوصله به خرج دهیم و نظرات همدیگر را تحمل کنیم. و در صورت قبول نداشتن نظرات همدیگر، بکوشیم به گونه دانشی پاسخ طرف مقابل را بدهیم، چه اینجا دیگر نقطههای تلاقی و باتلاقهایی است که هزارههایی پرآشوب را برای ما رقم زده است. اختلافات شیعه و سنی و دیگر انشعابات اسلام عزیز یکی از این نقاط پر خطر است که هنوز دستآویز سودجوییهای دیگر کشورها در این پهنۀ سرنوشت سازِ جهان – ایران – بوده است. عزالدین محمود کاشانی عارف قرن 7/8 هجری درباره اختلاف و ریشه دشمنیها چنین میگوید: «و سبب اختلافِ آراء، اختلاف اهواء است که نفوس بشری بر آن سرشتند (متن:مجلولاند)، و وجود تنازع و تمانعِ مناصب و مطالب دنیوی که بیشترِ دلها بعلتِ طلبِ آن معلولاند. و این اختلاف در مبدأِ حال از متقدم به متأخِر، و از سابق به تالی رسیده است و به تدریج در میانِ خلق منتشر و متفرِّق گشته و به عداوت و بغض کشیده و به طریقِ توارُث، خلف از سلف فرا گرفته و ظلماتِ آن قرناً بعدِ قرن تراکم پذیرفته تا به حدِّ جدال و خصومت رسیده و به سَبّ و تکفیر انجامیده».(مفتاح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص14). حال که سرشتِ آدمی مایه اختلاف سلیقهها است چرا نباید همدیگر را تحمل کنیم؟ آستانه تحملپذیری خود را برای یافتن راهکارهای تازه، بالا برده و خود را بیاموزانیم که یک بار برای همیشه دانشی زندگی کنیم و خرد را در همه شئونات زندگی به کار بندیم و اسیر هوا و هوس و احساسات نشویم. کاشانی بسیار زیبا بر این رهگذر ما را روشن کرده است.
پایهها: مطالبی است که دیگر مغلطه را برنمیتابد و با تغییرات حکومتی و دولتی نبایستی مورد خدشه، مناقشه و مداخلۀ اندیشههای شخصی قرار بگیرند. پایهها تشکیل دهنده چارچوبها هستند وتضعیف چارچوبهای (به ویژه چهارچوبهای فرهنگی- تاریخی) در واقع تضعیف پایهها هستند. هویت، یکی از این پایهها است که نتیجه منطقی آن اعتمادبنفس است. گرفتن هویت از جامعه از میان بردن اعتمادبنفس مردم آن کشور است. هویت اَشکال گوناگون دارد: تاریخ یک هویت است، پرچم در این بخش قرار میگیرد. فرهنگ یک هویت است، خوراک، پوشاک، نشستن و برخاستن درین بخش قرار میگیرد. دانش مردمان یک سرزمین برای نسلهای آینده یک هویت است. نامگذاری دانش یک سرزمین بنام مردم آن سرزمین در این بخش قرار میگیرد. مانند اینکه بخواهیم دانش مردمان کشورو کوششهای بایستۀ ایشان در طول تاریخ گران بارش را به دیگر کشورهایِ کم کار مانند عرب، اشاعه دهیم، این جفایی است که به مردمان سرزمینمان کردهایم. علوم ایرانی، نامی است درست که برازنده همه ایرانینشینها از خوارزم تا فرات است. درغیر این صورت اعتمادبنفس را از جوانان سرزمینمان گرفته-ایم. نتیجه اینکه جوانان ما در برابر هجوم فرهنگی کشورهای دیگر تاب مقاومت نخواهند آوردن و چنین خواهند اندیشیدن که ما چیزی از خود نداشتهایم! این سرکوبیِ اعتماد بنفس، از میان بردن هویت است و سرکوبی هویت از میان بردن یکی از چهار چوبهای اصلی کشور است.نتیجه این شیوه نادرست را در برنامه تلویزیونی که به مجریگری آقای کاردان انجام شد دیدیم. این عدم آگاهی مادران سرزمین مافرزندان این کشور را چگونه بار خواهد آوردن؟
خلطِ مبحث: به این عناوین توجه کنیم: علومِ اسلامی، فلسفه اسلامی، عرفانِ اسلامی. آیا میانِ این مضافات مغلطهای به چشم نمیآید؟ گرچه میتوان پرتوهای دین و آموزههای آن را در نشر علوم مورد توجه قرار داد ولی باید بدانیم که در ساختن واژهها چه چیزهایی را به دست میآوریم و چه چیزهایی را از دست میدهیم. دین جریانی است ایمانی، که به زعم فیلسوفانِ خودمان قوه خیال در آن دخیل است و راه ازین باریکۀ زیبا و خطرناک؛ خیال، میگذرد.(پنج حس درونی عبارت است از: قوه مشترکه، قوه عقل، قوه وهم، قوه خیال، قوه مصوره) و اعتقاد ابزارِ این راهِ ایمانی بحساب میآید. جریانات دینی مانند بهشت و دوزخ را عقل نمیتواند جستجو کند، ولی خیال رَه بدین وادیها میبرد. به نوعی میتوان خیال را مرکز ثقل همه جریانات درونی، عرفانی و دینی به حساب بیاوریم. از آن سوی دانش را داریم که با فرضیه و آزمایش به دریافت میرسد. فلسفه جریانی است که در آن خرد در تلاش است و قوه اندیشه ابزاری است که رهنمون این راه است. عرفان چه؟ راه درون با ابزار تزکیه و قوه خیال که رهنمایی آسمانی همچون دین ندارد.(دائو، بودا). پس افزودنِ واژههایی همچون علوم و فلسفه و عرفان و... به اسلام که دینی آسمانی است مغلطهای است که حتما بایستی آسیبشناسی شود: 1. نسبت دادن کاستیها و گمراهی-های اندیشه ورزیهای وادیهایی همچون فلسفه و عرفان و دانش به دین. 2. تخریبِ دین.گفتن این مطلب برای به عنوان مثال ضروری است که اعراب در برخی نامگذاریها طاقت نیاوردند و اصطلاح «فلسفه اسلامی» را به نام فلسفه عربی تغییر داده دانشمندانی همچون ابوریحان، پورسینا و... را دانشمندانی عربی نامیدند.(نک: سیر فلسفه در جهان اسلام، ماجد فخری، نشر مرکز، 1372)، و اروپاییان این نامگذاریها را پذیرفتند چه به هرحال نامی از ایران برده نمیشود! بزرگداشت عرب جفایی است بر همه مردمان ایرانینشین رفته است.
دو رویکرد: در بررسی جریانات اسلامی، ما از دریافت نکته مهمی غافل بودهایم و آن تمایز میان تفکر عقلانی و تفکر فقهی است. بدین معنا که در دوران اسلامی یک تفکر عقلانی داریم که به جهان و پدیدههای آن مینگرد و یک تفکر فقهی داریم که نتیجه تفسیر آیههای قرآن و در نتیجه انشعابات مربوط در این حوزه است. در اندیشه و تفکر شاخههایی همانند معتزلی و اشعری را داریم و در حوزه فقه شاخههایی مانند جعفری، حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی را داریم(سر همه این شاخههای فقهی(حدیثی، کلامی) ایرانیان هستند). یعنی شخصی مانند «زمخشری» میتواند به لحاظ اندیشه و داشتن تفکر، معتزلی ولی به لحاظ فقهی شافعی باشد و این مشکلی را ایجاد نمیکند چه در آیات قرآن به استقلال فکر و دعوت به تعقل سفارش بسیار شده است. متأسفانه در دورههایی میان این دو، در اصطلاح خلط مبحث شده و از این راه مغلطههایی بس خطرناک به وجود آمده است. نگاه آدمی به جهان و پدیدههای آن نگاهی آزادانه و مستقلانه است، این مطلب از میان آیات و روایات نیز کاملاً پیداست و ممکن است جنبه دینی نیز نداشته باشد. ولی خلط میان این دو مبحث یکی از آن عواملی است که اختلاف را میان ایرانیان رقم زده و با وجود داشتن ملیتی یگانه، در طول تاریخ وقت خود را در اثبات عقاید ایمانی خود صرف کردهاند. اینجا منزلگاهی است که خطرات و آفتهای بیشماری را برای خرد و اندیشه مردمان ایرانی رقم زده است. اینجا همان جایگاهی است که مردمان ما دچار تعصبات بسیار شدهاند.
تفکر عقلانی یا تفکر اعتقادی، کدامان رویکرد؟«کلُّ ما حَکَمَ به العقل، حکم به الشرع، و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» این برابری عقل و دین، به معنای برابری رویکرد عقلانی با رویکرد اعتقادی نیست. نگاه عقلانی را هستی به ما می-نمایاند و در دو بخش قابل پیگیری است: یکی در امور روزمره زندگی و دیگر در روابط با دیگر کشورها. دین از قوۀ تخیل سود میجوید برای دسترسی به نایافتهها مانند جهان دیگر، بهشت و جهنم، و خدا. و عقل پرواز اندیشه است بسوی سامان هستی و چیزهای این جهانی. خلط مبحث یعنی آمیختن این دو، باعث ضعفهای تصمیمگیری در همه شئونات زندگی است و هم در تحلیل روابط خارجی با دیگر کشورها. این گونه نگرش باعث تفاسیرِ شخصی از دین و مذهب شده و همچنانی میشود، وارد کردن جریانات اعتقادی به درون سیاسات و روابط خارجی و خلط آن با تفکر عقلانی خطایی بوده که در طول تاریخ امثال امام غزالیها بدان دامن زدهاند.وگرنه هیچ یک از فقها چنین خبطی را مرتکب نشدهاند. پس در این جا سخن از رویکرد و گزینش رفتار ما است نه سخن از برابری یا نابرابری عقل و دین. مقوله اعتقاد منزلگاهی است که باید به دقت سنجیده شود. عزالدین محمود بن علی کاشانی در تعریف اعتقادمیگوید: «معنی اعتقاد، انعقاد صورت علمی یا ظنی است در دل بوجودِ مغیَّبات. و مأخذ آن در مبدأ حال، تکرر استماع اخبار و تواتر انطباع آثار است در نفوسِ ساده اطفال؛ که بمرورِ ایام و امتداد زمان سبب انعقادِ ظنون و اوهام و موجبِ تقلیدِ عقیدۀ عوام میگردد. و صورت آن عقاید در ضمایر ایشان کالنقش فی الحجر؛ راسخ و ثابت میشود، تا غایتی که صحایفِ ضمایر و الواحِ خواطرِ ایشان بدان صُوَر چنان منقَّش و ممتلی گردد که مجال و مساغِ صورتی دیگر در آن محال نماید. و هر که را از سُنَنِ عقیده و صوبِ مذهبِ خود مایل و منحرف بینند به بَغی و ضلالَت نسبت کنند. و از ایشان طایفهیی که تمسُّک به ادله و بَراهینِ مذهبِ خویش بر زعم خود نموده باشند و با خود تصورِ تحقیق و خروجِ از دایرۀ تقلید کرده، اگربحقیقت نظر کنند همچنان خود را در مرتبه تقلیدِ ائمه و علمایِ مذهبِ خود بینند که بموجبِ حُسنِ الظنّ و تصورِ اصابت رأی، آن ادلّه و بَراهین از ایشان تلقی کرده باشند. و اوهام و افهامِ ایشان از آن پُر برآمده و به پندارِ یقین و فوز تحقیق شاد شده کلُّ حزب بما لَدَیهم فَرِحون.»(مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح جلال الدین همایی، رویه14).
فصل عمل: در بعد نظریِ علوم انسانی بسیار سخنها گفتهایم ولی باید از این فصل گذشته و به فصل عمل برسیم. در بُعد نظری در مسایل روزمره مثلاً بسیار پند میدهیم که این کار خوب و آن کار بد است، ولی در بُعد عمل آن کار بد را انجام میدهیم. رویکرد تفکر عقلانی- ملی در روابط با کشورها به جای تفکر اعتقادی حتی با کشورهای مسلمان در قالب اتحادیه از اعتقادات ما نمیکاهد. با این کار نه تنها نسبت به مسائل اسلامی بیتفاوت نشدهایم بلکه با توان بیشتر ولی عاقلانه به این-گونه مسائل میپردازیم، وگرنه رویکرد ایجاد رابطه با اعراب به صرف مسائل اعتقادی ما را قوی نساخته است. تفکر اعتقادی در روابط خارجی نباید ما را از بنیههای فرهنگی دور سازد این کار آسیبپذیری ما را در جهان بیشتر میکند. بلکه تفکر اعتقادی به علاوه بنیههای فرهنگی با رویکردی عقلانی میتواند توان کشوری را که در میانه جهان است؛ نه شرقی است و نه غربی، بیشتر کند. اعراب با وجود «سازمان کشورهای اسلامی» رویکرد ملی خود را با ایجاد «اتحادیه کشورهای عرب» در روابط خارجی نشان دادهاند. اروپاییان که از نظر وسعت و نژاد با هم همخوانی ندارند نیز این کار را کردهاند.(بلغارها و مجارها اروپایی نیستند. حتی یونانیها را نیز نمیتوان هم نژاد با بقیه کشورهای اروپایی دانست. خشایارشا در نامهای یونیها را خویشاوند ایرانیان نام میبرد.(دانشنامه کاشان، جلد3) آنها به لحاظ عقیدتی و چنددستگی مذهبی و به همریختگی جریانات مسیحی، با شاخههایی از کاتولیکها، پروتستانها، ارتدکسها... و تندرویها و تعصباتی که در میانشان سراغ داریم شهره جهانند. ولی توانستهاند با وجود انشعابات مذهبی به لحاظ ملی گرد هم آیند و همبستگی پیدا کنند. شناخت این که آنها چگونه و با چه اهدافی تشکیل اتحادیه دادهاند؛ تجربه راه ما خواهد بود.
ایجاد اتحادیه ایرانینشینها (یک طرح صرفاً پیشنهادی برای روشن شدن موضوع و بررسی اندیشمندان)
ایجاد اتحادیه نه تنها از لحاظ روانی مردمان ایرانی را یکی میکند یعنی آرامشی روانی به کام ایشان میریزد در بعد مادی نیز این آرامش را ادامه میدهد. گرچه نظریه «قارهکهن» مخالفتهایی را (از جمله مخالفان دکتر جلالالدین بایانی از رهبران حزب وطن افغانستان) در میان کشورهای همسایه برانگیخت ولی گویا مخالفان زیر تأثیر هیاهوی غرب هستند وگرنه ایجاد اتحادیه مرز هیچ کشوری را تهدید نمیکند، اگر این گونه بود آنها چگونه «اتحادیه اروپا» و یا «اتحادیه عرب» را برپا ساختند؟ برای جبران سوءفهمهای پیش آمده همه مخالفانِ این نظریه باید بدانند که ایرانی دنبال ایجاد پادشاهی بزرگ نیست و رعایت مرزبندیهای کنونی و حفظ تمامیت ارضی و استقلال همه جانبه کشورهای ایرانینشین و عدم دخالت کشورها در امور همدیگر، از اهمّ مسائل این اتحادیه است. اتحادیهای که با در نظر گرفتن شرایط جهان امروز ساختن آن بسیار بایسته مینماید و خطر «تجزیه در تجزیه» ایرانینشینها را نیز به طرز چشمگیری از میان میبرد. این که چقدر ما ایرانی-نشینها آمادگی برپایی این اتحادیه را داریم، آمادگی با هم بودن، با هم زیستن و این که ضریبِ تحملپذیری ما ایرانینشین-ها چقدر است و چقدر میتوانیم همدیگر را در مسائل گوناگون تحمل کنیم، و... همه و همه زمانی بدست میآید که شهامت کرده دور هم نشسته باهم به گفتگو بپردازیم و به اصطلاح خودمان «گَپِ دلمان» را بزنیم، درین صورت پاسخ یاوهگویان بیگانه را که میگویند ایرانیان خودمحورند و نمیتوانند کار گروهی انجام دهند را بدهیم؛ چه ما در کشور باستانی خود همیشه «انجمن مهیستان» و پسان «انجمنهای ریش سپیدان» را داشته و بارها کارِ گروهی را تجربه کردهایم و اگر جز این بود امروزه هیچ نامی از ما در جهان باقی نبود در حالی که همه یاوهگویان پیشین از یونان و غیره در قعر تاریخ فرو خفتهاند و این ماییم که هنوز تکههای باقی ماندۀمان رسایی این فرهنگ بزرگ و غنی را بازگو میکند. بررسی همه جانبه آن چه بر سر ما ایرانینشینها در درازنای تاریخ رفته و بررسی اوضاع کنونی جهان، تنها یک راه حل برای ما میگذارد: «برپایی اتحادیه ایرانینشینها.»
ایجاد این اتحادیه با در نظر گرفتن شرایط جهان امروز و زورمداری کشورهای بیگانه و ترکتازیهای آنها در همه «سرزمین-هایایرانی»، و برای پیشگیری و مبارزهای خردمندانه و پایدار، و داشتن زندگیای استوار ممکن است. بررسی همه جانبه این طرح از سوی همه کشورهای عضو با ایجاد کارگروههای: فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قابل پیگیری است. از آن پس نوشتن اساسنامه برای جهتدهیهایِ روشنتر کاریست ضروری. مسائلی که یاد آنها در اساسنامه الزامی مینماید عبارتند از: الف- داشتن مکانی دائمی: ایران به لحاظ همه گفتهها و ناگفتههای تاریخی گزینه پیشنهادی است. ب- ریاست اتحادیه: نخستین رئیس از میان سایر کشورها به غیر از ایران میباشد. پ- اجرای مصوبات : الزام به اجرای مصوبات و تصمیمگیریهای اتحادیه بدون چون و چرا. ت- ایجاد قوانین مشترک اقتصادی و پول واحد: که در بررسیهای کارشناسی و آسیبشناسیهای لازمه در آینده امکان پذیر خواهد بود. ث- عدم ترویج و تسری عقاید مذهبی و تبلیغات ارزشی به سایر کشورهای عضو. ج- روابط با دیگر کشورها: روابط کشورهای ایرانینشین با سایر کشورها با تصمیمات اتحادیه همسو میباشد. وجه مشترک و مایه نزدیکی کشورهای عضو، تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک است. همه کشورهای فلات ایران بایستی به تحکیم این سه عنصر اساسی بپردازند و هیچگاه خود را بیرون از این سه عنصر ندانند. اینها مطالبی است که از پایههای تشکیل اتحادیه میتواند باشد.
در پایان باید بدانیم که، فرهنگ است که قلمرو میسازد و حدود جغرافیایی را گسترش میدهد، یعنی فرهنگ و سیاست و جغرافیا مکمل همند. وگرچه امروز با اِعمال سیاستِ استعمارگران جمع میان این سه واژه دشوار مینماید.
پینوشتها:
1. در میانه جهان قرار یافتن ایران سخنی است که همه تاریخ نویسان و جغرافیدانان و بزرگان ایران زمین در کتابهایشان آن را نقل کردهاند.
2. هر چه از طرف روم است آن را ثغور میخوانند و آن ملیطه و حدث و مرعش و هارونیه و کنیسه و عین زربه و مصیصه و اذنه و طرسوساند. اینها همه جزو دیار شام هستند. نک: ممالک و مسالک استخری.
3. اهواز و هویزه معرّب از هوچ>هوج>خوج>خوز میباشد، و خوزستان در زبان پارسی میانه(پهلوی ساسانی) هوچیستان است. ه –های زبان پارسیمیانه در برخی واژههای پارسی امروز –خ میباشد چونان: هوشک>خشک/ هوسرَو>خسرو/ هوچیهر>خُجیر،و...
4. همایش الاحواز، روز 11ژانویه2013/21 دیماه 1391، در شهر النصر مصر، به میزبانی دانشگاه الزهرا، با رویکرد قومگرایانه و جدایی خوزستان. همایش مسأله کردها در خاورمیانه، 13و14ژانویه 2013/24و25دیماه 1391 تالارِ هتل هیلتون دوحه برگزار شد. به گزارش پایگاه تحلیلی کردها این سمینار با همکاریِ «کانونِ پژوهشهایِ شبکه الجزیره» و «کانونِ پژوهشهای راهبردی عراق» برگزار گردید.
5. این کتاب توسط انتشارات سروش چاپ شده است.
6. مانند: سلجوقیان، غزنویان، اتابکان، غزها، قاجارها
7. برای دیدن جنایات ترکان عثمانی در آذربایجان و تبریز نک: مقاله «سال شمار قتل عام مردم تبریز توسط ترکان عثمانی»، پایگاه خبری آذربایجان، مهرداد بصیرت
8. نک: ارمنیان، دیوید مارشال لانگ کریستوفر ج. واکر، ترجمه ا. گرمانیک، بیجا، بی-تا.
دیدگاهها
از نویسنده فرهیخته مقاله و مسؤلین ایران بوم تشکر می شود
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا