سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی حلقه‌های هویت چند هزار‎ سالهٔ ایرانیان

ایران پژوهی

حلقه‌های هویت چند هزار‎ سالهٔ ایرانیان

برگرفته از فر ایران

هویت ایرانی ریشه در اسطوره‏هایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آن ها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستان‏های حماسی درباره ش02:25 ب.ظ 2011/09/12اهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاریخ ایران پشتوانه‏های فکری و معنوی نیرومندی بود که هم‏بستگی ملّی را سخت تقویت می‏کرد. از سپیده دم تاریخ تاکنون به رغم آن که ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شکست‏های وحشتناکی متحمّل شده و سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، ولی ایرانیان هیچ گاه هویت خود را فراموش نکردند و در سخت‏ترین روزگاران که گمان می‏رفت همه چیز نابود شده، حلقه‏های مرئی و نامرئی هویت ملّی چنان آنان را با یک دیگر پیوند می‏داد که می‏توانستند ققنوس‏وار ازمیان تلی از خاکستر دگربار سر برآورند. شاهنامه منبعی بسیار غنی از میراث مشترک ایرانیان است که در آن می‏توان استمرار هویت ایرانی را از دنیای اسطوره‏ها و حماسه‏ها تا واپسین فرمان روایان ساسانی آشکارا دید. فردوسی بی‏گمان در احیای زبان فارسی که از ارکان هویت ملّی است، نقش بی چون و چرایی داشته است و محتوای شاهنامه دارای ویژگیٌ‏هایی است که سبب شده است تا هویت ملّی تا امروز استمرار یابد. برخی از این ویژگی ها عبارت اند از:
1ـ یک پارچگی سیاسی: در سراسر شاهنامه هیچ دوره‏ای نیست که ایران بدون فرمان روا باشد حتّی فرمان روای بیگانه‏ای چون اسکندر را از تاریخ حذف نکرده، بلکه هویت ایرانی بدو داده‏اند.
2ـ یک پارچگی جغرافیایی: از آغاز شاهنامه تا دوران فریدون، فرمان روایان ایرانی بر کلّ جهان فرمان می‏رانند و از ایرج به بعد بر ایران شهر که تا پایان شاهنامه کانون رویدادهاست، هرچند در دوره‏های مختلف مرزهای ایران شهر تغییر می‏کند. مثلاً زمانی ارمنستان بخشی از قلمرو ایران است و زمانی دیگر نیست.
3ـ یک پارچگی روایات: در شاهنامه برخلاف دیگر منابع فارسی و عربی درباره‏ی تاریخ ایران روایات یک دست است. بدین معنی که خواننده هیچ گاه با روایات گوناگونی از یک رویداد واحد روبه رو نمی‏شود.
این ویژگی‏ها به خود شاهنامه مربوط نمی‏شود، بلکه هرسه در کتابی به پهلوی به نام خودای نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاریخ رسمی دورٌه‏ی ساسانی که در زمان خسرو انوشیروان مدفوّن شده، جمع بوده است . این کتاب از قرن دوم هجری به بعد به عربی و فارسی ترجمه شد و منظومه‏های گران قدری بر اساس تحریرهای منثور فارسی شکل گرفت و فردوسی کاخ بلند نظم خود را بر پایه‏ی یکی از تحریرهای فارسی خدای‏نامه، یعنی شاه‏نامه ابومنصوریِ تألیف یافته به سال 345 هجری پی‏افکند. بنابراین هنرِ اصلی فردوسی در انتخاب مهم‏ترین منبع در زمینه‎ی تاریخ و حماسه‎‏ی ملّی است که حاکی از نبوغ اوست در درک شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران در آن روزگاران.
در عصر تاریخی شاهنامه، ایده‎ی ایرانی یک پارچه به لحاظ سیاسی و دینی در سه مقطع آشکارا قابل تشخیص است و در سرتاسر دوره‎‏ی ساسانی به عنوان جریانی مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ دارای دارایان، آخرین پادشاه کیانی در تاریخ ملّی است که داریوش سوم، آخرین پاده هخامنشی را فرایاد می‏آورد و برخی رویدادهای مربوط به پادشاهی اوست که در دوران این پادشاه کیانی بازتاب یافته است. دوران این پادشاه در خدای‏نامه محلّ تلاقی دو ایده کلیدی در اندیشه ایرانیان باستان است: یکی ایده ایرانی یک پارچه به لحاظ سیاسی با مرکزیت ایران شهر و دیگری ایده دینی واحد در سراسر قلمرو پادشاهی. تدوین کنندگان خدای نامه ایرانی یک پارچه به لحاظ سیاسی و دینی در عصر هخامنشی را در دوره دارای دارایان تجسّم بخشیدند. به گـزارش دینکرد و ارداویراف نامه ، دارای دارایان 2 نسخه از همه‏ی نسک‏های اوستا را در اختیار داشت که یکی در خزانه‏‎ی شاهی نگهداری می‏شد و دیگری در دز نِبِشت، ولی اسکندر مقدونی آن ها را برآورد و سوخت. بنابراین اسکندر هم یک پارچگی سیاسی ایران شهر را در زمان دارای دارایان نابود کرد و هم یک پارچگی دینی را. هم چنان که از زمان اسکندر، قلمرو ایران شهر مرکزیت خود را از دست داد و به ایالت‏هایی با شاهان مختلف تقسیم شد، اوستا نیز که نماد یک پارچگی دینی آن دوران بود، پراکنده گشت و از همین رو فرمان روایان سراسر دوران اسکندر تا اردشیر یکم ساسانی را « A ملوک الطّوایفA» خوانده‏اند. مقطع دوم، پادشاهی اردشیر بابکان است که از یک سو به گزارش تاریخ طبری ، مدعی بود به کین خواهی پسرعم خود دارای دارایان برخاست و بنابر گزارش کارنامه اردشیر بابکان ، سراسر ایران شهر را در نظام پادشاهی واحدی متمرکز ساخت و از دیگر سو به هیربدان عصر خود، تنسر یا توسر دستور داد تا متون پراکنده اوستای عهد اشکانی را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوی، شکلٌ‏گیری دوباره یک پارچگی سیاسی و دینی در زمان ساسانیان را با عباراتی چون: abāzārāyīh ī Ērān ژ ahr و Abāz ō ewxwadāyīh بیان کرده اند. ولی دراین باره مساله بحث انگیز این است که در شاهنامه و خدای نامه، گذشته از خاطره مبهمی از داریوش سوم هخامنشی که در دارای دارایان کیانی باقی مانده، سخنی از پادشاهان ماد و هخامنشی نیست و مساله‏ای که ذهن پژوهش‏گران تاریخ ملّی را مشغول داشته این است که آیا ساسانیان از پادشاهان هخامنشی اطّلاعی نداشته‏اند؟ در حالی که آنان از همان ایالتی برخاستند که سالیان سال موطن و تخت‏گاه هخامنشیان بوده است. نخست این فرضیه پیش کشیده شد که علّت خالی بودن تاریخ ملّی از ذکر پادشاهان ماد و پارس این است که داستان‏های مربوط به نواحی جنوب و مغرب ایران در دوره‎ی اشکانیان به تدریج جای خود را به داستان‏ها و روایاتی سپرد که هسته‎ی اصلی آن از قوم اوستایی یا کیانی برخاسته بودند. تأثیر و نفوذ محافل دینی زردشتی در تدوین خدای نامه سبب شد تا ساسانیان از هخامنشیان بی اطّلاع بمانند . بی گمان تأثیر محافل زردشتی را در حذف تاریخ هخامنشی از تاریخ ملّی نمی‏توان نادیده گرفت ولی برخی ایران شناسان شواهدی عرضه کرده‏اند که نشان می دهد برخلاف آن چه در تاریخ رسمی دوره ساسانی گزارش شده، ساسانیان از هخامنشیان بی اطّلاع نبوده‏اند ، برخی از این شواهد عبارت اند از:
1ـ در مجموعه‎ی مانوی کلن، قطعه‏ای هست که در آن مانی اردشیر یکم را «A دارا اردشیرA» نامیده است و این نامِ ترکیبی گواه کوشش آگاهانٌه‎ی ساسانیان است که خود را با دودمان شاهی هخامنشی پیوند دهند
2ـ ساسانیان سنگ نبشته‏ها و پیکره نگاری‏های خود را نزدیکِ سنگ نبشته‏های هخامنشیان در فارس بر پا کردند و با همان عناوینی خود را معرّفی کرده‏اند که پادشاهان هخامنشی
3ـ سکوت تاریخ ملّی درباره‎ی هخامنشیان مدرک قانع کننده‏ای برای این نظر نمی‏تواند باشد که پادشاهان اوّلیه‏ی ساسانی از هخامنشیان بی‏اطّلاع بوده‏اند. هم چنان که از سکوت خدای نامه و شاهنامه دربار‏ه‏ی کرتیر موبدان موبد پرآواز‏ه‏ی ساسانی یا کشمکش‏های نرسه با بهرام سکانشاه نمی‏توان نتیجه گرفت که ساسانیان از کرتیر یا این کشمکش‏ها اطّلاعی نداشته‏اند.
4ـ یهودیان، ارمنیان و مسیحیان نسطوری که در ایران دوره‏ی ساسانی می‏زیسته و گاه روابط نیکویی با دربار داشته‏اند، بعید است که اطّلاعات موجود در کتاب مقدّس درباره‏ی هخامنشیان به ویژه کورش را به ساسانیان انتقال نداده باشد.
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشیروان در قرن ششم میلادی است که این معمار واقعی شاهنشاهی ساسانی از یک سو پس از کشته شدن پدربزرگش پیروز در جنگ با هپتالیان و تاخت وتاز اقوام وحشی در مرزهای شمالی یک پارچگی سیاسی غرور ملّی از دست رفته‏ی ایرانیان را بازسازی کرد و از دیگر سو به دنبال تشتّّت دینی در زمان پدرش قباد یکم که پیامد ظهور مزدک و رواج آموزه‏های او بود، دستور داد تا روایات پراکنده‎‏ی دینی و ملّی در قالب خدای نامه مدوّن گردد. گذشته از این به روایتی، در همین زمان مجمعی از موبدان زردشتی به ریاست وه شاپور موبدان موبد خسرو انوشیروان، 21 نسک اوستا را تعیین کرد و به اتّفاق نظر بر رای خود مهر نهاد.
خدای نامه تاریخی بود مشتمل بر زنجیره‏ای پیوسته از دودمان‏ها و شاهانی که از قدیم‏ترین ایّام تا زمان تدوین آن یکی پس از دیگری بر ملّت و کشوری واحد فرمان می‏راندند این امر به علاوٌه‏ی شرح دلاوری‏ها و پهلوانی‏های پهلوانان در هر دوره می‏توانست غرور ملّی ایرانیان را در جنگ با دشمنان شمالی بیدار و تقویت کند. شرح پُرآب و تاب جنگ‏های مداوم ایران و توران در دوره‏ی کیانی و تطبیق تورانی و ترک، ابزار مناسبی بود برای ترویج روحیه‏ی فداکاری و جان فشانی در دفاع از مرز و بوم ایران شهر در برابر دشمنان شمالی.
پس از فتح ایران به دست اعراب مسلمان، یک پارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. ولی اندیشه‎ی ایرانی یک پارچه با ترجمه‏ی خدای نامه به زبان عربی و فارسی دری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سرایش شاهنامه شکل نهایی یافت. به تازگی تابوتی در استانبول کشف شده که به یک ایرانی مسیحی به نام خرداد پسر هرمَزدآفرید که در قرن نهم میلادی به بیزانس سفر کرده بود، تعلّق دارد. در کتیبه‏ای که به پهلوی برروی این تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را که در آن زمان بخش شرقی سرزمین خلافت اسلامی بوده، و آن را دارالسلام می‏گفتند، چنین معرّفی میٌ‌کند
:az mān ī Ērānژahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīرt
نکته جالب کتیبه این است که در زمانی که ایران شهر وجود خارجی نداشته یک ایرانی مسیحی موطن خود را هم چنان ایران شهر دانسته است.
فردوسی جامه فاخری بر تحریر ویژه‏ای از خدای نامه پوشاند و در زمانه‏ای که هویت ایرانی جدّاً در معرض تهدید بود و بیم آن می‏رفت که فرهنگ ایرانی نیز مانند فرهنگ‏های ملل دیگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمایش گذشته شکوهمند ایران، احساس ایرانی بودن را در دلٌٌ‏ها نشاند. گفتیم که فردوسی تحریر ویژه‏ای از خدای نامه را مبنای کار خود قرار داد. این تحریر ویژه چه بوده است که چنین تأثیر شگرفی را برجای نهاده است؟ این تحریر نه تماماً ساخته و پرداخته‏ی دستگاه شاهی و دبیران دربار بوده است و نه ساخته و پرداخته‏ی دستگاه دینی ساسانی. به احتمال زیاد طبقه‎ی متوسّط اجتماعی و عمدتاً طبقه‏‎ی دهقان در شکل‏گیری و استمرار این تحریر که بی گمان اساس آن همان خدای نامه‎ی رسمی بوده، نقش اساسی داشته و از قضا شاهنامه را نیز دهقان فرزانه‏ای سروده است. ویژگی اصلی این تحریر این است که در بخش مفصّلی از آن که بر آن بخش پهلوانی نام نهاده‏اند، به جای شاهان بیش‏تر با پهلوانان هم‏دلی شده و در برابر، پادشاهی چون گشتاسپ که در تحریر رسمی خدای نامه سخت محبوب است، جاه طلب و نیرنگ باز معرّفی شده است.
پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، هویت دینی ایرانی رنگ باخت، ولی ملیت‏گرایی موجود در خدای نامه در شاهنامه تبلور و تکامل یافت. با این که در دوره‎‏ی ظهور شاهنامه برخلاف دوران شکل‏گیری کهن الگوی آن، خدای نامه، یک پارچگی سیاسی بر ایران حاکم نبود، ولی تا اندازه‏ای می‏توان این دو دوران را با یک دیگر سنجید. در قرن چهارم هجری دشمنان شمالی همان ترکانی بودند که این بار جذب فرهنگ ایرانی شده و خود حکومت را به دست گرفته بودند. به جای امپراتوری روم، اعراب مسلمانی بودند که هویت خود را در تحقیر ملّت‏های دیگر به ویژه ایرانیان مسلمان می‏جستند و از دین جدید چون ابزاری برای فزون خواهی و باج خواهی هرچه بیش تر نیک بهره می‏بردند و از همین رو در شاهنامه تازیان در هیئت اژی دهاکه‏ی آزمند دشمن قدیمی ایرانیان تجسّم یافته است.
پس از فردوسی هویت ایرانی نه در بستر حکومتی یک پارچه به لحاظ سیاسی و دینی، بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان، شاهنامه را چون شناسنامه‎ی ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یک پارچگی سیاسی و جغرافیایی روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از خلق شاهنامه تا 500 سال بعد که صفویان یک پارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، به رغم وجود حکومت‏های محلّی، ایده‏‎ی ایران شهر هم چنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحه‏های شاعرانی چون خاقانی و نظامی، سنایی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان ممدوح خود را ولو آن که بر شهر کوچکی چون مراغه حکم می‏راندند، «Aشاه ایرانA» یا A«خسرو ایرانA» خطاب می‏کردند.
هویت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّت‏های دیگر نیست که رنگ و جلا می‏یابد، که خود بر بنیادهای فکری، معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است و از همین رو ملّی گرایی ایرانیان در طول تاریخ، هیچ‎گاه به نژادپرستی منفوری چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدّل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان می‏توانند با تعمیق این بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج می‏‏زند، در دنیایی که به سبب پیشرفت‏های برق آسای بشر در فنّاوری ارتباطات، بیم آن می‏رود که بسیاری از فرهنگ‏های بومی فراموش شوند، هویت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر این که اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را بازمیٌتاباند، شاهنامه خودآگاه جمعی ایرانیان است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه