شعر
سپاهان - سرودهٔ بانو هما ارژنگی
- شعر
- نمایش از شنبه, 26 آذر 1390 07:25
- هما ارژنگی
- بازدید: 4050
تازهترین سرودهٔ بانو هما ارژنگی به مناسبت یکم آذرماه، روز اصفهان
در دل گشا صبح فریبای خزانی / از بام این آتش سرای باستانی
پرواز من آنک به سوی اسپهان است / شهری که در پندار من نقش جنان است
تهمورث استورهای آن را پی افکند / نامش نهادی «گابیان» شاه فرهمند
در شهر «جی» یا «گابیان» فرخ نژادان / بودند با مهر و خرد بر راه یزدان
زینسان گذشتی قرن ها تا آن که ضحاک / رنگین نمود از خون پاکان سینه خاک
آنگه یکی چرمینه پوشی در زمانه / پیکا ن او بر قلب اهریمن نشانه
آن کاوه دشمن شکن، آن جان آگاه / بر کار شد تا برکند بنیان بدخواه
از بهر آزادی چو گردی سر بر آورد / ضحاک دژخو را به زندان ابد کرد
شد اسپهان یک بار دیگر، شهر یاران / شهر سپاه و سرزمین شهریاران
اما سپاهان، ماجرا بسیا ر دارد / بس یاد گار از دشمن غدار دارد
جور چغانی و مغول، تیمور و افغان / تاراج و کشتار و ستم، بیداد ترکان
بر پیکر آزاده اش زد ناگهانی / ویرانه شد بام و درش آنسان که دانی
با آن که از بیداد و کین خاکش به سر شد / وان زنده رودش غرقه در خون جگر شد
با آن که بس بیگانه بر جانش تبر زد / هر بار چونان شاخ تر از ریشه سر زد
شد تاج زرین هنر اندر زمانه / بر تارک ایران زمین شد جا ودانه
اینک به هر کویاش نشانی از هنر بین / اعجاز نقش و قدرت دست بشر بین
ایوان و کاخش دلربا و شادی افزا / بر گنبدانش آیت یزدان هویدا
گر بنگری بر صنع حمام و منارش / حیران شوی زین گوهران شاهوارش!
تاق و رواق و کاشی و محراب و تالار / سقف و ستون و مسجد و میدان و بازار
سنگابههای مرمر و صحن شبستان / نقشی عجب، ز اندیشه پویای انسان
ور بگذری بر آستان تخت پولاد / وز رفتگان خفته در خاکش کنی یاد
بینی تو چندان عارف و پیر خردمند / دل کنده از قید جهان و رسته از بند
وی بس سرای کاروان وامانده تنها / کز کاروانش آتشی نامانده بر جا
اینجا کلیسا و کنیسه همجوار است / یعنی به هرنامی بشر جویای یار است
پل های زیبا یادگار روزگاران / هرسو گشوده دست یاری سوی یاران
خواند تو را هر دم به شهر آشنایی / تا بردرد طومار غمناک جدایی
شهر هنرهای گران باشد سپاهان / درگاه مردان جهان باشد سپاهان
از پور سینا، صائب و شیخ بهایی / وز نغمه سازان زمان تاج و کسایی
ارحام صدر و مهر یار و آن هنرفر / استاد علی اکبر همان معمار بر تر
گر برشمارم صد چنین از زبده یاران / باشد همانا اندکی از بی شماران
هان ای کهن شهر ز دوران مانده برجا / پاینده مانی با شکوه و فر و زیبا
حاشا مبادا بینمت دلگیر و غمناک / یا زنده رود پرخروشت بستر خاک
باشد که ماند تا ابد پرجوش و پویان / خواند به شادی: زنده و پاینده ایران!