پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه اهمیت شاهنامه فردوسی

شاهنامه

اهمیت شاهنامه فردوسی

 

برگرفته از تارنمای فرایران

دکتر جلال خالقی مطلق

همه‏ی ما هنگامی که از اهمیت شاهنامه سخن به میان می‎آید، در این نظر اتفاق داریم که شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست، ولی بنده مطمئن هستم که اگر از صد نفر نابرگزیده بپرسید که: «چرا شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست؟» بیش از نود نفر آن‌ها اهمیت ملی شاهنامه را در تبلیغ میهن پرستی و شرح پیروزیهای ایرانیان بر دشمنان آن‌ها می‎دانند که تازه در همین جا هم اغلب فراموش می‎گردد که شاهنامه سرگذشت شکستهای ایرانیان هم هست و اصطلاحی که بر طعنه می‎گویند «شاهنامه آخرش خوش است»، از همین جا برخاسته است. به سخن دیگر وقتی ما از اهمیت ملی شاهنامه سخن می‎گوییم، غالباًَ تنها به اهمیتی که این کتاب برای ملیت ما دارد نظر داریم. ولی اهمیت ملی شاهنامه خیلی بیش از این است.
برای شناخت همه‏ی جهات اهمیت شاهنامه باید بی‎اغراق دهها کتاب مستند و صدها مقاله‏ی تحقیقی نوشت و این کار هم وقتی ممکن است که بر پایه‏ی یک متن پالوده انجام گیرد؛ یعنی نخست باید تصحیح نسبتاً معتبری از این کتاب فراهم شود و متن کتاب از دستبردهای بیگانه و چندین هزار بیت الحاقی پاک گردد. در تحت این شرایط اگر من بنا به سابقه‏ی یک ربع قرن کار با شاهنامه، این گستاخی را به خود می‎دهم و در شرح برخی از اهمیتهای این کتاب، آن چه را که باید در هزار صفحه با ذکر شواهد فراوان گفت، در چند صفحه خلاصه می‎کنم،  به هیچ روی این ادعا را ندارم که حق مطلب را به خوبی ادا کرده و چیزی ناگفته نگذاشته باشم. بلکه مطالبی است در حد یک یادآوری.

1. شاهنامه و میتولوژی
میتولوژی یک اصطلاح یونانی است و «اساطیر» هم که ما در فارسی می‎گوییم، جمع عربی اسطوره و اسطوره معرب واژة یونانی Historia است. در یونانی Mythos به معنی افسانه‎های نخستین هر ملتی است درباره‏ی آفرینش جهان و برخوردهای نخستین انسان با طبیعت و نیروهای نیک و بد که درگیراگیر این برخورد خدایان و شهریاران و پهلوانان هر ملت ظهور می‎کنند. میتولوژی در یک جمله «تاریخ فرهنگ مادی و معنوی اولیه‏ی هر ملت» است.

نخستین بخش شاهنامه و دست کم حدود پنج هزار بیت از این کتاب تاریخ میتولوژی ایران است. اهمیت شاهنامه در این بخش تنها در این نیست که عقیده‏ی ایرانی را درباره‏ی آفرینش جهان، چگونگی سرد شدن پوسته‏ی زمین و پیدایش گیاه و جانور، و کوشش انسان برای تهیه‏ی خانه و جامه و خوراک و اهلی کردن جانوران و غیره و غیره  شرح می‎دهد، که نظایر آن در میتولوژی برخی اقوام دیگر نیز هست، بلکه اهمیت اصلی آن در پاسخ این پرسش است که: «چرا مردمان، آن جهان بهشتین را که در آن سرما و گرما و گرسنگی و قحطی و جنگ و بیماری و زشتی و ناتوانی و پیری و مرگ نبود، از دست دادند؟» در میتولوژی ایرانی یک بلای آسمانی یا قهر طبیعت یا خشم یکی از خدایان بهانه‎گیر سبب از دست رفتن جهان خیر نیست، بلکه دلیل تباهی جهان خیر در این است که رهبر این مردمان یک روز به غلط می‎‏افتد که همه‏ی این نعمتها را او خود تنها، بدون پشتیبانی پروردگار و بدون دستیاری مردمان پدید آورده است و از اینجا گرفتار خودپرستی و منی می‎شود و از پس آن فره ایزدی از او جدا می‎گردد؛ یعنی پرودگار دست یاری خود را از پشت او برمی‏دارد، و سقوط می‎کند. ولی از سوی دیگر واکنش مردم نیز با این رهبر گمراه گشته از سر خرد – که در سراسر شاهنامه به عنوان بزرگترین دادة ایزد ستایش شده است- نیست. بلکه رفتار مردمی است شتابزده و شورش طلب. و از این رو آن‌ها چوب گمراهی رهبر خود را نمی‎خورند، بلکه چوب نادانی خود را، به سخن دیگر، در میتولوژی ایرانی، مردمان را از آن جهان بهشتین نخستین به بهانه گندم خوردن نرانده‎اند، بلکه این مردم خود مسئول بلایی هستند که بر سرشان آمده است. و اکنون آنچه در میتولیوژی ایرانی جالب است، این است که پس  از جایگزین شدن دوزخ ضحاکی بر بهشت جمشیدی، دیگر اصلا سخن از آمدن سرما و گرما و گرسنگی و قحطی و بیماری و جنگ که زندگی مادی مردم را تهدید می‎کنند نیست، بلکه در درجه‏ی اول گله و شکایت از رخت بربستن معنویات است:
نهان گشت کردار فرزانگان                                                  پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادوی ارجمند                                             نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز                                             به نیکی نبودی سخن جز به راز

و آن چه جالب‎تر است این که این وضعیت به نام یک مشیت الهی که باید پذیرفت و با آن ساخت تبلیغ نمی‎گردد. بلکه مردمی که خود موجب این وضع بودند، خود نیز باید اکنون برای رفع آن دامن همت ببندند. و این همان اندیشه‏ی مبارزه میان  نیک و بد در جهان بینی ایرانی است که از همان بخش میتولوژی شاهنامه آغاز می‏‎گردد و از آن پس چنان که گفته‎اند، مانند نوار سرخی در سراسر کتاب نمایان است:
بیا تا جهان را به بد نسپریم                                    به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار                                    همان به که نیکی بود یادگار

آن چه میتولوژی ایرانی را به این صورت که در شاهنامه است. از میتولوژی ملل دیگر جدا می‎کند، این است که آن شرح ساده و گاه از دید امروزی ما خرافی افسانه‎های آفرینش و ماجراهای خدایان و شاهان و پهلوانان که موضوع میتولوژی است، در شاهنامه شدیداً با مسائل اخلاقی توأم است و شیوه‏ی بیان نیز به نقلی محض، بلکه بسیار جاها به صورت دیالوگ‎های دیالکتیک، گفت و شنودهای استدلالی، درآمده است دلیل آن این است که عصری که فردوسی در آن زندگی می‎کرد، دیگر زمان هومر نبود. فلسفه و علوم از یک سوی و دین جدید از سوی دیگر بنای بسیاری از اعتقادات کهن را در هم ریخته بودند و از این رو شاعر دانشمندی چون فردوسی دیگر نمی‎توانست به شیوه «گوسان» ها یا شاعران دورگرد باستان ساز خود را بردارد و از این کوچه به آن کوچه راه بیفتد و سرودخوانی کند. بلکه اگر می‎خواست دیگران سخن او را جدی تلقی کنند و در شمار اباطیل و یاوه سرایی نگیرند. ناچار بود که افسانه‎های خود را در یک بافت فلسفی. اخلاقی عرضه کند که حتی فیلسوف  پرمدعای زمانه‏ی خود او نیز متوجه گردد که در اینجا مسائل عمیق‎تری از آنچه درباره جوهر و عرض و هیولی و صورت می‎گوید، مطرح است. ولی همه این کوشش شاعر به جایی نمی‎رسید اگر خود او به آنچه می‎گفت، اعتقاد کامل نداشت و مانند حماسه سرایان پس از خود به مطالب ماخذ خود تنها به عنوان موضوع شعر می‎نگریست:
تو این را دروغ و فسانه مدان                                   به یکسان. روشن، در زمانه‏‎مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد                         دگر، بر ره رمز معنی برد
و یا در آغاز داستان اکوان دیو می‎گوید:
جهان پرشگفت است چون بنگری                           ندارد کسی آلت داوری...
خردمند کین داستان بشنود                                   به دانش گراید، بدین نگرود
ولیکن چون معنیش یادآوری شود رام و، کوته شود داوری و سپس در پایان همین داستان در توجیه «دیو» می‎گویند:
تو مر دیو را مردم بدشناس                                     کسی کو ندارد زیزدان سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی                                 ز دیوان شمر، مشمرش  ز آدمی
و پس از آنکه توجیهی هم از نام اکوان می‎کند، سپس می‎گویند:
چه گویی تو ای خواجه سالخورد                             چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد؟
که داند که چندین نشیب و فراز                               به پیش آرد این روزگار دراز؟
تک روزگار از درازی که هست                                  همی بگذراند سخنها و دست
یعنی این روزگار پر از شگفتی، در پویش دراز خود کارها و حقایق را از دایره‏ی فهم و دانش ما بیرون می‎برد و لذا ما حق نداریم که این افسانه‎هایی که پدران ما سینه به سینه نقل کرده‎اند تا به ما رسیده، سراپا افسانه و دروغ بدانیم. فردوسی در سراسر شاهنامه به آن چه می‎گوید، اعتقاد را عیناً به خواننده القا می‎کند. به گمان این بنده در میان شاعران ایرانی سه تن هستند که سخنشان از صداقت خاصی برخوردار است: فردوسی، حافظ و پروین اعتصامی.

2. شاهنامه و تاریخ
در شاهنامه بخش ساسانیان را که با حدود 17 هزار بیت بیش از یک سوم حجم کتاب را تشکیل می‎دهد، معمولاً بخش تاریخی شاهنامه می‎نامند.
با آن که این بخش نیز دارای مطالب افسانه‎ای بسیار هست، ولی باز از نظر مطالب تاریخی دارای اهمیت بسیاری است. درباره تاریخ ساسانیان ما دارای ماخذی به زبانهای یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و پهلوی و عربی و فارسی هستیم، ولی مطالب شاهنامه حتا پس از کنار گذاشتن افسانه‎ها و شرح و بسط‎های شاعرانه آن باز از نظر مقدار بر مطالب آثار دیگر می‎چربد. گذشته از این در بخش به اصطلاح داستانی و نیمه تاریخی شاهنامه نیز مطالب تاریخی به خصوص درباره اشکانیان هست که شناخت کم و چون آن‏ها به خاطر کم اطلاعی ما از جزئیات تاریخ آن دوره دشوار است. به گمان من از مطالب شاهنامه از منوچهر تا دارا فقط مقدار ناچیزی تاریخ هخامنشی و روایات اوستایی و بیش از هشتاد درصد آن تاریخ و ادبیات پارتی است. اخبار بیش‌تر این پادشاهان به ویژه آنچه در پادشاهی کیخسرو آمده است، به هیچ روی نمی‎تواند با سرگذشت کی‎های اوستایی ارتباط داشته باشد و گویای این است که در روایات ملی، شاهان و تیولداران پارتی نسبت خود را به شاهان و پهلوانان اوستایی می‎رسانند یا می‎رساندند، سبب خلط تاریخ و ادبیات پارتی با روایات اوستایی شده است.

3. شاهنامه و فرهنگ باستان
اگر شما بخواهید درباره رسوم کشورداری و آیین‎های اداری و درباری در ایران پیش از اسلام تحقیق کنید، مانند اخذ مالیات، سکه زدن، نوشتن نامه‎های دولتی، فرستادن و پذیرفتن سفیر، تشکیلات سپاه، سلاحهای جنگی، رسم تاجگذاری، آیین باردادن و غیره و غیره. یا خواسته باشید درباره مراسم خانوادگی و اجتماعی تحقیق کنید، مانند زناشویی، نامگذاری روی کودک، آئین مهمانی و میزبانی، رامشگری  و میگساری، جامه و آرایش و بوی‎های خوش، برگزاری جشن‎های ملی چون نوروز و مهر‎گان، آذین بستن شهر، هدیه دادن و نثار کردن، سرگرمی‎ها و بازیها، چون شکار و اسب‏‎دوانی و چوگان و شطرنج و نرد، برخی روابط و مناسبات میان اعضای خانواده و افراد جامعه، اعتقادات اخلاقی و دینی مردم تا برسد به آیین سوگواری و تدفین. یا خواسته باشید درباره طبقات اجتماع و مشاغل گوناگون و وضع زنان تحقیق کنید یا خواسته باشید درباره برخی دانشها و فنون چون پزشکی  نجوم و موسیقی و شعر تحقیق کنید... در تحقیق همه این زمینه‎ها یکی از ماخذ مهم  شما و گاه تنها ماخذ شما شاهنامه فردوسی است.

4.شاهنامه و ادبیات پهلوی
اهم آنچه از ادبیات پهلوی به ما رسیده، نوشته‎های دینی و زرتشتی است و از ادبیات غیردینی آن جز چند نوشته کوچک چون «کارنامه اردشیر بابکان» و منظومه «یادگار زریران» و منظومه «درخت آسوریگ» و رساله «خسرو و ریدگ» و رساله‎ای در «بازی شطرنج و نرد» چیز دیگر به جا نمانده است. از سوی دیگر می‎دانیم که بخشی مهمی از ادبیات فارسی به مآخذ پهلوی بر‎می‎گردد. از این قبیل‎اند ادبیات منظوم و منثور حماسی، بخش مهمی از ادبیاتی که به آئین یا آئینه‎ خسروان شهرت دارد، مانند کلیله و دمنه و سندباد نامه و مرزبان نامه و قابوسنامه و نصیحه‎الملوک و غیره. همچنین بخش مهمی از ادبیات اندرز، چه آنهایی که به صورت رساله‎های جداگانه تدوین شده‎اند، مانند ظفرنامه منسوب به ابن‎سینا، و چه آن بخشی که با مطالب آثار دیگر درآمیخته‎اند. هم‌چنین برخی از منظومه‎های عاشقانه، چون ویس و رامین، و نیز رساله‎هایی در علوم و فنون گوناگون دیگر، مانند بازنامه و رسالاتی در آداب شکار و حرب و غیره، برخی از آثار پهلوی به عربی نام می‎برد، نزدیک صد کتاب و رساله است که غالب آن‌ها بر اساس ترجمه‎های عربی و فارسی تدوین گشته‎اند. شاهنامه فردوسی، تنها حجم  آن را که در نظر بگیریم، یکی از مهمترین این آثار است  و ما با داشتن شاهنامه ، ترجمه  شاعرانه‎ای از خداینامه و تعداد زیادی از رسالات کوچک و بزرگ پهلوی  از جمله کارنامه اردشیر بابکان  و یادگار زریران و «یادگار بزرگمهر» که اصل پهلوی آن‌ها نیز مانده است، در دست داریم.

5. شاهنامه و فرهنگ ایران اسلامی
شاهنامه به خاطر محتوای غنی و چند سویه  یا پرسویه خود که قبلاً به برخی از آن‌ها اشاره شد، بلافاصله پس از نگارش آن مورد استقبال افراد و طبقات  مختلف جامعه از شاعر و مورخ و لغوی و حکیم و نقاش و نقال تا برسد به ماموران دولتی و سپاهیان و دایگان و درباریان قرار گرفت و بدین ترتیب بسیاری از آنچه شاهنامه از فرهنگ باستان ایران گرفته بود، از میتولوژی و تاریخ و آئین کشورداری و بسیاری از آداب و رسوم خانوادگی و اجتماعی، به فرهنگ ایران اسلامی منتقل گردید و بدین ترتیب شاهنامه مانند پلی شد که دو فرهنگ پیش از اسلام و بعد از اسلام ایران را به یکدیگر متصل ساخت و آن استمرار فرهنگ ایران که با ورود عرب آسیب بزرگی دیده بود، به وسیله شاهنامه تا حد زیادی مرمت یافت. تحقیقات  بسیار زیادی لازم است تا بتوان همه‏ی جنبه‎های نفوذ شاهنامه را در زندگی ایرانیان نشان داد، از نفوذ شاهنامه در ورزش باستانی گرفته تا برسد به ادبیات توده و هنرهای نمایشی که پایین‎تر به آن اشاره خواهد شد. و یا برای مثال، بخش بزرگی از نام‎های ایرانی که ما روی کودکان خود می‎گذاریم. اگر بگذاریم. در اصل از شاهنامه گرفته شده‎اند.  چون اغلب آن‌ها به این صورت در آثار پیش از شاهنامه نیامده‎اند.  هم‌چنین شاهنامه در کنار خمسه نظامی یکی از مهمترین منابع موضوع هنر مینیاتور و تذهیب کتاب است و از میان آثار فراوان آن، دوتای آن‌ها، یعنی شاهنامه بایسنغری  و شاهنامه شاه تهماسبی  از شاهکارهای جهانی هنر تذهیب و نقاشی و شاهنامه شاه تهماسبی از شاهکارهای جهانی هنر تذهیب و نقاشی و خطاطی و صحافی به شمار می‎روند.

6. شاهنامه و زبان فارسی
اگر چه زبان فارسی قرن‎ها بیش از فردوسی زبان رایج گفت‌وگو در سراسر ایران شده بود، ولی از عمر آن به عنوان زبان نوشتار و جانشین زبان پهلوی و عربی بیش از صد سالی نمی‎گذشت و در این مدت همیشه این زبان در میان ایرانیان هواخواه زبان عربی، دارای دشمنان خطرناکی بود که بویژه پس از پایگیری دولت غزنوی  بر قدرت آن‌ها افزوده گردید و یکی دوبار موفق شدند زبان نامه‎های دولتی را دوباره از فارسی به عربی برگردانند. هستند که معتقدند بدون نیازی که در میان اهل قلم به شاهنامه پیدا شده بود، زبان عربی جای زبان فارسی را می‎گرفت و یا دست کم موضوع آن را به عنوان زبان نوشتار بسیار ضعیف می‎کرد. صرف نظر از این موضوع، شاهنامه به خاطر گنجینه  بزرگ واژه‎های فارسی آن، برای موجودیت زبان فارسی اهمیت کمتری ندارد. اگر ما از میان آثار موجود و کهن زبان فارسی آنهایی را که مانند شاهنامه رقم واژه‎های بیگانه‏‎‏شان نسبت به کل واژه‎های کتاب از حدود پنج درصد بیش‌تر نیست، به یکجا گرد آوریم، حجم همه‏ی آن‌ها روی هم رفته به حجم شاهنامه نمی‎رسد. به طوری که اگر شاهنامه را نداشتیم،  هر کس می‎توانست ادعا کند که زبان فارسی بدون رقم بزرگی از واژه‎های بیگانه، زبانی ناتوان یا دست کم فاقد فصاحت و شیوایی است. از این رو اگر ما شاهنامه را تیرک میانی خیمه زبان فارسی بنامیم. اغراق نکرده‎ایم.

7.شاهنامه و ادبیات فارسی
با توجه به محتوای غنی شاهنامه از یکسو و اهمیت آن برای زبان فارسی از سوی دیگر، و با در نظر گرفتن این‌که شاهنامه کهن‎ترین اثر شعر فارسی است که به طور کامل به دست ما رسیده است، می‎توان تاثیر بزرگ این کتاب را بر سراسر ادب فارسی حدس زد. نه تنها مورخان و فرهنگ نویسان و حماسه سرایان و مؤلفان کتب اخلاق، بلکه اکثر متفکران و شعرای بزرگ زبان فارسی، از آن میان شیخ فرید‎الدین عطار، عمر خیام، شیخ اشراق سهروردی، مولانا، سعدی و حافظ هر یک به نحوی از شاهنامه تاثیر پذیرفته‎اند. ولی شاهنامه به عنوان بزرگترین منبع تاریخ و افسانه و لغت و حکمت و اخلاق ایرانی تنها بر طبقه شاعران و متفکران پس از خود تاثیر نکرده است، بلکه به همان نسبت بر ادبیات توده.
از میان آثار ادبی ما هیچ اثری به اندازه شاهنامة فردوسی  و دیوان حافظ نتوانسته‎اند آن دیوار ضخیمی که طبقه با سواد را احاطه می‎کند، بشکافند و به میان توده‏ی مردم نفوذ کنند، و از میان این دو اثر باز شاهنامه به علت شهرت افسانه‎های آن معروف توده‎های وسیع‎تری از مردم ایران است. حتا ایرانیانی که زبان مادری آن‌ها فارسی نیست و نیز ملل همسایه ایران چون ترکها، روسها و عربها. هم‌چنین بخش بزرگی از ادبیات توده از تاثیر شاهنامه برکنار نمانده است. چه آنهایی که تدوین گشته‎اند، مانند داراب‎نامه و سمک عیار تا برسد به حسین کرد و امیرارسلان رومی و حماسه کورغلی، و چه آنهایی که به صورت روایات شفاهی دربارة ماجراهای پهلوانان شاهنامه در میان توده‏ی مردم جاری است و بخش مهمی از آن‌ها را نیز چند سال پیش آقای ابوالقاسم انجوی شیرازی گرد‎آوری کرد و در سه جلد با عنوان «مردم و شاهنامه» انتشار داد.

8. شاهنامه و هنر شاعری
ارزش ادبی یک اثر عبارت است از مجموعه‏ی‎ ارزشهایی که آن اثر از جنبه‎های گوناگون دارد. جنبه‏ی هنری یک اثر تنها یکی از این ارزشهاست که البته در ارزیابی یک اثر ادبی، عنصری بسیار مهمی است. هنر سخن پردازی فردوسی البته در سراسر شاهنامه نمودار است؛ ولی استادی او را در هنر داستان سرایی تنها آنجا می‎توان مشاهده کرد که مطالب ماخذ او روایات میتولوژی یا اخبار تاریخی نیست، بلکه افسانه‎هایی است که به شاعر فرصت می‎دهند با پروردن آن‌ها به داستان سرایی بپردازد. داستان‏هایی که در شاهنامه از جنبه هنر داستان‎سرایی اهمیت خاص دارند، عبارتند از: داستان زال و رودابه، داستان هفت‎خان رستم، داستان رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب، داستان رستم و سهراب، داستان سیاوخش، داستان رفتن گیو به ترکستان، داستان فرود سیاوحش، داستان اکوان دیو، داستان بیژن و منیژه، داستان رزم یازده رخ، داستان گشتاسب و کتایون، داستان هفت‎‏خان اسفندیار، داستان رستم و اسفندیار و داستان رستم و شغاد. غیر از این چهارده داستان قطعات کوچک و بزرگ بسیاری در شاهنامه هست که شاعر در آن‌ها فرصت سخن‎پردازی بیشتری یافته است؛ مانند قطعة نبرد رستم با اشکبوس، روایت تازیانه جستن بهرام، مرثیه باربد بر خسرو پرویز و غیره و غیره. از میان آن‌ها چهارده داستان که نام بردم، نه تنها دو داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار که شهرت یافته‎اند، بلکه داستان هفت خان رستم، داستان سیاوخش، داستان فرود سیاوخش، داستان بیژن و منیژه و داستان رزم یازده  رخ هر یک به ملاحظاتی اهمیت خاصی دارند و این هفت داستان نه تنها شاهکار داستانهای شاهنامه، بلکه از شاهکارهای ادب فارسی به شمار می‎روند،  تا آنجا که اگر شما خواسته باشید در سراسر ادب فارسی منظومه‎هایی را که بتوان از  نظر اهمیت به نحوی با این داستانها مقایسه کرد برگزینید، به طوری که طبایع و سلیقه‎های دیگر را هم از خود راضی کرده باشید، باز نهایت از پنج داستان تجاور نخواهید کرد که عبارت باشند از «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی، «خسرو و شیرین» و «هفت پیکر» و «لیلی و مجنون» نظامی گنجوی و داستان عرفان «منطق الطیر» از فریدالدین عطار.

و اما این هفت داستان شاهنامه با حدود 12 هزار بیت تنها یک چهارم شاهنامه و هر چهارده داستان نیز با حدود 17 هزار بیت تنها کمی  بیش از یک سوم همه‏ی شاهنامه را تشکیل می‎دهند. این‌که من به کمیت کار فردوسی، اشاره می‎کنم، از این روست که بیشتر ایرانیان امروز حتا کسانی که ادعای نقادی دارند، حوصله پرداختن به آثاری که شناخت آن‌ها وقت و دقت بیشتری می‎خواهد، ندارند. از این رو در خور این بی‎حوصلگی و بی دقتی معیارهای نقد ادبی نیز خلاصه شده‎اند و برای بسیاری از ایرانیان شعر آن است که فهم آن وقت و دقت و سواد ادبی نخواهد! هر چه کوتاه‎تر و ساده‎تر بهتر. بنابراین یک رباعی یا یک قطعه شعر نو بهترین نمونه‏ی شعر می‎گردد. به ویژه این‌که این گونه اشعار را می‎توان در یک سالن نیمه تاریک، در پای شمع با موهای آشفته و چشمان خمار و لحن مستانه دکلمه کرد یا چهچهه زد. به عقیده‏ی برخی از ایرانیان شعر همین است و آن چه جز این است، نظم است. بدین ترتیب اثر شاعر متفکری چون فردوسی که بر اساس برنامه‎ای منظم سی تا سی و پنج سال از عمر خویش را هر روز از پگاه  تا بیگاه کار کرده، در برابر کار کسی قرار می‎گیرد که هر چند گاه از دولت می حالی یافته و شعری ساخته است. علت این گونه داوری‏ها این است که هنر در ایران به سه چهار رشته‏ی شاعری  و نویسندگی و نوازندگی و خوانندگی محدود گشته است و رشته‏‎های دیگر هنر به ویژه انواع هنر نمایشی پیشرفت مهمی نکرده‎اند.

چند سال پیش یک هنرپیشه مشهور در لندن درگذشت که تمام شهرت خود را مدیون این بود که نقش «هاملت» را از همه بهتر بازی کرده بود. اکنون بروید و در تئاترهای این شهر بگردید و ببنید که چه بسیارند هنر‎پیشه‎هایی که تنها آرزویشان این است که یک بار کارگردانی نقش هاملت را به آن‌ها واگذار کند. فردوسی چندین برابر شکسپیر داستان دارد که می‎توان از آن‌ها فیلم و نمایش تهیه کرد. اشخاص شاهنامه که شاعر شخصیت آن‌ها را تا آن اندازه توصیف کرده است که هنرپیشه‎ای بتواند در نقش یک یا چندین تن آن‌ها تخصص پیدا کند، دست کم به بیست تن می‎رسند. فقدان رشته‎های گوناگون هنر و به ویژه هنر نمایشی سبب شده است که ما نتوانیم ابعاد وسیع هنر کسانی چون فردوسی و فخرالدین گرگانی و نظامی را بشناسیم و حتا همان هنرهای سنتی چون نقالی، شاهنامه خوانی، دفتر خوانی، تعزیه، پرده‎‎داری، خیمه شب‎بازی و غیره از بین رفته‎اند، بدون آن‌که وظیفه‏ی خود را به هنرهای نمایشی جدید نظیر تئاتر و سینما و اپرا و نمایش عروسکی و فیلم و نقاشی متحرک (کارتن) و نمایش رادیویی و نمایش خیابانی و غیره محول کرده باشند. و هنر مینیاتور ایران که مهمترین موضوعهای آن را صحنه‎های شاهنامه و خمسه نظامی تشکیل می‎داد، تبدیل شده است به نمایش یک موضوع واحد و مکرر که یک زنی با اندام کشیده و چشمان مورب و موهای بلند، در حالی که سه تاری یا قرابة شرابی در دست دارد، در جلوی پیرمردی که گویا خیام است، طنازی می‎کند و پیرمرد با موهای آشفته جلوی شمعی نشسته و کتابی در دست گرفته و به طرف زن نمی خیز شده است! بدین ترتیب در جریان محدود گشتن هنر به سه چهار رشته هنر نقاشی مینیاتور نیز به خدمت شعر تغزلی     درآمده است. اکنون تصور کنید که اگر بخواهیم از یکی از داستانهای شاهنامه فیلمی آبرومند تهیه کنیم، به چه امکانات وسیعی از نظر هنر‎پیشه، کارگردان، فیلمبردار، آهنگساز، جامه‎ساز، دکورساز، آرایشگر و غیره نیاز داریم. این تنها یک نمونه از ابعاد وسیع هنر فردوسی است که در گذشته هنر نمایش‏های سنتی را تقویت می‎کرد و امروز می‎تواند به هنر نمایش‏های جدید مایه دهد. ولی متاسفانه به خاطر عدم یا ضعف برخی از انواع هنر در ایران بی‎ثمر مانده است. صحنه‎های شاهنامه می‎تواند علاوه بر موضوع نقاشی، موضوع‎ هنرهای دیگری چون دست باف‎های گوناگون، سرامیک، گچبری، کنده‎کاری، نقاشی‏های دیواری و غیره قرار گیرد، چنانچه درگذشته بود.

گذشته از همه این بحث‏ها، ما به کسی که در شاهنامه هنر شاعری و داستان سرایی می‎جوید. توصیه می‎کنیم که فقط یکی از همان هفت‎ داستان را که نام بردیم، با وقت و دقت کافی بخواند و در ساختمان داستان، گفت و شنود پهلوانان، فراز و نشیب ماجراها، لفظ شیوا و رفیع، احساسات رقیق و افکار بشر دوستانه‏ی سراینده و قدرت او چه در توصیف جریان داستان و چه در روان‏کاوی اشخاص داستان. توجه کند. اکنون اگر آن چه بنده در اهمیت هنر داستان سرایی در شاهنامه گفتم، با آن چه قبلاُ در دیگر اهمیت‎های ادبی این کتاب گفتم روی هم کنید، انصاف خواهید داد که شاهنامه در جهان ادب فارسی به کوهی عظیم است که در کشوری که نقد ادبی از سطح انشاهای ادبی فراتر نرفته، برای شاهنامه شهرتی ناشناس ایجاد کرده است. به سخن دیگر، شاهنامه مشهورترین اثر ادبی فارسی و در عین حال ناشناخته ترین آنهاست.

9. شاهنامه و ملیت ایرانی
پس از سقوط دولت ساسانی سه چهار قرن مبارزه ایرانیان برای بیرون راندن تازیان، گاه مانند قیام ابومسلم و بابک از اسفار و مرداویج کما بیش با شکست روبرو گردید و گاه به تشکیل حکومت‎های غیر مستقلی چون طاهریان و نیمه مستقلی چون سامانیان انجامید و گاه اگر در مورد آل بویه ایرانیان بغداد را هم گرفتند و بر خلیفه عباسی جز عنوان امیرالمؤمنین چیزی باقی نگذاشتند، کوشش مهمی در زمینه زبان و فرهنگ ملی که مهمترین نشانه‎های استقلال ملی هستند، از خود نکردند. و دیگر این‌که ایران را مانند املاک شخصی میان فرزندان خود تقسیم کردند. تنها در این میان سال‎های حکومت یعقوب لیث (247.265 هجری) استثنا بود که آن هم: خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. از اواخر سده چهارم به بعد نیز ایران عملاً به دست قبایل ترک و سپس مغول افتاد. از سوی دیگر دین جدید که در تحت شعار امت اسلامی فرهنگ و ملیت عربی را تبلیغ می‎کرد، ضربه‎های شدیدی بر اندیشه‎های ملی گرایی در ایران فرود می‎آورد. و بعد هم تصوف با تبلیغ اندیشه جهان میهنی خود دست کم در زمینه تضعیف اندیشه‎های ملی در ایران کمک شایانی کرد. در یک چنین جبهه از هم گسیخته‎ای است که فردوسی به عنوان آخرین مدافع ملیت ایرانی قد علم می‎کند و با ایجاد شاهنامه آنچه را که نیزه سرداران و قلم شعوبیان از انجام آن عاجز ماند، صورت عمل می‎بخشد. ملتی که هویت خویش را از دست داده بود و نگران و سرگردان، می‎رفت تا در یک جهان چند ملیتی به کلی متلاشی گردد، ناگهان شناسنامه خود را بازیافت.

فردوسی با آفرینش شاهنامه رشته از هم گسیخته ملیت ایرانی را از نو گره زد. از آن پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت. نام بچه‎ها و کوچه‎هایمان هم عوض گشت، ولی هویت ایرانی خود را هم‌چنان نگهداشته‎ایم و این را تا حدود زیادی مدیون شاهنامه‎ایم. به قول بهار،
آنچه کورش کرد و دارا، و آنچه زردشت مهین              زنده‎گشت از همت فردوسی سحر‎آفرین                   
نام ایران رفته بود از یاد تا تازی و ترک                        ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین
شد درفش کاویانی باز بر پا تا کشید                      این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زمین

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه