شاهنامه
آشنایی با شاهنامه 6 - پیران، نیکمرد توران
- شاهنامه
- نمایش از یکشنبه, 09 خرداد 1389 11:09
- بازدید: 10715
برگرفته از روزنامه اطلاعات
آشنایی با شاهنامه
محمد صلواتی
پیران ، نیکمرد توران
اگر شاه بیند به رآی بلند
نویسد یکی نامة سودمند
بر آیین دهد دخترش را به اوی
بداردش با ناز و با آبِ روی
ای عزیز
اكنون بشنو در توران با سیاوش چه گذشت.
سپه سالار پیران پس از آن که افراسیاب را به دعوت از سیاوش تشویق کرد و افراسیاب نامهای پراز مهر برای سیاوش نوشت، فرمان داد به مناسبت آمدن میهمان ، جشن با شکوهی برگزار شود.
زخویشان گزین کردپیران هزار
پذیره شدن را بیاراست کار
***
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشهای زیبا وگستردنی
پیران که از آمدن سیاوش بسیار شادمان بود، هزار مرد از خویشان و سپاهیان و مردم دانا را برای استقبال از میهمان فرستاد تا در دو طرف جاده ایستاده و خیر مقدم بگویند.
همچنین چهار پیل سپید را زینت و زیور بست ، مشك و عود و عنبر آماده کرد. سپس خود سوار بر اسب زینت شده همراه دوستان و برادر و پهلوانان، به را افتادند و چشم به راه بود كه نوجوان خردمند ِصلح جوی ایرانی از راه برسد که از راه رسید:
سیاوش چو بشنید که آمد سپاه
پذیره شدن را بیاراست شاه
درفش سپه دار پیران که دید
خروشیدنِ پیل و اسبان شنید
به اوگفت که ای پهلوان ِ سپاه
چرا رنجه کردی روان را به راه
***
ببوسید پیران سرو پای او
همان خوب چهر ِدل آرای او
هنگامیكه پیران او را دید یزدان را سپاس گفت، سیاوش را ستود وبر خرد و زیبایی او آفرین زد.سر وپای سیاوش را بوسید و در میان شادی و شادمانی مردمان، همراه با هزار نفر از یاران ودوستان وهمراهان سیاوش، به سوی جایگاه افراسیاب رفتند:
سیاوش چو او را پیاده بدید
فرود آمد از اسب و پیشش دوید
گرفتند مر یکدگر را به بر
بسی بوس دادند بر چشم و سر
افراسیاب پیاده به نزد سیاوش آمد. سیاوش از اسب پایین پرید وپیش افراسیاب دوید.شاه توران او را بوسید و به ایوان خود برد كه مجلس جشن داشت. یك هفته جشن بر پا بود. پهلوانان ایران و سیاوش با تورانیان به بزم و رزم و هنرنمایی پرداختند و بعد پیران ، میهمان را به خانة خود برد تا چند روزی میزبان ِ او باشد:
سیاوش چو آن دید آب از دو چَشم
ببارید ، وَز اندیشه آمد به خشم
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت
به مانند آتش ، رُخش بر فروخت
پیران كه نیك میدانست در اندیشة سیاوش چه میگذرد، گفتاری تازه پیش آورد و از دختران افراسیاب و دختران برادر او (گرسیوز) سخن گفت. اما سیاوش روی خوش نشان نداد. پیران سخن از دختران خود گفت و از «جریره» فراوان یادکرد. چنانکه مِهرِ او در دل ِ سیاوش افتاد وجریره را خواستگاری کرد:
سیاوش چو روی جریره بدید
خوش آمدش ، خندید و شادی گزید
همیبود با او شب و روز شاد
نیامد ز کاووس و دستان به یاد