شاهنامه
آشنایی با شاهنامه 1 - غمنامة رستم وسهراب 1
- شاهنامه
- نمایش از یکشنبه, 09 خرداد 1389 09:37
- بازدید: 18001
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد صلواتی /بخش اول
غمنامة رستم وسهراب
چوخورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت لشکر کشید
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
میان بستة جنگ و دل کینه خواه
ای عزیز
اکنون سپاه سهراب پشت دروازة ایران است. آرام آرام، شب تاریکی خود را در دشت پهن میکند.
با آمدن تاریکی، سپاه ایران آرام وبی صدا پشت دروازة خود اردو میزند. رستم لباس نگهبانان توران را به تن میکند وبرای جاسوسی به اردوی سهراب نزدیک میشود.اما با دیدن تن قوی و بازوان سهراب به ترس و لرز میافتد که ناگهان ژنده رزم (پهلوانی که مامور معرفی پدر وپسر بود) از چادر اردو گاه بیرون آمده وسایة رستم را میبیند ورستم:
تهمتن یکی مشت بر گردنش
بزد تیز و بر شد روان ازتنش
رستم فرار میکند و خبر کشته شدن ژنده رزم به سهراب میرسد (گام ششم). سهراب برآشفته شده، در انتظار روشنایی ونبرد با سپاه ایران میماند.
با آمدن آفتاب سهراب، هجیر را بر بلندی تپهای میبرد که از آنجا بتوانند سپاه ایران را ببینند.سهراب یکایک پهلوانان را به هجیر نشان میدهد واز او میخواهد که نام آن پهلوان را بگوید. هجیر نام همه را میگوید مگر نام رستم را. سهراب، رستم را نشان میدهد ونام اورا میپرسد.هجیر اورا پهلوانی از چین میگوید. سهراب میپرسد: «پس رستم کجاست؟ »
هجیر پاسخ میدهد: «او در زابلستان است.»
سهراب با پشت دست بر دهان هجیر میکوبد واو را رها میکند (گام هفتم). سپس سوار بر اسب به میدان آمده و ازکاووس شاه میخواهد برای مبارزه به میدان بیاید.
کاووس، رستم را به میدان میفرستد. پدر وپسر نادانسته وناشناخته آمادة مبارزه میشونداما مِهر رستم در دلِ سهراب میافتد و به او میگوید:
من اکنون گمانم که تو رستمی
که از تخمة نامور نیرمی
ولی رستم پاسخ میدهد:« نه ! من رستم نیستم واز نژاد سام نریمان هم نیستم.او بزرگ است و من کوچکترم( گام هشتم ).
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا