شعر
آذربایجان - سرودهی شادروان حسین پژمان بختیاری
- شعر
- نمایش از جمعه, 01 دی 1402 11:56
سوم آذرماه سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری
گشته مغز آشفته از سودای آذربایجان
خسته جان زاندیشۀ فردای آذربایجان
گر شود آن سرزمین بازیچۀ غوغاییان
آتش و خون خیزد از غوغای آذربایجان
سنگ آذربایجان بر سینه کوبند ای عجب
در لباس دوستـی، اعـدای آذربایجان
وینچنین نیرنگ را پوشیده نتوان داشتن
از جهانبین دیدۀ بینای آذربایجان
کانکه با معماری بیگانه طرحی تازه ریخت
پایهافکن گشت و بامانـدای آذربایجان
بیع میهن را دکانی پرشکوه آراست لیک
نیست باب ایـن دکان کالای آذربایجان
نابکاری کز دم بیگـانه جـوید زندگی
دم زند بیخجلت از احیای آذربایجان
آنکه شد بیپرده مستظهر به نیروی رقیب
خوانده خود را مرجع و ملجای آذربایجان
لفظ استقلال دارد ظاهری زیبنـده لیک
نیست خوش این جامه بر بالای آذربایجان
جزئی از ایران بُوَد آن سرزمین، بگشای گوش
کاین سخن را بشنوی زاجزای آذربایجان
جز خروش مهر ایران برنخواهد خاستن
گر تو بخراشی چو چنگ اعضای آذربایجان
در چه عهدی ملّت و ملّیّت مخصوص داشت؟
این تو وان تاریخ عبرتزای آذربایجان
چند تن ناپاکزاد بیوطن گردیدهاند
مر شما را پیشوا، ای وای آذربایجان
قصّۀ ایرانخدایان است و نامهیْ خسروان
شمهای از عزم شـورافزای آذربایجان
سرخط حرّیّت و فرمان مشروطیّت است
پرفروغ از ایزدیطغـرای آذربایجان
جوشش تبریزیان در دفع خصم و پاس مُلک
شاهد است از همّـت والای آذربایجان
روی ایران شد سفید و روز دشمن شد سیاه
قرنها از تیـغ خونپالای آذربایجان
کوفت خواهد تا قیامت کوس ایراندوستی
آسمان بر بام گردونسای آذربایجان
بانگ بیداری برانگیزد ز خواب غفلتش
آنکه دل خوش کرده با رؤیای آذربایجان
حاصل غوغای طفلان است و زنجیر جنون
آنکه بازد عشق با لیلای آذربایجان
دور ماند دست ناپاکان ازان دامان پاک
بکر ماند تا ابـد عـذرای آذربایجان
پژمان بختیاری
خرداد ۱۳۲۵