تاریخ معاصر
غائله آذربایجان در مقام بخشی از یک بحران جهانی - استاد کاوه بیات
- تاريخ معاصر
- نمایش از چهارشنبه, 20 آذر 1392 16:55
- بازدید: 6344
برگرفته از روزنامه ایران، شماره 5532، چهارشنبه 20 آذرماه 1392، صفحه 10 (تاریخ)
استاد کاوه بیات
مبارزان آذربایجانی که علیه پیشهوری میجنگیدند
در این یادداشت که به مناسبت سالروز واقعه 21 آذر 1325 روز رهایی آذربایجان از سلطه بیگانگان تدوین شده، تأکید اصلی بر تحلیل علل پیشامد و چگونگی حل و فصل آن رشتهوقایع، در چارچوب گستردهتر مجموعه حوادث و رخدادهایی استوار است که در منظری کلی با نقاط تفاوت و تشابهی چند در کل حوزه تحت تصرف ارتش سرخ در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم جریان داشت.
کمتر دورهای از تاریخ معاصر جهان را میتوان سراغ داشت که از لحاظ دگرگون ساختن مناسبات بینالملل همانند سالهای پایانی جنگ دوم جهانی، مهم و تأثیرگذار باشد. اگرچه – به ظاهر- این سالهای پایانی جنگ اول جهانی بود که با توأم شدن با فروپاشی امپراتوریهای بزرگ –عثمانی، روسیه تزاری و اتریش- مجار- و برآمدن مجموعهای از کشورهای جدید، میبایست چنان اهمیت تعیینکنندهای را به خود اختصاص دهد ولی در واقع فرایندی که در آن سالها آغاز شد، تنها با پیشامد جنگ دوم جهانی صورتی کم و بیش نهایی یافت. جنگ اول جهانی به پایان نرسید، متوقف شد. بیست سال وقت لازم بود که آن رویارویی با تجدید رمق پارهای از اصلیترین نیروهای درگیر به صورتی دیگر آغاز و بالاخره بعد از پنج شش سال جنگ و کشتار، به شکلی کم و بیش نهایی پایان پذیرد.
سعی و تلاش برای تبدیل انقلاب 1917 روسیه به یک «انقلاب جهانی» یا به عبارت دیگر توسعه نفوذ بلشویکها به مرزهای سابق امپراتوری روسیه و حدودی به مراتب فراتر از آن، از جمله ویژگیهای تاریخ آن دوره بود؛ این سعی و تلاش بنا به مجموعهای از علل مختلف- ازجمله بیرمقی کلی فوقالذکر- به نتیجه نرسید. نه در اروپا به نتیجه مورد نظر بلشویکها منجر شد و نه در آسیا. حال آن که در تمامی این موارد علاوه بر تحریک و تشجیع اقشار و جوامع ناراضی از وضعیت موجود – ناراضی از تفاوتهای طبقاتی و چیرگی قدرتهای امپریالیست و انبوهی از دیگر عوامل مشابه - در بسیاری اوقات از نیروی نظامی ارتش سرخ نیز برای تغییر نظام حکومتی سایر کشورها استفاده شد، ولی همان گونه که اشاره شد، در آن دور نخست، این تلاش به نتیجه نرسید. در ایران سالهای بعد از جنگ جهانی اول نیز همانند آنچه در فنلاند ، لهستان، مجارستان و... گذشت، شاهد تحریکات سیاسی و مداخلات نظامی بلشویک ها بودیم؛ از حوزه آذربایجان گرفته تا گیلان و مازندران و خراسان که تنها با مداخله نظامی ارتش سرخ، در گیلان و تحت عنوان کمک به نهضت جنگل ابعادی جدی و گسترده یافت و در دو حوزه دیگر – آذربایجان و خراسان – به دلیل وضعیت نه چندان باثبات بلشویکها در قفقاز و آسیای میانه، به مجموعهای از تجاوزات مرزی پراکنده محدود و منحصر ماند. با پیشامد جنگ جهانی دوم که پس از یک فترت بیست ساله، زمینه را برای از سر گرفته شدن رشته کار در جایی که پس از جنگ اول، بر زمین گذاشته شده بود، فراهم کرد. اتحاد جماهیر شوروی و ابزار اصلی پیشبرد خواستههایش ارتش سرخ فرصت آن یافتند که برای گسترش حوزه متصرفات امپراتوری شوروی وارد کار شوند. این بار برخلاف تجربه سالهای بعد از جنگ جهانی اول ، به دلیل بنیان به مراتب استوارتر شوروی، این تلاش در بسیاری از حوزهها با توفیق روبهرو شد. در آن دوره به استثنای نقاط شمالی ایران کمتر جایی بود که ارتش سرخ بدان راه یافته باشد و در نهایت به قسمتی از متصرفات و مستملکات مسکو تبدیل نشود. در ادامه این یادداشت بعد از اشارهای کلی به شیوههای شوروی در تبدیل حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ به مجموعهای از اقمار مسکو، به سرگذشت حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ در مناطق شمالی ایران میپردازیم و نقاط تشابه و تفاوت آن با دیگر حوزههای مشابه. حوزههایی که در مراحل پایانی جنگ دوم جهانی و بعد از شکست و عقبنشینی قوای آلمان به تصرف ارتش سرخ شوروی درآمدند، در راه تبدیل به یکی از مستملکات مسکو تجارب متفاوتی را از سر گذراندند؛ بعضی از آنها مانند لهستان و یوگسلاوی به دلیل نابودی بخش مهمی از نخبگان کشور در سالهای جنگ در مورد لهستان و قدرت چشمگیر پارتیزانهای کمونیست در مورد یوگسلاوی، دوران گذر کوتاهی را تجربه کرده و در عرض مدت زمانی کمتر از یک سال در ردیف اقمار مسکو قرار گرفتند؛ بخش شرقی آلمان نیز در مقام قسمتی از قلمرو دشمن شکست خورده بدون تشریفات چندانی در همین مسیر هدایت شد.
در دیگر حوزهها آداب و تشریفات بیشتری رعایت شد. یعنی در کنار شناسایی و تصفیه تمام عناصر ملی و میهنپرستی که میتوانستند به صورت بالفعل و بالقوه در مقابل روسها قرار گیرند، زمینه برای تقویت عناصر «مترقی» - آنهایی که میتوانستند در آن مرحله آغازین با نیروهای کمونیست همراه شوند، فراهم آمد. یعنی در کنار تقویت شبکههای کمونیستی که اصولاً نیروی مهم و تعیینکنندهای نبود و تنها به دلیل استظهار به پشتیبانی ارتش سرخ و تشکیلات امنیتی مسکو، میتوانستند کارایی نشان دهند، زمینه ظهور و حضور اقشاری دیگر از نیروهای سیاسی مهیا شد که به صورتی تزئینی و نمایشی در کنار هسته اصلی کمونیستی مجموعهای از حکومتهای «مردمی» و «دموکراتیک» را شکل دهند.
سران فرقه نشسته بر زير عكس لنين و استالين
در بلغارستان و رومانی، دوران حضور این حکومتهای «دموکراتیک» و «مردمی» تا تثبیت موقعیتی کمونیستها و چیرگی کامل آنها، یکی، دو سال و در کشورهای پیشرفتهتری چون مجارستان و چکسلواکی، دو سه سال به طول انجامید. ولی در تمامی این موارد بعد از خاتمه یافتن کار، یعنی تثبیت اقتدار کمونیستها، آن عناصر کمکی و تزئینی «مترقی» از حوزه قدرت اخراج و تصفیه شدند. بخشهای شمالی ایران که یک بار پیشتر نیز در سالهای پایانی جنگ جهانی اول و سرریز بلشویسم به آن حدود، تجربه مشابهی را از سر گذرانده بودند در سالهای جنگ جهانی دوم با تکرار این پدیده روبهرو شدند هر چند با نقاط تشابه و تفاوتهایی. اصلیترین نقاط تشابه در شیوههای کار مسکو بود؛ در حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ در شمال ایران، هنگامی که تصمیم استالین بر «سازماندهی یک جنبش جداییطلب در آذربایجان جنوبی [؟] و دیگر ایالات شمال ایران» قرار گرفت (فرمان 6 ژوییه 1945/ 15 تیر 1324 دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی) بر تأسیس یک «حزب دموکراتیک» تأکید شد و برنامه این حرکت «دموکراتیک» نیز به گونهای طرح شد که صورت یک حرکت آشکار کمونیستی به خود نگیرد؛ دقیقاً همانند همان تحرکاتی که در همان ایام در دیگر حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ در اروپای شرقی جریان داشت.
در صحنه آرایی اینگونه دگرگونیها تأکید بر پنهان داشتن دست مسکو بود و خودجوش وانمود کردن تحرکاتی که در نهایت به شکلگیری مجموعهای از حکومتهای دست نشانده در حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ منجر شد. تشکیلات میرجعفر پیشهوری در تبریز- فرقه دموکرات آذربایجان- و تشکیلات قاضی محمد در مهاباد - حزب دموکرات کردستان- نیز با یک چنین ترتیبی وارد کار شدند؛ هنوز از کمونیسم سخنی در میان نبود.
در سخن گفتن از نقاط تفاوت، شاید یکی از مهمترین این تفاوتها مدت زمان حضور ارتش سرخ در این حوزههای متفاوت باشد؛ در حالی که ایران در همان مراحل نخست جنگ دوم جهانی- سال1940 میلادی/1320 شمسی- به اشغال متفقین درآمد و زمینهسازیهای مسکو برای الحاق آتی حوزههای تحت تصرف ارتش سرخ، از همان ایام شروع شد، در بخشهای شرقی اروپا که تنها در مراحل پایانی کار به تصرف ارتش سرخ درآمد این امر صورتی سریع و فشرده به خود گرفت.
کار شناسایی عوامل میهنپرست در حوزههای تحت اشغال ارتش سرخ در شمال ایران و بویژه ایالت آذربایجان که کانون توجه اصلی مسکو بود و حذف تدریجی آنها از صحنه از همان فردای شهریور 1320 آغاز شد و در کنار این مهم، اقداماتی چون گسستن رشته پیوندهای اداری و سیاسی آن نواحی با مرکز و فراهم آوردن مجموعهای از حرکتهای دست نشانده در محل که درنهایت در آذر 1324 – آن گونه که اقتضای سیاست خارجی شوروی بود به شکل دو حرکت جداییطلب در تبریز و مهاباد صورتی واحد و یکدست یافتند البته برای انحراف اذهان از صحنه اصلی این تحرکات در خراسان و مازندران نیز آشوبهایی تدارک شد ولی چون جنبهای حاشیهای داشتند هیچیک ابعاد درخور توجهی نیافتند.
یکی دیگر از تفاوتهای عمده میان این دو حوزه شرقی و غربی، نحوه پایانی کار بود. در حالی که در غرب و در کشورهایی چون لهستان، آلمان شرقی، بلغارستان، یوگسلاوی، مجارستان، رومانی و آلبانی چیرگی نظامی شوروی با افت و خیزهایی چند در نهایت به تبدیل این کشورها به مجموعهای از دولتهای دست نشانده مسکو منجر شد، در ایران چنین نشد. تشکیلات «دموکرات»ها در تبریز و مهاباد به همان سرعتی که در پاییز 1324 برپا شدند به همان سرعت نیز در پاییز سال بعد – آذر 1325- برچیده شدند. در توضیح علل این امر به چند عامل میتوان اشاره کرد.
در آستانه پیشامد بحران آذربایجان یعنی امتناع ارتش سرخ از تخلیه ایران به گونهای که در پیمان سه جانبه ایران با متفقین – بهمن 1320– مقرر شده بود، صدور فرمان تشکیل حکومتهای خودمختار در آن حدود و جلوگیری از اعزام قوای دولت مرکزی برای ختم غائله، جهان آزاد با درنظر داشتن آنچه در اروپای شرقی میگذشت، کم و بیش میدانست چه سرنوشتی در انتظار ایران است.
با گذشت زمان و با توجه به اقدامات بعدی شوروی در شمال غرب ایران به طور اخص و اروپای شرقی به طور کلی، این تصویر ابعاد روشنتری نیز به خود گرفت.
اهمیت استراتژیک خاورنزدیک بویژه محور ایران و ترکیه در جلوگیری از توسعه نفوذ شوروی به خاورمیانه، موضوعی نبود که از لحاظ غرب پنهان باشد. به رغم تمایل گاه به گاه پارهای از محافل بریتانیایی بر حصول نوعی توافق بینابینی با شوروی چیزی همانند معاهده 1907 روس و انگلیس در تقسیم ایران به دو حوزه نفوذ و اجتناب از رویارویی بیشتر – ایالات متحده در این موضوع بخصوص ایستادگی نشان داد. حمایت از طرح دعوی ایران در سازمان ملل بر ضد مداخله آشکار شوروی در امور داخلی کشور، وعده حمایت از طرح توسعه اقتصادی و تقویت بنیه نظامی ایران در مراحل بعد این رویارویی از جمله این نشانهها بود. مجموعه عوامل دیگری که در این حوزه کارساز واقع شد و خطر تجزیه بخشهایی از کشور را برطرف کرد بیشتر جنبهای داخلی داشتند.
امکان تشکیل یک دولت نسبتاً باثبات و نیرومند – در قیاس با دولتهای بیثبات و ضعیف پیشین و بعدی – تحت رهبری قوام السلطنه یکی از آن عوامل بود. سیاست اولیه قوام در ایفای نقش یک دولت «دموکرات» و «مردمی» از طریق انضمام تنی چند از سران حزب توده در هیأت دولت و اعطای امتیازاتی دیگر به شوروی، دولتی همانند دولتهایی که در همان ایام در اروپای شرقی در جهت تأمین منافع شوروی تشکیل شده و عمل میکردند نیز در فراهم آوردن زمینه حل و فصل بحران آذربایجان مؤثر بود. هیچ بعید نیست که تشکیل چنین دولتی، با همراهی و مماشات آشکاری که نسبت به اتحاد شوروی در پیش گرفته بود برای مدتی این تصور را در مسکو ایجاد کرده باشد حالا که احتمال دستیابی بر کل ایران فراهم مینماید چرا فقط به یک قسمت از آن اکتفا شود، آن هم با این همه رسوایی.
این دوره مماشات و همراهی با اتحاد شوروی و عوامل داخلی آن به درازا نکشید و پس از خروج قوای شوروی از ایران و آنگاه برکناری وزرای تودهای از ترکیب دولت در اواخر مهرماه 1325 برای خاتمه دادن به غائله آذربایجان خط مشی جدیدی اتخاذ شد.
یکی از عوامل مؤثر در پیشرفت این سیاست جدید دولت و فروپاشی سریع تشکیلات برکشیده روسها در تبریز و مهاباد، فقدان حداقلی از مشروعیت و حمایت مردمی بود. به رغم یک تهیه و تدارک گسترده در طول پنج سال حضور نیروهای نظامی و امنیتی روسیه شوروی در بخشهای شمالی ایران، آنگاه که در آذرماه 1325 زمینه رویارویی فراهم آمد در بسیاری از نقاط تمرکز دموکراتها، از میانه و تبریز گرفته تا خوی و ارومیه و... از یکی دو روز پیش از رسیدن نیروهای اعزامی، مردم خود وارد عمل شده و بساط فرقه را در هم پیچیدند. درواقع واحدهای نظامی پس از استقرار در آن حدود جز جلوگیری از آشوب و اغتشاش و اعاده انتظام، وظیفه دیگری پیش روی نیافتند.
آنچه در فاصله پاییز 1324 تا پاییز 1325 در ایران اتفاق افتاد، بخشی بود از یک سیاست کلی مسکو در بهرهبرداری از فعل و انفعالات نظامی سالهای جنگ دوم جهانی، در چارچوب تأمین اهداف درازمدت امپراتوری روسیه برای توسعه هرچه گستردهتر متصرفات خود. این سیاست در بخشهای وسیعی از قلمرو ارتش سرخ با توفیق روبهرو شد و در بخشهایی همانند قسمتهای شمالی ایران یا حوزه تحت اشغال اتریش با ناکامی مواجه شد. در این تغییر و تبدیل – همانگونه که ملاحظه شد – هم عوامل خارجی اثر داشتند و هم عوامل داخلی.