جشنها و گردهماییها
دکتر جمشیدی دق کرد!
- جشنها و گردهماییها
- زیر مجموعه: ROOT
- شنبه, 25 آبان 1398 05:55
- آخرین به روز رسانی در جمعه, 01 دی 1402 11:37
- نمایش از شنبه, 25 آبان 1398 05:55
جواد رنجبر درخشی لر
امروز در مراسم باشکوه تشییع پیکر مرحوم دکتر جعفر جمشیدی راد در میان جمعیت به این میاندیشیدم که چرا دکتر جمشیدی در پنجاه و دو سالگی از بین ما رفت؟
دکتر جمشیدی مثل هر انسان دیگری ضعف و قوتهایی داشت اما مهمتر از همه ضعفها و قوتهایش انسانی تمام قد ایران پرست بود. ایران تمام داشته او بود و کوچکترین تعرض به ایران را نابود شدن تمام دارایی خود میدانست.
چند ماه پیش دانشجویی جلف و سبک به طعنه گفت: استاد، وقتی آذربایجان را جدا کردیم شما را در ایران سفیر میکنیم. شما ایران را دوست داری ولی در ایران به جایی نرسیدی.
دکتر جمشیدی گفت: من حاضرم در طویلهای در ایران کار کنم اما حاضر نیستم شاه کشور دیگری بشوم.
دکتر جمشیدی به آنچه درباره ایران میگفت قلبا ایمان داشت. هیچ ادا و دروغی در زبان و گفتارش نبود، وقتی در بهمن ماه در دانشگاه تبریز دست استاد دکتر طباطبایی را بوسید و یا وقتی که برای برگزاری مراسم مشروطه با سخنرانی دکتر طباطبایی پیاده در خیابانها میرفت تا سالنی بیابد.
اما پرسش من هنوز بی جواب است. چرا دکتر جمشیدی رفت؟ به نظرم او به مقتضای احساسات پرشورش تاب قومبازی های لات منشانه و ابراز صریح تجربه طلبی در ورزشگاه ها و ایتترنت را نیاورد.
دکتر جمشیدی دق کرد چون مهمترین داشتهاش، و مهم ترین داشته همه ما، ایران و زبان فارسی، را در معرض آسیب می دید.
مرگ نابهنگام دکتر جمشیدی وظیفه ما را بار دیگر یادآوری می کند: نگهبانی از ایران و ملیت و زبان فارسی.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا