مسمومیتهای پرورشی و مصدومیتهای آموزشی
- ميراث معنوي
- نمایش از سه شنبه, 30 بهمن 1397 22:02
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 27163، چهارشنبه 14 آذر 1397
عالمان و متخصصان مخ و مغز و اعصاب و ذهن و فکر و هوش و روان و رفتار انسان و اجتماع به ما میگویند نوزاد آدمی از امکان و ظرفیت و استعداد تربیت و تعلیمپذیری بسیار وسیع، بسیار پیچیده و پردامنه برخوردار است. شواهد و قرائن فراوان و متعدد تاریخی و فرهنگی نیز بر این نظر مهر تأیید مینهند. این امکان و ظرفیت وجودی در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما چونان تیغ از دو دم بریده و دریده و عمل کرده است. سهم و نقش تربیت و تعلیم در فرهنگ و زندگی مردمان به غایت سرنوشتساز و تعیینکننده بوده است. فراموش نشود که فرهنگ در جامعه و جهان بشری ما اکتسابی عمل کرده است و اکتسابی استمرار یافته است. مفهوم اکتساب هم یعنی آموختن و کسب کردن. عامه مردم و اقشار متوسط اجتماعی که قاعده هرم جمعیتی را در جامعه و جهان بشری ما تشکیل میدهند، بسیارشان مسموم و مصدوم و مجروح و قربانی تربیت و تعلیم و آموزههای کژ و معوجی هستند که زیرسقف خانه و مدرسه و محیط کار به آنها آموخته و داده شده است و در ذهن و فکر و عقل و هوش و ذوق و ذایقه آنها تزریق شده است. این آموزهها و آموزشهای سمّی و زهرآگین آن چنان با رگ و پی روان و رفتار و فرهنگ و زندگی ما درآمیخته و در هم تنیده شدهاند و آنچنان برای مان بداهت دارند و آنچنان ذهن و فکر و عقل و هوش و فهم و وهم و ذوق و ذایقه ما را تسخیر کردهاند که لحظهای به ما مجال نمیدهند از آنها فاصله بگیریم و از بیرون چهره نازیبایشان را ببینیم! چون با آنها احساس یگانگی، همبودی یا به اصطلاح رایج روز احساس هم هویتی میکنیم. با آنها یکی و همزیست هستیم. این نیز از پارادوکسها و خلاف آمدهای دیگر جامعه و جهان بشری ماست که مظاهر و مصادیق یک چیز به هر میزان برایمان عینیتر و ملموستر و محسوستر، چشم گریزتر. بداهت زیاد بلاهت آور است. بلاهت را دامن میزند و تشدید میکند. غفلت میآورد. عامه مردم در میان کثیری از مظاهر و مصادیق رنگارنگ و نازیبای آموزههای سمیّ و زهرآگین و مسمومان و مصدومان و قربانیان تربیتها تعلیمات غلط زندگی میکنند؛ خود نیز قربانیان چنین مسمومیتهایی هستند، لیکن آنها را نمیبینند. هفتهای که گذشت در سطح رسانههای جمعی و فضای مجازی خبر اعدام دو تن از میان دهها تن دیگر از متهمان ایجاد اختلال و فساد در اقتصاد کشور بخش و منتشر شد. در همان هفته در رسانههای جمعی و فضای مجازی خبر در دام پلیس افتادن و دستگیری شماری از سارقان اموال مردم پخش و منتشر شد. باز در همان هفته خبر کشف بستههای مواد مخدری که با دقت و مهارت حرفهای در کفشهای (دمپاییهای) زنانه جاگذاری و مخفی شده بود و به مقصد کشورکانادا میبایست انتقال داده میشد و دستگیری قاچاقچیان عامل نیز در رسانههای رسمی و جمعی و فضای مجازی پخش و منتشر شد! باز در همان هفته خبر دستگیری جاعلال پول ملی و همچنین کشف تولیدکنندگان فرآوردههای غذایی فاسد و مسموم را که سازمان تعزیرات مسئولیت پیشگیری از تولید آنها را برعهده دارد در سطح رسانههای رسمی و جمعی و فضای مجازی پخش و منتشر شد.
سؤال این است تا کی و تا کجا این دور باطل را میخواهیم ادامه دهیم. آزموده را آزمودن بس نیست؟ هنگام آن نیست در نحوه تربیت و تعلیم فرزندان کشور تجدید نظر بشود؟ چهار دهه زمان اندکی نیست. طومار عمر یک نسل را به طورکامل در خود در پیچیده است. معیار تنها شمار اندکی از استعدادهای درخشان و هوشهای برترنیستند که برای جامعه افتخار میآفرینند و مایه عزت اند و اقتدار و اعتبار مُلک و ملت. فراموش نشود که شمار کثیری از فرزندان همین مُلک و ملت که با آموزههای غلط و تربیتهای معوج و آموزشهای نادرست و ناراست وارد بازار کار و زندگی جامعه میشوند؛ هم خود قربانیان و مسمومان و مصدومان واقعی و اصلی هستند هم میتوانند قربانی بگیرند و منبع و موجب و مسبب شیوع مسمومیتها و مصدومیتهای اجتماعی بسیار بشوند. این خطایی است بزرگ از یک سوی از دستاوردهای عظیم و بیسابقه عصری که در آن زندگی میکنیم با ولع سیری ناپذیر هرچه بیشتر و بیشترحظ و بهره ببریم از دیگر سوی ملزومات و مقتضیات آن را نه تنها نفهمیم که انکارش نیز بکنیم. به هرروی، ما در عصری به سر میبریم که ما را مجاب و موظف میکند به یک سلسله ارزشهای جهانی پایبند بمانیم، فرزندانمان را به مراعات و پایبندی به آنها آموزش دهیم. مراعات قانون، پایبندی به قراردادها و حقوق اجتماعی، حساس بودن به حقوق دیگران. دیگرانی که بدون آنها لحظهای ما نمیتوانیم زنده بمانیم. نوزاد انسان را اگر طبیعت رها کنید از نوزاد پشه هم در صیانت از نفس خود آسیب پذیرتر است. حفاظت از محیط زیست و منابع و ذخایر طبیعی که در سنت اعتقادی و آموزههای دینی ما سخت برآن انگشت تأکید نهاده شده است و حفظ نگهداری مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی که متعلق به همه بشریت است و ما میراث داران مواریثی هستیم که از پیشینیان و نسلهای پرشمار پیشین به ارث بردهایم و وانهادنشان به نسلهای سپسینی که در راهند و یکی از پی دیگری در خواهند رسید؛ از جمله ارزشهای عام و پذیرفته شده جهانی است که جامعه پسا انقلابی ما تمایل ندارد به آنها تن در دهد و فرزندانش را با چنین ارزشهایی به پروراند و آموزش دهد. وداع با قانون، وداع با پاکیزگی و بهداشت عمومی، وداع با نظم و زیبایی از جمله اتفاقات ناگوار و غم انگیزی بوده است که طی دهههای اخیرتجربه کردهایم و شاهدش بودهایم.
بناها، بافتها و فضاهای معماری شهری و روستایی ما از جمله مصادیق عینی و ملموس یک چنین وداع و قهربا قانون و غیبت نظم و زیبایی و پاکیزگی در فرهنگ و زندگی جامعه ماست. متأسفانه و متأثرانه ما اینک زیرسقف فضاهایی سکنی داریم و زندگی میکنیم که به غایت شلخته و بینظم و زمخت اند و نازیبا. ما آنها را چونان گذشته متناسب با ذوق و ذایقه و سنت و میراث و حکمت و خرد و منطق خود طراحی، مهندسی و معماری نکردهایم و بنیاد ننهادهایم. عوامل و عناصر سود و سودا برای مطامع و منافع خود آنها را یله و بیمهار هرطور که خواستهاند طراحی کردهاند ساختهاند. اینها افسانه نیست. واقعیتهای ملموس فرهنگ وزندگی اکنون ماست. پل پردیس وکلاک کرج را ببینید سیوسه پل ایران عصرصفوی را هم ببینید. میدان انقلاب تهران را ببیند میدان نقش جهان اصفهان را هم ببینید! وقتی در خانه خویش بیگانهای، وقتی در فضاهایی زندگی میکنی که نمیتوانی با آن نسبت برقرار کنی، در تعارض با توست. رویاروی تو ایستاده است. پذیرای تو نیست. تو را صمیمانه در آغوش نمیکشد. زمخت است و خشن و نازیبا نوعی حس گریز نوعی حس فرار در جان تو بیدار میشود. همیشه جان تو را میآزارد. روان تو را زخم میزند. میخواهی از هزارتوی آن چونان «دیدالوس» معمار لایبیرنت افسانهای بگریزی. اینها همه مظاهر و مصادیق صدای تشت رسوایی آموزههای مسموم و تربیت و تعلیمهای کژ و معوج ما طی دهههای اخیر هستند.
اما این تنها معماری نازیبا و بینظم و بیرنگ و نازیبای شهری و روستایی جامعه اکنون ما نیست که تشت رسوایی تربیتهای غلط و ناراست را در جامعه ما بصدا درآورده است. اندکی درنگ و تأمل در وضع غم انگیز و نگرانکننده زبان فارسی این میثاق عظیم و پرمایه و غنی ملی و مدنی و معنوی ما که دهههاست زیر فشارسخت و سنگین واژههای بیگانه به ویژه انگلیسی صدای درهم شکستن ستون و فقراتش به گوش میرسد بسنده است متقاعد شویم و بپذیریم برسرزبان خویش چه آوردهایم. صدا و سیمای که میتوانست کانون تقویت و توسعه زبان ملی باشد اینک در مسیر آسیب رساندن به این میثاق ملی و نشر واژههای وکاربردهای غلط و نادرست زبان فارسی گام برمیگیرد. سکوت و بیتفاوتی مسئولان فرهنگستان زبان و ادب فارسی پذیرفتنی نیست. از یاد بردهایم که سیاستهای استعماری بریتانیای کبیر بیش از هر نظام سیاسی و استعماری دیگری در دو سده اخیر به تاریخ و فرهنگ ما علیالخصوص به جغرافیای زبان فارسی آسیب رسانده است. اکنون نیز در همین طریق و در همین مسیرگام برمی دارد. عجیب نیست نسلی را زیر سقفهای ترک خورده آموزش و پرورش کشور تربیت کردهایم که نه تنها احساسی از ایرانی بودن در جان او نیست، بلکه چونان سرباز در خط مقدم توسعه و تحقق مقاصد و منافع و مطامع بیگانه عمل میکند!
آیا انگیسیها حاضر بودند این چنین یله و بیمهار از واژههای فارسی در زبان خود استفاده کنند؟ ما با خود چه کردهایم»! چه میکنیم؟! تا کجا میخواهیم کارگزار و خادم فرهنگ و زبان دیگری در خانه خویش باشیم و بمانیم. یک جامعه صاحب اندیشه و خلاق برای بیان اندیشه و کنشهای خلاقش دست به مفهوم سازیهای نومی زند. تصویرهای تازه ابداع میکند. تصویرهای بیبدیل. بادههای نو اندیشه و حکمت و خرد و ذوق و ذایقه زیباشناختی خود را در جان مفاهیم نو و در جام تصویرهای تازه و بدیع میریزد. این چنین یک جامعه و جهان نو بنیاد میپذیرد، با باده اندیشه و ارزشهای نو و ریختنشان در جام و جان و کام زبان تازه، مفاهیم نو و بدیع. صورتها و شکلها و تصویرهای نو. اصالت، قوّت معنوی و نیروی درونی که در خلاقیت است هیچگاه در تقلید نیست. هیچ گاه در تقلید ندیدهایم. راه تقلید راه آسان و کم هزینه است لیکن اصالت و دستاوردش اندک. خلاقیت چنین نیست. نه آسان به کف میآید نه آسان از کف میرود. متأسفانه نسلی را چنان کژ و چنان ناراست و چنان نادرست با آموزههای غلط و سمی تعلیم داده و تربیت کردهایم که نه تنها خلاقیتگریز است که برده و بنده دیگری است و دوست میدارد با هزینه اندک با دست رنج دیگری و با تلاش خلاق دیگری هم به ثروت هم به دولت هم به قدرت برسد. بساط این تربیتها و تعلیمات غلط را یکبار برای همیشه میبایست برچید و طرحی دیگر درانداخت و قطار فرهنگ و زندگی جامعه را در مسیرهای ایمنتر روی ریلهای درستتر و دقیقتر طراحی و مهندسی شده به حرکت درآورد. هرچند این یک مثال خوبی نیست لیکن در رساندن بحث به مقصد مطلوب چندان هم بیمناسبت به نظر نمیآید.
دانشگاه تهران 25 ر 8 ر 1397 هجری خورشیدی