نگاه روز
ایران و منازعه قراباغ - صد سال سنت بیطرفی و ریشسفیدی
- نگاه روز
- نمایش از پنج شنبه, 18 مهر 1392 16:09
- بازدید: 6650
برگرفته از روزنامه بهار، شماره 245، پنجشنبه 18 مهر 1392، رویه 8 (تاریخ)
سالار سیفالدینی
مسلمانان قفقاز در درگیریهای 1905 تلاش کردند با تحریک احساسات مذهبی بهویژه در شهرهایی چون تبریز، همدان، سبزوار، اصفهان و تهران نظر مساعد علما و مجتهدین را جلب و متقابلا مردم را به کشتار و انتقام از ارامنه شهر تشویق کنند. خوشبختانه با درایت علمای تبریز و تدبیر دولتمردان از جمله شخص مظفرالدینشاه و ولیعهد (محمدعلی میرزا) این تحریکات بیاثر ماند و البته سیل اتهام و تکفیر از سوی سیاسیون و علمای قفقاز متوجه ایران شد.
خبر برگزاری همایش بینالمللی قراباغ در تبریز، با توجه به محتوا و ویژگیهایی که برای آن اعلام شده است، خبر تعجببرانگیزی بود. شگفتی از این لحاظ که ظاهرا این همایش در نظر دارد با توجه به دوگانه اسلام-کفر یا مسلمان- مسیحی به استقبال این منازعه برود درحالیکه سیاست دولت باکو به هیچوجه براساس این رویکرد خطرناک نیست زیرا در این صورت نه تنها با ارمنستان و روسیه بلکه با کل اروپا و آمریکا دچار تقابل خواهد شد. حال سوال اینجاست که هزینهای که باکو خواستار تقبل آن نیست چرا باید از جانب ایران تحمل شود. جمهوری باکو کشوری فاقد دولت نیست، در درجه نخست وظیفه این دولت است تا امور داخلی خود را سامان دهد و منافع خود را تامین کند. در حالیکه تاکنون اراده جدیای از سوی این دولت برای حل مساله قراباغ دستکم به شکلی که این همایش مد نظر دارد دیده نشده است. اولا دولت باکو هیچگاه مساله قراباغ را به شکل منازعه مذهبی تعریف نکرده است. دوما این دولت در موارد متعدد به اتحادیه اروپا تعهد داده است که از راهحل نظامی برای حل منازعه قراباغ استفاده نکند. سوم اینکه در فرض آزادسازی قراباغ توسط ایران، چه کسی تضمین خواهد کرد که این منطقه حوزه جدیدی برای اسراییل جهت فعالیت نظامی و اطلاعاتی علیه ایران نباشد.
آنچه منافع ملی و سنت سیاسی ایران ایجاب میکند، بیطرفی و دوری از یکجانبهنگری در این مناقشه ریشهدار است نه ورود به نفع یکی از طرفین. همانطور که در صد سال گذشته این سنت حفظ شد و ایران به جای جبههگیری یکجانبه سعی کرد، از روش میانجیگری و ریشسفیدی استفاده کند، به نظر میرسد همایش مزبور میتواند ضربه مهمی به این سنت دیرینه وارد کند و جایگاه ایران را به حد جایگاه عثمانی و «اردوی ترک – اسلام» که در 1918 از سوی کمیته اتحاد و ترقی مرتکب همان جنایات قبلی تندروهای داشناک شده بود، فروکاهد. متاسفانه دستاندرکاران عزیز این همایش فاکتور مهمی به نام دولت مستقر فعلی در جمهوری باکو را فراموش کردهاند. نباید فراموش کرد که سیاست اساسی این دولت شیعهستیزی و دشمنی با تشیع و هویت ایرانی است. درحالیکه جریانهای سلفی و وهابی در این کشور از سالها پیش آزادانه مشغول تبلیغ و فعالیت بوده و هستند. از سوی دیگر اساس تشکیل دولت در این ناحیه آن هم با نامی برساخته و مسروقه، با اسّ و اساس بقای دولت ایران در تضاد است. البته این بدان معنی نخواهد بود که دشمنی و تضادی بین ایران و مردم یا حتی کشور جمهوری باکو وجود دارد. عراق نیز سالها تهدیدی علیه موجودیت ملی و بقای ایران بود، ولی اکنون با تدبیر و سیاست وضعیت، منطق دیگری بر روابط دو طرف حکمفرماست. مقاله زیر درصدد تبیین گذرای این رویکرد سنتی در صد سال گذشته است.
درآمد
یکی از مسائل مناقشهآمیز در روابط دیپلماتیک بین ایران و جمهوری باکو به اختلاف نظر دولتها درباره روابط خارجی همدیگر بازمیگردد. ایران از نفوذ بیش از بیش از اسراییل در منطقه ناخرسند است و در مقابل مقامات باکو تهران را متهم به همکاری و حمایت از ارمنستان در جنگ قراباغ کرده، و از توسعه روابط با این کشور اظهار ناراحتی میکند. باور عمومی در سطوح سیاسی این کشور بر این پندار شکل گرفته است که ایران در درگیری قراباغ از ارمنستان حمایت کرده و برادران مسلمان خود را تنها گذاشته است. این پندار از سوی رسانههای جمعی باکو به شدت حمایت و تحلیلهای بسیاری بر این مبنی در روزنامهها، تلویزیون و حتی مجلس این کشور ارائه میشود.
اما واقعیت چیز دیگری است. رویکرد ایران به مناقشه قراباغ که ریشههای تاریخی جدی دارد، رویکردی است منطبق با زمینههای تاریخی که محصول جدایی 17 شهر قفقاز است. از سوی دیگر اتهامات وارده بر ایران درباره حمایت از ارامنه نیز ریشه تاریخی دارد. همین اتهامات در سالهای 1905 و درگیریهای خونین آن دوره و اعلام بیطرفی دولت و علمای ایران به این موضوع به اشکالی دیگر بیان شده بود. نزدیک به صد سال از بروز بحران جدی و تنشهای قومی در قفقاز جنوبی میگذرد. درگیریهای میانقومی در قفقاز یکی از نمونههای موردی تمامعیار برای مطالعه منازعات قومی خشونتآمیز توام با کوچاندن، کشتار و آسمیلاسیون محسوب میشود.
بخشی از ریشه این درگیریها را میتوان در دستیابی به منابع کمیاب و فرصتهای اقتصاد در منطقه جستوجو کرد. پیش از همه باید مدنظر داشت که بهویژه پیش از فروپاشی امپراتوری تزار تقسیمات و مرزهای متاخر موضوعیت نداشت زیرا هم حضور ارامنه در مناطق مسلماننشین چشمگیر بود و هم حضور مسلمانان در مناطقی مانند ایروان یا تفلیس. سوتیوسکی یادآور میشود که در دهه 1870 سهم ارامنه از میدانهای نفتی منطقه، یعنی حوزهای که امروز متعلق به مسلمانان آذری است 10برابر بیشتر بود و از نظر منزلتی، فنی و شهرنشینی ارامنه جایگاه بهتری داشتند. دستيابی به منابع و مواضع استراتژیک در سالهای بعد از فروپاشی شوروی نیز به درگیریهای خونینی انجامید. برای نمونه منطقه خوجالی در قراباغ دربردارنده تنها فرودگاه این حوزه بود که انگیزه حمله نیروهای ارمنی به این منطقه محسوب میشد.
بسیجهای قومی صورتگرفته در هر دو سوی منازعه و بلوکبندیهایی که میان مسلمانان شمال رود ارس و ارامنه صورت گرفت نیز دستکم به اندازه خود این منازعه اهمیت دارد. ارامنه از همان ابتدا حمایت تلویحی و گاه صریح روسها را در اختیار داشتند و به مرور زمان بهویژه در سالهای اخیر با آشکار شدن ابعاد فاجعهآمیز ژنوساید عثمانی توانستند همدلی بخش مهمی از جهان مسیحی غرب را هم کسب کنند.
در این میان مسلمانان قفقاز و آران تنها از حمایت صریح عثمانی و بعدها جمهوری ترکیه برخوردار بودند ولی به شدت تمایل داشتند که ایران را نیز به عنوان همسایه جنوبی با همه امکانات در کنار خود ببینند؛ چیزی که به نظر میرسد بیش از چندین دهه نسبت به دستيابی به آن تلاش کرده ولی هنوز موفق به تغییر سنت دیپلماتیک ایران در این حوزه نشدهاند.
درگیریهای 1905
کوشش برای کشاندن پای ایران به تنشهای قومی در قفقاز، دقیقا از اولین برخورد جدی و خشونتآمیز دو طرف در 1905 تا به امروز ادامه داشته و گاه پسلرزههایی از آن به صورت سرریزشده وارد ایران میشود. اگر به عنوان ناظر خارجی موقعیت ایران با این منازعه را بسنجیم، خواهیم دید ایران به عنوان همسایهای که مرز زمینی طولانی با هر دو حوزه مسلمان و ارمنینشین داشت و علاوه بر آن محل زیست عقبه قومی هر دو گروه بود، در معرض تاثیر از این درگیریها در سالهای 1905، 1917 و 1990 قرار گرفت. اما مهمتر از آن اگر از نگاه ناظر ایرانی به موضوع بنگریم، ایران، جنوب قفقاز را منطقهای ازدسترفته در حوزه تمدنی خود میدید که به وسیله قوای روس از بدنه ملی منفک شده بود. همین نگاه از موضع بالاتر بود که سبب میشد ایران نتواند مانند عثمانی به راحتی در اینباره دست به انتخاب بزند.
مسلمانان قفقاز در سه برهه حساس فراخور مقتضیات سیاسی، فکری و منطقهای تلاش کردند دولت ایران یا بخشهایی از جامعه ایرانی را به سود خود در این منازعه دخیل کنند. این سه نقطه مهم را در درگیریهای 1905، 1918 و 1991 میتوان به روشنی ملاحظه کرد.
مسلمانان قفقاز در درگیریهای 1905 تلاش کردند با تحریک احساسات مذهبی بهویژه در شهرهایی چون تبریز، همدان، سبزوار، اصفهان و تهران نظر مساعد علما و مجتهدین را جلب و متقابلا مردم را به کشتار و انتقام از ارامنه شهر تشویق کنند. روزنامههای حبلالمتین و تربیت در آن دوره گزارشهای نسبتا دقیقی از تحرکات مسلمانان قفقاز و نخجوان برای کشاندن پای ایران به این معرکه خطرناک –که به تعبیری از سوی قوای روس برای توجیه حضور نظامی و استعماری به راه انداخته شده بود- درج کردهاند. خوشبختانه با درایت علمای تبریز و تدبیر دولتمردان از جمله شخص مظفرالدینشاه و ولیعهد (محمدعلی میرزا) این تحریکات بیاثر ماند و البته سیل اتهام و تکفیر از سوی سیاسیون و علمای قفقاز متوجه ایران شد.
گزارش حبلالمتین به نقل از روزنامه حیات باکو حکایت از درایت و مدیریت دو نفر از روحانیون برجسته تبریز در دفع تحریک و فتنه قفقازیها دارد و مینویسد: دو تن از مسلمانان نخجوان وارد تبریز شده و اهالی را بر ضد ارامنه تحریک میکنند... حاج میرزا حسن مجتهد و حاجی میرزا عبدالکریم آقای امامجمعه اظهار میدارند که ارامنه در اینجا ملتجی هستند و به اسلام پناه آوردهاند. سپس «مردم را که اجماع کرده بودند بههزار وسیله تمهید و ترسانیده و امامجمعه خودشان فرمودند ساکت باشید و شورش و غوغا را طالب نشوید و به بعضی جهال و افراد فتنهجو که جواب میگفتند مسلمانان قفقازیه استمداد کردهاند، جواب میدادند که آن مسلمانان در اداره و تحت حکومت سلطنت علیحده[روسیه] و شما مسلمانان علیحده [ایران هستید]. از شورش و فتنه شما ثمری به آنها عاید نخواهد شد».
درگیریهای 1918
در دور دوم درگیریها که توام بود با فروپاشی امپراتوری تزاری، یکبار دیگر تلاشهایی برای کشاندن پای ایران به مساله صورت میگیرد. بهویژه که بنا بر گزارشها شمار زیادی از ایرانیهای ساکن بادکوبه قربانی جنایات داشناکها شده بودند و به نظر میرسید ایرانیها اینبار انگیزه بیشتری برای ورود دارند. سیدجعفر پیشهوری و شیخ محمد خیابانی دو نفر از نخبگان ایرانی بودند که مستقیم و غیرمستقیم درگیر این جریان شدند.
پیشهوری در مقالاتش به موضوع این کشتارها که از هر دو طرف صورت میگرفت و از سوی نیروهای روس، عثمانی و انگلیسی نیز بر آتش آن دمیده میشد اشارات صریحی دارد و در خاطراتش نجات دو ارمنی از دست سربازان عثمانی را بازگو میکند. وی درباره ورود قوای عثمانی در 1918 به بادکوبه مینویسد: «بههرحال شهر بعد از چندین ماه محاصره سقوط کرد. حکومت به دست ترکها (عثمانیها) افتاد. سربازان نوری پاشا به بهانه انتقام ترکهای محلی که از طرف داشناکها به قتل رسیده بودند، شهر را غارت و ارامنه را قتل عام کردند. من وحشیگری داشناکها را در روز 18 مارس 1918 دیده و در آن روز عده «بیشماری» از مردمان بیگناه، مخصوصا ایرانیان بیطرفی را که در کاروانسراها سوخته و زغال شده بودند با چشم خود مشاهده کرده بودم... از دیدن جنایاتی که این مردمان بیشعور بدون علت اساسی مرتکب شده بودند روان انسان عاصی میشد، ولی ترکها هم از آنها عقب نمانده بودند. سه شبانهروز شهر را به دست سربازان داده، گفته بودند هرچه دلشان بخواهد بکنند.»
نجات دو سرباز ارمنی از سوی پیشهوری در حالی صورت میگرفت که وی به چشم خود خیل بیشمار قربانیها و مقتولان ایرانی به دست ارامنه را دیده بود. با این وجود ایرانیها همچنان به تداوم سیاست بیطرفی و تحلیل درست ماجرا اصرار داشتند. پیشهوری دو سال بعد در مقالهای به نام «مقصر کیست» در روزنامه حریت مینویسد: «مساله ارمنی-مسلمان موجد دارد. اگر از میان برداشته شود، میتوان اطمینان یافت که مساله ارمنی- مسلمان هم از بین خواهد رفت. آن موجد هم عبارت است از احزاب داشناک و مساوات. افروزنده آتش جنگ آنها هستند. فقرای کاسبه دو مملکت راست که به خاطر استقرار حاکمیت خود داشناکهای مبلغ هایستان بزرگ و مساواتیهای ستایشگر تورن بزرگ را از میان بردارند...»
به همین نسبت شیخ محمد خیابانی نیز سعی میکرد فاصله خود و تشکیلات سیاسیاش را با این منازعه بیسرانجام حفظ کند و همواره بیرون از دایره تحولات و درگیریهای قومی بماند و احتمالا یکی از دلایل خشم و قهر قوای عثمانی نسبت به وی و سببساز تبعید او به قارص همین مساله بوده است. رضا آذری شهررضایی به نقل از کتاب «ارمنیان ایران - چاپ هاروارد» در اینباره مینویسد: «دونفر از چهرههای برجسته مسلمان اردوباد نزد خیابانی آمدند. آنها ماموریت داشتند که به او پیشنهاد کنند در مقابل کشتار ترکهای اردوباد، ارمنیهای تبریز قتل عام شوند. خیابانی با انزجار تمام این چهرههای برجسته را از حضور خود راند و تهدید کرد که اگر بار دیگر با چنین ماموریتی نزد او بیایند آنها را زیر چماق له خواهد کرد. خیابانی در میان سخنانش به آنها گفت شما مسلمان واقعی نیستید. اگر مسلمان بودید یادگارهای مقدس خانه خدا، کلیساهای ارامنه را نمیدزدیدید و برای فروش به تبریز نمیآوردید.»
درگیریها بعد از فروپاشی
پس از فروپاشی شوروی بحران قراباغ یکبار دیگر ظهور کرد و اینبار درگیریهای خونین قومی شدیدتر از قبل جریان یافت. در همین حین یکبار دیگر بنا بر سنت تاریخی و اینبار دولت تازهتاسیس در باکو سعی کرد دولت ایران را به جهتگیری و مداخله نظامی به نفع خود ترغیب کند.
در برههای از درگیریهای خونین قومی طرف باکویی سعی کرد با استفاده از تجربه اتحاد جماهیر شوروی در ایجاد جنبش قومی در آذربایجان و تشکیل فرقه دموکرات در دوره استالین، بقایای این فرقه و تفکرات منشعب از آن را که هنوز به صورت پراکنده در ایران و اروپا حضور داشتند و با ظهور انقلاب اسلامی در ایران میتوانستند به اشکال مختلف به فعالیت بپردازند، فعال کند و از آنها به عنوان عامل فشار بر دولت ایران درباره موضوع قراباغ بهرهبرداری کند. به تعبیر دیگر در این دوره از درگیریها سعی بر این بود که با واسطه گروههای پانآذریست و فعالیتهای تحریکآمیز آنها گروههایی از اتباع ایران به نفع دولت باکو و به مثابه اهرم فشار نقشآفرینی کنند.
انتظار باکو از تهران برای مداخله
انتظار صریح جمهوری باکو و بخشی از جامعه این کشور از ایران مداخله بیچون و چرا در منازعه قومی قراباغ به نفع آنان بود. ولی از سوی دیگر ایران بنا بر سنت دورههای قبلی ترجیح داد به شکل دیگری در مساله دخالت کند که عبارت بود از میانجیگری و کمک به آوارگان جنگی مسلمان.
اما باید پرسید که آیا در شرایط و جو سیاسی ضدایرانی که دولت جدیدالتاسیس باکو بعد از استقلال علیه ایران به وجود آورده بود اصولا امکان طرح چنین انتظاری وجود داشت یا خیر؟
اقدامات، تبلیغات و تحرکات پانآذریستی که در آن سالها از سوی دولت و احزاب سیاسی این کشور علیه ایران صورت میگرفت صریحا با درخواستهای دولت باکو منافات داشت. دولتمردان جدید باکو فراموش کرده بودند که مداخله نظامی یک دولت به نفع دولت دیگر نیازمند سطح بالایی از روابط و اعتماد متقابل است که در طول زمان ایجاد میشود. حکومتهای ایلچیبیک و حیدر علیاف تلاش زیادی برای ایجاد چنین روابطی نداشتند و محافل سیاسی این کشور نیز مدام تبلیغاتی را علیه ایران انجام میدادند که دارای ابعاد گستردهای از ستیز با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در قفقاز تا تهدید تمامیت ارضی بود. مروری بر گزارشهای خبرگزاری رسمی جمهوریاسلامی ایران از باکو درباره اقدامات ایرانی صورتگرفته نشانگر این موضوع است.
برای نمونه به بعضی از آنها اشاره میشود:
جعل تاریخ و انکار حضور تاریخی دولت ایران در منطقه
باکو- خبرگزاری جمهوریاسلامی
«در اولین کتاب نقشههای تاریخ جمهوری آذربایجان که اخیرا به بازار این جمهوری عرضه شد به تاریخ مشترک ایران و جمهوری آذربایجان اشارهای نشده است. در این کتاب که متشکل از ٢٣ نقشه رنگی است دولتهای حاکم بر منطقه قفقاز و شمالغرب ایران در طول سههزار سال گذشته مشخص شدهاند. در این کتاب از ایران قرون ١١ و ١٢ میلادی بهعنوان عراق عجم یاد میشود و از حکومت صفویان نیز بهعنوان دولت صفویان آذربایجان نام برده شده است. دولتهای ایلخانیان، خوارزمشاهیان و آققویونلو از دیگر اسامیای است که در این کتاب به ایران داده شده است. در یکی از نقشههای این کتاب از جمهوری آذربایجان کنونی، ارمنستان و بخش عظیمی از شمالغرب ایران بهعنوان اراضی خانهای آذری در قرن ١٨ نام برده میشود.
در نقشه دیگر این کتاب نیز بخشهایی از شمالغرب و جنوب ایران بهعنوان محل اسکان آذریهای خارج از جمهوری آذربایجان با رنگ سبز مشخص شده است. ضیاء بنیاداف عضو آکادمی علوم جمهوری آذربایجان و رییس انجمن دوستی ایران و این جمهوری در مقدمه کتاب مذکور از این کتاب بهعنوان اولین کتاب حاوی نقشههای تاریخی جمهوری آذربایجان نام برده است. به نوشته وی نقشههای موجود در این کتاب از سوی جمعی از استادان تاریخ جمهوری آذربایجان تهیه شده است. این کتاب به سفارش موسسه فرهنگ جمهوری آذربایجان و توسط شرکتهای گونش و سنم ترکیه به چاپ رسیده است.»
اظهارات ایلچی بیک علیه تمامیت ارضی ایران
باکو- خبرگزاری جمهوریاسلامی
«ابوالفضل ایلچی رییسجمهوری سابق جمهوری آذربایجان تجزیه ایران و تشکیل آذربایجان واحد را ایدهآل خود خواند. وی در مصاحبه با شماره اخیر روزنامه مساوات ارگان حزب مساوات جمهوری آذربایجان ادعا کرد دیر یا زود در جمهوریاسلامی ایران انقلاب دیگری رخ خواهد داد.
وی مسئولان جمهوریاسلامی ایران را در اداره امور کشور ناموفق خواند و تاکید کرد که بدتر شدن وضعیت اقتصادی در ایران موج اعتراضها را تقویت خواهد کرد. وی از منافقین و طرفداران پسر شاه مخلوع به عنوان بزرگترین نیروهای مخالف نظام جمهوریاسلامی ایران نام برد. وی در بخش دیگری از سخنان خود تاسیس مدارس به زبان آذری در ایران را گام اول برای رسیدن به هدفهای به اصطلاح عالیتر نام برد.»
تشکیل آذربایجان واحد
باکو- خبرگزاری جمهوریاسلامی
«یک روزنامه چاپ باکو بر لزوم سرنگونی دولت کنونی آذربایجان برای تحقق ایده تشکیل آذربایجان واحد تاکید کرد. روزنامه مخالفت در آخرین شماره خود طی مقالهای تحت عنوان راهی که به آذربایجان واحد میرود تحکیم قدرت در آذربایجان را اولین گام برای تشکیل آذربایجان واحد خواند.»
دخالت نهادهای دولتی در امور داخلی ایران
باکو- خبرگزاری جمهوریاسلامی
«یکی از دیپلماتهای آذربایجان درباره جریان پانآذریسم اظهار داشته است: مدتی است که کمیسیونی در وزارت امنیت ملی آذربایجان تشکیل شده و کار آن تقویت و تشدید فعالیتهای جریانات ناسیونالیستی در ایران است و به اینگونه حرکتها خطدهی و کمک میکند.»
نظیر چنین گزارشهایی علاوه بر اینکه بسیار زیاد است ذکر تمامی آنها از حوصله و گنجایش این مقاله نیز خارج است. ولی به درستی روشن نیست که در آن سالها دولتمردان جمهوری باکو دقیقا چه برداشتی از دیپلماسی و سیاست خارجی داشتند که در عین چنین تحرکات ضدایرانیای خواستار حمایت ایران نیز بودند. در یکی از نمونههای پاسخ و واکنش مسئولان ایرانی به دولتمردان جمهوری باکو استاندار وقت آذربایجان شرقی نیز واکنش تندی در اینباره داشته است. خبرگزاری فرانسه در اینباره گزارش داده بود: «یک مقام ایرانی با مورد سوال قرار دادن مشروعیت جمهوری آذربایجان گفت تاریخ هیچگاه کشوری به این نام را شناسایی نکرده است. علی عبدالعلیزاده استاندار آذربایجان شرقی در مصاحبهای که روز یکشنبه در نشریه کیهان هوایی منتشر شد گفته است مناطق یا استانهایی که نام آذربایجان را بر خود دارند همیشه بخشی از سرزمین و خاک ایران بودهاند. وی رهبران و مطبوعات رسمی جمهوری آذربایجان را به راه انداختن مبارزه تبلیغاتی علیه جمهوریاسلامی ایران متهم کرد. این مقام ایرانی همچنین تلویزیون دولتی باکو را به دلیل پخش برنامهای که در آن یک ایرانی تبعیدی از آذربایجان ایران بهعنوان سرزمین اشغالی نام برده و خواستار ادغام آن در جمهوری آذربایجان شده است محکوم کرد. وی با هشدار به رهبران باکو که در صورت طرح چنین ادعایی بازنده خواهند بود رهبران و مقامهای جمهوری آذربایجان را به پایان دادن به مبارزه تبلیغاتی آشوبانگیز خود علیه ایران فراخواند. عبدالعلیزاده اسراییل را به تحریک باکو برای طرحهای ادعاهایی بر خاک ایران متهم کرد.»
درآمد و بهره سخن
همانطور که گفته شد ایران از آغاز منازعه ترک - ارمنی در قفقاز (1905) سعی داشت نگاه برادرانه و مصلحانهای ارائه داده و به جای طرفیت و مداخله به نفع ارامنه یا ترکها، روش ریشسفیدی را انتخاب کرد. این تلاشها جهت حفظ فاصله و بیطرفیای که در این مقاله از آن به عنوان سنت بیطرفی صدساله یاد شد، اگر نه از سوی ارامنه، اما از سوی مسلمانان قفقاز، به شکل دیگری فهمیده شد. انتظار آنان ورود بیچون و چرای ایران به این منازعه و مشارکت در کشتارهای وحشیانهای بود که به صورت چندطرفه و با انگیزههایی صورت میگرفت که ایرانیها هیچگونه فهم و تجربهای از آن نداشتند. منازعه مسلمان و ارمنی در قفقاز مشکلی بود که ریشههای آن از سوی ایرانیها فهمیده نمیشد و صرف احساسات مذهبی نمیتوانست آنان را وادار به شعلهور کردن آتش کشتار میان هممیهنان سابق کند. اهمیت و حساسیت موضوع زمانی بیشتر میشود که در نظر داشته باشیم، گروههایی از نخبگان ارمنی ایران در مقاطع حساس تاریخی مانند جنگهای ایران و روس و همچنین ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان (1325-1324) به دولت ایران پشت کرده و با قوای روس همکاری کرده بودند. این تحرکات برخلاف آنچه در عثمانی روی داد هیچگاه تبدیل به کینه تاریخی نشد و به همه ارامنه یا روح جمعی آنان تعمیم داده نشد. حتی عدهای با روایتهایی مغشوش و گاه غرضورزانه سعی کردند درباره حادثه جیلولوق که از سوی اتباع آشوری عثمانی در ارومیه و اکناف آن رخ داد احساسات عمومی را بهویژه در شهرهای شمالغرب ایران نسبت به ارامنه تحریک کنند که آن نیز ناکام ماند.
در صد سال گذشته در هر یک از برهههای تاریخی که منازعات قومی در قفقاز شدت یافت، ترکزبانهای این منطقه سعی کردند از طرق مختلف ایران را به جانبداری از خود در منازعه دخیل کنند. در مرحله اول (1905) از طریق تلاش برای اقناع روحانیت و توده مردم، در مرحله دوم (1918) از طریق فشار بر نخبگان آذری مانند شیخ محمد خیابانی و در مرحله سوم (بعد از فروپاشی شوروی) از طریق استفاده از پتانسیل قومی که از دوران اتحاد جماهیر شوروی در ایران ایجاد شده بود، تلاشهایی صورت گرفت که هر سه مورد با ناکامی روبهرو شده و در سیاستهای کلی دولت ایران در اتخاذ بیطرفی و احساسات جامعه ایرانی تاثیر چندانی ایجاد نکرد. وزارت خارجه ایران این منازعه قاراباغ را نه به عنوان یک منازعه قومی یا مذهبی بلکه به عنوان اختلاف سرزمینی شناسایی و تعریف کرده است و اساس سیاستگذاریهای کلی را بر این فرض استوار کرده است.
به نظر میرسد در طول صد سال گذشته (از 1905) یک نوع توافق بینالاذهانی در جامعه ایرانی، آنها را از طرفیت در چنین منازعهای باز داشته است که بازتاب آن را در عرصه دیپلماتیک نیز به روشنی میتوان مشاهده کرد. ایران خود را صاحبخانه سابق و ریشسفید فعلی منطقه میداند. چه در ساختار دولت و چه در میان نخبگان سیاسی تمایلی به فروکاستن این ریشسفیدی به جهتگیری عملی به نفع هر یک از طرفین منازعه نبوده و نیست. هرچند از نظر مذهبی همدلی قابل توجهی بین مردم ایران و آوارگان جنگی قراباغ دیده میشود و دولت ایران نیز به صور مختلف سعی در کمکرسانی به آنها داشته است ولیکن تصور ایران در سنت صدساله گذشته این بود که هرگونه جهتگیری فعالانه در مساله نه با منافع ایران همخوانی دارد و نه با ریشهها و الزامات تاریخی موضوع.
اما با وجود همه تلاشهایی که برای مصالحه و آشتی بین طرفین صورت گرفت، ایران هزینه این بیطرفی و ریشسفیدی را به بهای تخریب چهرهاش نزد بخشی از افکار عمومی جمهوری باکو پرداخت کرد. گویی بیطرفی و تشویق به صلح و دوری از برادرکشی در میان نخبگان و اهل سیاست جمهوری باکو، به قدری سنگین و نابخشودنی است که باید، همسنگ مداخله به نفع ارامنه تلقی شود.
تکرار این واکنشها بعد از فروپاشی شوروی و جنگ قراباغ را به نوعی میتوان تکرار تاریخ دانست زیرا مشابه انتقادات و اتهاماتی که امروزه از سوی محافل دولتی و غیردولتی در جمهوری باکو دایر بر حمایت ایران از ارامنه یا بیتوجهی ایران به سرنوشت مسلمانهای قفقاز مطرح میشود، در سالهای 1905 نیز تجربه شده بود.
در نهایت باید گفت ورود به منازعه قراباغ به نفع آذریهای قفقاز برای ایران هم آسانترین انتخاب بود و هم توجیهپذیر. اما جامعه ایرانی (هم دولت و هم نخبگان) ترجیح دادند با توجه به الزامات تاریخی نقش اصیلتری را انتخاب کرده و سنت بیطرفی و ریشسفیدی را در پیش گیرند و هنوز نیز امیدوارند هر دو طرف منازعه بهویژه آذریها این رویکرد را درک کنند.