کوروش بزرگ
کوروش بزرگ در روایات شرق (متون فارسی عربی و تورات)
- كوروش بزرگ
- نمایش از پنج شنبه, 07 آبان 1394 18:44
برگرفته از مجله یغما، شماره 240، شهریور 1347، ص 309 تا 314 [کورش در روایات شرق (متون فارسی عربی و تورات)]
دکتر شیرین بیانی (اسلامی)
استادیار دانـشگاه تهران
ایران در طی زندگی دراز خود، نشیب و فرازهای بسیار داشته است، و از جمله صدماتی کـه دیـده، ازدست دادن مـدارک معتبر و مهمی از آثار معنوی و فرهنگی خود بوده است، که درطی تهاجمات متعدد به یغما رفته، یا مـعدوم شده، و آنچه که در دست مانده، بسیار ناچیز و نارسا است.
منابعی که امروزه در دست میباشد، و تقریبا هـمه شناخته شده، و اغلب آنـها تـصحیح و تدوین گردیدهاند، ولی بدلیلی که گفته شد، در اغلب موارد با خلاء و تاریکی این منابع مواجه میشویم، که به کمک وسائل دیگر، و منابع خارجی نقائص خود را برطرف میسازیم. متأسفانه بیشتر این متون، مطالب خود را از منابع قدیمیتر گرفتهاند، و بخصوص در مـواردیکه جنبۀ افسانهای و اساطیریاش بیشتر از جنبۀ حقیقی آن باشد، همه یک صدا و همآواز میشوند. در مورد موضوع مورد بحث، یعنی زندگی کورش، بهمین مشکل در منابع تاریخی شرقی خود برمیخوریم.
البته نام کورش در اکثر قریب به اتفاق متون فارسی و عربی زبان آمده است، که هـمانگونه که مـتذکر شدم، هریک آنرا از متون قدیمیتر خود گرفتهاند. بطوریکه مطلب تازهای در این باره، در هیچیک از کتب وجود ندارد، و گاهی جملات عینا از کتابی قدیمیتر به کتابی جدید منتقل شده است.
اصولا مسئلهء کورش از دیدگاه مذهبی مطرح میگردد. بدین معنی که هـمۀ مـؤلفین یک صدا او را ناجی یهود میدانند، و نوعی رسالت معنوی برایش قائلند، که مسلما منبع آن روایات مذهبی تورات میباشد. حتی در قرآن مجید نیز بدین موضوع اشاره میشود1.
قسمتهای مهمی از تورات به تفصیل به این مسئله، که برای قوم یهود جـنبۀ حـیاتی داشته، اختصاص داده شده است.
چون روایات متون دربارۀ کورش، همه رنگ مذهبی و اساطیری دارد، بسیار مشکل میتوان یک حقیقت تاریخی محض و مسلم را از آن میان بیرون کشید، چنانکه تقریبا در تمام مطالعهء این سلسله مقالات محققانه و دقـیق را کـه یـکی از بانوان ارجمند ایران نوشته است، توصیه میکند. مجله یغما
کتب، از قبیل تاریخ طبری و به نقل از او بلعمی، بیرونی، حمزهءاصفهانی، مسعودی و غیره، شاهان بابلی، بنی اسرائیلی، آشوری و هخامنشی و مادی، به اختلاط و ابهام یاد شدهاند.
هنگامی که مورخین قـدیم به فکر تـدوین تاریخ ایران افتادند، جز داستانهای حماسی پهلوانی و اساطیری که در دسـت سـاسانیان، گردآوری شده بود، اثری در دست نداشتند، و ما نمیدانیم قهرمانان گذشته ایران مانند: جمشید، ضحاک، سام، اسفندیار و رستم و غیره، تا چه حد شخصیتهای تاریخی بودهاند، و تا چه حد اسـاطیری و افـسانهای، و مـشکل میتوان دریافت که اصل آنها از کجا بوده است. حمزهء اصفهانی که کـتاب وی قدیمیترین تاریخ عربی زبان در این خصوص میباشد2، فقط به نقل تاریخ ساسانی اکتفا کرده است، و قسمتهای قبلی تاریخ را از یاد برده، و گـفته که از ایـن راه نـمیتوان به چگونگی دوران سلاطین قدیم دست یافت، زیرا کتابها پس از هجوم اسکندر از میان رفته است. یعقوبی کـه ایـن داستانها را نقل کرده، تصریح میکند که ارزش تاریخی آنها کم است، و بیرونی در آثار الباقیه آنها را رد کرده و میگوید عـقل نـمیتواند آنها را قـبول کند. ابن مسکویه در تجارب الامم بطور سرسری از آنها گذشته و عقیده دارد که خیالبافی است و تـاریخ خـود را از زمـان ساسانیان شروع میکند3.
معذلک با مراجعه به منابع غربی مانند متون یونانی که مهمترین منابع ما دربـارۀ تـاریخ کورش و تـاریخ قدیم ایران بطور کلی میباشد، سنگ نوشتهها، نقوش برجسته، و آثاری که از شاهان هخامنشی باقی است، و نقش خـود کـورش در پازارگاد، و الواح استوانهای وی که در بابل کشف شده، در منابع قدیم شرقی به بعضی نکات جالب تـاریخی مـانند فـتح بابل، آزادی قوم یهود و فرستادن آنان به سرزمین مقدس و مساکن خود، و به بعضی اقدامات کم و بیش مـهم دیـگر شاه هخامنشی پی میبریم.
کورش در منابع مختلف به نامهای: کوروش، کورش، کیورش، کورس، کیرش،سیروس، کیارش، و گاهی همراه با القابی چون سپهبد کورش و عناوینی چون کـورش غیلمی آمـده است که شاید همان ایلام باشد چون در یکی از روایات ابن خلدون که در باب انتساب کورش آمـده مـیگوید:«...من ملوک غیلم» که شاید منظور ایلام باشد...4.
دربارهء نسب وی اختلاف فراوان است. در بعضی متون مـانند کـتاب العـبر...ابن خلدون5 کیلوس (منظور همان کیکاووس است) و در جای دیگر اخشاورش (خشاریارشا) آمده، در تاریخ بلعمی6 نیز پدر کورش اخشویرش ذکر شده، ولی در جای دیگر طـبری چـنین مـیگوید7: «قد زعم بعضهم (ای بعض المورخین) آن کیارش هو بشتاسب و انکر ذلک من قبله بعضهم و قـال کـیارش انما هو عم لجد بشتاسب و قال هو کیارش اخو کیقاوس بن کیبیة بن کیقاد الاکبرو و یشتاسب الملک هـو ابـن کیلهراسب بن کیوجی (شاید منظور کبوجیه باشد؟) بن کیمنوس بن کیقاوس بن کیبیة بن کـیقباد الاکـبر». یعنی «بعضی از مورخین کورش را همان ویشتاسب دانستهاند، ولی بعضی دیگر منکر ایـن مـوضوع شدهاند، و گویند که کورش عموی جد ویشتاسب و برادر کیکاووس بن کیبیة بن کیقباد بـزرگ، و ویـشتاسب خودمان پسر کی لهراسب بـن کـیوجی بن کـیمنوس بـن کیکاووس بـن کیبیة بن کیقباد است».
ابن بلخی سلسلۀ نـسب وی را چـنین برمیشمارد: «کیرش بن اخشوارش بن کیرش بن جاماسب بن لهراسب»8. در اینجا جد کورش را نـیز کـورش ذکر کردهاند، که با حقیقت تاریخی وفق میدهد.
دربارۀ مـادر وی اقوال تقریبا یکی اسـت، و هـمۀ منابع وی را زنی از بنی اسرائیل دانـستهاند. ابن خـلدون بخلی در این باره میگوید9: «و مادر این کیرش دختری بود از انبیاء بنی اسرائیل مادر او را «اشـین» گفتندی و بـرادر مادرش (را که اغلب دانیال دانـستهاند) او را تـوریت آمـوخته بود..».و مسعودی گوید10: «گویند مـادر کـورش از بنی اسرائیل بود و دانـیال اصـغر دائی وی بود». در لب التواریخ آمده است که: «کیرش از اسباط جاماسب بن لهراسب، که مادرش یکی از ابنای بنی اسـرائیل بود...»11.
در مـبحث رسالت کورش، در مورد آزادی قوم یهود، خواهیم دیـد کـه کورش را وابـسته به قوم یـهود مـیدانند. درتاریخ بلعمی آمده که «بهمن اخـشویرش را مأمور کرد که به عراق رود و آن ناحیه را بگیرد. او چند سال در آنجا ماند، و با بنی اسرائیل به نیکی رفـتار کـرد، و زنی گرفت بنام «استیر» (ابن بلخی این اسم را «اشـین» نوشته از ایـن زن پسـری بـنام کـیورش بدنیا آمد». در مجمل التـواریخ و القـصص چنین آمده:«و این کیرش پسر اخشنو بود و مادرش استر نام بود از بنی اسرائیل»12. در حبیب السیر راجع به ـمادر کـورش چـنین میخوانیم: «در متون الاخبار مسطور است که یکی از مـلوک هـمدان کـورش نـام، از والدۀ خـود که از جمله صبایای بنی اسرائیل بود، بعد از وقایع مذکور (منظور اسارت قوم یهود) کیفیت عظم شأن و رفعت مکان بیت المقدس و مسجد اقصی را شنید و...»13. روضة الصفا نیز کورش را یکی از اولاد لهراسب و مادرش را یکی از فـرزندان بنی اسرائیل میداند.14
از آنچه تا به حال ذکر گردید مستفاد میشود که متون تاریخی ما پدر کورش را کیکاووس یا اخشویرش و اخشنو، و مادرش را زنی یهودی و خود وی را با سلسلهء نسبی که آورده شد، از کیانیان میدانند، که از طـرف شـاهی کیانی (بهمن) به سلطنت غرب ایران منصوب شده است، زیرا گذشته از اینکه تمام اسامی اجداد وی اسامی شاهان کیانی است، ابن خلدون بصراحت میگوید: «..تا اینکه پادشاهان کیانی ایران، آنرا (قوم یهود) پس از هفتاد سال آوارگی از بیت المقدس بدان شهر بازگردانیدند»15.
مورخین قدیم پیـوسته درصـدد بودهاند تا بدو سلسلۀ اساطیری کیانیان و پیشدادیان رنگ تاریخی بخشند، و اقدامات شاهان آنرا مطابق با بعضی از کارهای شاهان مادی و هخامنشی کنند، و خلاصه آنان را هـمان مـادها و هخامنشیها بخوانند. بخصوص کیانیان را که مـطابق بـا هخامنشیها دانستهاند. ولی امروزه مسلم گشته است که کیانیان دستهای از امرای محلی مشرق ایران در عهود مقدم بر اوستا بودهاند، و اولیـن فـرد از این سلسله کواد، و آخـرین آنـان ویشتاسب میباشد. که معاصر زردشت بوده است، و با ویشتاسب پدر داریوش هیچ نوع قرابت و همبستگی ندارد. این اشتباه از یکسان بودن نام ویشتاسب یا گشتاسب پادشاه حامی زردشت که وجود تاریخی وی از روی گادها [گاتاها] تائید میشود، با ویشتاسب پدر داریوش اول، نـاشی گـردیده است، و باعث شده که بعضی از دانشمندان آن دو را یکی بدانند، کریستنسن عقیده دارد، و با دلایل محکم ثابت میکند که کیانیان از احکام محلی شرق و شمال شرقی ایران یعنی زرنگ، سیستان، خراسان، خوارزم و بلخ بودهاند، و زردشت در سفر به شرق نـزد آنـان رفته اسـت. این دانشمند میگوید: «اگرچه اسامی جغرافیائی که در یشتها ذکر شده، بدون شک اسامی هخامنشی است، ولی باید در درجۀ اول آنها را متعلق به ایران شـرقی دانست، زیرا در تشکیلات اداری هخامنشی بطور عموم، هر ناحیه به اسم بومی آن ذکر میشده اسـت. زبان اوسـتای جـدید مانند زبان گاتها لهجهای از ایران شرقی و عنوان کوی هم یکی از عناوین ایران شرق است، و کوی ویشتاسب حامی زردشـت دارای ایـن عنوان بوده، زیرا که در ایران شرقی زندگی میکرده است. شباهت اسامی هیچگاه دلیل کافی برای اثبات وحدت دو یـا چـند تـن نمیتواند بود، زیرا اولا اسامی ممکن بود پیش از آن عمومیت داشته و عادی شده بوده باشد. ثانیا ممکن بود خاندانهای ایـرانی اطفال خود را بنام افراد مشهور زمانهای گذشته نامیده باشند. اگر قبول کنیم که مذهب هـخامنشی به نحوی که هرودوت و کـتیبههای داریـوش آنرا شرح میدهد، آئین زردشتی نیست، بلکه آئین قدیم ایرانی است که هنوز تجدید و اصلاحی در آن صورت نگرفته بود، موضوع یکی دانستن پدر داریوش و حامی زردشت منتفی میشود».16
بدین ترتیب ویشتاسب و پسرش داریوش، آئین زردشتی نداشتند، و گذشته از آن دورۀ سلطنت کوی ویـشتاسب قبل از ورود ایران شرقی در قلمرو حکومت هخامنشیان است. زیرا از امارتنشینهای کویان یا کیانیان مشرق ایران اثری در کتیبههای هخامنشی و کتب مورخان یونانی در دست نیست. کریستنسن دورۀ سلطنت مشرق ایران را بین 900 و 750 ق.م. میداند و میگوید: «مهاجرت قبایل ماد در نواحی ایـران غـربی، ظاهرا در قرن نهم قبل از میلاد صورت گرفته، و اولین مرتبه اسم آنان در سال 835 ق.م.در کتیبهء شلمنسر سوم17 آشوری ذکر شده است. همۀ قرائن موجود، ما را به قبول این حقیقت وامیدارد که دورۀ بعد از کوی ویشتاسب و زردشت، عهد انحطاط سـیاسی و بـر هم خوردن تشکیلات سلطنتی آن بوده است، که به تابعیت سرزمین مشرق از شاهنشاهی هخامنشی، منجر گردید. اگر تنها به روایات قدیم مربوط به کیان که در یشتها ثبت شده است، اکتفا کنیم هیچ قرینهای بدست نمیآوریم که یـادآور تاریخ شـاهان مادی و هخامنشی باشد»18.
آنچه امروز، مسلم است، و از منابع یونانی و کتیبههای داریوش و بقیهء شاهان هخامنشی برمیآید، سلسله نسب کورش به قرار زیر است:
اولین کس از این خاندان که نقش سیاسی مهمی بعهده داشته است، و پایههای حکومت را پیریزی کرده اسـت، هخامنش مـیباشد کـه به افتخار همین شخص نام سـلسله بـه «هخامنشی» معروف گشته است.
(به تـصویر صفحه مراجعه شود) قوم پارس از هزارۀ اول قبل از میلاد، درپی مهاجرتهای اقوام آریائی در ساحل چپ دجله، و به خصوص در ناحیۀ پارسوماش21 (حدود مسجد سلیمان امروزی) مستقر گردیدند، و ابتدا بـا دولت ایلام همسایه شدند، و سپس به تدریج هرقدر که این مـملکت، که قـرون آخر عمر خود را سپری میکرد، ضعیفتر میشد، این قوم بر جسارت خود میافزود، و در خاک ایلام بیشتر پیش میرفت، و درحدود سال 700 ق.م.اطراف پارسوماش یـعنی حـدود کـوههای فرعی سلسه جبال بختیاری در مشرق شوشتر، و ناحیۀ واقع در دو سوی کارون، نزدیک انـحنای بزرگ این رود را تصرف کرد. البته رسما تحت اطاعت دولت ایلام میزیست، ولی عملا تشکیل نوعی حکومت داده بود، که تحت ریاست هخامنش اداره میشد. پس از هـخامنش ایـن حکومت کـوچک تابع، به پسرش چیشپیش(675،640 ق.م.) رسید و او شهر آنشان یا آنزال22 را نیز که در شمال خـاک ایلام قرار داشت، ضمیمهء متصرفات خود کرد، و سپس پارسه (فارس کنونی) را نیز گرفت. این دو ایالت از توابع حکومت ایلام بود. هنگامیکه چـیشپیش درگذشت حـدود مـتصرفات حکومت جوان پارس عبارت بود از: پارسوماش، آنشان و پارسه. وی قبل از مرگ قلمرو خویش را بین دو پسـرش کـورش اول (640-600 قـ.م.) و آریامنه (640-590) تقسیم کرد، و این رسم تا مدتها یعنی تا زمان امپراطوری کبوجیه پسر کورش اول متداول بود. کورش اول خـود را« شـاه بـزرگ» پارسوماش خواند. از آریارمنه لوحۀ زرینی به خط میخی، و زبان پارسی باستان در همدان کشف گردیده است، بدین مضمون: «این سرزمین که مـن مـالک آنم، دارای اسبان نیک و مردان نیک است. خدای بزرگ اهورامزدا آنرا به من داده، من پادشاه این سـرزمینم». این لوحـه قـدیمیترین شیئی است که تاکنون از هخامنشیان بدست آمده است. از آرشامه نیز لوحۀ زرینی مشابه آن در هـمدان کـشف شده،که او نیز خود را «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارسه، پسر آریارمنه» خوانده است. این دو لوحه میبایستی جزء اسناد سلطنتی بـاشد کـه کـورش کبیر آنها را با خود به همدان برده است. در تورات نیز این موضوع آمده است.
آرشامه، محتملا بدست کبوجیهء اول خلع شده، و شـعبۀ آریـامنه تاج سلطنت را از دست دادهاند. کبوجیهء اول شاه پارسوماش آنشان و پارسه، با دختر آستیاگ23شاه ماد، و سلطان مـتبوع خـود ازدواج کـرد، و این ازدواج اهمیت این شعبۀ خاندان هخامنشی و نضج و قدرت دولت جدید را نشان میدهد. از این وصلت کورش بـوجود آمـد، و پایـتخت خود را پازارگاد قرار داد، و حتی زمانی که هنوز حکومت آستیاگ، پدربزرگ خود را به رسمیت میشناخت، و تـحت تـابعیت وی بسر میبرد، در لوحهای که درپی بنای یکی از قصوری که در پازارگاد ساخته کشف شده، خود را«شاه بزرگ هخامنشی»خوانده است24.
درمورد چـگونگی تـولد و به سلطنت رسیدن کورش منابع یونانی بخصوص، افسانههائی نقل کردهاند25 که از حوصلهء بحث ما خارج اسـت، و روایـات منابع ما دربارۀ این موضوع تقریبا همگی سـکوت کـردهاند. اصولا دوران اولیـۀ زندگی کورش چه در متون شرقی و چه غربی، بسیار مـبهم و سـراسر آمیخته به افسانه است، و حقیقت تاریخی در این باره و دوران آخر زندگی و چگونگی مرگش کاملا هویدا نـیست. مسلما سـراسر ایران تحت یک حکومت واحـد اداره نـمیشده، و مادها هـم کـه در اوج قـدرت بسر میبردهاند، از اصفهان به طرف شرق پا فـراتر ننهاده بـودهاند، و باز مسلما در شرق حکومتی قوی وجود داشته (کیانیان) که تمام روایات شرقی و غربی مؤید آنست.
درمورد سـلطنت کـورش اقوال گوناگونی که باز در همۀ مـتون شبیه و نزدیک بهم هـستند، آمده اسـت: تقریبا همۀ منابع ما بدون اسـتثنا وی را فـرستادۀ بهمنشاه کیانی میدانند، که مقر حکومتش بلخ و شرق ایران است، که پس از شنیدن اخبار نامساعد از غرب ایـران، و بخصوص بـرای آزادی بخشیدن بقوم یهود، و به اصطلاح فـیصله دادن ایـن مـسئله، کورش را مأمور ایالات غربی ایـران میکند.
پینوشتها:
1. سورۀ کهف، آیۀ 81 تا 97.
2. سنی ملوک الارض و الانبیاء.
3. کریستنسن، کیانیان، ص 23.
4. باستانی پاریـزی.ترجمهء ذو القـرنین یـا کوروش کبیر. مقدمه.
5. ج 2، ص 108.
6. ترجمۀ تاریخ طبری، ص 673.
7. ج 1، ص 407.
8. فارسنامه ابن بلخی: ص 43.
9. فارسنامه: ص 44
10. مروج الذهب...: ج 1، ص 225.
11. یحیی بن عید اللطیف قزوینی: ص 41.
12. ترجمۀ تاریخ طبری: ص 673.
13. ص 213، 214.
14. ج 1، ص 136.
15. ج 1، ص 627.
16. کیانیان؛ ص 7، 9.
17. Shalmanassar .
18. کیانیان: ص 55؛ 56.
19. Chish-Pish
20. Ariarmne
21. Prsumash .
22. AnzanâþAnshan.
23. Astiague
24. گیرشمن: ایران از آغـاز تا اسلام، ترجمه دکتر محمدمعین، ص، 108 ،114 ، 115.
25. داستان خواب دیدن آسـتیاگ کـه از شکم دخترش تاکی سرزده که بر دنیا سایه افکنده، و بعد دستور قتل آن کودک...