کوروش بزرگ
داستان کوروش بزرگ – ویژه کودکان 3 - نبرد لیدی
- كوروش بزرگ
- نمایش از جمعه, 06 آبان 1390 18:23
- كاوش ساعي
- بازدید: 6502
کاوش ساعی
۩ نبرد لیدی
یک ماه از تصرف اکباتان می گذرد. او حالا به نام پادشاه پارس و ماد شهره همه جا گشته است و با تقسیم قدرت بدون قائل شدن تفاوت میان سران و بزرگان ماد و پارس هر دو گروه را طرفدار خود ساخته است. حال مشغول رسیدگی به امور سرزمینهای تصرف یافته و وضع قوانینی برای ساتراپهای فعلی و آینده خود میباشد. در همین روزها پدرش کمبوجیه بزرگوار در اثر جراحات وارد شده در جنگ در بستر بیماری دار فانی را وداع گفت و دل او را مالامال غصه ساخت، اندوهی که هرگز آنرا از یاد نمی برد. پدرش، یاورش و بهترین دوستش که همیشه و در هر شرایطی در کنارش بود و برای موفقیت او از هیچ کوششی فروگذار نبود در گذشته و او را تنها گذاشت.
به آرامی اشکی کوچک از کنار چشمش بر روی گونه اش به حرکت افتاد، با اینکه الان سنی از او گذشته اما همیشه مدیون کمبوجیه است و قدرت کنونی را نیز از او به ارمغان دارد.
پس از نظم یافتن امور داخلی و وضع قوانین حکومتیش و مشخص ساختن حدود وظایف سران سرزمینش که با وسواسی خاص انجام گرفته بود، شروع به بررسی همسایگان مجاور سرزمین تازه به تسخیر گرفته خود پرداخت و در این راه از سران ماد و کسانی که سالها با این سرزمینهای مجاور زیست می کردند و با ویژگیهای آنها آشنا بودند، بهره برد. او برای برقرار کردن رابطه دوستی با پادشاه بابل به نام ( نبونید ) تصمیم گرفت برای او هدایایی بفرستد تا رابطه ای نیکو با او برقرار سازد، هر چند بدو گفته بودند که او فردی است خرافاتی و بسیار معتقد به خدایان و بیشتر زمان خود را در خارج از شهر و به تعمیر معابد می پردازد و از هرگونه نبردی رویگردان است و سعی دارد به آرامی زیست کند، مگر آنکه کسی به سرزمینش تجاوز نماید که آنگاه به همراه بابلیون به نبرد خواهد پرداخت.
از قضا هدایای کوروش و پیغام زیبای او به نبونید در نظر او مقبول افتاد و او با کوروش دوستی برقرار نمود. حال خیال کوروش از مرزهای سرزمینش با بابل راحت گشت و شروع به بررسی وضعیت همسایه دیگرش در دور دست گشت که به تازگی با سرعت فزآینده ای در حال گسترش مرزهای خود است و به سرزمینهای دیگر دست درازی می کند. این سرزمین که سپاهی قدرتمند داشت کشوری بود به نام لیدی به مرکزیت سارد و پادشاهی فردی به نام ( کرزوس).
کرزوس بسیار توسعه طلب بود و در عین حال دقیق و فرصت طلب، او با سرزمینهای بابل و مصر صلح نموده بود تا خیال خود را از مرزهای خود با این کشورها آسوده گرداند. بعلاوه اتحاد بسیار قوی با اسپارتها در بخش جزایر یونانی نشین داشت و از نیروی آنها در مبارزاتش و کشورگشاییش بهره می برد.
کوروش می دانست که کرزوس سودای تسخیر سرزمین او را دارد و با اطلاع از اینکه کوروش به تازگی از نبرد با مادها آسوده گردیده است، به احتمال زیاد به سرزمین کوروش حمله خواهد نمود و نزدیکترین سرزمین به لیدی مکانی به نام ( کاپادوکیه) است. از طرف دیگر کرزوس نیز از چگونگی سقوط سریع و ناگهانی مادها با خبر گشته بود و شنیدههای او از این حکایت میکرد که هم اکنون مادها و پارسها هر دو قوم کوروش را پذیرا گشته اند و او با اتحاد این دو نیرو قدرت خود را فزونی داده است و امکان دارد به سرزمین او نیز یورش ببرد، پس تا کوروش ضعیف است و خود را پیدا نکرده است برای پیشدستی، بایستی به سرزمین او حمله کرد و آنجا را ضمیمه لیدی ساخت.
کرزوس برای نیل به این هدف، فردی را با هدایای گران و گزاف به سرزمین اسپارتها فرستاد تا برای او سرباز اجیر کند، اما فرد مذکور به جای حرکت به سمت اسپارتها به سوی سرزمین پارس حرکت نمود.
آن شب، شبی بود مانند همین شب مهتابی، در دربار با هارپاگ وسایر فرماندهان ارتش خود نشسته بودند و در حال بررسی ارابه های جنگی تکمیل شده ای بودند که توسط مهندسین ایرانی طراحی گشته بود. در همین زمان درب اطاق باز شد و خدمتگزاری با احترام وارد شد. سکوتی مرگبار بر جلسه حاکم گشت. همه می دانستند که خبری مهم باید باشد که خدمتگزاری مزاحم گشته وگرنه به دستور کوروش هیچکس در هنگام جلسات تصمیم گیری حق وارد شدن ندارند.
خدمتگزار به کوروش نزدیک گشت و به او موردی را بیان کرد. کوروش با صدایی آرام گفت: خبر را بلند بگو تا سایرین نیز آگاه گردند.
خدمتگزار اعلام کرد: فردی آمده و می گوید از سرزمین لیدی فرار کرده و به همراه هدایای گرانبهایی حاوی خبر مهمی برای پادشاه پارس و ماد است و اصرار فراوان به ملاقات دارد و نمی خواهد وقت را از دست دهد.
کوروش رو به هارپاگ نمود و گفت: معلوم می شود تسخیر قدرت در سرزمین ماد آنچنان که فکر می کردیم بی سرو صدا نبوده و همسایگان را هشیار کرده است.
هارپاگ گفت: به یاد داشته باشید که لیدی و بابل با یکدیگر رابطهای دوستانه دارند و اخبار را به یکدیگر میرسانند.
کوروش دستور داد مرد را به همراه مترجمی به حضور بیاورند. مرد لیدیایی با بازرگانی پارسی که نقش مترجم را ایفا می کرد وارد گشته و کالاها و هدایای گرانبهایی را که از لیدی آورده بود پیشکش پادشاه پارس و ماد نمود سپس خطاب به حضار سخنانی را گفت و مرد پارسی سخنان او را اینگونه ترجمه نمود: پادشاه بزرگ ایران جاودانه باد. از سرزمین لیدی می آیم و از طرف کرزوس پادشاه لیدی مأمور بودم که به یونان رفته و با هدایایی که به من سپرده اند برای او سربازان یونانی را اجیرو آماده نمایم تا بتواند به سرزمین کاپادوکیه یورش برد.
کوروش نگاهی معنا دار به فرماندهان خود انداخت و با آرامشی خاص دستی بر ریش خود کشید و به مرد لیدیایی گفت: از ارتش لیدی برایم بگو؟
پس از ترجمه، مرد لیدیایی گفت: ارتش لیدی، نیروهایی دلاور و قدرتمند دارد بخصوص سواره نظام آن و اگراحساس ضعف نماید و خواستار نیروی بیشتری باشد از یونانیها و اسپارتها کمک می گیرد و سرباز اجیر می کند. مسیر رفتن به لیدی نیز داراری مسیرهای صعب العبور است و این خود باعث امنیت این سرزمین می گردد.
کوروش پرسد: اگر سپاه لیدی غافلگیر شود و از متحدانش کمک بخواهد چه زمانی لازم است تا متحدین لیدی به کمک سپاه لیدی برسند؟
مرد پاسخ داد: بر اساس فصل سال و فاصله متفاوت است اما بطور معمول 30 تا 50 روز در صورتیکه متحدین درگیری دیگری نیز نداشته باشند.
کوروش: امشب را به آسودگی بسر کن که در پناه ارتش ایران خواهی بود و برای تو پاداشی بسیار گرانبها پیش بینی کرده ایم. فردا سردار بزرگ ما هارپاگ با تو در مورد شیوه جنگی و آرایش سپاه لیدی گفتگو خواهد کرد و از موقعیت شهر سارد نیز از تو اطلاعاتی می خواهد این اطلاعات را از او دریغ نکن.
مرد کرنش کنان از سرسرا خارج گشت و پس از خروج او کوروش و فرماندهان به چاره جویی و شور نشستند. آن شب تا صبح نخوابیده بود و مدام در حال تفکر بود، مانند همین شب، اما با این تفاوت که امشب به گذشته می اندیشید، و آن شب به روزی مانند این شب که در آن ایستاده و گذشته را مرور می کند.
تصمیم گرفته شد که فردا پس ازبررسی مسیرهای حرکت به کاپادوکیه و لیدی، میزان تجهیزات و تدارکات جنگی و آذوقه و خطرات و سختی مسیرها بر آورد شود و قبل از آنکه کرزوس فرصت یابد تا برای لشکر کشی مهیا گردد، غافلگیر شود.
فردای آنروز، به مهندسین فرمان داده شد که شروع به ساخت ارابه جنگی نوین خود کنند. ارابه های طراحی شده که همیشه او را در جنگهایش یاری ساخته بودند، چرخهای نیرومندی داشتند تا به آسانی شکسته نشوند. این ارابهها محورهای بلندی داشتند و می توانستند در هر جاده ای با هر پهنایی حرکت کنند، بدون آنکه واژگون شوند. اتاقک روی ارابه مانند هرم طراحی شده بودو از الوارهای بسیار محکم ساخته شده بود. ارتفاع آنها طوری بود که ارابه رانان به آسانی بتوانند ارابه را هدایت نمایند. سربازان سوار بر ارابه نیز چیزی جز چشمانشان هویدا نبود و سرتاسر بدنشان با زره پوش پوشیده شده بود. این ارابهها تقلیدی بود از روی ارابه های قومی به نام آشور که البته ایرانیان آنرا محکمتر و کاربردی تر ساختند. بر روی این ارابه علاوه بر تمام این نوسازی ها، در دو طرف محور چرخها داس هایی فلزی تعبیه شده بود که در هنگام حمله به قلب دشمن، نیروهای دشمن را تار و مار نماید.
در همین روزها که مادها و پارسها با یکدیگر در حال تدارک و تجهیز سپاه ایران بودند، کوروش و سایر فرماندهان در دربار اکباتان به سخنان هارپاگ گوش میدادند. هارپاگ اطلاعات زیادی را از مرد لیدیایی گرفته بود و راههای رفتن به سارد را نیز بررسی کرده بود. هر کدام از فرماندهان هم سایر راههای منتهی به کارپادوکیه را بررسی نموده بودند و میزان تجهیزات و نیرو و زمان لازم را به کوروش گزارش می دادند. در شورای جنگ اکباتان هر کس راهی را پیشنهاد میکرد و از آن دفاع مینمود و دلایل خود را نیز عنوان مینمود. در نهایت کوروش راهی را که از میان کوهستان میگذشت و راهی سخت ومشکل بود را برگزید و دلیل خودش را نیز کم بودن رفت و آمد در آن مسیر عنوان نمود و ذکر کرد که خود این موضوع باعث می شود خبر حرکت ما و جهت ما تا حدودی مخفی بماند و ما بتوانیم به راحتی ارتش لیدی را غافلگیر نماییم.
نظر کوروش بر همه خوش آمد و از فردا قرار بر آن شد هر کس تجهیزاتی را که برای حرکت نیاز بود بر اساس فرمان کوروش فراهم سازد.
فرمان خود را به یاد می آورد: در آن فرمان کوروش به همه دستور داده بود که لباس کافی و خوب بردارند و هر چیزی که برای افراد مریض و بیمار نیاز است از پیش تدارک دیده شود، زیرا این وسایل وزن زیادی نداشتند اما اگربیماری در بین نیروها می افتاد آنوقت ضربات جبران ناپذیری وارد می کرد. به دلیل کوهستانی بودن مسیر تسمههای فراوان بایستی تدارک دیده شود و تمام چیزها محکم بسته شود. چوب و الوار کافی برای بازسازی ارابه ها و گاریها برداشته شود. تبر، داس، بیلچه، از سایر تجهیزاتی بود که در مسیر به آنها نیاز فراوانی است. ناظران و سرپرستان واحد مهندسی در پیشاپیش سپاه حرکت خود را آغاز کردند بطوری که هر جا نیاز به جاده سازی بود، آنها دست به کار میگشتند.همراه ارتش گروههایی از پینه دوزان، نجاران، آهنگران، آشپزان و پزشکان حر کت میکردند.
پس از آماده شدن همه تجهیزات و مایحتاج، روز حرکت فرا رسید و ارتش بزرگ ایرانیان به راه افتاد. اولین ارتش بزرگی بود که تدارک دیده بود و از دیدن حرکت آنها و اتحاد آنها نهایت لذت را میبرد. ارتش او به رودخانه دجله رسید و از آن عبور کرد. کوروش پیشاپیش سپاه خود حرکت می کرد و هر کدام از فرماندهان بخشی از ارتش را فرماندهی می کردند. پس از گذر از شهر نینوا و مشاهده خرابیهای اطراف آن که نشان از تمدنی بسیار قدیمی از آشوریان بود، کوروش پیکی را خواستار شد و مدت زمانی کوتاه نگذشت که پیک با سرعت از ارتش ایران دور گشت و در غروب خورشید محو گشت.
دردربار لیدی، پادشاه لیدی بسیار عصبانی بود، به او خبر داده بودند که مأمور او به یونان نرفته است، بلکه به سمت پارس حرکت کرده است. کرزوس متوجه خطر پیش روی خود گشته بود، اما او در این اندیشه بود که کوروش جوان و بی تجربه از سپاه او که بسیار کار کشته بودند می ترسد و جرأت یورش را نخواهد داشت، اما از طرفی الان کوروش هشیار است و شکست او ساده نخواهد بود. بر سر دو راهی مانده بود تا بالاخره از کاهنان یونانی کمک خواست، و سخن کاهن معبد دلفی بر مذاق او خوش آمد. کاهن به او گفته بود که اگر از رود "هالیس" عبور کنی پایههای امپراتوری بزرگی را فرو خواهی ریخت.
کرزوس تردید را از خود دور کرد، پس پیکی را به سمت یونان فرستاد و از یونانیان خواست که برای او کمک بفرستند تا در وسط راه به سپاه او ملحق شوند. نیروهای موجودش را به سرعت جمع کرده و به سمت کاپادوکیه حرکت کرد، او می خواست قبل از حرکت کوروش کاپادوکیه را تسخیر و حکومت خود را در آنجا محکم سازد. ارتش لیدی در راه کاپادوکیه بود و هنوز وارد کاپادوکیه نگشته بود که خبر رسید پیکی از کوروش برای کرزوس پیام آورده است.
کسی باور نمیکرد که کوروش با این سرعت از حرکت آنها آگاه شده باشد و حتی خود را به کاپادوکیه نیز رسانده باشد. در اردوگاه بزرگ لیدی چادر بزرگی قرار داشت که پیک کوروش را به سمت آن میبردند. در انتهای چادر کرزوس پادشاه لیدی بر روی تختی نشسته بود و تاجی بر سر نهاده بود و دور تا دور او سردارانش بر حسب مقام ایستاده بودند.
کرزوس رو به پیک کرد و گفت: به ما گفته اند برای ما پیغامی داری، آن را بخوان تا همگان از آن مطلع گردند.
پیک پیغام کوروش را اعلام نمود کوروش به کرزوس گفته بود که: چنانچه در نهایت راستی و پاکی نیت به فرمان پارسیها گردن نهی، زندگی و پادشاهی لیدی را به تو ارزانی خواهیم داشت. این سخن بر کرزوس بسیار سنگین آمد، هر چند او از سرعت ارتش کوروش در شگفت بود و تقریباً غافلگیر شده بود، اما به خود ضعف راه نداد، زیرا ارتش او متشکل از سربازان دلاوری بود که نترس و رزم دیده بودند.
به پیک پیغامی را داد و گفت: آنرا به کوروش برسان و پیک رامرخص نمود. سپس به فرماندهان خود فرمان داد، هر چه سریعتر ارتش را جمع نموده و به سمت ارتش کوروش حرکت کنند و او را غافلگیر نمایند.
در اردوگاه ایرانیان، پس از ارسال پیک، کوروش فرمان داده بود که نیروهای پشتیبانی را به جایگاهی دورتر و در پشت کوهی ببرند تا در جلوی دید سپاه لیدی نباشد و با این کار می خواست سپاه لیدی و جاسوسان او پی به امکانات و تجهیزات ارتش ایران نبرند. کوروش حتم داشت که کرزوس بخاطر سر پر از نخوتی که دارد، به او حمله خواهد کرد، پس او نباید غافلگیر شود.
پیک به سپاه ایران رسید و پیام کرزوس را که سرشار از رجز خوانی بود به کوروش رساند. کوروش سرداران و فرماندهان هر کدام از سپاهیانش را به همراه وظایف مشخص ساخت و آماده کارزار گشت.
روز نبرد، صبحی مه آلود بود، تا پاسی از روز دو سپاه تنها یکدیگر را نظاره گر بودند، تا اینکه سواره نظام لیدی حمله را آغاز نمودند. درگیری سنگینی بین دو سپاه روی داد و کوروش میدید که ارتش لیدی چه دلاورانه میجنگند. کرزوس و سربازانش حمله می کردند و کوروش و یارانش دفاع می کردند و نوعی جنگ فرسایشی به راه انداخته بودند. کرزوس که انتظار چنین سر سختی را از ایرانیان نداشت از درگیری کنار کشید تا کمی سپاه خود را نظم بخشد و مجدداً یورش برد.
پس از پایان جنگ نخست، سرداران کوروش میزان تلفات و خسارتها را سنگین اعلام کردند و بدین سان نبرد اول از نظر خسارت و تلفات به نفع کرزوس خاتمه یافت. کوروش به سرعت به کمک نیروهای پشتیبانی خود به بازسازی ارتش خود پرداخت و جاسوسانش نیز به او اطلاع دادند که ارتش لیدی نیز ضربه های سنگینی خورده اند اما به مانند کوروش نیروی پشتیبانی ندارند.
به پیشنهاد کوروش دو ارتش سه ماه با یکدیگر قرار داد عدم درگیری امضا کردند و از یکدیگر دور گشتند.
سه ماه از نبرد اول می گذرد و ارتش لیدی و کوروش از یکدیگر فاصله فراوانی گرفته اند و نیروهای کمکی یونان نیز به ارتش لیدی پیوسته اند و البته ارتش کوروش نیز کاملاً بازسازی شده بود و جانی دوباره گرفته بود. کوروش که از قدرت ارتش خود اطمینان یافت به سمت سپاه لیدی حرکت نمود و در نزدیکی پایتخت هیتی ها به نام " پتریوم" دو ارتش مجدداً رو در روی هم قرار گرفتند.
ارتش ایران مانند نبرد گذشته از ارتش لیدی نمی هراسید، بلکه جسارت یافت بود وحمله می کرد و ضربه می زد، کرزوس از قدرت مجدد ارتش ایران و سر سختی آنها ترسان گشت و به سرعت از میدان جنگ به همراه ارتشش دور شد. او از قدرت ایرانیان و بازسازی ارتش بسیار متعجب بود و گیج. در همین زمان در اردوی ایرانیان به کوروش گزارش داده شد که لیدیاییها بسیار آسیب دیده اند اما آسیبها به گونه ای نیست که بتوان جنگ را به نفع کوروش و ارتش او اعلام کرد.
کرزوس پس از شور با فرماندهان خود تصمیم گرفت شبانه منطقه را ترک کند و به سمت سارد برود. او در این تفکر بود که اگر کوروش او را تعقیب کند، نبونید پادشاه بابل جلوی او خواهد ایستاد و مانع حرکت او به سمت سارد می شود، شب شد و کرزوس به توصیه فرماندهانش منطقه را شبانه ترک کرد.
در حالیکه کوروش و سربازانش در حال بازسازی مجدد خود بودند، جاسوسان کوروش گزارش دادند از ارتش لیدی خبری نیست و آنها شبانه منطقه را ترک کرده اند.
کوروش شورای جنگی تشکیل داد ودر آن شورا پس از بحث و تبادل نظر تصمیم بر آن گرفته شد که فرصت نفس کشیدن به لیدیها داده نشود و هم اکنون که ضربه پذیر شده اند کار را خاتمه دهند پس به سرعت به سمت سارد حرکت کردند. کوروش از آنجا که می دانست نبونید پادشاهی ترسو است و با او وارد جنگ نمیشود و از جهتی به نفع اوست که دو همسایه قدرتمند او در نبرد با هم ضعیف شوند تا او در امان باشد. پس با اطمینان خاطر به سمت سارد راهی گشت.
در مسیر حرکت به روستاها و آبادیهایی برخورد کردند که همگی ویران شده بودند و مردم آن آواره. این مردم به جاسوسان کوروش گفتند که کرزوس در راه بازگشت خود به سارد این آبادیها را ویران ساخته تا حرکت کوروش را کند سازد ولی باور نمی کرد که کوروش آذوقه و تجهیزات یک سال را با خود آورده است و خرابیهای او مانع حرکت کوروش نمی شود.
کرزوس در این باور که براثر خراب شدن آبادیها و زمستان سخت، سپاه کوروش می ترسد و بر میگردد، نیروهای خود را مرخص نمود و از آنها خواست در بهار جمع شوند تا با نظمی دوباره درسی جانانه به کوروش بدهد. کرزوس با این تفکر به راحتی وارد سارد گشت که ناگهان به او خبر دادند سپاه عظیم ایران به دشت سارد رسیده است. کرزوس متعجب و غافگیر شده سریع پیکها را برای جمع آوری نیرو به سمت دوستان یونانی خود فرستاد و اسپارتها که در آن زمان در حال جنگ با آرگیوها بودند با تمام درگیری شروع به جمع آوری نیرو برای متحد خودکردند.
کرزوس برای معطل ساختن کوروش و حتی شکست دادن او سواره نظام خود که زبانزد کل آسیا بود را به سمت کوروش فرستاد. کوروش هم آگاه بود که کرزوس در نزدیکی شهر خودش است و امکانات پشتیبانی بیشتری از او دارد و تنها نیروی شکست دهنده کرزوس غافلگیری او و سرعت عمل ارتش ایران است.
بار دیگر سواره نظام لیدی و ارتش کوروش رو در روی هم صف کشیدند، اما این بار ایرانیان به توصیه هارپاگ در جلوی ارتش خود از شترهایی که در طول مسیربرای باربری از آنها استفاده شده بود در نوک ارتش خود استفاده کردند. این تدبیرهارپاگ بسیار کارساز گشت، زیرا اسب ذاتاً از شتر می ترسد و بوی او را نمی تواند تحمل کند پس پشت بر جبهه کرده و فرار کردند و سوارکاران لیدیایی نیز نمی توانستند آنها را کنترل کنند. سوارکاران لیدیایی که می دیدند نظم ارتششان بهم خورده است از اسب پایین آمدند، و به ارتش ایران حمله ور گشتند و ایرانیان نیز با قدرت تمام یورش بردند و در اندک زمانی دیگر اثری از ارتش لیدی و سواره نظام آن در دشت سارد باقی نماند.
در یونان اسپارتها در حال تدارک کشتی برای ارسال نیرو برای کرزوس بودند که خبر رسید سارد سقوط کرده وکرزوس اسیر گشته است. کوروش پس از 14 روز محاصره سارد، به تمام نیروها و ساکنین اطراف سارد اعلام کرد، هر کس بتواند خود را به بالای دیوار شهر برساند و دروازه ها را بر روی ارتش ایران بگشاید پاداش بزرگی خواهد گرفت تا اینکه " هیرود " نامی این کار را با همراهی چند ایرانی انجام داد. آنها از محلی که شیب تندی داشت و به دره ای عمیق مشرف بود بالا رفتند و دروازه ها را گشودند. ارتش ایران وارد سارد گشت و کرزوس نیز توسط سرداری ایرانی اسیر گشت.
کرزوس پس از دستگیری متوجه گردید که تفسیر کاهن معبد دلفی درست بوده است بلکه این او بوده است که آنرا آنگونه که خود مایل بوده درک کرده و با گذر از رود هالیس در اندیشه سرنگونی امپراتوری کوروش بوده است در حالیکه کاهن معبد دلفی به او گفته بود که پایه های امپراتوری را از بین می بری، اما اشاره نکرده بود کدام امپراتوری، در حالیکه این امپراتوری، امپراتوری خود کرزوس بوده است.
کوروش ذهن خود را خسته می دید، اما افکار حاضر نبودند او را رها کنند بلکه می خواستند، گذشته را تا امشب مرور کنند، او نیز چاره ای نداشت و خود را به دریای افکار و گذشته خود سپرد.