کوروش بزرگ
شخصیت کـورش کبیر در منظومهای به زبان رومانیایی «سروده شده در سال 1838»
- كوروش بزرگ
- نمایش از پنج شنبه, 07 آبان 1394 23:47
برگرفته از مجله گوهر، شماره 41، مرداد 1355
ویورل باجاکو
استاد ایـرانشناسی دانشگاه بخارست
دکتر محمد علی صوتی
مدرس ایرانشناسی دانشگاه بخارست
رواج کتاب «کورش نـامه» یا«تربیت کـورش»1 اثر مـشهور گزنفن، در طی قرون تا بدان حد بوده که پارهای از داستانهای ضمنی2 آن انگیزۀ ایجاد و ترکیب افسانههای مـستقل و کاملی شد و بعدها همین داستانها در خلق آثار ادبی اثر مستقیم داشتند. (مانند:تلماک3 اثر فنلن4 و امیل5 اثرروسو6) تحت هـمین تأثیر مادلن دسکودری7 داستان ده جـلدی آرتـامنس8 یا کورش کبیر9 را در بین سالهای 1653 تا 1669 منتشر کرد. انتشار این رمان با موفقیت فراوانی همراه بود و به زودی به زبانهای اسپانیولی، ایتالیایی، آلمانی و انگلیسی بر گردانده شد.
در بین نسخ خطی یونانی محفوظ در کتابخانۀ آکادمی علوم بوخارست چـند نسخۀ خطی شامل پارهای از فصول کتاب کورش نامه موجود است که حداقل تا دو سه قرن پیش در مدارس شاهزاده نشینهای رومانی تدریس میشده است. در همین کتابخانه، دست نوشتههای یکی از ادبای رومانیایی به نام ایون بـاراک10 تحت شـمارۀ 208 گرد آوری شده است. قسمت پنجم این نسخه خطی که 21 صفحه دارد و به سال 1838 قلمبند شده است، چنین عنوانی دارد: «نیکوییها و بخشندگیهای کورش، شاه پارسیان و صحنهای غمانگیز و تأثرآور از درگذشت غم آلود آور اکسانت11 و ملکۀ او پانتهآ12سرودۀ ایوان باراک.»
بدین ترتیب این داسـتان ضـمنی همان افسانۀ عشق و سرنوشت پانتهآ و آبراداتس13 زوج سلطنتی سوزیانا14است که در کتاب کورش نامه آمده است. ایون باراک این داستان را از قمست نخستین مأخذی تاکنون ناشناخته مانده (از زبان مجاری یا آلمانی) ترجمه کرده است.
خلاصه داسـتان چـنین است: «چون کورش پانتهآ را اسیر ساخت، همۀ حقوقی را که شایستۀ یک ملکه بود، به او واگذر کرد و به این وسیله بزرگواری شگرفی از خود نشان داد. با آنکه کورش از زیبایی جمال این زن سخنها شنیده بود، ولی در برابر وسـوسۀ دیـدار او مـقاومت کرد و آراسپاس15(در منظومۀ باراک:آراسپیس) را به نـگاهبانی او بـرگماشت. آراسپاس مخالف عقیدۀ کورش بود و عشق را ارادی میپنداشت. و کورش را دلیل میآورد که خود با اینکه پانتهآ را دیـده، به او دل نـباخته اسـت؛ ولی کورش دانا با توسل به ضرب المثلها و ایـنکه «آتش در هـمان لحظۀ اول ترا نمیسوزاند» و «همۀ چوبها به یکباره آتش نمیگیرد» قصد قانع کردن او را داشت. با این همه آراسپاس به دام عشق پانتهآ گرفتار مـیشود...» این مـنظومه بـه صورت چهار مصراعی و شبیه به اشعار محلی رومانیایی است. ما در تـرجمۀ دقیق خود را این منظومه، فاصلۀ هردو بیت را با یک ممیز نشان دادهایم.
نیکوییها و بخشندگیهای کورش شاه
روزی بود، روزگاری بود./ در آن روزگاران شکوهمند که کورش شـاه پارسـیان و بـرگزیدۀ برگزیدگان بود./ این دلاوربی همتا و بخشنده سراسر خاور را گشوده بود./ وی با جنگ مـقرون بـر پیروزی حتی بر مؤمنترین شاهان، شوهر پانتهآ نیز چیره شد/ و ملکۀ محبوب او را از خانهاش به اسارت برد و عـاشق او سـخت غـمناک شد./ پانتهآ در زیبایی و پارسایی در جهان همانندی نداشت./ کورش از شنیدهها میدانست که پانتهآ زیباست؛ برای آنـکه شـیدای او نـگردد، به دیدار او نرفت،/ ولی آراسپیس بزرگترین سردار کورش که او را چون جان دوست داشت، از این کرده در عجب شـد و بـه او گـفت:/ ای خدایگان من!من سخت از خوی تو متعجبم. تو از چه هراس داری و چرا میل به تماشای این زیبا مـنظر نـداری؟/ من اگر بخواهم، هیچ فرشتهرویی در جهان نیست که بتواند ارادۀ مرا از من بازپس بگیرد./ ولی کـورش آنـچنان پاسخی بـه او داد که بر جان مینشست: ای آراسپیس تو ندانسته از دلاوری خود لاف میزنی؛/ نمیدانی که چنین به خود مـطمئن بـودن و فطرت را به بازی گرفتن، زیانش آنجا به تو خواهد رسید که تصورش را هم نمیکردهای/ اگر تـو آنـطور کـه لاف میزنی، به خودت تسلط داری و به خطا نخواهی رفت،/ به تو فرمان میدهم تا به بهترین وجـه مـیزبانی پانتهآ را به عهده بگیری ونگاهبان شرافتمند او باشی/ و من این حق را دارم تا مردی چـون تـرا فرمان دهـم که از او با احترام نگاهداری کنی./ آراسپیس درانجام مأموریت خود، کمال جدیت را داشت./ چون چند روزی از میزبانی آن زیباروی بـرآمد، سوداها سـر بـرآوردند./ چگونه میتوانست این خوبروی را که هرروز بیشتر با جانش میآمیخت نگاهبان باشد./ خیال پروریها خـوی او را چشم زخم رسانده بود و آنچه را که نزد کورش از خود لاف زده بود، فراموش کرد./ آتشی را که به جانش افتاده بود، نمیتوانست پنـهان کـردن و آنچنان واله شده بود که بیم بستری شدنش میرفت./ اگر به بستر هم میافتاد چـه مـیتوانست در او را درامان باشد،/ دری که ورا داروئی نبود./ پانتهآ از سخنان او به شـوردرون او پی بـرد و سرانجام آن را رنج آوریافت./ سردار این را میدانست که پانـتهآ دلدادۀ وفادار شوهر است./ و بیشتر از آن میترسید که زمانی پانتهآ به کار وادار کند که خودش هم روا نـمیدارد./ تا آنـجا که در توان داشت، صبر کرد و دم بـرنیاورد،/ تا ایـنکه از مرد مـطمئنی خـواست تـا شکایت دل و افسوس فراوان او را به شاه بـاز گـوید،/ و اینکه چگونه وسوسه شده و به او نوید وصلت با پانتهآ را داده است./ در آن صورت قلب بـی گـناه پانتهآ از شاه راستینی که از او امیدها داشـت،چه اندازه مکدر خواهد شد./ کورش شـاه چـون این بشنید، پانتهآ را از حرمسرا با احـترام هـرچه تمامتر بیرون آورد تا از خطر دور باشد،/ و هم چنین از چشم آراسپیس، که بیش از این آشفته و دیوانه نگردد.آراسپیس شـرمگین و پشـیمان پیش خود میاندیشید: کجا روم تا رهـائی یـابم؟ همان به کـه از دنیا بروم؛/ آن بـه کـه دیگر بار با شـاه کـه چون جان من است،رویاروی نشوم،/ من سرزنش شده و ننگ آلودم و او دیگر از من متنفر است./ ولی کورش او را به خـود بـازخواند./ آراسپیس در برابر شاه از شرم سر به زیـر افـکنده بود و تـوان گـفتار نـداشت./ کورش از پشیمانی او آگاه بود و از گـذشته یادی نکرد، فقط گفت:/ای آراسپیس دل قوی دار و غمگین مباش! من چندی است که از دلباختگی تو آگاهم؛/ و اکنون ترا سـرزنش نـمیکنم بلکه برآنم تا ترا از این امـواج خـروشان و از ایـن عـشق دیـوانهکننده،رهایی بخشم./ ای بهترین دوسـت مـن، دیوانگی از سر بدر کن و برای کارزار با دشمن من آماده شو!لشکر نیز مهیاست./ تو با شجاعت خود از این درمـاندگی و از ایـن عـشق که بدان گرفتاری، رهایی خواهی یافت،/ چون افتخاری که در جـنگ بـدست آیـد، نام تـرا از نـنگ خـواهد زدود/ و دل ترا از این سودای ناشناخته پاک خواهد کرد./ آراسپیس خشنود به کارزار شتافت و سرانجام دلاوارانه پیروز شد و خوی او دگرگونی یافت؛/ و با گذشتن از درهها و صخرهها،پیروز و قرین افتخار از جنگ باز گشت./
هم چنانکه مـلاحظه میشود،این منظومه با آنکه عنوان کامل داستان ضمنی منقول از گزنفن را داراست،ولی تنها یک قسمت از داستان را شامل است؛شاید علت به چاپ نرسیدن آن در زمان حیات ایون باراک نیز همین باشد.
پینوشتها:
1. cyropaedia
2. opisode
3. tele maque
4. fenelon
5. emile
6. rousseau
7. madame de scudery
8. artamens
9. le grand cyrus
10. ioan barac
11. avraxat
12. panthea
13. abradatos
14. susiana
15. araspas
به کوشش: علی ع.ب