جستار
حدیث مدعیان و خیال همکاران (نقد آراء پورپیرار)
- جستار
- نمایش از سه شنبه, 15 فروردين 1396 19:41
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زر دوز و بوریا باف است
صادق حیدرینیا
به روزگار کمکاری مورخان و مهجوری مطالعات باستانی، از میان ناشران نسبتا قدیمی، ناصر پورپیرار با تأسیس انتشارات کارنگ برآمد و با نشر چند اثر مهم و باستانی جان تازهای به این عرصه داد. او که شراکت خود را با یکی دو ناشر خوش نام دیگر بر هم زده بود با انتشار کتاب تحقیقی و ارزشمند «از زبان داریوش» نوشته پروفسور هاید ماری کخ ـ که نام پورپیرار را هم به عنوان ویراستار روی جلد داشت ـ برای نخستینبار انبوهی از اطلاعات ارزشمند به ویژه درباره لوحهای گلی خزانه تخت جمشید را در اختیار خوانندگان و پژوهشگران ایرانی قرار داد؛ کتابی که در دو دهه اخیر بیش از ده نوبت چاپ شده و فایل الکترونیکی آن نیز در فضای مجازی دست به دست میشود. عنوان اصلی کتاب «داریوش گزارش میکند: شاه شاهان، زندگی در امپراطوری بزرگ ایران» است که این عنوان ـ بی هیچ توضیح افزونی ـ از رویکرد و محتوای اثر حکایت دارد. وی همچنین آثار دیگری نظیر «ایران کهن» و «تاریخ هخامنشیان» را هم در سلسله انتشارات خود منتشر کرد لیکن به ناگاه، انتشار مجموعه کتابهایی با عنوان کلی «تأملی در بنیان تاریخی ایران» را آغاز کرد. این آثار که آشکارا با کتابهای ترجمهای قبلی در تعارض بود، همگی به قلم خود پورپیرار منتشر میشد. آنچه وی در این مدت مدعی شده و بسیاری هم به آن پاسخ دادهاند، مفصلتر از آن است که اینجا دربارهاش بحث شود هدف این نوشته نشان دادن تعارضهای عملی و «بیباوری» وی و هوادارانش به نوشتهها و گفتههای خودشان است.
پورپیرار مدعی بود که آنچه میگوید حاصل تحقیق و پژوهش اوست و هرچه درباره تاریخ باستانی ایران مشهور است، دستاورد تاریخسازی یهودی ـ انگلیسی است. او هرگز از خودش نپرسید که اگر این قدر به بافتههایش باور دارد، چرا از نشر آثار ارزشمندی چون کتاب «از زبان داریوش» که از قضا برایش آوردهی مالی هم داشت، صرف نظر نمیکند؟ چرا که رشته بسیاری از بافتههای بوریایی او، با اطلاعات تاریخیِ همان یک کتاب ـ که در انتشاراتش به چاپ رسیده ـ زده میشود. مگر میشود کسی همه عمرش را صرف نشان دادن این خبط و جعل تاریخی کند که بخش اعظم میراث هخامنشی، بیارزش، فاقد اصالت یا حاصل سبُعیت است لیکن همزمان آثار پراقبال و اثرگذاری را منتشر کند که در تعارض آشکار با گفتههایش است! امروز دیگر پورپیرار در میان ما نیست تا توضیح دهد که چرا این دو گروه اثر را در نشر خودش حفظ کرده بود و آیا فقط منافع مادی وی را وادار به چنین کاری کرده بود یا خیر؟ اما حکایت گذشتهی پرابهام او نشان میدهد که وی این مشی را همواره در زندگیاش داشته و تکرار کرده است.
در آستانه انقلاب اسلامی، او هنوز یک تودهای معتقد بهشمار میرفت که وظیفه نشر آثار حزب توده ایران را برعهده داشت اما کجدستی و عدم اعتماد همحزبیها به حساب و کتابهای او موجب شد که این امتیاز از وی سلب گشته و از حزب اخراج شود. پورپیرار که دعاوی جدیدش یادآور تحرکات قومی تودهایها و تئوریهای توهمزای آنان است، یکباره در دادگاه انقلاب خود را از ابتدا مخالف حزب توده معرفی کرد! ظاهرا دغدغه همیشگی او به سود و زیان سبب شده بود که همه را مزدور بنامد؛ چرا که تجربههای زیستهی آدمها بیشتر از آموختههایشان در زندگی و باورهایشان متبلور میشود. هر کسی که در منظومه کج و معوج وی نمیگنجید یا مزدور و دروغگو و لافزن بود یا اساسا وجود خارجی نداشت؛ از سلمان فارسی گرفته تا فردوسی و سعدی. وی هرگز با خود فکر نکرد که اگر فردوسی مزدور بوده، چرا یک هزار سال شاهکار ادبی او در سیطره حکومتهای ترکی و مغولی دوام یافته و چگونه از ابیات آن چیزی کم نشده و بر آن چیزهایی هم افزوده شده است؟ چه نیرویی این یادگار را از طوفان حوادث، گذر داده و سالم به دست ما سپرده است؟
جالب است که «بیباوری» به مدعیات و نعل وارونه زدن، منحصر به پورپیرار نبود بلکه بسیاری از هواداران او نیز همین مشی را داشتند. در سالهای 88 تا 90 که مسأله «اسلام ایرانی» از سوی برخی رجال دولتی طرح شد، عدهای تلاش کردند با استفاده از بافتههای پورپیرار کلاهی برای خود بسازند و در برابر باستانگرایی کاذبی که به شکل دولتی مطرح میشد بایستند. در این میان متأسفانه بسیاری از تریبونها، ناآگاهانه به بلندگوی دعاوی بیاساس این جریان بدل شدند. در بهار سال 1389 یکی از نویسندگان جوان و مسلمان با نام مستعار «فضلالله موحد» دو مقاله در پایگاههای اینترنتی منتشر کرد که موضوع هر دو، ردّ اصالت بنای تخت جمشید و پاسارگاد بود. وی به تأسی از پورپیرار و بدون اشاره به نام یا اثری از او، با استناد به دادههای وی این دو محوطه مهم عصر هخامنشی را ساخته باستانشناسان یهودی دانست. نویسنده که علوم سیاسی و اقتصاد خوانده بود و در هنگام انتشار مقاله هنوز دانشجوی کارشناسی ارشد بود، در عرصه سیاسی و فرهنگی نوشتههای زیادی را در نشریات و پایگاههای خبری منتشر میکرد، نه تنها هرگز حاضر نشد با هویت واقعی خود به صورت شفاف این دعاوی را طرح کند بلکه حتی در رونویسی از نوشتههای پورپیرار نامی هم از او نبرد. هرچند که نوشته وی فاقد استناد علمی یا کتابنامه و نظایر آن بود اما به سبب فضای سیاسی و فرهنگی آن روزها، یکباره از سوی جریانهای مختلف بازنشر شد.
در دو دههی اخیر، پورپیرار بیش از همه از سوی محافل قومگرا دعوت میشد و در جمعهایی حضور مییافت که آشکارا در برابر تمامیت ارضی و حاکمیت یکپارچه ایران موضعگیری میکردند. وی با ردّ سابقهی تاریخی ایران و نکوهش حاکمیت متمرکز در ایران باستان، از حقوق همه اقوام ایرانی برای حاکمیتی غیر متمرکز سخن میگوید و در عین حال در معرفی کتابهایش از اینکه دیدگاه و آثار او دستاویزی برای جریانهای «پان» بدل شود، تبرّی میجوید! به نظر میرسد او بافندهای مذبذب است که میان منافع و باورهایش حرکتی سیال دارد و در عین حال خود را در مقام زربافی میبیند که با خدمت گرفتن علم بوریا، بافتههای زردوزان را بیاعتبار میداند! او صراحتا ابراز میداشت که آدم بیسواد است و مدعی بود مورخان حتی از پاسخگویی به یک آدم بیسواد هم عاجز هستند! غافل از اینکه هر علم را لوازمی است و هرگز میان عالم و جاهل گفتگویی در نمیگیرد که به نتیجه روشنی منتهی شود. طلیعه این یادداشت کوتاه، سخنی از حافظ بود و انتهای آن نیز کلامی از سعدی:
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
این نوشتار پیشتر در ماهنامه فرهنگ امروز، شماره 8، آبان 1394 منتشر شد.