فروزش 2
سه گزارش فرهنگی - فصلنامهٔ فروزش، شماره دوم
- فروزش 2
- نمایش از یکشنبه, 27 شهریور 1390 11:47
- بازدید: 6490
برگرفته از فصلنامهٔ فروزش شماره دوم بهار 1388، رویه 113 تا 116
گروه گزارش
ویرایش شاهنامهی جنیدی چاپ شد
تصحیح استاد فریدون جنیدی از شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی با حضور استاد ایرج افشار، کتابشناس برجسته، در بیستودومین نمایشگاه جهانی کتاب تهران رونمایی میشود.
استاد جنیدی سی سال روی تصحیح شاهنامه کار کرده که به تازگی، چهار مجلد آن از سوی چاپخانهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است. دو مجلد پایانی نیز در چاپخانه است که تا گشایش نمایشگاه کتاب، منتشر خواهد شد. این مجموعهی پنججلدی بههمراه یک جلد پیشگفتار، حاصلِ تلاش سی سالهی فریدون جنیدى در زندگی با شاهنامه است. او در مجموعهی خود به بیتهاى افزودهشده به «شاهنامه» مىپردازد و با آوردن سند، نظراتش را توضیح مىدهد.
جنیدى که از بنیادگذاران و گردانندگان بنیاد فرهنگى نیشابور و نشر بلخ است دربارهی این نسخه گفت: کار تصحیح شاهنامه را از سال 1354 آغاز کردم. در آغاز فکر نمی کردم شاهنامه این قدر مورد دستبرد نسخهبرداران و دستگاه حکومتی غرنوی قرار گرفته باشد. در طول کار متوجه شدم برخی از مطالب با هم همخوانی ندارد و برخی از داستانها از همگسیختهگی دارند. تعدادی از آنها آشکارا مشخص بود پس از فردوسی به متن اضافه شده است. هر باری که شاهنامه را مطالعه میکردم، متوجه نکاتی میشدم که از دیدم دور مانده بود.
به باور این شاهنامهپژوه، شاهنامه از چند سو ضربه خورد. بزرگترین ستم به اثر سترگ فردوسی را شاعران دستِ دوم و سوم دربار غزنوی کردند که اشعار آن را به تحریف کشیدند. این افراد کوتهفکر در طول زمان برای خوشآمد محمود غزنوی، مدح محمود را به اشعار شاهنامه افزودند و یا چون از گشادهدستی محمود برای 60 هزار بیت مطلع شدند، اشعار آن را به 60 هزار بیت رساندند. ضربهی دوم را ناسخان بیسواد زدند که چون معنی برخی از شعرها را نفهمیدند، دست به شرح آنها زدند و یا کلمات را به صلاحدید خود، جابهجا کردند یا تغییر دادند.
به گفتهی جنیدی نخستین کسی که به تحریفات در شاهنامه پی برد، حمدالله مستوفی قزوینی بود که در تاریخ گزیده مینویسد، شاهنامه را کاتبان کجاندیش ویران کردهاند. این جمله اما ایرانیان را از خواب بیدار نکرد و به دلیل نداشتن یک دستگاه فرهنگی دولتی در آن دوران، کسانی که متوجه این تناقضها در شاهنامه شدند نتوانستند کاری از پیش ببرند و توانایی حذفِ انبوه اندیشههای مخالف فرهنگ ایرانی و اندیشههای فردوسی را از آن نداشتند.
وی دربارهی شیوهی کارش بر روی شاهنامه گفت: برای تصحیح و کشف تناقضها از شاهنامههای مختلف استفاده کردم. نسخههای شاهنامه را در کنار هم قرار دادم و آنها را با هم تطبیق دادم. در میانهی راه نیز، کارِ بزرگ و ارزشمند دکتر جلال خالقیمطلق به دستم رسید که کمک بسیار بزرگی بود و زحمت تطبیق را کم کرد.
وی دربارهی ویژگیهای تصحیحکنندهی شاهنامه گفت: کسی که ویرایش شاهنامه را برعهده میگیرد باید چند نکته را رعایت کند. متأسفانه در ایران این نکات کمتر رعایت میشود. کسی که شاهنامه را پیرایش میکند، حتما باید به زبانهای باستانی مسلط باشد. برخی از واژهها نیز از متنهای پهلوی به این زبان آمده است در حالی که مصححان شاهنامه کمتر این آشنایی را داشتهاند. از طرف دیگر مصصح باید فرهنگ ایرانی را به خوبی بشناسد. تا این ابزار را نداشته باشد نمیتواند مسایلی را که مخالف فرهنگ ایرانی و اندیشههای فردوسی است، کشف کند. فردوسی به اعتراف بزرگترین منتقد ادبی تاریخ ایران، انوری، خداوندگار شعر ایران است. بر بنیاد داوری انوری، فردوسی بیت سبک ندارد.
جنیدی یادآور شد: برای ویرایش شاهنامه 28 شاخص در نظر گرفته بودم که تعدادی از این شاخصها عبارتاند از: رمز و رازهای شعر و فرهنگ ایران باستان، ادیان ایران باستان، جنگافزارها و شیوههای کاربرد آنها، شیوههای سپاهآرایی و سپهکشی، نجوم، پزشکی و ریشهشناسی واژهها. در واقع همهی ابیات شاهنامه را با این میزانها سنجیدم و هر کدام را که با این شاخصها سنخیت داشت به عنوان سرودههای واقعی فردوسی آوردهام.
جنیدی اشاره کرد: یک ایرانی باید از ریشهی خود آگاهی داشته باشد. گمگشتهی ما ایرانیان تنها شاهنامهی فردوسی است، چارهی درد این مردم برای آگاهی از گذشتهی پرافتخارشان این است که شاهنامه را بخوانند. او از این موضوع گلایه دارد که عربها به دوران جاهلیت خود افتخار میکنند، اما ایرانیان به گذشتهی درخشان و پرافتخارشان توجهی نشان نمیدهند.
فریدون جنیدی متولد 1318 در نیشابور است. برخی کتابهای او عبارتاند از: زندگى و مهاجرت آریاییان بر پایهی گفتارهاى ایرانى، نامهی فرهنگ ایران (در ۳ جلد)، فرهنگ واژههای اوستایی، زمینهی شناخت موسیقی ایرانی، داستانهاى شاهنامه (در ۹ جلد)، حقوق بشر در جهان امروز و حقوق جهان در ایران امروز. وی، جلد دوم «زندگی و مهاجرت آریاییان بر پایههای گفتارهای ایران» را با افزودههای بیشتری با نام «داستان ایران» برای چاپ آماده دارد.
2. مجموعهآثار شکیبا
نام شکیبا برای بسیاری از ایراندوستان، بهویژه جوانانی که خانهای در فضای مجازی (شبکهی جهانی) دارند، نامی آشناست. اکنون در بیشتر آن خانهها – تارنماها (سایتها) و تارنوشتها (وبلاگها)- میتوان تابلوهای نقاشی استاد را دید؛ زنانی زیبا و نجیب که به شکل باد یا رویا در میان ستونهای تختجمشید میخرامند...
استاد حجّت شکیبا، بهتازگی مجموعهای از نقاشیهای خود را در قالب کتابی نفیس به چاپ رسانده است که بهزودی پخش خواهد شد. آنچه در پی میآید نوشتاری است از آقای هوشنگ انصاری که در مقدمهی کتابِ یادشده به چاپ رسیده است. از ایشان و ناشر کتاب، خانهی فرهنگ هنر گویا، که این متن را در اختیار ما گذاردند، سپاسگزاریم.
وقتی از استاد شکیبا میپرسم چگونه شروع کردی، چگونه میاندیشی و به کجا میروی؟ میگوید:
«مگر میتوان نادیده انگاشت خِرَد فردوسی، عشق حافظ، حکمت سعدی و انسان مولانا را که جانمایهی فرهنگ دیرپای این مرزو بوم است؟
سیلی را دیدم که مرا با خود برد تا سرزمین نیلوفرهای آبی، تا مه، تا سپیدی سپید، تا عشق. وقتی سر از آب بیرون آوردم خود را میان تالابی یافتم که پر از نیلوفر و زنبقهای رنگارنگ بود. گویی خرد هستیبخش فرمان داد که هنرمند باشم و فروهر در من حلول کرد که نیک اندیشه کنم و زیباییها را ببینم و زشتیها را بزدایم و اهریمن را از خود برانم. انگشتان من لمس کرد دستی را که به کمک من آمده بود. اولین نگاه بیرمقِ خستهام بر بانوی سرخپوشی که خم شده بود تا مرا یاری دهد، خیره ماند. از درون آب به او مینگریستم و قامتش را میدیدم که همچو سروی بود که سر بر آسمان نیلگون میسایید.
در نخستین نگاه، قادر به دیدن رخسار او نبودم. وقتی گامهای من بر خاک پُرگهر استوار شد، توانستم خود را بیایم. پس آنگاه دانستم او، مامِ وطن است که تاجی همچو خورشید بر سر داشت و لباسی به رنگ سرخ بر تن، و حریری سفید بر کمر. صدای تپش قلبِ مهربان ایران با صدای چکیدن قطرات آب از برگها آمیخته بود، گویی ترنّم موسیقایی، نوای »ای ایران، ای مرز پرگهر» را طلب میکند؛ مرواریدها و اشکدانههای درخشانی که بر پیشانی و تاج او قرار داشت، همچون قطراتی مینمود که هر ذرهاش، حیاتِ جاودانهای است تا دنیایی را به طراوت بنشاند؛ در شالِ حریرش، دسته گلی از نیلوفر آبی بود که با دستِ چپ آنها را به بدن خود نزدیک نگاه میداشت؛ انگار در لحظهای که خم شده بود تا مرا یاری دهد یک نیلوفر از حریر دامنش جدا شده بود و بر زمین افتاده بود. گل را برداشتم تا به او دهم. زبان گشود و گفت: «این گلها پیام پاکی و نیکسرشتی و ماندگاری ایرانیاناند که از لحظهی تولد زرتشت، به فهم درآمدند و به معنا رسیدند که زرتشت از درون آن، پاک زاده شد... اکنون آنها را به آبِ رود مقدس که چشمهی حیات به آن متّصل است و عمر جاودان به آنها میبخشد میسپارم». نگاه من با گلهای روان در آب آمیخت و به دوردستها رفت. آیا از دلِ گلها، فرزندانی پاک زاده خواهند شد نیکپندار، نیککردار و نیکگفتار؟ به کجا میروند؟ شاید به همان جایی که من از آنجا آمدهام.
الههگان پیامِ پیروزی را بههمراهِ نسیم دلنوازی که از تالاب برخاسته و از میان صد ستون کاخ آپادانا گذشته و فلات ایران را طی کرده، به گوش میرسانند و خبر پیروزی ایرانیان را نوید میدهند و شادباش میطلبند: خبرِ فتح بابل را به دست کورش؛ خبر پیروزی خشاریارشا که با شلاق، دریای سرکش را آرام کرد و گذشتن از آب را برای سپاهیان خود آسان ساخت و پیروزیش را بر یونانیان مسجل نمود؛ خبر پیروزی شاپور که مشعل پاکی و نور را در جهان بر افراشت؛ سپس همسر شاپور را میبینیم که با نگاهی پاک و مهربان با قامتی بلند و کشیده، دامنی از گلهای محبت ایرانیان را به پای وی میریزد.
جشنها برپاست، آب، آتش و خاک با پیام الههگان نسیم به وجد آمدهاند و شبانگاه بر بلندای تپهای رفیع به رقص و شکرگزاری برخاستهاند. روشنایی، نورِ آتش را به هر کجا میبرد و الاههی آناهیتا، پیام گلهای نیلوفر آبی را در همهجا میگستراند. ایران که اهورامزدا نگهبان اوست، تا گزندی بدان نرسد که نه دشمن بر آن مستولی شود و نه خشکسالی بر خاکش چیره گردد و نه دروغ بر مردماش حاکم شود؛ اکنون کران تا کرانش عشق است و آزادگی، که روح آرش کمانگیر شادباد که چنین مرزی را به جان خرید و به ارمغان گذاشت و اینک البرزش، شاهد این همه شکوه و افتخار است و هر ساله، نوروز، هزاران هزار شقایق و لاله را زندگی میبخشد و بر سفرهی سبز خود مینشاند که گامهای کاوهها از آن گذشته و درفش کاویان بر قلهی دماوند برافراشته است».
شکیبا از زمان حال میگذرد و نگاه خود را به گذشتهی دور معطوف میدارد. از لابهلای سنگهای پرنقوش تختجمشید و نقشرستم به کاوش میپردازد که چگونه عشق را بیابد و چهرهی عشاق را به قلم بکشد.
گل نیلوفرِ آبی را پیام خرد میپندارد و اندیشهی پاک را گذشتن از آب زلال میداند و اینگونه اولین اثر ماندگار خود را به نام «هُمای عشق» که تصویری است از پادشاه و ملکهی هخامنشی که دست در دست یکدیگر دارند و پیام آزادی، آزادگی، برابری و عشق را نوید میدهند به نقش در میآورد.
شکیبا، خالق بخشی از تاریخ مصوّر ایران است؛ همان لحظهای را به تصویر میکشد که چهرهی زنان را غبار گرفته و شخصیت واقعی آنان به حلقهی گمشدهای بدل گشته است. تکاپوی هنرمند معاصر ایران، کاوشی بیوقفه است که غبار از چهرهی زنان مبارز و ماندگار ایران میزداید و نام آرتمیس، کاساندان، گردآفرید، آذرآناهید، پرین، فرّخرو، زربانو، آریاتس، گُردیه، هلاله، پوراندخت، شیرین، بانوگشنسب، یوتاب، آرتادخت، آذرمیدخت، و ایراندخت را زنده نگه میدارد تا بگوید خونِ آنان در رگهای شیرزنان امروز نیز میجوشد و باور و یقین ما را سیراب کرده و جان تازهای به تاریخ و اندیشهمان میبخشد.
3. سرایی برای فردوسی و دوستدارانش
شما هم در این جا خروش آورید
جهنده جهان را بهجوش آورید
همه یک به یک مهربانی کنید
به کل جهان پاسبانی کنید
به صلح جهانی بکوشید سخت
بهفرّ جهانداورِ نیکبخت
جهان را بسازید همچون بهشت
مگویید هرگز کلامی به زشت
بگویید این جمله در گوش باد
که یک تن به گیتی پریشان مباد
(امیر صادقی)
روزهای پایانی سال پیش، همایش استورههای هند و ایران با عنوان «شبی با شاهنامه در هند» با حضور چهرههای شاخص فرهنگ و ادب کشورهای ایران، هند، تاجیکستان و افغانستان در خانهی فرهنگ ایران در دهلی نو برگزار شد. اجرای شاهنامه با صدای غرّای استاد امیر صادقی با پوششی که همچون خداوندگار حماسه، فردوسی بزرگ، بر تن کرده بود تحسینِ فراوانِ استادانِ حاضر در همایش را در پی داشت.
در میانهی سال گذشته نیز، صادقی، به دعوت جامعهی پزشکان ایرانی مقیم آلمان، سفری به شهرهای مختلف اروپا مانند بُن، کلن، دوسلدورف، دورتمند، فرانکفورت و پاریس، داشت و در برنامههای فرهنگی، هنری و جشنهای ایرانیان مقیم اروپا (جشن مهرگان) به اجرای برنامهی شاهنامهخوانی پرداخت و در سخنرانیهای خویش نیز بر ضرورت توجه به فرهنگ ایران و آثار ادبی به جا مانده از روزگاران کهن تأکید کرد. برنامهی یادشده به مدت سه هفته در شهرهای اروپا جریان داشت.
و کمی پیشتر از آن هم، جشن ثبت جهانی مجموعهی تاریخی بیستون بود که استاد در پیشِ پای سنگنگارهی داریوش بزرگ به اجرای برنامه پرداخت...
***
امیر صادقی (زادهی اصفهان به سال 1330)، روایتگر شاهنامهی فردوسی، سالهاست که به شاهنامهخوانی میپردازد. او در تاریخ 25 اردیبهشت 81، روز بزرگداشت فردوسی، طی مراسمی در خانهی هنرمندان ایران، حکم استادی روایتگری شاهنامه را با امضای استادان دانشگاه و از سوی معاونت پژوهشی ریاست جمهوری وقت، سیدمحمد خاتمی، دریافت نمود. امسال نیز از طرف معاونت مردمشناسی سازمان میراث فرهنگی به سازمان یونسکو معرفی گردید تا به عنوان روایتگر شاخص و شاهنامهخوان برگزیده در همایشی جهانی در ژاپن حضور یابد.
مرا پیشه باشد روایتگری
ز شهنامه گویم به لفظ دری
استاد، دربارهی چگونهگی علاقهمند شدناش به شاهنامه، میگوید: «از نخستین سالهای کودکی، زمزمههای مادرم، مریم، مرا با شاهنامه و حکیم والای توس آشنا نمود». هر چند دوران نوجوانی و جوانی وی با کار و تلاش فراوان همراه بود و همچنان هم دست از کوشش برنداشته است، اما لحظهای نیز از فرهنگ و ادبیات ایران، به ویژه شاهنامهی فردوسی، غفلت نورزید.
***
صادقی اینک مدتی است برای پیگیری کارهای فرهنگی خویش در زمینهی شاهنامه، مؤسسهای را نام «پیامسرای فردوسی» راهاندازی کرده است. این مؤسسه، مؤسسهای فرهنگی و غیرسیاسی است که میکوشد در راه ترویج و تببین فرهنگ و تمدن ایرانزمین گام بردارد، با فعالیتهایی چون برگزاری کلاسهایی برای شناخت بیشترِ ادبیات فارسی و آشنایی با شاهنامهی فردوسی؛ فراگیری فنون شاهنامهخوانی؛ برپایی همایشهای فرهنگی و...
مؤسسه بر پایهی مرامنامهاش در نظر دارد با بهرهگیری از کارشناسان، پژوهشگران و استادانی که با فرهنگ و تمدن ایران و گنجینههای ادبی این سرزمین آشنا هستند، در زمینهی آشناسازی مردم و بهویژه نوجوانان و جوانان با فرهنگ و ادب کهنسال ایران، فعالیتهای خود را سامان دهد. او برای این مؤسسه ساختمانی نیز ساخته است: فردوسیسرای ایران.
این روزها اگر از محلهی نظامآباد گذر کرده باشید چشم شما ساختمان زیبای سرخرنگی را خواهد دید که مانند الماسی درخشان از دیگر بناهای محله متمایز شده است. زیبایی خاص این ساختمان با کتیبهها و مجسمههای بالای آن که نمادی از دوران شکوهمند ایران باستان است زمانی چشمنوازِ شما خواهد شد که دیدگانتان تندیسِ بزرگ فردوسی را ببیند؛ در حالی که شاهنامه را در دست دارد و در گوشهی ساختمان بر جایگاهی نشسته است و با نگاه خود رهگذران را به سوی خویش میخواند تا در دریای ادب و شعر ایرانزمین غوطهور شوند.
پانزده سال زمان صرف شد تا این مجتمع چهارطبقهای، ساخته شود. امیر صادقی در برابر این پرسش که چرا ساختمان فردوسیسرای ایران را در محلهی نظامآباد ساختهاید، پاسخ میدهد: «فراموش کردهاید که فردوسی چنین فرموده که؛ همه جای ایران سرای من است / چون که نیک و بدش از برای من است. تصور کنید این ساختمان با توجه به اهدافی که دارد در یکی از محلات مرفه و یا مکانهایی که درصد بیشتری از قشر تحصیلکرده دارد ساخته میشد، آنوقت چه اتفاقی میافتاد؟ درست است که برای مطالعه و بازدید از این مکان تعداد زیادی مراجعه میکردند اما در اصل، ما کاری عادی را انجام داده بودیم. در حالی که این بنا اکنون در محلهای احداث شده است که اگر چه اهالی اصلی در آن زندگی میکنند اما به دلیل شرایط مکانی و اجتماعی آن، درصد اهل کتابش به مراتب کمتر از دیگر محلههاست و من معتقدم ما میتوانیم زنگار محرومیتِ فرهنگی را از چهرهی اینگونه محلات بزداییم و با الهام از شاهنامه و اشعار ماندگارش ،جوانان سلحشور همهی ایران را به راه درست زندگی کردن و پاک زیستن رهنمون سازیم».
او دربارهی واکنش ساکنان محل در برابرِ ساخت چنین مکانی، میگوید: «از همان ابتدا این ساختمان که نقشی از فردوسی را در خود جای داده و نشانی از معماری ایرانی را در نمای خود به تماشا گذاشته، در میان مردم محله محبوب شد. نمونهی بارز آن در همین اواخر اتفاق افتاد که مرا به ادامهی راه بیشتر راغب کرد. آن لحظهای که کودکی نه ساله، نقاشی زیبای کودکانهای از نقشِ فردوسی را که برایم کشیده بود، به من هدیه داد که آن را با تمام عمرم عوض نخواهم کرد. این بنا اکنون در قلب کودکان محله جای گرفته است که نسل آیندهی این مرزوبوم هستند. این ساختمان با مهربانی هر چه تمامتر، لحظاتِ شیرین عروس و دامادها را در اولین شب زندگی مشترکشان به پای مجسمهی بزرگ فردوسی میکشاند تا با تندیسِ رادمردِ تاریخ میهنمان، عکسی به یادگار داشته باشند و ثبت این لحظهی شیرین، بیگمان در طول زندگی آنان بیتأثیر نخواهد بود... باور کنید این بنا را تاکنون اهالی دوستداشتنی نظام آباد حراست نموده و ایمان دارم پس از این هم مراقبت خواهند نمود، چرا که حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگترین شاعر حماسی جهان به میهمانی ایشان آمده است و دلاورانِ نظامآباد، قدرِ این مهمان عزیز را بهخوبی میدانند».
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا