زیست بوم
پلنگ ایرانی
- زيست بوم
- نمایش از یکشنبه, 10 ارديبهشت 1391 19:50
- بازدید: 6405
برگرفته از روزنامه اطلاعات
پلنگ ایرانی بزرگترین زیرگونه پلنگ در دنیا محسوب میشود که در طبقه حفاظتی «در معرض خطر» قرار دارد. گستره انتشار آن کشورهای غرب آسیا (به استثنای شبه جزیره عربستان) است و در حال حاضر، بیش از دو سوم جمعیت آن در داخل مرزهای ایران زیست میکند. پلنگ، گربه سان باشکوهی است که افزون بر ارزشهای اکولوژیک در حیات وحش به سبب نوع رفتار و ظاهر زیبایش در فرهنگ و آداب و رسوم جوامع انسانی جایگاه ویژه و پر رنگی دارد. پلنگ به سبب توانایی بسیار زیاد در سازگاری با شرایط متنوع، روزگاری در بیشتر نقاط ایران دیده میشد ولی به دلایل متعددی همچون تخریب زیستگاه و شکار، جمعیت این گونه ارزشمند، بسیار کاهش یافته و عمدتاً به چند زیستگاه جدا از هم محدود شده است.
پلنگ را باید آمیزهای منحصر به فرد از زیبایی، ابهت، قدرت و وقار دانست، قوی و در عین حال چابک و سریع، با حملههای کشنده. کوهستان عرصه حضور اوست، همه جا هست. هر وقت حضور آن را در نزدیکی خود حس کردید، شک نکنید. البته این زیبای نامریی پیش از آن که آن را ببینید، او شما را دیده و بدون آن که بفهمید و جانوران دیگر بفهمند، آهسته از میان تخته سنگها آنجا را ترک کرده است تا همیشه بدانیم که سلطان مغرور کوهستانها دوست ندارد کسی او را ببیند. شب هنگام بر سر کوهها میرود و میغرد تا همگان بفهمند که این قلمرو مالکی دارد، مالکی که حضور هیچ رقیب دیگری را در عرصه خود برنمی تابد. او حاضر است تا پای جان برای دفاع از آن بجنگد.
پلنگ بزرگترین گربه سان دنیا است که در ارتفاعات بلند کوهستانی زندگی میکند و همین بالا و دور از دسترس بودن آن باعث شده که انسان آن را شکارگری مغرور بداند. تعبیری که باعث شده از دیرباز مثلهای مختلفی در میان مردم سینه به سینه نقل شود. میگویند پلنگ آن قدر مغرور بود که برای آن که از تمامی جانوران بالاتر باشد، از بلندترین کوهها بالا رفت و از این که همه را زیرپای خود میدید، به خود میبالید. ولی شب هنگام دید که ماه در دل آسمان از آن بالاتر است، پس پرید تا بتواند ماه را نیز تحت سیطره خود درآورد، غافل از آن که به ته دره سقوط کرد و کشته شد. شاید همین داستان خود ریشه نگرش ما درباره انسانهای مغرور نیز باشد. این جانور زیرک و چالاک، در بیشتر مناطق ایران زیست میکند، ولی متأسفانه آینده آن روشن نیست.
این گربهسان بزرگجثه که درندهترین عضو خانواده است، در اقلیمهای گرم همه جا هست و در نواحی جغرافیایی متنوعی از افریقا گرفته تا آسیا مشاهده میشود.
در ایران ظاهراً روزگاری پلنگ زیاد بوده است چون در جاهای مختلف در ایران «پلنگ تپه» وجود دارد. از آنجا که پازن طعمة مناسبی برای پلنگ است، پراکندگی پلنگ و پازن در ایران تقریباً یکی است با این تفاوت که پلنگ در جنگلهای انبوه نیز زندگی میکند. پلنگ ایران از بزرگترین نژاد پلنگهای دنیا و از اغلب انواع افریقایی و هندی بزرگتر و از آنها کمرنگتر است و این باعث شده است که برخی پلنگ ایرانی را با پلنگ برفی اشتباه بگیرند. در حالی که وجود پلنگ برفی در ایران نامحتمل است.
پلنگ در اسطوره و ادبیات
پلنگ، نام فارسی برای گونه «پَنثراپاردوس» است. پستاندار بزرگ خالدار از تیرة گربهها که در افریقا بیشتر به «لئوپارد» معروف است. در پهلوی: پَلَنگ؛ در گیلکی، فَریزَندی، یارَندی، نطنزی: pجlجng؛ در دزفولی: palang؛ در گُمْشچَه: polang؛ در کردی عاریتی: pilink ؛ در پشتو: ng ¦ a ¤ pr (هورن و هوبشمان، ذیل مادّه). به عقیدة هورن و هوبشمان، در شاهنامه پلنگ به معنای ببر نیز به کار رفته است.
دَمیری علاوه بر نام عامِ نَمِر، حدود ده نام (کنیه) دیگر جمعآوری کرده است که به پلنگ اطلاق میشود. با پیشوند «ابو» برای نر و «ام» برای ماده. فرهنگنویسان، تعدادی واژة کهن به مجموعة واژههای مربوط به این حیوان اضافه کردهاند.
طبیعتشناسان و دایرةالمعارفنویسان سدههای میانی اسلامی دربارة پلنگ صرفاً گفتههای مؤلفان یونانی و رومی از جمله ارسطو و پلینی اکبر و داستانهای ساختگی مربوط به پلنگ و یوزپلنگ را که بر اثر جهل و خیالپردازی، موضوع بحث در دوران باستان بود، تکرار کرده اند. از جمله بعیدترین این ابداعات منشأ پیدایش زرافه است که آن را محصول جفتگیری پلنگ ماده و شتر میدانستهاند و از این رو در فارسی به آن، «اُشتر ـ گاو ـ پلنگ» میگفته اند. گذشته از این، ادعا میشد که دور گردن پلنگ به هنگام تولد یک افعی پیچیده است. جاحظ (قرن سوم) که این افسانهها را حکایت کرده است در رد کردن آنها و طبقهبندی آنها به عنوان «مَزاعِم» کوتاهی نکرده است، اما قزوینی در قرن هفتم و دمیری در قرن هشتم و اشخاص دیگری پس از آنها نیز همچنان این داستانها را بازگفته اند.
به عقیدة ابن فقیه همدانی (قرن سوم)، شاید یوزپلنگ حاصل جفتگیری شیر ماده و پلنگ نر باشد. کُشاجِم، شاعرِ قرن چهارم، در رسالهای که دربارة شکار نوشته گفته است که دو نوع پلنگ وجود دارد: نوعی که هیکلش بزرگ و دمش کوتاه است و نوع دیگری که جثهای کوچک و دُمی بلند دارد. «قلقشندی» (قرن هشتم) کلمه به کلمه این نظر را تکرار کرده است. اما در قرن ششم جنگاور مشهور، «ابن مُنقِذ» (متوفی 584) که شخصاً یوزپلنگ را میشناخت و یکی از آنها را داشت و چندین بار با پلنگ روبرو شده بود، همة این تعابیر و نظریات مغلوط را دور ریخت و میان این دو جانور تمایز قایل شد و با وصف و تشریح آنها، نشان داد که دو گونة کاملاً متفاوت هستند.
مؤلفان متفقالقول هستند که برخلاف شیر که وقتی سیر باشد دوری میگزیند و بسیار کمحالت تهاجمی دارد، پلنگ در همة اوقات بینهایت حالت تهاجمی دارد و به ویژه به دلیل جهشهای شگفتانگیز خود و تمایلش برای بالا رفتن از درختان بزرگ و کمین کردن در آنها، خطرناک است. برای خلاص شدن از شر این مهمان نامطلوب از ترفندهای متعددی استفاده میشد؛ نخست، حفر گودالی سرپوشیده که در آن طعمهای زنده قرار میدادند اما بدگمانی غریزی جانور غالباً این حقه را بی اثر میکرد. «کشاجم» یادآور شده که پلنگ عاشق مشروبات الکلی است و شکارچیان با مست کردن او کاملاً وی را در اختیار میگرفتند. گستردهترین روش کشتن پلنگ، حملة مستقیم با نیزه و سلاحهای کوتاه کمری بود. شکارچی برای احتیاط بدن خود را با لایهای از چربی کفتار میپوشاند که به اعتقاد آنان همچون طلسم عمل میکرد. «عیسی اسدی بغدادی» در دایرةالمعارف عظیم خود دربارة شکار (الجَمهَرة فی علوم البَیزَرَة، نسخة خطی کتابخانة اسکوریال، بخش عربی، ش 903، و نسخة خطی کتابخانة ایاصوفیه، ش 3813) که حدود 638 آن را تألیف کرده، دربارة روش حمله به پلنگ جزئیاتی آورده است و «مَنْکَلی» در تلخیص خود از کتاب اسدی در 773 (ص 96ـ97)، این متن را به طور کامل تکرار کرده است. بنابراین متن، کسی که میخواست خود را در مقابل حیوان آماده سازد میبایست بالاپوش نمدی ضخیمی (لُبّاد) میپوشید و کلاه محافظ به سر میگذاشت که در آن برای دیدن دو سوراخ تعبیه شده بود و پوششی از همان جنس به پا میکرد که از پا تا انتهای ران را میپوشاند. آستین بالاپوش باید تا انگشتان ادامه مییافت. شکارچی با سه خنجر از خود دفاع میکرد؛ دو خنجر را روی دو کفلش میبست و یکی را روی سینهاش قرار میداد. چماق چوبی بسیار محکم و سختی نیز داشت که در هر یک از دو سرش حلقهای فلزی قرار داشت و یک تسمة چرمی سفت این دو حلقه را به هم وصل میکرد. هنگامی که پلنگ دیده میشد، شکارچی مستقیماً به سمت آن میرفت و پیش از آن که پلنگ بجهد، پشتش را به آن میکرد و کمی به جلو خم میشد تا حیوان به شانههای او برسد. همین که حیوان میخواست دندانهای خود را در نمد فرو کند، شکارچی با مهارت چماق چوبیش را به پشت خود و در نتیجه پشت حیوان میانداخت. پیش از این که وی با هر دو دست و به طور ناگهانی و شدید تسمة چرمی را به جلو بکشد، به ندرت چوب در جای خود قرار میگرفت. اگر چوب در جای خود قرار میگرفت، با کشیدن تسمة چرمی، چماق ستون فقرات حیوان را خرد میکرد. اگر چماق به خوبی در پشت پلنگ جای نمیگرفت، بیاستفاده میماند و برای شکارچی تنها این راه وجود داشت که رو به زمین دراز بکشد و با خنجر شکم و پهلوهای جانور را که به او چسبیده بود، هدف قرار دهد. چنین روشی، جدا از قدرت بدنی و عضلانی، به شهامت و خونسردی نیاز داشت.
روش کم خطرتر، محاصره کردن حیوان و بستن آن به رگبار تیرِ کمانداران بود. بنابر باوری عامیانه، برای فرار دادن پلنگ کافی است که جمجمة انسان به او نشان داده شود. در اینجا بار دیگر با افسانههای دوران باستانِ روم و یونان روبرو میشویم. از آن جمله عقیدة یونانیها است که به فحوای آن، درمان پلنگی که با سم کشنده یا خفه کنندة مخصوصِ پلنگ مسموم شده است، بلعیدن مدفوع انسان است. اگر حرف ارسطو را باور کنیم، شکارچیان مقداری از مدفوع انسان را در ظرفی در ارتفاع زیاد از درختی آویزان میکردند و جانور در تلاش عبث برای دستیابی به «پادزهر» آن قدر به بالا میپرید که بر اثر سم به سرعت از پا درمی آمد. «ادریسی»، جغرافیدان قرن ششم، در توصیف شهرهای «مالیندی»، «ملندی»، «مومباسا» و «منبسه» واقع در ساحل کنیا گفته است که بومیانِ «زَنج» به کمک سگهای مو قرمز به شکار پلنگ که در این کشور فراوان است میروند و برای احتیاط جادوگری به نام «مَقَنْقا» را با خود میبرند که قادر است جانورهای درنده را سحر کند.