ادبیات
با تأملی در کتاب «مناقبالعارفین»اثرشمسالدین احمد عارفی افلاکی / سیمای انسانی و اخلاقی مولانا ـ بخش دوم
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 01 دی 1391 16:50
- بازدید: 6744
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر احمد کتابی
استاد بازنشستۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
2-مراتب فروتنی و افتادگی مولانا
2-1- خاکساری و اظهارِ کوچکی نسبت به همه آحاد مردم
«از بعضِ اخلاقِ حمیده آن حضرت (= مولانا) آن بوذ که به هر آحادی و طفلی و بیوهزنی تواضع کردی و تذلّل نموذی و دعاها فرموذی و سجده کنندگان را سجده کردی چه اگر نیز کافر بوذی. گویند که روزی قصابی ارمنی تَنیِل نام مصادف مولانا شذه هفت بار سر نهاذ و او نیز به وی سر نهاذ...»(ص 153)
2-2- تواضع و تذلّلِ بینظیر نسبت به یک راهب
«... منقول است که مگر راهبی دانا در بلاد قسطنطنیه آوازه علم و حِلم و تواضع مولانا را شنیده بوذ و عاشق شذه مسافرت نموذه به طلب مولانا به قونیه آمذه .... التماس زیارت آن حضرت کرده اتفاقاً در راه مقابل رسیذه سه کَرّت به خداوندگار سجده کرده چون سربرمیداشت مولانا را در سجود میدیذ. گویند حضرت مولانا سیوسهبار بذو سرنهاذ. راهب فریاذ کنان جامِها را چاک زذه گفت: ای سلطان دین! تا این غایت چه تواضع و تذلّل است که با همچون منِ بیچاره پلیذی مینمایی؟ فرموذ... با بندگانِ حق تواضع چون نکنم و کمزنی چرا ننمایم و اگر آن را نکنم چرا شایم و که را شایم و به چه کار آیم؟»(ص 361-360)
2-3- خود را از آنچه واقعاً هستی کمتر بِنِمای«... عزیزی روایت کرد که روزی مولانا از من قلمی درخواست کرد و بردیواری سطری چند نوشت که ای مرد!
اگر تو ده مرده ای خویش را یک مرده بنمای که مقابل تو دو مرد و یا سه مرد خواهند آمذن و تو همه را خواهی شکستن. اکنون تو نیم مرده نیستی و خویشتن را صذ مرده مینمایی. العیاذ بالله اگر برابر تو دویست مرده بیایذ حالِ تو چون خواهد بوذن؟» (ص 451)
2-4- تواضع، مدارا و تحمل شگفتانگیزِ پیامبر اکرم
«روزی حضرت مولانا در شرح نیستی و انکسار و تواضع معانی میفرموذ و دلایل ... میگفت ... [از آن جمله]: حضرت پیغمبر ما به غایت متواضع بوذ... چنانک فرموذ: اُمرتُ بِمدارات الناس و خُلق الحَسَن و ما اُوذیَ نبیٌ مثل ما اُوذیتُ چنانکه سر و دندان مبارکش را شکستند و او از غایتِ کرمِ بینهایتِ خوذ اللهمَّ اهدِ قومی فَاِنّهم لایَعلمون میگفت.»(ص 153-152)
3-انساندوستی و مهرورزی
3-1- مولانا هیچگاه خود را جدا و برتر از عامه مردم نمیشمرد.
«روزی حضرت مولانا به حمام در آمذه بوذ. همان لحظه باز بیرون آمذه جامهها پوشیذ. یاران سئوال کردند که خداونذگار چه زوذ بیرون آمذ؟ فرموذ که دلاک شخصی را از کنار حوض دور میکرد تا مرا جا سازد. از شرمِ آن عرق کرده زوذ بیرون آمدم.»(ص 394-393)
نیز در همین خصوص:
«... در نقل است که یک نوبت حضرت مولانا به آب گرم رفته بوذ؛ اصحاب پیشترک رفته حمام را شستند و بُخورات کرده مردم را بیرون راندند و باز به استقبال مولانا رفتند. تا آمدن ایشان تمام مجذومان و رنجوران و مبتلایان باز پر شذه بودند؛ مگر اصحاب ایشان را میرنجانیذند و از آب دور میکردند، بانگ براصحاب زذ و جامهها بیرون کرده به آب در آمذ و نزدیک ایشان رفته از آن آبها برخوذ میریخت. کافه حاضران از آن خُلق عظیم و کَرَم عَمیم او حیران میماندند...»(ص 337)
3-2- ملاطفت و رأفت نسبت به کودکان
«همچنان منقول است که روزی از محلهای میگذشت و طفلکانِ خُرد بازی میکردند. چون از دور مولانا را دیدند به یکبار دوانه شده سر نهاذند. خداوندگار نیز سر نهاذ. مگر از دور کودکی بانک زذ که تا من نیز بیایم ، تا کودک فراغت حاصل کردن و آمذن توقف کرده بوذ.»(ص 154-153)
3-3- رعایتِ منزلت و احترامِ همراهان
«همچنان روزی حضرت مولانا را [معینالدینِ] پروانه به سماع دعوت کرده بود. چون به درِ سرای رسید توقفِ بسیار فرموذه گفت: تا همه یاران در آیند. چون مجموع اصحاب در آمدند، پس آنگاه مولانا در آمذ... فرمود که اگر اول ما در میآمذیم، بودی که حَشَمِ نواب بعضی اصحاب را منع کردی.»(ص 154)
3-4- سرزنش کردنِ ملکه خاتون به خاطر رنجانیدن کنیزش
«روزی ... ملکه خاتون [دختر مولانا] مملوکه خود را رنجانیده بوذ. از ناگاه حضرت مولانا از در درآمذه بانگی بر وی زذ که چراش میزنی و چراش میرنجانی؟ چه اگر او خاتون و تو کنیزک بوذی چه خواستی کردن؟ میخواهی که فتوی دهم که در کل عالم غلام و کنیزک نیست الاحق را و فی الحقیقه همه براذران و خواهران مااند که ما خَلُقُکم و لا بَعثُکم الا کَنفسٍ واحده » (ص 406)
4-مهرورزی نسبت به حیوانات
4-1- مذمّتِ بدرفتاری با چهارپا
«... مگر یارِ ربانی شهابالدینِ گوینده... بر بهیمه سوار شده بوذ؛ از ناگاه خر او بانگی برکشید. [شخص] مذکور از سَرِ غضب چند بار خر را بر سر بزد. حضرت مولانا فرموذ که حیوان بیچاره را چراش میزنی؟ برای آنکه بارت میکشذ؟ شکری نکنی که تو او را راکبی و او مرکوبِ توست؟ و نعوذ بالله اگر برعکس بوذی چه خواستی کردن؟(ص 116)
4-2- اِطعامِ سگی که هفت شبانهروز گرسنه مانده بود.
«شیخ نفیسالدین سیواسی... روایت کرد که روزی حضرت مولانا مرا اشارت کرد که دو درمی خُطابِ نیکو بستان و بیار؛ و آن زمان یک سینی خطاب را به درمی میداذند. فیالحال حاصل کرده از دست من بستذ و در میزری کرده، روانه شذ و من آهسته از عقب او میرفتم تا در خرابهای در آمذ دیذم که ماده سگی بچگان کرده بوذ؛ همه را در خوردِ آن سگ داذ... فرمود که هفت شبانهروز است که این بیچاره چیزی نخورده است.» (ص 376 و برای مورد مشابه ? ص 377)
5-فتوت و رأفت در حقِّ خلافکاران و مطرودانِ جامعه
5-1- رفتار مهرآمیز و بزرگوارانه با زنی نا بهنجار
«... منقول است که در خانِ صاحب اصفهانی نابهنجار زنی بود به غایت جمیله؛ و او را کنیزکان بسیار در کار بوذند؛ همانا که روزی حضرت مولانا از آنجا میگذشت، آن عورت پیش دویذه سر نهاذ و در پایِ خداونذگار افتاذه تضرّع و شکستگی مینموذ؛ فرمود که رابعه ! رابعه! رابعه!؛ کنیزکان او را خبر شذ، بهیکبارگی بیرون آمذه سر در قدم او نهاذند؛ فرموذ که زهی پهلوانان! زهی پهلوانان!
زهی پهلوانان که اگر بارکشیِ شما نبوذی، چندین نفوسِ لوّامه امّاره را که مغلوب کردی و عفتِ عفیفه زنان کجا پیذا شذی؟ همانا که از بزرگانِ زمان یکی گفته باشذ که این چنین بزرگی با قحّابِ خرابات چندین پرداختن و ایشان را به انواع نواختن وجهی ندارذ ؛ فرموذ که حالیا او در یک رنگی میروذ و خوذ را چنانکِ هست بیزرق مینمایذ؛ اگر مردی تو نیز چنان شو و از دو رنگی بیرون آی تا ظاهر تو همرنگِ باطن شوذ و اگر ظاهر و باطنِ تو یکسان نشوذ، باطل شوذ و عاطل گردذ. عاقبهًْ الامر آن خاتونِ جمیله رابعهوار توبه کرده کنیزکان خود را آزاذ کرد؛ و خانهاش را یغما فرموذ و از نیکبختانِ آخرت گشته ارادت آورد و بسیار بندگیها نموذ.»(ص 555)
5-2- معذور داشتن و نواختنِ دزدی که قالیچهای را از زیرپایِ مولانا در حینِ نماز ربوده بود.«... منقول است که روزی حضرت مولانا در خلوتِ خود مستغرقِ نماز شذه بوذ. یکی در آمذ که بینوایم و چیزی ندارم. چون او را در آن استغراق بدیذ قالیچه را از زیرپای مبارکش برکشیذ و روانه شذ... خواجه مجدالدین مراغِی آن حال را دریافته... بیرون آمذ و او را در تیز بازار بدیذ که قالی را میفروخت. به زجرِ آن مسکین مشغول شده به حضرت مولانا آورد. فرموذ که از غایتِ احتیاج کرده است. عیب نیست، معذوردار! از او بایذ خریدن. زهی کمالِ علم و جمالِ حِلم و دریایِ سِلم!»(ص 376)
6-مراتبِ سعه صدر و تحملِ مولانا
6-1- مُجاب نشان دادن خود در ظاهر به انگیزه حفظِ حرمت و شکسته نشدن طرفِ مباحثه «خواجه شرفالدین سمرقندی ... روایت کرد که حضرت مولانا در سنِّ نُه سالگی سایر اَکابرِ علما را و دانشمندانِ چُستِ نکتهگوی را در بحث مُلزَم میکرد و باز تلطّف نموذه خوذ را ملزم میکرد و به لطف تمام سئوالها میکرد و جوابها میداذ و هرگز در اثنای کلام و بحث کسی را لانُسلّم نمیگفت؛ ایشان غلبه میکردند و لانُسلّم میگفتند و منعها میکردند و من تشنیع میزذم که چرا لانُسلّم نمیگویی و تن میزنی ؟
گفت: چون او در سال از من بزرگتر است، بر رویِ او لانُسلِّم چون گویم؟ بارها میدیذم که [به ظاهر] قاصر و ملزم میشد تا به کلی خراب نشوند و در رعایتِ اکابرِ دین مبالغه میفرموذ.»(ص 322-321)
ادامه دارد