ادبیات
تجلی مدارا در اندیشههای مولانا - بخش چهارم و پایانی
- ادبيات
- نمایش از پنج شنبه, 24 فروردين 1391 17:33
- بازدید: 17987
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتراحمد کتابی
استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
درآمد
مدارا و تساهل یکی از فاخرترین و انسانیترین جلوههای فرهنگ پربار و سرافرازِ ایران زمین است که درآثار اندیشمندان و سخنوران سترگ فارسی ـ به ویژه در نوشتهها و گفتههای عارفان بزرگ ایرانی نظیر فریدالدین عطارنیشابوری، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابیالخیر و مخصوصاً مولوی ـ برجستگی خاص یافته است. در این بررسی، کوشش شده است تجلّیِ اندیشۀ تساهل و مدارا در آثار مولانا جلالالدین محمد مولوی، متفکر بزرگ و عارف نامدار ایرانی، ردیابی و تحلیل شود قسمت پایانی مقالۀ حاضربا این توضیح مجدد تقدیم حضور می شود که اعداد بدون پرانتز نشانۀ ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پینوشت است.
***
3-2-2-1- فرافکنی بر شیطان
مولانا، ضمنِ حکایت مربوط به مناظرۀ معاویه با شیطان، از زبان ابلیس خطابِ به معاویه (و در واقع خطابِ به انسانها) چنین میگوید:
تو ز من با حق چه نالیای سلیم!؟
تو بِنال از شَرِّ آن نفسِ لئیم
تو خوری حلوا، تو را دُمِّل شود
تب بگیرد، طبعِ تو مختل شود
بی گُنَه لعنت کنی ابلیس را
چون نبینی از خود آن تلبیس را؟
دفتر دوم: 2718- 2725
3-2-2-2- هر کس مسئول اعمال خودست
چو بکاری جو، نروید غیرِ جو
قرض، تو کردی ز که خواهی گرو
جُرم خود را بر کسی دیگر مَنِه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده
... متهم کن نفس خود راای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
دفتر ششم: 425- 430
3-2-3- بدگویی از دیگران، به منزلۀ خوردن گوشت بدن آنهاست:
مولانا، بدگویی در غیابِ دیگران را از جملۀ بدترینِ رذایل بهشمار میآورد و به متابعتِ از قرآنِ کریم، غیبت را به منزلۀ اکلِ گوشت بندۀ خداوند تلقی میکند(14):
گوشت(15)هایِ بندگانِ حقخوری
غیبتِ ایشان کُنی، کیفر بری
دفتر سوّم: 107
3-2-4- اگر از دیگران عیبجویی نکنیم، عیوب خودمان پوشیده میماند:
چون خدا خواهد که پوشد عیبِ کس
کم زند در عیبِ معیوبان نفس
دفتر اوّل: 816
3-2-5- طعنهزنی به پاکان، موجب رسوایی طعنهزن میشود:
چون خدا خواهد که پردۀ کس درد
میلش اندر طعنۀ پاکان برد
دفتر اوّل: 815
3-2-6- عیبجویی از دیگران، موجب بیخبری و غفلت از جهان غیب میشود:
عیبهای سگ بسی او برشمرد
عیبدان از غیبدان بویی نبرد
دفتر سوّم: 571
3-2-7- عیبجویی از دیگران و غفلت از عیب خویشتن، از موجبات گمراهی است:
در این خصوص، مولانا را، در دفتر دوّم مثنوی، داستانی بس آموزنده است که خلاصۀ آن بدین شرح است:
چهار هندو برای ادای فریضۀ به مسجدی وارد میشوند و با خضوع و خشوع تمام به نماز میایستند. در این اثنا، موذن هم وارد میشود. یکی از آن چهار تن، در حین نماز، از موذن سؤال میکند که آیا وقت اذان گفتن است؟ نمازگزار دیگر، به نمازگزار نخستین عتاب میکند که مگر نمیدانی سخن گفتن در نماز موجب بطلان آن است؟ نمازگزار سوّم، بیآنکه به غفلت یا اشتباه خود واقف باشد، به نمازگزار دوّم اعتراض مینماید که چرا دیگران را از عملی منع میکند که از خود او سرزده است و سرانجام، نمازگزار چهارم غافلانه خداوند را سپاس میگوید که به حمدالله به اشتباه آن سه دچار نشده و مثل آنان به چاه در نیفتاده است و بدین ترتیب نماز هر چهار نفر باطل میشود:
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
دفتر دوّم: 3033
در پایانِ حکایت، مولانا به تمجید و تحسین کسانی میپردازد که توان و انصافِ مشاهدۀ عیوب خویش را دارند و تذکرها و ارشادهای دیگران را در جهتِ اصلاحِ خویش از جان و دل میپذیرند:
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
همانجا: 3034
ب ـ مدارا (تحمل) و حلم (بردباری)
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حِلمِ حق شو با همه مرغان بساز
دفتر چهارم: 779
این دو خصیصه از جملۀ بارزترین مظاهر و مصادیق تساهل ـ و به تعبیری دیگر، خلاصه و عصارۀ آن ـ به شمار میرود. از اینرو، جای آن دارد که با تفصیلی بیشتر به بررسی آنها بپردازیم:
1. مدارا
شایان ذکر است که در اینجا، برخلاف صفحات پیشین، واژه «مدارا» به مفهوم اخص کلمه ـ مترادف با تحمل ـ به کار رفته است.
مدارا، به این مفهوم عبارت است از تحملِ کژیهای مردم و رفتارهای ناروای آنان و عدمِ اعمال و یا ابراز تندی یا خشونت در قبالِ آنها.
مدارا از جملۀ مقولاتی است که در آثار مولانا، اعم از منثور و منظوم، به کرات مورد توصیه و تأکید قرار گرفته است که جداگانه آنها را مطالعه میکنیم.
1-1- مدارا در آثار منثور مولانا
در کتاب فیه ما فیه، در بابِ ضرورت خویشتنداری در برابرِ نارواییها و انحرافات و اِعمال حداکثر تدریج و تانی در اصلاح آنها به نکاتی بسیار خواندنی و درخورِ توجه و تأمل بر میخوریم که از نظر اصولِ تعلیم و تربیت جدید نیز واجد کمال اهمیت است:
«... از صد کژی یک کژی را میگویند تا او را دشوار94 نیاید و باقیِ کژیهایش را میپوشانند، بلکه مدحش میکنند که آن کَژَت راست است تا به تدریج این کژیها را یکیک از او دفع میکنند. هم چنانکه معلم، کودکی را خط آموزد. چون به سطر رسد، کودک سطر مینویسد و به معلم مینماید. پیش معلم آن همه کژ است و بد.
با وی به طریقِ صنعت95 و مدارا میگوید که جمله نیک است و نیکو نبشتی، احسنت! اِلا یک طرف را بد نبشتی، چنین میباید نبشتن، و باقی را تحسین میگوید تا دل او نَرَمَد و ضعف او به آن تحسین، قوّت میگیرد و همچنان به تدریج تعلیم میکند».
(فیه ما فیه، ص 129)
1-2- مدارا در آثار منظوم مولانا
در منظومههای مولانا نیز، توصیههای مکرری دربارۀ لزوم رعایت بردباری در برخورد با انحرافات و ناشایستگیها به چشم میخورد که ذیل عنوانهایی چند آنها را میآوریم: 1-2-1- ضرورتِ خویشتنداری نسبت به بدان در یکی از حکایات دفتر چهارم، مولانا، تحمل در برابر بیادبان را اجتنابناپذیر میداند و برآن است که کسانی که از بدخویی دیگران شکایت دارند غالباً خود بدان مبتلایند و در واقع، بدخویی خود را فرافکنی میکنند:
ای مسلمان! خود ادب اندر طلب
نیست الا حمل96، از هر بیادب
هر که را بینی شکایت میکند
که فلان کس راست طبع و خویِ بد
این شکایتگر، بدان که بَدخُو است
که مَر آن بدخوی را او بدگُو است
دفتر چهارم: 771- 778
1-2-2- لزومِ ملایمت و مدارا برای اصلاح جامعه
در جایی دیگر از دفتر چهارم، از قول خداوند به حضرت موسی(ع) توصیه میشود که در برابر فرعون ملایمت و نرمگویی پیشه کند؛ منتها از حقگویی باز نایستد:
موسیا! در پیشِ فرعونِ زَمَن
نرم باید گفت قولاً لیّناً97
آب اگر در روغنِ جوشان کنی
دیگران و دیگ را ویران کنی
همانجا: 3815- 3817
1-2-3- مدارا با نادانان، موجبِ صفایِ دل است:
در یکی از حکایتهای دفتر ششم، اختیار صبر در قبال رفتارهای جاهلان مورد توصیۀ موکد قرار گرفته است:
با سیاستهایِ جاهل صبر کُن
خوش مدارا کن به عقلِ من لَدُن98
صبر با نااهل، اهلان را جلی است
صبر، صافی میکند هر جا دلی است
دفتر ششم: 2040- 2043
و در جایی دیگر از همان دفتر، از رنجها و مرارتهای جا نکاهی که پیامبران از دست نااهلان متحمل شدهاند، یاد شده است:
چون بسازی با خَسّیِ این خسان
گردی اندر نور، سنّتها رسان
کانبیا رنجِ خسان بس دیدهاند
از چنین ماران بسی پیچیدهاند
همانجا: 2149- 2150
2. حلم (بردباری)
حِلم از صفات شاخص و بارز پیامبران و بندگان شایسته شمرده شده است؛ تا آنجا که امام محمد غزالی ـ در کتاب معروف احیاء علوم الدین ـ حلم را افضلِ از کَظم99 میداند زیرا فرو خوردن خشم جنبۀ تکلّف دارد و حال آنکه حلم غالباً با آرامش و اطمینان خاطر (سُکینه) همراه است.
(نقل از: زمانی، ص 761)
پس از این توضیح مقدماتی، اکنون به بررسی مصادیق حلم و خصایص آن میپردازیم:
2-1- حلمِ انسان، انعکاسی از حِلمِ الهی است ولی در برابر آن ناچیز است:
صد پدر، صد مادر اندر حلم ما
هر نفس زاید، در افتد در فنا
حلمِ ایشان، کفِّ بحرِ علمِ ماست
کفِّ رود، آید ولی دریا بجاست
دفتر اوّل: 2675- 2677
2-2- کیمیایِ حلم پلیدی را به پاکی و بدی را به نیکی تبدیل میکند:
این زمین از حِلمِ حق دارد اثر
تا نجاست بُرد و گُلها داد بَر
تا بپوشد او پلیدیهای ما
در عوض بر روید از وی غنچهها
دفتر دوّم: 1804- 1805
2-3- حلم ساتِرِ (= پوشانندۀ) عیوبِ مردم است:
حلم، زشتیها و خطاها (تقصیرها) را میپوشاند و مانع پردهدری و رسوایی میشود کما اینکه ضمن «حکایتِ در بیان توبۀ نصوح...» میبینیم که عارف روشن ضمیر، با وجود وقوف بر عمل ناشایستِ نصوح، سکوت اختیار میکند و با خنده از خدا مسئلت میکند که او را توبه دهد:
سِرّ او دانست آن آزاد مرد
لیک چون حلم خدا پیدا100 نکرد
بر لبش قفل است و در دل، رازها
لب، خموش و دل، پر از آوازها
عارفان که جامِ حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
دفتر پنجم: 2237- 2241
2-4- حلم مردان خدا، گاهی دنیا طلبان را مشتبه میسازد:
دنیادوستان، گاهی بردباری و حلمِ مردان خدا را سوء تعبیر و نشانۀ بیحقیقتی تلقی میکنند و آنان را دست کم میگیرند:
صد هزاران حلم دارند این گروه
هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه
حلمشان بیدار را ابله کند
زیرکِ صد چشم101 را گمره کند
دفتر چهارم: 2092- 2094
2-5- صبر منشاء سعۀ صدر و منبع سجایای والای انسانی و فضایل عالیۀ اخلاقی است:
یارِ بد نیکوست بهرِ صبر را102
که گشاید صبر کردن، صدر را
... صبرِ جمله انبیا با منکران
کردشان خاصِ حق و صاحب قِران103
دفتر ششم: 1407- 1410
2-6- صبر و بردباری لازمۀ ایمان است:
گفت پیغمبر خداش ایمان نداد
هر که را صبری نباشد در نهاد
دفتر دوّم: 601
2-7- صبر و بردباری برترین کیمیاست:
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
دفتر سوّم: 1854
2-8- صبر با نااهلان و تحمّل نارواییهایِ آنان، موجدِ صفای باطن است:
صبر با نااهل، اهلان را جلی است
صبر، صافی میکند هر جا دلی است
دفتر ششم: 2041
ج ـ نرمخویی و خشم گریزی
یک سخن از دوزخ آید سویِ لب
یک سخن از شهر ِ جان در کویِ لب
دفتر ششم: 4281
مولانا را، در مثنوی و نیز در سایر آثار، در تحسین و تمجید ملایمت و نیکخویی و در مذمتِ خشونت و خشمورزی سخنانی بس آموزنده و حکیمانه است که آنچه ذیلاً میآید تنها اندکی از بسیار است:
1- نیکخویی و خوشخلقی از والاترین فضایل و سجایاست:
من ندیدم در جهانِ جستوجو
هیچ اهلیت به از خویِ نکو
دفتر دوّم: 810
2- خشم منشأ دوزخ است:
خشم تو تخمِ سعیرِ104 دوزخ است
هین بکُش این دوزخت را کین فخ105 است
دفتر سوّم: 3480
3- فرو نشاندن خشم از نشانههای مردانگی و از ویژگیهای پیامبری است:
وقتِ خشم و وقتِ شهوت مرد کو
طالب مردی106 دوانم کو به کو
دفتر پنجم: 2893
ترکِ خشم و شهوت و حرصآوری
هست مردی و رگِ107 پیغمبری
همانجا: 4026
4- در امان ماندن از غضب الهی، موکول به فرو نشاندن خشم خود است:
گفت عیسی را یکی هشیار سر108
چیست در هستی ز جمله صعبتر؟
گفتشای جان! صعبتر خشم خدا
که از آن دوزخ همی لرزد چو ما
گفت: از این خشمِ خدا چِبوَد امان؟
گفت: ترکِ خشمِ خویش اندر زمان
دفتر چهارم: 113- 114
5- نایرۀ غضب تنها با نورِ ایمان خاموش شدنی است:
کُشتن این نار نَبوَد جزبه نور
نورُکَ اطفَأ نارنانَحنُ الشکور109
دفتر سوّم: 3481
6- خشم، بینش صحیح و استقامت روح را سلب میکند:
خشم و شهوت مرد را اَحَول کند
ز استقامت روح را مُبَدل کند
دفتر اوّل: 333
7- خشم، قابلِ والایش (تصعید)110 است:
خشم را میتوان به خصوصیات مثبتی تبدیل و یا به مجاریِ مطلوبی هدایت کرد:
آتش شهوت که شعله میزدی
سبزۀ تقوی شد و نور هُدی
آتش خشم از شما هم حلم شد
ظلمتِ جهل از شما هم علم شد
دفتر دوّم: 2561- 2562
8- آتشِ خشم، سرانجام، دامن خشمگیر را هم میگیرد:
چون ز خشم، آتش تو در دلها زدی
مایۀ نارِ جهنم آمدی
آتشت اینجا چو آدم سوز بود
آنچه از وی زاد مرد افروز بود
آتشِ تو، قصد مردم میکند
نار کز وی زاد بر مردم زند
آن سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم گشت و میگیرد دُمَت
دفتر سوّم: 73- 75
د ـ مهرورزی و اجتناب از کینهتوزی
از محبت مرده زنده میکنند
و ز محبت شاه بنده میکنند
دفتر دوم: 1531
سراسر آثار مولانا آکنده از ارزشهای والای انسانی و توصیههای بشردوستانه است که از آن میان، ستایشِ مهرورزی و نکوهشِ کینهتوزی و انتقامجویی، از جایگاه ویژهای برخوردار است. بینیاز از تذکر است که توصیههای مولانا دربارۀ این دو مقوله، از نظر موضوعِ مورد بررسیِ این گزارش ـ مدارا و تساهل ـ واجد بیشترین اهمیت است.
ذیلاً به ارائۀ شاهد مثالهای شاخصی که در این خصوص، از مثنوی معنوی، استخراج کردهایم، میپردازیم:
1. معجزات مهر و محبت
در دفتر دوّم مثنوی ذیلِ عنوان «ظاهر شدنِ فضل و زیرکیِ لقمان پیشِ امتحان کنندگان» ابیات چندی وجود دارد که ضمن آنها، اندیشههای انسانی و اخلاقی مولانا جلالالدین محمد مولوی به نیکوترین و شیواترین گونه انعکاس یافته است. این ابیات ـ چه از نظر مضمون و محتوا و چه از جهت قالب و نحوۀ بیان ـ از جملۀ شاهکارهای مسلم نظم فارسی محسوب میشود؛ تا آنجا که شاید بتوان آنها را همترازِ ابیات معروف و جاودانی شیخ اجل سعدی دانست که با «بنیآدم اعضای یکدیگرند» آغاز میشود. موضوع این ابیات که تقریباً در همه مصراعها تکرار شده، «محبت» وآثارِ معجزهآسای آن است:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مِسّها زرین شود
از محبت دُرد111ها صافی شود
و ز محبت دَردها شافی112 شود
از محبت خارها گل میشود
و زمحبت سرکهها مُل113 میشود*
از محبت نار نوری میشود
و ز محبت دیو حوری میشود*
از محبت حزن شادی میشود
و زمحبت غولهادی میشود*(16)
از محبت سُقم114 صحت میشود
و ز محبت قهر رحمت میشود
آنچه در این منظومه مخصوصاً شایان توجه و تأمل است رابطهایست که مولانا بین مهرورزی و دانشوری ـ البته به شکل کامل آن ـ قائل شده است:
این محبت هم نتیجۀ دانش است
کی گزافه115بر چنین تختی نشست
دانشِ ناقص کجا این عشق زاد؟
عشق زایَد ناقص اما بر جماد
2. مسالمتجویی و صلحطلبی
مولانا در یکی از غزلیات شیوای دیوان کبیر،آشتیپذیری و ستیزهگریزی خود را ـ حتی در شرایطی که طرف مقابل بر رویارویی و مبارزهجویی اصرار داشته باشدـ با بیانی بس گویا و انسانی عرضه داشته است:
اگر مـر تـرا صلح آهنگ نیست
مرا با توای جان سَرِ جنگ نیست
تو در جنگ آیی روم من به صلح
خدای جهان را جهان تنگ نیست
دیوان شمس، غزل 495
3. نکوهش کینهتوزی
مولانا، ضمن یکی از حکایات دفتر دوّم مثنوی، موکداً آدمیان را از کینهتوزی برحذر میدارد و کینه را به مثابۀ دوزخ و دشمنِ دینداری تلقی میکند:
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلویِ کین داران نهند
اصلِ کینه دوزخ است و کینِ تو
جزو آن کلّ است و خصمِ دین تو
دفتر دوّم: 273- 275
هـ. ـ ادب ورزی
دل بیارامد به گفتارِ صواب
آنچنانکِ تشنه آرامد به آب
دفتر ششم: 4276
ادب، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از آزرمجویی و رعایتِ نزاکت در رفتار و مراعاتِ عفت در گفتار.
مولانا، در چندین جای مثنوی، بر رعایت ادب تأکید فراوان ورزیده است از آن جمله، در جایی، ادبورزی را توفیقی الهی دانسته و در مقابل، ترک ادب را موجب محرومیت از الطاف خداوندی شمرده است:
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب، محروم گشت از لطفِ رب
دفتر اوّل: 78
و در بیت بعد، تا آنجا پیش رفته که بیادب را منشأ فتنه در سراسر عالم تلقی کرده است:
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
همانجا: 79
در جایی دیگر، بیادبی را موجب بیبرکتی و سبب نزول بلا دانسته و بهعنوان شاهد مثال از کفران نعمت و گستاخیِ شماری از پیروان حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) یاد کرده است که، متعاقب آن، جریانِ نعمِ الهی برآنها منقطع شد:
مائده116 از آسمان در میرسید
بیصُداع117وبیفروخت و بیخرید
در میانِ قوم موسی، چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس؟
منقطع شد نان و خوان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسِمان
همانجا: 80-84
و نیز، در جایی، بین ادب ظاهری و ادب باطنی تمایز قائل شده است:
پیش اهلِ تن، ادب برظاهر است
که خدازیشان نهان را ساتر118 است
پیش اهلِ دل، ادب برباطن است
زآنکه دلشان برسرایر،فاطن119 است
دفتر دوّم: 3219-3220
و سرانجام در ستایشِ ادب و نکوهش ترکِ آن به این جمعبندی میرسد:
از ادب پر نور گشتهست این فلک
و ز ادب، معصوم و پاک آمد مَلَک
بُد ز گستاخی کسوفِ آفتاب
شد عَزا زیلی120زجرأت ردِّ باب121
همانجا: 91-92
و ـ مشورت و رایزنی
عقل با عقل دگر دو تا شود
نور افزون گشت و ره پیدا شود
دفتر دوّم: 26
در آثار مولانا، ضرورتِ مشورت با صالحان و نیکان در امور و شئون مختلف بارها و بارها مورد تصریح و تأکید قرار گرفته است. نظر به اهمیت این مسأله، شواهدِ مثالِ مستخرج ذیلِ عنوانهایی جداگانه ارائه میشود:
1. فلسفه و علّت وجودی مشورت
1-1- انضمام عقول و تدابیر موجبِ تقویت اندیشه واتقانِ تصمیمات میشود:
عقل قوّت گیرد از عقلِ دگر
نِی شکر کامل شود از نیشکر(6)
دفتر دوّم: 2277
1-2- رایزنی خطا و اشتباه را به حداقل میرساند:
ور چه عقلت هست، با عقلِ دگر
یار باش و مشورت کن ای پدر
با دو عقل از بس بلاها و ارهی
پایِ خود بر اوجِ گردونها نهی
دفتر چهارم: 1263-1264
1-3- ضرورتِ شور با صالحان و امناء
مشورت کن با گروهِ صالحان
بر پیمبر اَمرِ شاوِرهُم(7) بدان
دفتر ششم: 2611
گفت پیغمبر: بکُن ای رای زن
مشورت کالمُستشارُ مُوتَمَن122
دفتر اوّل: 1044
ز ـ نکوهش انتقادناپذیری و عدم تسلیم در برابر حق:
روی باید آینهوار آهنین
تات گوید رویِ زشت خود ببین
دفتر پنجم: 3506
مولانا در یکی از حکایات دفتر پنجم مثنوی (ذیل عنوانِ «حکایتِ مات کردنِ دلقک سید شاه ترمدرا») به نقد روحیۀ تسلیمناپذیری در برابرِ حق ـ که بهویژه، در بین اصحابِ جاه و ارباب قدرت شیوع بسیار دارد ـ پرداخته است. خلاصۀ این داستان عبرتانگیز که وصفِ حالِ اکثریتِ قریب به اتفاقِ زورمندان و جباران است، بدین شرح است:
پادشاهی با دلقک خود به بازی شطرنج میپردازد. نتیجۀ بازی به نفع دلقک تمام و شاه به اصطلاح مات میشود؛ ولی به مقتضای برخورداری از قدرت مطلقه، حاضر به پذیرش شکست خود نیست. از اینرو، به شدت خشمگین میگردد و مهرههای شطرنج را بر سر دلقک میکوبد. دلقک از شاه امان میطلبد و شاه بدو فرمان میدهد که در دورِ بعدیِ بازی، شکست اختیار کند. دلقک در حالیکه از شدت وحشت و بیم جان، همانند شخصی برهنه در سرمای زمهریر، لرزه بر اندامش افتاده است، شروع به بازی میکند. از قضا، این بار نیز، دلقک برنده میشود. دلقک از ترس به کنجی میخزد و خود را در زیر بالشها و شش نمد مخفی میکند باشد که از ضربات سهمگین شاه مصون بماند. شاه علت این کار را از او جویا میشود و دلقک هوشمندانه و واقعگرایانه چنین پاسخ میدهد:
کی توان حق گفت جُز زیرِ لحاف
باتو ای خشم آور آتش سجاف123!؟
ای تومات و من ز زخم شاه مات
میزنم شه شه124به زیر رَختهات
دفتر پنجم: 3515-3516
در دنبالۀ همین حکایت، مولانا به مقولۀ دیگری میپردازد و این بار لبۀ تیز انتقاد خود را متوجه زاهدان متحجری میسازد که به تعبیر او، سطح درک و فهمشان حتی از کودکان هم پایینتر است:
مغز او خشک است و عقلش این زمان
کمتر است از عقل و فهم کودکان
همانجا: 3519
و سرانجام به این جمعبندی میرسد:
هر که محبوس است اندر بو و رنگ
گرچه در زهدست باشدخُوش125 تنگ
تا برون ناید از این تنگین مناح126
کی شود خُویش خوش و صدرش فراخ؟
همانجا: 3531- 3532
ح ـ حمل بر برائت و صحت کردنِ اعمال دیگران
این چنین بهتان مَنِه بر اهلِ خلق
این خیالِ توست برگردان ورق
دفتر دوّم: 2307
مولانا، به تبعیتِ از دو اصل (یا قاعدۀ) معروف فقهی و حقوقی (17) اصل را بر برائت میداند و قائلِ به حملِ برصحت کردنِ امور و افعال است. ناگفته پیداست که رعایت این اصول، با مدارا و تساهل سازگاریِ کامل دارد و از بدبینیِ نسبت به دیگران و برخورد ناشایست با آنها مانع میشود. در این زمینه، حکایت مندرج در دفتر دوّم مثنوی (ذیل عنوانِ «طعنه زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتنِ مرید شیخ را») بسیار گویا و روشنگر است:
شخصی ظاهربین، در عَلَن، یکی از بزرگان عرفا را به بدکاری، شرابخواری و ریاکاری متهم میکند:
آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد
کو بَدست و نیست بر راهِ رشاد
شاربِ خمر است و سالوس و خبیث
مر مریدان را کجا باشد مغیث127؟
دفتر دوّم: 3303-3304
یکی از مریدان شیخ، از ایراد این اتهام بیپایه به مرادش سخت برمیآشوبد:
آن یکی گفتنش ادب را هوش دار
خُرد نبود این چنین ظَن بر کِبار
دور از او و دور از آن اوصافِ او
که ز سیلی تیره گردد صافِ او
همانجا: 3305-3306
ولی اتهام زننده، بردعویِ باطل خود پای میفشارد:
که منش دیدم میان مجلسی
او ز تقوی عاری است و مفلسی
وَرکه باور نیستت خیز اِمشبان
تا ببینی فِسقِ شیخت را عیان
شب ببردش بر سَرِ یک روزنی
گفت: بنگر فِسق و عشرت کردنی
دید شیشه در کَفِ آن پیر پُر
گفت: شیخا! مرتراهم هست غُرّ128
همانجا: 3399-3401
مرید از مشاهدۀ این صحنه سخت یکه میخورد و با لحنی بس عِتاب آلود شیخِ مرادش را مخاطب میسازد که:
تو نمیگفتی که در جامِ شراب
دیو میمیزد129 شتابان ناشتاب؟
اما وقتی تأمل و دقت بیشتری صورت میگیرد، معلوم میشود که مطلقا بادهای در کار نبوده است بلکه گونهای شربت قند را به اشتباه شراب تصور کردهاند:
شیخ گفت: این خود نه جام است و نه می
هین به زیرآ مُنکِرا! بِنگر به وی
آمد و دید انگبینِ خاص بود
کور شد آن دشمنِ کورِ کبود
3412-3413
مشابه این اتهامِ بیپایه در حکایتی دیگر در همان دفتر (ذیل عنوانِ «کرامات آن درویش که در کشتی متهمش کردند») آمده است (ابیات 3479 به بعد) که از نظر احتراز از تطویلِ کلام از شرح آن صرف نظر میشود.
ط ـ خوشبینی نسبت به طبیعتِ (نهاد) آدمی
از نظر مولانا، ارواح انسانی، در اصل منزه بودهاند. اکنون هم، اگر حجابهای مانع و ساتِر کنار زده شود، پاکیِ فطری آنها آشکار میشود:
جانِها در اصلِ خود، عیس دم است
یک دَمَش زخم است و دیگر مرهم است
گر حجاب از جانها برخاستی
گفتِ هر جانی مسیح آساستی
دفتر اوّل: 1598-1599
پینوشت:
11. مِغفَر به معنای کلاهخود است.
12. در بعضی نسخهها از جمله در نسخۀ مصحح مرحوم رمضانی خشم ضبط شده است ولی واژۀ حشم هم، در زبان عربی به معنای خشم آمده است. (المنجد، ذیلِ حشم).
13. رجوع کنید به مقالۀ مفهوم فرافکنی در اندیشههای مولوی، نوشتۀ نگارنده مندرج در شمارۀ 34-35 مجلۀ مطالعات و پژوهشهای دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان و نیز کتاب فرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی، تألیف نگارنده، شرکت انتشارات علمی ـ فرهنگی، چاپ اوّل، 1383، صفحات 44-74 و نیز پینوشت آن از ص 157 به بعد.
14. «ولا یَغتَب بَعضَُکُم بَعضاً ایُحبُّ اَحَدُکم اَن یأکُلَ لحمَ اخیهِ مَیّتاً» (سورۀ 49، آیه 12) از یکدیگر غیبت مکنید آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟
15. در چاپ چهارم مثنوی نیکلسون (انتشارات امیرکبیر) به جایِ «گوشتها»، «گوشها» چاپ شده که احتمالاً اشتباه چاپی است .
16. سه بیت اخیر که با علامت * مشخص شده در نسخۀ مصحح نیکلسون ضبط نشده ولی در خلاصۀ مثنوی ملخص محمدصادق رازی (ص 57، سطرهای 2، 3 و 4) و نیز در نسخۀ مصحح مرحوم رمضانی (ص 102، س 27 و 28) آمده است.
17. به موجب اصل (یا قاعدۀ) اوّل، همۀ افراد از هر اتهامی مبرّا هستند، مگر اینکه خلافش ثابت شود و به موجب اصل (یا قاعدۀ) دوم، هر عملی باید اصولاً حمل برصحت شود مگر اینکه خلاف آن به ثبوت برسد.
تذکر: به دلیل طولانی شدن مقاله، بخش مربوط به مآخذ حذف شده است.
(توضیح :از شماره 11 تا 13 پی نوشت ها مربوط به قسمت قبلی این مقاله است کـه در شماره پیشین -پـنجشنبه گذشته - اشتباهاً به عنوان «پانوشت » درج شده بود.)
پا نوشت:
94. غیرقابل تحمل
95. با ظرافت و تدبیر
96. چارهای جز تحمل نیست
97. سخن نرم (اشارهایست به آیۀ 44 از سورۀ طه: فقولا لَه قولاً لیّناً لَعَلّه یَتَذکر او یَخشی)
98. ذاتی، غیراکتسابی
99. فرو بردن خشم
100. آشکار
101. بصیر
102. یار بد مَحَکی است برای تعیینِ بردباری انسان
103. عظیمالشأن، برجسته
104. لهیب و زبانۀ آتش
105. دام
106. مردانگی
107. صفت ویژه
108. دانا، خردمند
109. نور تو آتش ما را خاموش کرد و ما شکر گزاریم.
110. sublimation
111. آنچه از مایعات (مانند روغن، شراب) تهنشین شود، مادۀ کدری که در قَعرِ ظرفِ مایعات رسوب کند. (فرهنگ فارسی، دکتر معین)
112. شفا دهنده
113. شراب
114. بیماری
115. با لاف و گزاف، بدون استحقاق
116. خوان نعمت
117. دردسر
118. پوشاننده
119. دانا، آگاه، زیرک
120. در اینجا ظاهراً به معنای شیطان است (فرهنگ فارسی، دکتر معین، جلد 5، ذیلِ عزازیل، معنای دوّم)
121. مطرود
122. مشاور امین
123. فرجهای بین دو پرده، باریکهای که در حاشیه، جامه دوزند (فرهنگ فارسی، دکتر معین). ضمناً این کلمه، در لغتنامه دهخدا به معنای پوشش و لحاف هم آمده است .
124. به معنای کیش در بازی شطرنج
125. مخفّفِ خُویَش
126. محدودۀ تنگ
127. پناه دهنده
128. در لغت به معنای کسی است که خُصیهاش بزرگ شده و یا دارای فتق است ولی در اینجا ظاهراً کنایه از عیب، نقطۀ ضعف و لکۀ ننگ است.
129. بول میکند (میزیدن = ادرار کردن)