نامآوران ایرانی
مولوی، نماد فرهنگ - دکترفضلالله رضا
- بزرگان
- نمایش از سه شنبه, 20 فروردين 1392 11:17
- بازدید: 6002
برگرفته از روزنامه اطلاعات،شماره 25557، چهارشنبه 14 فروردین 1392
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشة اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی
مطلب تویی، طالب تویی، هم منتها، هم مبتدا
در سینهها برخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
مثنوی مولانا کتابی است یکتا، به مثابه نردبان برای بَرشدن عاشقانِ معرفت و رهروان طریقت به آسمان کمال آدمیت. رهنمونی برای شکستن بتها و تعصّبها و رهایی از بندهای مادی و پرواز در فضای آزادگی و مردمی:
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن در زبان پهلوی
موضوع، یادی از نگرشهای شاعر بیمانندی است که سخنش به دیروز و امروز و فردا، به ایران و اروپا و آمریکا، به ادیب و عالم، به کافر و مسلمان محدود نیست. مولانا شاعری است که از ورای جدولبندیها و رنگها و حجابها به جهان مینگرد. نگرش او فراخنای آدمیت را در برمیگیرد. او به حق دربارة خودش میگوید:
وه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم؟!
گفتی: «اسرار در میانآور»
کو میان اندر این میان که منم؟
کی شود این روان من ساکن؟
اینچنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بُلعجب بحر بیکران که منم!
این جهان وان جهان مرا مطلب
کاین دو، گم شد در آن جهان که منم
بنده در یکی از نوشتارهای خود آوردهام که اگر از یکی از کهکشانهای دوردست، بیخبر از وجود تمدنهای روی زمین، از ما بخواهند که دو کتاب معرّف هویت و ملیت ایرانیان و پارسیزبانان، جهت شناسنامه قوم خود عرضه کنیم ـ از میان هزاران کتاب فارسی، شاهنامه استاد توس و مثنوی مولانا را میباید برگزید.
خطوط اصلی سیمای فرهنگی پارسیزبانان را در این دو کتاب نقش بستهاند. ریشه بسیاری از شگردهای اخلاقی، مانند مهر و کین و درگیریها، حکمتها و مثلها، گفتوشنودهای ویژه قوم ایرانی، در این دو شاهکار به خوبی دیده میشود. اگر از بسیط زمین همه چیز منعدم گردد، از روی همین دو کتاب گرانبها، میتوان خلقیات ایرانیان و فرهنگ ایران را بازآفرید.
شاهنامه فرهنگ ایران پیش از اسلام را نقشبندی میکند، پندارها و کردارها، عشقورزیها و کینتوزیها، صریح و دلیرانه است. شاهنامه سادهترین دفتر شعر فارسی است که بیکمک کارشناس و استاد راهنما هم میتوان آن را فرا گرفت و هم با زیبایی سخن فردوسی (البته نه با ریشههای لغوی تاریخی آن) آشنایی یافت.
پایگاه مثنوی مولانا بر بنیاد فرهنگ اسلامی است. معانی بر الفاظ حکومت میکنند. سادگی و برهنگی، یعنی دوری از تزیین و صنعت و آرایش کلام در آن کتاب آشکار است، سخن مولانا سرشار از معانی ژرف و گرههاست که باید به کمک کلید رمز و اشارات درهای بسته، گرهها را گشود. به گفتة شادروان جلالالدین همایی: «مثنوی شریف، خلاصه و چکیده جمیع علوم و آداب و معارف اسلامی است.»
اشاره به آیات قرآنی، روایات اسلامی و داستانهای فرهنگی و کاوش در نهانخانة ضمیر آدمی، کار دریافت مثنوی را دشوار میکند. شناخت مثنوی مولانا و دیوان شمس او، به خلاف شاهنامه فردوسی، کاری صعب و خودآموزی بیدلیل راه سخت دشوار است.
دید نافذ عالمانة مولانا، بیسبب و با سبب، لایههای پیچیده روان آدمی را باز میکند و میکاود و دیدهها را به زبان شاعرانه برهنه، دلیرانه تشریح میکند؛ یعنی حرفهایش را بیمحابا میزند. بانگ گردشهای (چرخ) کیهان اعظم و بازتاب امواج ذرات ضمیر جهان در ضمیر منیر این شاعر عارف طنین میافکند، دید عالمانه فراگیر دارد و در عین حال شاعری تواناست که با دهانی به پهنای فلک حدیث عشق و وحدت کون و مکان و ذره و آفتاب و جمادی و نامی و دیو و ملک را به زبان فارسی عارفانه خویش میسراید.
مولوی شاعر دانشمند عارف است؛ نابغهای که علوم مکتبی زمان خود را به کمال دریافته، آداب اخلاقی و فرهنگی ایران را خوب شناخته، به مسائل فقهی و مذهبی اسلامی اشراف داشته است. کسی است که در جستجوی کمال آدمیت، پس از اجتهاد در شریعت و معارف مکتبی و سیر در طریقت، باز از پا ننشسته است. مغز پژوهنده تیزتک دارد که دائماً در حرکت است. او شاعری پایبند قافیه نیست، دنبال دیدار و وصال میرود. ساختار استدلالهای علم جزئی را درهم میشکند و میکوشد که به یاری دلیلهای روشن طبیعت برون و درون، به جایی برسد.
مولانا نور شمسها و چلپیها را به چراغ خِرد افلاطون و پورسینا ترجیح میدهد. میخواهد با بال عشق و جذبه عارفان به آسمان کمال پرواز کند. پردهها عقل و وهم هر دو را بدرد و به گونهای به خودی خود و به خدای خود برسد.
تحول روان پرآشوب و پرغلیان مولانا، از خامی به پختگی و از پختگی به سوختگی، در همه حال با خیرگی در جمال آن نادیده ناشنا خته و عشق و جذبه به او همراه است. شاهکارهای ابیات مثنوی و دیوان شمس، نشان و نمونه آتشفشانی عشق سوزان و بیتابی او در وصف تجلی جمال معشوق و کرشمه ساقی است.
شاعران عارف در جهان بسیار بودهاند که عشق را مرکز پرگار سخن خود قرار داده باشند. در کتابخانهها شعر عارفانه به صد زبان میتوان یافت؛ اما در مجموع، هیچ شاعر عارفی را نمیشناسیم که عصاره نگرشها و پژوهشهای فلسفی بشر را در شناخت جهان و جایگاه آدمی در این فضای بی سر و بن و زمان بیآغاز و انجام، چنین به زیبایی شاعرانه ترنم کرده باشد. به زبان لسانالغیب درباره مولانا جلالالدین محمد باید گفت «که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید».
در قرنهای پیش، سخنشناسانی مانند شاعر بزرگ عبدالرحمن جامی و حکیم بلندپایه حاج ملاهادی سبزواری مجذوب و شارح مثنوی بودهاند. در صد سال گذشته دانشورانی چون سید احمد ادیب پیشاوری، بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی و شاعر نامداری چون اقبال لاهوری در دریای مثنوی کشتی راندهاند. در زمان نزدیکتر به ما استادانی مانند سیدجعفر شهیدی، شادروان محمدتقی جعفری، روانشاد عبدالحسین زرینکوب و ... در آثار مولانا پژوهش فراوان کردهاند. در غرب، شاید هیچ یک از شاعران عارف ما به اندازه جلالالدین رومی مشهور نشده باشند که آثارش به زبانهای انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، فرانسوی و سوئدی نیز رواج داشته است. چند تن از معاریف مترجمان و شارحان مولانا را نام میبریم:
فریدریخ روکرت (Rückert) که بخشی از غزلیات مولانا را به زبان آلمانی به شعرگونه ترجمه و در 1820 منتشر کرد. آن مِری شیمل ـ استاد بنام دانشگاه هارواردـ که مولویشناس مشهور غرب در این زمان است، مینویسد که آغاز آشنایی او در جوانی با آثار مولانا از طریق همین ترجمه بوده است. جوزف فون هامِر (Hammer) مؤلف تاریخ ادبیات فارسی به زبان آلمانی که در 1818 به چاپ رسید و به گفته آن شیمل، الهامبخش گوته (Goethe) شاعر معروف آلمان شد. رینولد اِ.نیکلسون (Nicholson) استاد انگلیسی که ترجمه مثنوی و برخی از غزلیات مولانا از اوست.
علاوه بر ترجمهها همچنین مطالعه نوشتههای استاد آربری (Arbery) از انگلستان و آن مری شیمل از آمریکا برای آنها که بخواهند کارهای مولانا را در ژرفا بررسی کنند، بسیار سودمند است که از پی ارزیابی تخصصی دنبال کارشناسان و معاریف رهنوردان مثنوی بروند.
با این وصف، دانشورانی که از طلبگی طولانی و دامنگیر در مکتب مولانا (مانند این بنده) محروم ماندهاند، نباید نومید باشند. همه ما میتوانیم از جمال معنوی شعر زیبا و سخن بلند فارسی بهره برگیریم. جرعهای از آن بحر را در کوزه میتوان ریخت و آب دریا را به قدر تشنگی میتوان چشید؛ اما اینکه صاحب سخن چه میاندیشیده و چه در ذهن داشته، مطلب دیگری است که در زی کارشناسان ادیب و مولویشناسان است. باید گفت که شخص جلالالدین محمد یکی از اعجوبههای روزگار است که شناختن خود او و درک چگونگی زندگیاش کاری بس دشوارتر از دریافت سخنش میباشد.
به زعم بنده، ما دوستداران ادب و شعر پارسی، از گفته شاعران به میزان ذوق و شور خودمان الهام میگیریم و بهرهمند میشویم. جذبه و لذت تماشا و غرقه شدن در دریای جمال را دستکم نباید گرفت. سخن الهامبخش شاعران و دانشمندان و بزرگان، ما را ارشاد میکند، بر اثر آن میتوانیم در مشغولیات ذهنی خودمان نقشهای زیبا بیابیم، اینکه واژهها در زمان شاعر و در ذهن او چه شوری برپا کرده، مسأله دیگری است که با لذتجویی ما منافات ندارد.
در میان شاعران بزرگ پارسی زبان، مولانا در ژرفای سخن و در هم شکستن آداب و بازآفرینی، ممتاز است. در استواری سخن و فصاحت گفتار، فردوسی و سعدی پیشتازند. در گوهرسازی و صنعتگری، حافظِ چیره دست، به هیچ عروس آراستهای هم مجال رقابت در جلوهگری نمیدهد.
مثنوی دریاست، اگر کسی دریانورد دریادیدهای هم باشد، باز توانایی آن را نخواهد داشت که در چند دقیقه سخن گفتن، پهناوری دریای فکر او را به ما نشان دهد ـ تا چه رسد به این نگارنده که در برابر این اقیانوس بیکران قطرهای بیش نیست.
اجازه بفرمایید یک، دو نکته کوتاه درباره نگرش مولانا به تمدن دو قرن اخیر بشر را به ذوق خود از میان صدها نکته که در مثنوی مندرج است، به اطلاع برسانیم. در این یک دو قرن دوران جامعه صنعتی و ماشینی، علم و تکنولوژی امکانات تازه در اختیار بشر گذاشته است و بعضی کشورهای به اصطلاح «پیشرفته» این ابراز نیرومند را برای به دست آوردن رفاه و فزونی مادی بیکران و تصرف بازارها و برتری در هماوردیها به کار برده و میبرند.
همراه با بهبود آموزش و پرورش، بهداشت و رفاه تن، دشواریهای اجتماعی، مانند از هم پاشیدن خانوادهها، آلودگی محیط، ناامنی، ناسازگاری و اختلاف طبقاتی به وجود میآید. چون پیشرفت سریع کاربرد ابزار تکنولوژی با ایستایی و آهستهروی فرهنگ اجتماعی ما نمیخواند، ناگزیر سعادت و سرخوشی روحانی و چگونگی فردای جامعه به زیر سؤال میرود. نگرش مولانا، شرح این گرفتاری مادی و فزونطلبی را در یک بیت کوتاه پربار خوب بیان میکند و نحوه مقابله؛ یعنی درمان درد را هم در یک مصراع میگنجاند. این خوشگویی و تمثیل از نمونههای بیمانند اشارات خیالانگیز شاعرانه عارفانه اوست:
آب در کشتی، هلاک کشتی است
آب در بیرون کشتی، پشتی است
تأکید شاعر بزرگ و جهانبین ما، در سر کوفتن مادیات نیست، این ماییم که ندانسته بردة ابزار علم و تکنولوژی میشویم و ناآگاهانه آن را در جهت هلاک کشتی وجود به کار میبریم.
از قله دماوند، از آسمان روشن پاک، نگاهی به شبکههای «تمدن شرق و غرب» بیندازید تا ببینید که ابوریحانها و گالیلهها و نیوتنها در پردهبرداری از رازهای طبیعت گناهی مرتکب نشدهاند. دنیاداران پر زر و زورند که به کمک ابزار برگرفته از علم و تکنولوژی و در خدمت آوردن کارشناسان، کشتی حیات آدمیت را پرآب میکنند. آلودگی هوا و زمین، سمپاشیها، مینگذاریها، نیروهای مرگآور، اختلاف طبقاتی ناشایست، جنگها، همه آب در کشتی است.
از نیمه دوم سده بیستم میلاد مسیح، دنیا کمکم از جامعه صنعتی به سوی جامعه اطلاعاتی (Information Society) تحول یافته است. انقلابی در نگرشهای پیشاهنگان سیاسی و اجتماعی به وجود آمده است. توجه اینها، از نیرومندی و قدرت صوری، به آگاهی و دانایی و سرعت عمل در مدیریت به کمک کامپیوتر (رایانه) معطوف شده است. دانشمندان علوم کاربردی مانند مهندسی و اقتصاد، از آهستهروی استدلال عقلایی در میدان علیت (Causalty) به پرواز با بال رایانهها در فضای حساب احتمالات و آمار روی آوردهاند.
تفوق اجتماعی فردا از آن کشورهایی است که اطلاعات (Information) را در رایانههای عظیم در اختیار داشته باشند و آن را مهار کنند و به موقع با مدیریت و کارآیی و به سرعت به سود خود به کار ببرند. در محافل تکنولوژی سالهاست که این مفهوم را اشاعه میدهند: «ملتهایی که بر پردازش اطلاعات اشراف یابند کلیدهای رهبری دنیا در قرن بیستویکم را به دست میآورند.»
اکنون به نگرش مولانا در این باب اشاره میکنم. چنان که میدانیم، شاعران بزرگ جهان علاوه بر استعداد هنری خداداد، عموماً تفکر علمی داشتهاند، البته به میزانی که با هنرمندی ایشان بخواند. ازاین روست که هنر شاعری در نزد دانشمندان نابغه مانند ابوعلی سیناها و ملاصدراها بیرنگ میشود یا میمیرد. ورزش خردآمیز اینان، استعدادهای هنری ایشان را سترون میکند؛ یعنی خردآموزی بیش از میزان معینی، هنر شاعری را میخشکاند. چنان که میدانیم خرد گریبان شاعر بزرگی مانند ناصرخسرو را هم میفشارد و از فصاحت گفتارش میکاهد. شاعران بزرگ جهان، دانش زمان خود را در حد معینی که به ذوقشان صدمه نزند فراگرفتهاند. گویی در نزد فردوسی و سعدی، دانشها با ذوقها و هنرها همارز و هماهنگ است.
مولانا این امتیاز را دارد که گویایی بیحد شاعرانه و شور عشق و مستی و جذبهاش به دید دانش وی مجال تکاپو و پژوهش داده است. به گمان من، در نزد ناصرخسرو پایه هنری از مولانا کمتر است.
هرچند مولانا را نباید در رده عالمان دین و یا علم فلسفه جای داد، ولی گویی در هر موردی، در لباس شاعر ژرفنگر، عصاره علم و دانش و کلیدها را در دست دارد؛ از این روی غالباً جدولبندیهای دانش مکتبی را درمییابد و سپس خطها را در هم میریزد و بتها را میشکند و عارفانه از آنها درمیگذرد.
چون نیروی گویایی شاعرانه او شگفتآور است، بیجستن هیچ آدابی، همه را میگوید. به تمام معنی شاعر دانشور ژرفبین عارف است که توجه به صنعتگری و زیور کلام ندارد.
ملاحظه بفرمایید هفتصدسال پیش از آغاز تولد تئوری انفورماسیون (که این بنده نیز در موازین آن در سالهای 1970 ـ 1950 مشارکت داشتهام) عارف روشنضمیر و شاعر عالِم ما چه میگوید:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر، جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه؟ زآن رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما، جان ملَک
کو منزّه شد ز حس مشترک
وز ملَک، جان خداوندان دل
باشد افزونتر، تحیر را بهل
اقتضای جان چو ای دل آگهیست
هرکه آگهتر بود، جانش قوی است
در میان جوامع بشری هم برتری و نیرومندی قرن آینده باآگاهترهاست، نه با زورمندترها. بیمناسبت نیست که یادآور شوم که این برداشت و الهام ذوقی نگارنده از شعر مولاناست. شاید اگر جوّ زمان او را بازبیافرینند و در معانی واژههایی مانند: جان، خبر، آدم، حیوان، ملک و حس مشترک غور کنند، تفسیری نزدیک به تفکر مولانا به دست بیاورند و آن تفسیر یا برداشت نگارنده همساز نباشد. اینگونه برداشتها موجب گسترش بهرهبرداری از گلستان شاعران است، تا آنجا که ادعا نشود که مقصود شاعر حتماً با برداشت ما انطباق دارد. این یکی از نکاتی است که ممکن است موجب افتراق دید اهل علم و اهل ادب در کارهای هنری باشد.
گاهی اهل ادب، در کارهای هنری دنبال تجزیه و تحلیل سخنهای شاعران و بحث در معانی الفاظ در ذهن شاعر و جوّ زمان او میروند؛ به عبارت دیگر میکوشند که به کمک علم و استدلال، شاعران را بر قله معرفت علمی اجتماعی بنشانند. بنده گمان دارم که الهام سرخوشی از سروده شاعران بزرگ و موسیقی افکار و سخنهایشان و رنگارنگی دید ایشان، ارزشمندتر و دلپذیرتر از علم مآبی است. مولوی افکار پیچیده علمای اسلامی را ساده و روشن بیان می کند و عصاره آن را در ضمن حکایات هنرمندانه، به ما نشان میدهد. آگاهی کلی از سوابق فرهنگی این داستانها، بسیار بجاست تا آنجا که خواننده در دریای فلسفه و جدال آن با شریعت غرقه نشود که از ساحل هنر و شعر به دور بیفتد.
سالها پیش از این (که گویی مانند دیروز بود)، از ایران به آمریکا آمدم و در دانشگاه کلمبیا از محضر دانشوران برخوردار شدم و درجه صوری در رشته مهندسی گرفتم. در آن دوران، در درس دانشمندی که فلسفه علوم تدریس میکرد نیز حضور مییافتم. برای من غروربخش بود هنگامی که او چندبار با نام مولوی (Rumi) را بر زبان برده بود و از بعضی ابیاتش یاد میکرد. در همان سالها که به نام «رومی»، در نوشتههای دو دانشمند معروف، بر ترانراسل (Russell) و الدوس هاکسلی (Huxely) برخوردم، بر من روشنتر شده بود که این شاعر جوشان، متفکری است که تنها به بلخ، قونیه، خراسان و ترکستان تعلق ندارد. این بنده از نیمقرن پیش، به حکم:
دست پنهان و قلم بین خط گذار
اسب در جولان و ناپیدا سوار
گه یمینش میبرد، گاهی یسار
گه گلستانش کند، گاهیش خار
در رده علم و تکنولوژی به دانشگاهها و صنایع غرب خدمت کردهام و در عین حال، هیچگاه از خدمتگزاری به فرهنگ ایران و سرفرازی مردم آن غافل نبودهام و این موهبت را از برکات فرهنگ روحانی ایران میدانم. در مکتب مولانا، عشق و مردمی بر تعصبها چیره میشود، دریا رنگها را میشوید، ناپاکیها را غسل میدهد، صخرهها را میمالد، چنان که دیگر اختلافات صوری، سد راه رهروان طریقت نشود. آنگاه دیگر شناسنامهها مهر فرهنگی و مردمی میپذیرند. به زبان مولانا:
گفتم: «ز کجایی تو؟» تسخر زد و گفت: «ای جان
نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا، نیمی همه دُردانه»
گفتم که: «رفیقی کن، با من که منت خویشم»
گفتا که: «بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم، در خانة خمّارم
یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟»
از نسل جوان ایران دعوت میکنم که با عشق و طلبگی سنتی، از محضر بزرگان مولویشناس استفاده کنند و دامان این پیران روشنضمیر را از دست ندهند. نخست سالهای پربرکتی را صرف شناسایی این ژرفاندیشة گشادهزبان بنمایند. پس از سالیان دراز کوشش عاشقانه، همراه با احاطه به یک زبان غربی، بکوشند تا جلالالدین محمد را روشنتر به غربیان بشناسانند. این کاری است که در مراحل آغازین است. تا آنجا که بنده خوانده و شنیدهام، با وجود دسترسی به همه کتابهای مولوی به زبانهای غربی، هنوز عرصه ادبی در سطح جهانی، خالی است. همتای ادوارد فیتز جرالد؛ یعنی کسی که رباعیات خیام را به زبان انگلیسی جاوید کرد، در ترجمان مولوی نمیشناسیم. کسی میباید با نبوغ شاعرانه و اشراف به ادب عارفانه فارسی و تسلّط بر ادب انگلیسی تا بتواند این شوریدة جوشان عشقاندود الف قد را به غربیها بشناساند. مولوی شاعری بسیار والامقام است و در شرق و غرب هم همتای او دیده نشده است:
با مغربیان بودم، پُر جستم و کم دیدم
مردی که مقاماتش ناید به حساب اندر
(اقبال)
در مکتب مولانا باید جدولهای صوری و بتهای عاریتی را درهم شکست. نباید بهشتاب مفتون دلفریبان زیوربسته شد. حسن خداداد چیز دیگر است. فرق است میان زر و گوهر بازاری و مِی صوفی افکن. مِی باید شد نه گوهر:
تاک را سیراب کن ای ابر نیسان زینهار
قطره تا مِی میتواند شد، چرا گوهر شود؟
(اقبال)
تشکر میکنم که قطرهای را فرصت بخشیدید که در بررسی احوال و افکار مولانا چند دقیقه از دریای مولانا و فرهنگ ایران سخن بگوید. به زبان مولانا:
افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریای خون
ماهت نخوانم، ای فزون از ماهها و سالها
عشق امر کل، ما رقعهای، او قُلزُم و ما جرعهای
او صد دلیل آورده و ما کرده استدلالها
*برگ بی برگی (انتشارات اطلاعات)