پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ تجزیه «هلال خضیب» در رابطه با تجزیه‎ سرزمین‎های ایرانی ‎نشین

تاریخ تجزیه

«هلال خضیب» در رابطه با تجزیه‎ سرزمین‎های ایرانی ‎نشین

برگرفته از تارنمای كاربرد

دکترهـ . خشایار

این کتاب که در آغازین ماه‎های 1358، از سوی انتشارا آرمان‎خواه روانه‏ی بازار کتاب شد، تلاش‎های نافرجام بریتانیا و آمریکا را، پیرامون طرحی که امروزه به دنبال یورش نظامی به عراق و افغانستان از سوی ایالات متحده، آمریکا به نام «خاورمیانه بزرگ» نامیده شد، نشان می‎دهد.
چنان که طرح‎های پیشین با شکست روبرو گردید، این طرح نیز از همان آغاز، محکوم به شکست بود و هست.
پژوهشکده‎ تاریخ و فرهنگ ایران زمین


ملت ایران، جزء معدود ملت‎های جهان است که طی هزاران سال از زندگی جامعه بشری، هم رسالت‎های ملی، منطقه‏ای و جهانی خود را ایفا نموده و هم، چه در طریق ایفای این رسالت‎ها و چه برای دفاع برابر یورش‎ها و هجوم‎های پیاپی دشمنان، با سرسختی و روحیه‎ای شکست‎ناپذیر در فراخنای زندگی ایستاده و استقلال و موجودیت و اصالت ملی خود را صیانت نموده است.

بیان این نکته ادعا نیست، بلکه حقیقت محض و نتیجه‎ی بررسی هزار‎ها سال تاریخ ملت‎ها‎ست که ملت ایران، با توجه به موقعیت و ویژگی خاص سرزمینی ایرانیان، چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر استقرار اقوام، و فرهنگ‎های مختلف در این منطقه، تنها ملتی است که توانسته است، طی بیش از چند هزار سال تاریخ مدون و مستند خود، برابر عظمیم‎ترین ایلغارها، تجاوزات و توطئه‎ها، هم‎چنان بر پای بایستد و جوهر ذاتی و اصالت‎ و هویت ملی خود را محفوظ و مصون نگه‎دارد.
در درازای چند هراز سال تاریخ گذشته‏ی ملت ایران، آن چه که طی بیش از دویست سال گذشته تا کنون بر ملت بزرگ ایران و بر « ایران‎زمین» که سرزمین کهنسال و دیر پای همه‎ی ایرانیان است، گذشته، بسی غم انگیز‎تر و خسران بار‎تر می‎باشد.
حوادث شوم دویست سال گذشته که با همکاری همه استعمار‎گران و با مشارکت هیات‎‎های فاسد و خائن حاکمه و گروه‎های خائن و یا فریب‎خورده داخلی، بر ضد نیرومندی، موجودیت و آزادگی ملت ایران، به مورد اجراء گذارده شد، نه تنها شدیدترین لطمات را بر پیکر وحدت سرزمینی، سیاسی و فرهنگی ملت ایران وارد آورد، بلکه تمامی آن توطئه‎های شوم و استعماری و ضد ملی، گویی مقدماتی برای اجرای طرح‎های مخرب‎تری بوده است که دشمنان نیرومندی‎، یگانگی و سرفرازی ملت ایران، هم‎چنان در دست اجراء دارند.

کتابی را که اکنون در دست مطالعه دارید هر چند دارای صفحاتی اندک می‎باشد اما نویسندۀ آگاه دل و مطلع به زیر و بم تاریخ و حوادث ایران و جهان، توانسته است در این حجم اندک، مفاهیم بسیار را گرد آورد و به ویژه بر حوادث و وقایع شوم و توطئه‎‎آمیزی که طی دویست‎سال گذشته، تا کنون از سوی سیاست‎های جهان‎خوار و متجاوز علیه ملت ایران اعمال گردیده است، مروری کلی بنماید.
ارزش و اعتبار ویژه بررسی و شناختی که در این تالیف به کار رفته است، دریافت توالی حوادث و به خصوص، دریافت رابطه «علت و معلول» میان بسیاری از ستم‎ها و تجاوزات و تجزیه‎هایی است که بر ملت بزرگ ایران تحمیل گردیده، با خواست‎ها و برنامه‎های سیاست‎های نیرومند استعمار‎گران جهان‎خوار.
در چنین بررسی آگاهانه است که با همه‎ی رقابت‎ها و حتی دشمنی‎ میان دو سیاست استعماری زمان، یعنی امپراتوری روس و انگلیس، حمایت و پشتیبانی بی‎ دریغ سیاست استعماری انگلیس را در تجاوز و یورش «تزار» بر سرزمین‎های ایرانی‎نشین می‎بینیم که بالاخره ملت ایران برابر چنین توطئه‏ی هم‎آهنگ پس از سیزده‎ سال نبرد افتخار‎آفرین، شاهد تجزیه‏ی قسمتی از گرامی‎ترین بخش‎های میهن بزرگ خود و عزیزترین تیر‎‎‏ه‏های ایران می‎گردد.

از چنین ایامی، تجزیه‎ی سرزمین‎ ایرانیان، در هم کوبیدن تکیه‎گاه‎های سرزمینی، قومی و فرهنگی ملت ایران، به عنوان یکی از اصول مسلم دیپلماسی همه‎ی قدرت‎های استعمارگر جهانی قرار می‎گیرد.
چه استعمار غرب و چه استعمار شرق، چه امپراتوری انگلیس و چه روسیه تزاری و چه دیگر قدرت‎های غربی، همه‎ و همه، در اجرای یک اصل هم‎آهنگ شدند و آن این که: به جای ایران بزرگ، یگانه و نیرومند، می‎بایست سرزمینی تجزیه شده، ملتی گسسته از هویت تاریخی و حکومت‎هایی دست ‎نشانده و ضعیف و پوشالی، در این منطقه مستقر گردند. برای اجرای چنین سیاستی، می‎بایست همه‎ی جنبش‎های میهن‎پرست، آگاه و آزادی طلب، در هم شکسته شود ـ می‎بایست صف زمام‎دارا ن‏ ایران از وجود عناصر مقاوم و ایران پرست و ضد استعمار تصفیه گردد و ـ می‎بایست تا هر آن‏جا که ممکن است، گروه‎های گسسته از معتقدات ملی،عناصر خود فروخته و اجیر شدۀ اندیشه‎های ضد ایرانی، بر اساسی‎ترین موقعیت‎های اداری و اجتماعی تکیه زنند، تا مجریان مورد اعتمادی برای سیاست مشترک ضد ایرانی همه‎ی قدرت‏های استعمار‎گر باشند.

بدین سبب، تاریخ دویست سال گذشته که تاریخ تجزیه‎ «ایران‎زمین» و تاریخ غارت و اسارت همه‎ی تیره‎های وابسته به ملت بزرگ ایران است، تاریخ قتل و شکنجه‎ میهن‎پرستان و مبارزان آزادگی طلب و تاریخ سلطه‎ و استیلای وابستگان به سیاست‌های استعماری و ضد ایرانی نیز بوده است.
مطالعه‎ی صفحات کتاب ارزشمندی که در دست دارید، شما را به بسیاری از حوادث شوم و طرح‎های توطئه‎آمیزی که طی دویست سال گذشته بر ضد ملت ایران اعمال گردیده‎ است، آگاه می‎سازد.
آن جا که پس از تجزیه‏ی شوم قفقاز، توطئه‎ی تجزیه خراسان بزرگ اجرا می‎گردد، آن هنگام که توطئه شوم تجزیه بلوچستان در صحنه سیاست منطقه انجام می‎گردد و بالاخره طرح وسیع و طولانی سیاست‏های استعمارگر ضد ایرانی که با مشارکت هیات‎های حاکمه، برای تجزیه‎ مناطق بسیاری دیگر در شرق و غرب «ایران‎زمین» و نیز برای تغییر هویت‎ و موقع سیاسی خلیج‎فارس آغاز می‎شود و نتیجه آن که، در مسیر اجرای چنین طرحی از شصت سال پیش تاکنون، یازده حکومت پوشالی با هویت غیر ایرانی به وجود می‎آید که هرگز در منطقه خلیج‎فارس وجود و حضور نداشته‎اند و این طرحی است صرفا در مسیر اجرای سیاست‎های استعمار‎گران بیگانه، برای ادامه غارت و چپاول استعماری در این منطقه.
مگر نه آن است که شوم‎ترین و غم‎انگیز‎ترین چنین طرح‎هایی برای تجزیۀ گوشه‎ای از «ایران‎زمین»، برای ایجاد حکومت‎های دست نشانده و پوشالی و برای خارج ساختن ملت ایران از موضع به حق تاریخی، جغرافیایی و سیاسی آن در خلیج فارس، در سال 1349 دسیسه‏ی شوم تجزیه بحرین را به مورد اجراء گذاردند؟
مگر نه آن است که قرارداد شوم الجزایر که میان محمد‎رضا شاه و صدام حسین منعقد شد، نابکارانه‎ترین یورش استعماری و ضد ایرانی، علیه ملت ایران، علیه کرد‎ها، این فرزندان غیور ایران‎زمین و علیه جنبش‎های به حق و وحدت‎خواه در دو سوی مرز‎های تجزیه بود؟

اینک، ملت ایران با همه‎ی ابعاد سرزمینی، قومی و فرهنگی آن، در یکی از حساس‎ترین مقاطع تاریخی خود قرار دارد. استمرار حیات ملی ایران، بهره‎گیری از انقلاب عظیمی که این ملت پشت‎سر گذارده است، صیانت از موجودیت سرزمینی، سیاسی و فرهنگی ملت ایران، این‎ها همه بدان بستگی دارد که هر ایرانی، آن‏چه را که بر ملت او گذشته است، با آگاهی بداند و حوادث و وقایع سیاسی را بدان‎گونه که هست باز شناسد، تا در این جهان پرتلاطم، جهانی که غالب قدرت‎ها و نیر‎وها خصم ملت ایرانند، راه خود را باز شناسد و چونان هزاره‎های تاریخ، با آگاهی و عزمی راسخ برای حفظ موجودیت خود به میدان نبرد بشتابند. در این نکته تردید نیست که لااقل از دویست سال گذشته تا کنون، استراتژی سیاست‎های جهانی استعمارگر، با همه‎ی اختلاف‎های ظاهری و با همه‎ی رقابت‎هایی که با یکدیگر دارند، در یورش و تجاوز موجودیت ملت ایران، هم‎صدا بوده و تغییری ننموده است.
چنین پیوند و توالی میان راه‎ حل گوناگون سیاست‎های استعمارگر در مورد «ایران‎زمین» و حوادث و وقایعی که در این زمان طولانی‎ به وقوع پیوسته است، در بررسی‎های اجمالی اما آگاهانه و سودمند این کتاب، مشهود است.

مطالعه‎ی این کتاب نه تنها خلاصه‎ای از وقایع دویست سال گذشته را بر هر یک از فرزندان این سرزمین آشکار می‎کند، بلکه پرده از روی بسیاری دسائس استعماری و ضدایرانی برمی‎دارد.
در صفحات معدود ولی پربار این کتاب، نه تنها واقعیت‎ها و ریشه‎های یک سلسله حوادث گذشته دور و نزدیک این سرزمین منعکس می‎باشد، بلکه این واقعیت‎ تلخ را برملا می‎سازد که چگونه هر قدرت بیگانه و استعماری، با هر گونه بینش، با آگاهی و نیرومندی ملت ایران مخالف است و چگونه تمامی این سیاست‎های ستمگر، طی سالیان متمادی، هر نهاد سیاسی و تاسیس اجتماعی را که پوششی برای عناصر غیر ایرانی بوده است، در سطوح مختلف مورد حمایت و پشتیبانی قرار داده‎اند و براساس اجرای چنین نظری، چگونه، نه تنها ملت ایران و سرزمین ایرانیان را مورد تجزیه‎های شوم و دچار پراکندگی نموده‎‌اند، بلکه عملا یک سلسله حکومت‎های پوشالی و دست نشانده را در منطقه به وجود آورده‎اند که وظیفه‎‏ی آن‌ها، معارضه با آزادگی و نیرومندی ملت ایران و به بند‎کشیدن مردم سرزمین‎های این منطقه در تار و پود سیاست‎های تجاوز‎گر استعماری می‌باشد.

از مجموعه بررسی‎های دقیق تاریخی و اجتماعی و تحلیل‎های روشن‎گر سیاسی که در صفحات این کتاب ارایه می‎گردد، خطوط مبارزات آینده و موضع گیری‎های قدرت‎های استعمار‎گر و عوامل وابسته به آن‌ها علیه ملت ایران و سرانجام، وظیفه و رسالت همه‎ی نیرو‎های ضد استعمار و میهن‎خواه، مشخص می‎گردد.
این کتاب، پس از سال‎ها تحمیل خفقان و سکوت مرگ‎بار، چونان دریچه‎ای از روشن‎بینی‎ بر حوادث گذشته و خط‎مشی آینده می‎باشد.
امید آن که، ذهن‎های موشکاف و اندیشه‎های آرمان‎خواه فرزندان ملت ایران، در میان این همه قیل‏و‏قال دستگاه‎های وسیع تبلیغاتی دشمنان ایران، بتوانند برای ارایه‎ حقایق و توجیه روش‎های مبارزات آزادگی بخش ملی، مجاهدت‏‎های ثمربخشی را دنبال کنند.
همان‎ گونه که دشمنان ملت ایران، سیاست‎های استیلا‎گر و استعماری، خواستار پراکندگی هر چه بیش‌تر ملت بزرگ ایران می‎باشند، راه زندگی برای ملت ما، شناخت اصول یگانگی، آزادی و طرد هر گونه سیاست ضد ـ ایرانی می‎باشد.
]در این‎‏ راه[ همه باید بکوشیم.

دکتر م. بیدار


امپراتوری انگلیس، پس از پیروزی در نبرد اول جهانی، بخش عظیمی از مستعمرات عثمانی را در آسیا به غنیمت گرفت.
بدین ترتیب انگلیس‎ها، دامنه‎ی مستعمرات خود رادر آسیا از برمه تا سواحل مدیترانه، به هم پیوستند و به زبان دیگر، پرچمی را که بر آن آفتاب غروب نمی‎کرد، بربخش عظیم دیگری از این قاره، به اهتزاز در آوردند.
هنگامی که این سرزمین وسیع از آسیا که ساکنان آن را عرب زبانان و وابستگان نژاد ایرانی تشکیل می‎دادند، زیر سلطه‎ی انگلیس درآمد، دولت مزبور بنای حکومت‎های پوشالی دست نشانده‎‎ای را بر این گوشه از آسیا، پی‎افکند.
انگلیس‎ها، برای پیروزی در جنگ بر نیرو‎های متحد، یعنی آلمان، اتریش و عثمانی، احتیاج به متحدانی داشتند، از این رو، حسب موافقت‎نامه‎ی «شریف حسین ـ مک‎ماهون» در مقابل یاری شریف مکه در جنگ علیه عثمانی‎ها، وعده‎ی یک کشور پادشاهی بزرگ را به وی داده بودند.
شریف حسین، در آن روزگار، نیرومند‎ترین و وزین‎ترین امیر عرب بود که از استقلال گونه‎ای نیز برخوردار بود. لذا، انگلیس‎ها حاضر شدند که در برابر مساعدت‎های او، سرزمینی که کم و بیش فلسطین، عراق و سوریه امروزی را در بر می‌گرفت در اختیار او قرار دهند.
هنگامی که جنگ جهانی اول در حال پایان گرفتن بود و سلطه‎ی عثمانی‎ها بر سرزمینی که از مرز‎های امروزی ترکیه شروع می‎شد و تا نجد و حجاز گسترده بود، درهم کوبیده شد، «وهابی‎»ها از تبعید‎گاه خود در کویت‎ به حرکت آمدند.
رهبر « وهابی»ها که خود را امیر می‎نامید، خیلی حقیرتر از آن بود که بتواند این لقب را برابر دیگر امیران عرب، بر دوش بکشد، «عبدالعزیزبن سعود» نام داشت. عبدالعزیز، علاوه بر آن که سوارکاری چالاک و مردی جنگ‏جو و نیرومند بود، بعد‎ها روشن شد که سیاست پیشه‎ای چیره دست نیز هست.
هنگامی که «وهابی‏‎»ها، به سوی نجد و حجاز سرازیر شدند هاشمیان که از آغاز جنگ جهانی اول چشم به «هلال خضیب» دوخته بودند، زیاد به صحرای عربستان دل‎بستگی نشان نمی‎دادند.
از این رو، شریف مکه، رغبت زیادی به نبرد با «وهابی‎»ها برای حفظ صحرا نشان نداد و سرانجام در سال 1924، عبدالعزیز مکه را گشود و هاشمیان را به طور کامل از نجد و حجاز بیرون راند.
هاشمیان که برابر عمل انجام شده‏ای قرار گرفته بودند، زود متوجه شدند که انگلیس‎ها از سویی حسب قرارداد «سایکس ـ پایکوت» (1916)، فلسطین را به فرانسویان و حسب اعلامیه «بالفور» (1917) همان سرزمین رابه یهودی‎ها، وعده داد‏‏ند.
به علاوه، فرانسوی‎ها طی عملیات جنگی لبنان و سوریه را از چنگ عثمانی‎ها ربوده و آن دو کشور را به صورت تحت‌الحمایه‎ی خود درآورده بودند.
انگلیس‎ها که فلسطین را از سویی به فرانسویان و از سوی دیگر به یهودیان و هاشمیان وعده داده بودند، همین وعده‎ی سه جانبه را بهانه قرار دادند و فلسطین را برای خود نگاه‎ داشتند.
اما، اگر به وعده‎ی خود برابر شریف مکه که اکنون دیگر سرزمینی نداشت، به نحوی وفا نمی‎کردند، همه‎ی حیثیت خود را در میان اعراب از دست می‎داند. لذا، برای دادن قطعه خاکی به هاشمیان، طریق دیگری را اندیشیدند.
انگلیس‎ها، بخش شرقی رود اردن را که شنزاری بیش نبود، از فلسطین جدا کردند و آن را به هاشمیان سپردند.
بدین ترتیب هاشمیان برابر شنزار بزرگ عربستان، شن‎زار کوچک‎تری به نام «ماوراء اردن» که بعدا به «اردن هاشمی» معروف شد، بدست آوردند.
هر چه شنزار قبلی به یمن وجود کعبه، برای هاشمیان پربرکت بود، شنزار کنونی ارمغانی جز فقر برای آنان در بر نداشت.

آن چه حتی از خیال انگلیس‎ها نمی‎گذشت، این بود که بتوانند یک حکومت عربی را بر بین‎النهرین تحمیل کنند.
از نظر انگلیس‎ها نیز، بین‎النهرین یک سرزمین ایرانی بود، زیرا گذشته از آن که مردمانش از نظر نژادی و مذهبی جزء ملت‎ ایران بودند، این سرزمین حتی در دوران تسلط کوتاه عثمانی‎ها نیز هرگز از ایران جدا نبود.
با وجودی که ایرانی‎ها در زمان فتحعلیشاه، پس از یک محاصره‎ی طولانی، به دلیل بیماری و فوت شاهزاده دولت شاه که فرماندهی نیرو‎های ایران را به عهده داشت، نتوانستند بغداد را بگشایند و به سلطه‎ی کوتاه مدت عثمانی‎ها بر سرزمین بین‎النهرین، پایان دهند اما هرگز،
«باب عالی» در ایرانی بودن این سرزمین‎ هیچ‎گونه تردیدی به خود راه نداد.
به طوری که، «باب عالی» قبل از تعیین حکمران بغداد، به طور رسمی نظر دولت ایران در در مورد شخص مورد نظر جلب می‎کرد و در صورتی‎ که نام‎برده حتی پس از انتصاب مورد موافقت ایرانیان قرار نمی‎گرفت، دولت ایران می‎توانست راساً وی را معزول کند.
چنانچه ناصرالدین شاه در سفر خود به عتبات عالیات، در اثر تظلمی که مردم بغداد به «پادشاه ایرانی و شیعه» کردند، حکمران بغداد را خلع و شخص دیگری را به جای وی نشاند.
با توجه به این مسایل بود که انگلیس‎ها به این فکر افتادند که حکومت بین‎النهرین را به شاخه‎ای از شاهزادگان قاجار واگذار نمایند.

حکومت مرکزی ایران که به غایت ضعیف بود و نیرنگ‎های بسیاری از انگلیس‎ها دیده بود، به این فکر افتاد که هرگاه تیر‎ه‎ای از قاجار‎ها بر تخت بین‎النهرین دست یابند، ممکن است با پشتیبانی انگلیس‎ها، مدعی همه‎ی سرزمین باقیمانده‎ ایران گردند. لذا، با این امر به مخالفت برخاستند.
به نظر می‎رسد که در این میان، انگلیس‎ها نیز به این نتیجه رسیدند که ممکن است در اثر تحولاتی، این دو حکومت ایرانی یک‎پارچه شوند و علی‎رغم تجزیه‎های خونبار، این ملت بتوانند دوباره قد علم کند. از این‎رو، انگلیس‎ها تصمیم گرفتند حکومت سرزمینی را که چه از نظر قومی و چه از نظر مذهبی، با اعراب هیچ‎گونه بستگی ندارد، در اختیار‎ تازیان قرار دهند.
اما چه کسی می‎توانست بر آن اورنگ تکه زند؟ چگونه یک عرب در سرزمینی که اکثریت آن را از نظر قومی و مذهبی ایرانیان تشکیل می‎دهند، می‎تواند حکم‎روایی کند؟

انگلیس‎ها، کلید حل این مساله را در خاندان هاشمی که اکنون از سرزمین پدری خود آواره شده بودند، یافتند. آنان به این نتیجه رسیدند که هرگاه تخت و تاج عراق را به یکی از هاشمیان که از نوادگان پیغمبر اکرم‎اند، واگذار نمایند، در آن صورت می‌توانند مردم غیر عرب این سرزمین را وادار به متابعت نمایند. چنین نیز کردند و عاقبت نیز می‎دانیم که چه بر هاشمیان در عراق رفت !
بدین ترتیب، فقط در اثر یک حادثه، یعنی حمله‎ی «سعود»، عدم رغبت و دل‎بستگی شریف مکه به شنزار عربستان و بالاخره عدم تمایل انگلیس‎ها به درگیری در شنزار نجد و حجاز، «هلال خضیب» که می‎بایست مکمل طرح تجزیه‎ی ایران بزرگ باشد، با ناکامی روبرو شد.

انگلیس‎ها، پس از دست یافتن به هند، بر آن شدند که این مستعمره را برابر دو قدرت بزرگ آسیا، یعنی ایران و روس حفظ نمایند. انگلیس‎ها از یاد نبرده بودند که چگونه «نادر» با قوایی اندک، همه‎ی هند را گشود و حال که «آقا محمد خان» موفق گردیده‎ است پس از یک رشته نبرد، دوباره وحدت ایران را تامین نماید، می‎بایست دست‎اندر کار می‎شدند.

آقامحمد‎خان قاجار، یکی از نادر مردان تاریخ ایران بود که نیاز ملت ایران را به هنگام تجزیه و پراکندگی دریافت و دمی از ایجاد وحدت ایران بازنایستاد، تا وحدت سرزمین ایرانیان را تامین نمود. عاقبت هنگامی که برای گوشمالی روس‎ها که دائما به سرزمین‎های ایرانی‎نشین تجاوز می‎کردند، عازم تفلیس و به قولی عازم «مسکو» بود، در قلعه‎ی «شیشه» در قفقاز، مورد سوء قصد ناجوان‎مردانه‎ قرار گرفته بود، فرمان سرنوشت شومی را که در انتظار ایرانیان بود، برزبان راند؟ او گفت:

«تو آقا محمد را نکشتی» تو ایران را کشتی».

اکنون، ایران قدرتی بود که نه فقط می‎توانست در این منطقه راه را بر هر متجاوزی سد کند، چه بسا در صورت تقاضای امیران وراجه‎های هندی، دست انگلیس‎ها را از سرزمین پر برکت هند نیز کوتاه می‎کرد. پس از مرگ آقا محمد‎خان، زمان آن رسیده بود که انگلیس‎ها دست‎اندر‎ کار تجزیه‎ی ایران شوند، زیرا خوب دریافته‎ بودند که رمز نیرومندی ملت ایران، بمانند هر ملت، دیگر در وحدت است.
هنگامی که آتش جنگ بین ایرانیان و روس‎ها در قفقاز روشن شد، انگلیس‎ها که در ایجاد این مخاصمات نقش اساسی داشتند، لحظه را برای فرود آوردن یکی از ضربات مهلک خود بر پیکر این ملت، مناسب یافتند.
با وجودی که در تمام دوران‎ جنگ ده‎ ساله‎ی ایران و روس، پیروزی از آن ایرانیان بود و حتی نام‎آور‎ترین سردار روس، یعنی « سیسیانوف» جان خودرا بر سر این جنگ‎ها گذاشت، هنگامی که شکست کوچکی بر ایرانیان وارد آمد، انگلیس‎ها دست‎اندرکار شدند و وسایل شکست سیاسی ایرانیان را تهیه دیدند و فتحعلیشاه را به سوی قبول معاهده‎ی گلستان، سوق دادند.

اکنون، دست انگلیس‎ها در ایران باز‎تر شده بود. در نبرد دوم ایران و روس که سه سال به درازا کشید، انگلیس‎ها هر چه در توان داشتند برای شکست ایرانیان به کار بردند و بالاخره با تحمیل قرارداد ترکمنچای، ایران مجبور شد که از هفده شهر قفقاز چشم بپوشد و مرز ایران و روس از بلندی‎های قفقاز به رود «ارس»، رسید. روس‎ها، چند سال پس از این پیروزی‎ آسان که هرگز فکر آن نیز در مخیله‎شان نمی‎گنجید، به سوی خوارزم و ماوراء‎‏النهر متوجه شدند و در حالی که دربار تهران به شدت ناتوان شده بود، هیچ‎گونه واکنشی از خود نشان نداد و در نتیجه امیران محلی، یکی پس از دیگری مقهور نیرو‎های روسیه شدند.
در این لحظه انگلیس‎ها متوجه شدند که گر چه در نقشه‎ی تضعیف ایران برای در امان نگاه‎داشتن هند، تا حدود زیادی موفق گردیده‎اند، اما روس‎ها با دست‎یابی به ماوراء النهر بیش از حد، به هند نزدیک شده‎اند.
از این رو می‎بایست، علاوه بر ایران که اکنون ضعیف شده است، حایل دیگری بین هندوستان و روسیه ایجاد گردد. از این رو انگلیس‎ها با حمایت علنی از برخی خان‎های ناراضی در بخش خاوری «خراسان بزرگ»، شورش‎هایی را در این منطقه به راه انداختند. گرچه ارتش ایران در ابتدا به راحتی این شورش‎ها را سرکوب کرد، اما بالاخره انگلیس‎ها، با پیاده‎کردن نیرو در بوشهر و تهدید حکومت مرکزی ایران مبنی بر اشغال نواحی جنوبی کشور نیرو‎های ایرانی را مجبور به انصراف از محاصره هرات نمودند و در نتیجه با امضاء معاهده‎ی پاریس بخش شرقی خراسان بزرگ را تحت عنوان «افغانستان» از پیکر ایران تجزیه نمودند.
اینک در مرز‎های جنوب‎ غربی هند نیز حایلی با ایران ضروری می‎نمود. برای این منظور مردی را برگزیدند که برای پرداخت مزد خیانت‎های او، گروهی از مردم هند، زیر سلطه‎ی تحمیق کننده‎ی انگلیس‎ها، نوه‎اش را با الماس وزن کردند و آب دهان او رابه عنوان تبرک در چشم کردند (1) این مرد در بلوچستان به دستور و حمایت علنی انگلیس‎ها علیه حکومت مرکز شورش کرد و در اثر قیام‎ او و تمهیدات بعدی، انگلیس‎ها موفق شدند که قسمتی از بلوچستان را تحت عنوان «بلوچستان انگلیس» از ایران جدا کنند.
در این میان، در اثر نبرد با عثمانی‎ها نیز قسمت‎هایی از کردستان و هم‎چنین سرزمین بین‎النهرین از دست رفت که پس از سقوط امپراتوری عثمانی، قسمت‎های عمده‎ی مناطق کردنشین و بین‎النهرین به چنگ انگلیس‎ها افتاد. حتی پس از جنگ جهانی اول نیز، انگلیس‎ها قسمت‎هایی از خاک ایران را ضمیمه‎ی مستعمره‎ی تازه تولد یافته‎ی خود یعنی «عراق»، نمودند.
از سوی دیگر انگلیس‎ها برای این‌که بتوانند حاکمیت بلامنازع خود را بر خلیج‎فارس که یکی از مهم‎ترین راه‎های آبی جهان‎ است، بگسترانند، «بحرین» را نیز به زیر نفوذ خود درآوردند. گرچه تا سال 1349 موفق به قبولاندن جدایی این بخش از سرزمین ایرانیان به دولت ایران نشده بودند.
در سال 1349 دولت هویدا، لایحه‎ی جدایی بحرین را به مجلس آورد که علی‎رغم مخالفت و استیضاح چهار تن از نمایندگان ایران‎پرست مجلس، مورد تصویب قرار گرفت و آن چه را که انگلیس‎ها سال‎ها موفق به اجرای آن نشده بودند، به دست محمد‎رضا شاه و امیرعباس هویدا، عملی کردند.
بدین ترتیب انگلیس‎ها در همان زمان با غصب حق حاکمیت ملت ایران بر بحرین، موفق شدند که بر نفوذ سنتی ایران در سواحل جنوبی خلیج‎فارس پایان دهند و حاکمیت بلامنازع خود را بر سواحل جنوبی خلیج‎فارس بگسترانند.

با از میان برداشتن قدرت ایران در این منطقه از جهان که همیشه مانع و رادع اساسی در برابر نفوذ هر نیروی استعماری در این منطقه به شمار می‎رفت، انگلس‎ها در پی آن برآمدند که قدرت را در منطقه‎ی خاورمیانه به دست اعراب بسپارند که برای مقاصد استعماریشان مهره‎های کاملا مطمئنی به حساب می‎آمدند.
از این رو «معرب» کردن منطقه آغاز شد و تا آن جا که توانستند نسل و نژاد ایرانی را مورد تحدید قرار دادند و رفته‎رفته کوشیدند تا زبان عربی را جانشین زبان فارسی در این مناطق نمایند.
گر چه انگلیس‎ها موفق گردیدند نفوذ غاصبانه‎ی خود را در این منطقه جانشین نفوذ به حق ایرانیان نمایند اما هم‎چنان که اشاره شد، همه‎ی محاسبات دقیق انگلیس‎ها را برای تکمیل طرح تجزیه‎ ایران، امیر ناچیزی که در تبعید به سر می‎برد، در هم ریخت و بدین ترتیب طرح «هلال خضیب» از سوی انگلیس‎ها به دست فراموشی سپرده شد.

باید قبول کرد که انگلیس‎ها هرگز از فکر اجرای این طرح غافل نشدند. اما علاوه بر این که مشکلات بی‎شماری بر سر اجرای این طرح وجود داشت، انگلیس‎ها در اثر جنگ جهانی دوم که درست بیست و یک سال بعد از پایان نبرد جهانی اول، به وقوع پیوست، امکان اجرای آن را برای همیشه از دست دادند.
«هلال» فرضی از چنان اهمیت استراتژیک و ژئوپلیتیک برخوردار است که گروهی از مورخین را عقیده بر آن است که یکی از دلایل عمده‏ی جنگ جهانی دوم، تمایل آلمان‎ها به تسلط بدین منطقه بوده است. برای روشن شدن کل مساله، بهتر است نظری به موقعیت امپراتوری انگلیس در قبل و بعد از جنگ جهانی دوم، بیفکنیم :

موقعیت انگلستان در آغاز جنگ جهانی دوم در آسیا بدین ترتیب بود: انگلیس‎ها، در خاور دور مالک هنگ‎کنگ، مالزی و سنگاپور بودند و بدین ترتیب راه‎های آبی استراتژیک این منطقه را نیز مهار می‎کردند. از سوی دیگر شبه قاره هند و برمه را در چنگ داشتند و نفوذشان در افغانستان که آن را از ایران جدا کرده بودند، کاملا مستقر بود. بالاخره بخشی از سرزمین ایرانیان را تحت نام پوشالی «بلوچستان انگلیس» به صورت مستعمره اداره می‎کردند.
در این میان بقایای ایران تجزیه شده که از نظر جغرافیایی، به شکل گربه‎ای (2) درآمده بود، استقلال گونه‎ای داشت. در حالی که، انگلیس، با ایجاد لژهای فراماسونری و تحمیل هیات‎ها و فاسد حاکمه بر ملت ایران، برای دخالت در این کشور دستش کاملا باز بود.
از سوی دیگر همه‎ی مناطق استراتژیک و راه‎های آبی خاورمیانه، نظیر عدن، کانال سوئز و بالاخره خلیج‎فارس و با تسلط جابرانه بر بخش دیگری از سرزمین ایرانیان، یعنی بحرین و سلطه بر «ساحل متصالحه»، مرکب از هفت شیخ‎نشین، ام‎قوین، فجیره، عجمان، قطر، دبی، ابوظبی و شارجه و هم‎چنین کویت، کنترل می‎کرد.
سرانجام، فلسطین و حکومت‎های ساخت و پرداخته استعمار، یعنی عراق و اردن را زیر سلطه داشت. بدین خیل عظیم، می‌بایست مسقط و عمان و یمن را نیز که زیر نفوذ کامل انگلیسی‎ها بودند افزود.

پس از جنگ جهانی دوم، گرچه انگلیس‎ها جزء یکی از پنج کشور فاتح، حتی از حق « وتو» در شورای امنیت سازمان ملل نیز برخوردار شدند اما دیگر چه از نظر نظامی و چه از نظر مالی رمقی برای اداره‎ی این مستملکات عظیم در آسیا را نداشتند.
به علاوه، انگلیس‎ها، پس از روی کار آمدن ناسیونال‎سوسیالیست‎ها در آلمان و نفوذ افکار آنان در میان ملت‎های تحت استعمار، ناچار شده بودند برای ساکت کردن برخی مستعمرات «استقلال گونه‎ای» را به آنان اعطاء نمایند.
بدین‎ترتیب، عراق و اردن از این موقعیت بهره‎مند گردید‎ند و در پایان جنگ، سرزمین‎هایی نظیر برمه و هند استقلال خود را به دست آوردند.
گرچه هندوستان، تاوان استعمار چند صد ساله‎ی انگلستان بر این کشور را با «تجزیه‎» پرداخت، اما رهایی هند از قید و بند استعمار انگلیس، مهلک‎ترین ضربه‎ای بود که بر پیکر بریتانیا وارد شد و راه را برای استقلال دیگر مستعمرات انگلیس در آسیا و خاورمیانه گشود.


هنگامی‎که در سال 1947 با شناسایی سازمان ملل متحد، کشوری به نام اسرائیل بر بخش کوچکی از فلسطین تجزیه شده متولد شد، نیرو‎های سه کشور مصر، اردن و سوریه، موقع را برای تقسیم‎ بقیه‎ی خاک فلسطین مناسب دیدند و خاکی را که می‎توانست موطنی برای فلسطینیان باشد، اشغال کردند. اکنون پس از گذشت 32 سال ] 1358 خورشیدی[ و ریخته ‎شدن خون‎های بسیار، آن چه را که فلسطینیان، امروز طلب می‎کنند و اسراییل حاضر به قبول آن نیست، همان خاکی است که پس از شناسایی اسراییل از سوی سازمان ملل، سه کشور مصر، سوریه و اردن آن را اشغال کردند. ای بسا، اگر اعراب آن روز حقوق مردم فلسطین را رعایت کرده بودند، تا کنون مساله‎ی اسراییل و این غده‎ی سرطانی صهیونیسم، در این منطقه از بیخ کنده شده بود.
در این میان، « لقمه‎ی شیر» نصیب اردنی‎ها شد. لژ‎یونها‎ی اردنی که زیر نظر «گلوپ‎پاشا»ی انگلیسی قرار داشتند که در آن زمان، رزمنده‎‎ترین نیروی عربی را تشکیل می‎دادند. اردنی‎ها، از رود اردن گذشتند و مناطق غربی رود مزبور را که بارورترین سرزمین‎های فلسطین است، به تصرف خود در آوردند.
هاشمیان، بر بیت‎المقدس نیز دست یافتند و حالا لااقل اگر پرده‎داری کعبه را از دست داده بودند، بر شهری مسلط شده بودند که از نظر مسلمانان، مسیحیان و یهودیان، مقدس بود.
مصری‎ها باریکه‎ی غزه و سوری‎ها بلندی‎ها «جولان» (3) را که از نظر راهبردی (استراتژیک) دارای اهمیت خاصی بود، متصرف شدند. پس از این مرحله، بخت از اعراب روی گرداند و اسراییلی‎ها موفق شدند به دنبال سه جنگ، همه‎ی خاک فلسطین را که به تصرف اردن، مصر و سوریه درآمده بود. مسخر کنند و صحرای سینا را نیز بدان بیفزایند.
پس از سومین جنگ اعراب و اسراییل و روی کار آمدن « بگین» تروریست سابق، صهیونیست‎ها، مقاصد خود را که تا آن رو به دلایلی مخفی می‎داشتند، آشکار کردند.
« بگین»، متن تورات را بر آمریکایی‎ها فرو خواند و مدعی شد، سرزمینی‎ را که خداوند به آن‌ها وعده داده است، از سواحل مدیترانه تا «دجله» گسترده است و خواهان تسلط بر این پهنه شدند. البته، آن چه را که بگین بر زبان راند، چیز تازه‎ای نبود. صهیونیست‎ها همیشه این خیال خام را در سر می‎پروراندند، لکن جرات بازگو کردن آن را نداشتند.
اما بگین را آمریکایی‎ها برای بازگو کردن همین مساله بر سر کار آوردند بگین هنگامی بر سر کار آمد که آمریکایی‎ها گام‎‏های بلندی در جهت رسیدن به این هدف برداشته بودند و اکنون می‎بایست کسی در اسراییل بر سر کار آید و این مسایل را بازگو کند که از نظر شنوندگان با سوابق گوینده، خیلی طبیعی به نظر برسد.

برخلاف جنگ جهانی اول، در پایان جنگ جهانی دوم و نابودی نیرو‎های «محور» (4)، آمریکایی‎ها از لاک سیاست «مونرو» (5) که می‎گفت : «آمریکا برای آمریکایی‎ها»، بیرون آمدند وتز، «جهان‎ برای آمریکایی‎ها» را جانشین آن نمودند. برای اجرای این تز، آمریکایی‎ها به طرح‎‎ها و نقشه‎هایی احتیاج داشتند. یکی از این طرح‎ها می‎توانست طرح «هلال خضیب» باشد.
آمریکایی‎ها که قبلا با مطالعه‎ی اسناد سری وزارت خارجه‎ی انگلیس، از چند و چون طرح «هلال» آگاه شده بودند، آن را از هر جهت برای اجرای مقاصد خود در این منطقه از جهان، مناسب یافتند. فکر عملی کردن این طرح، در نخستین رو‎ز‎های زمامداری نیکسون به وجود آمد و آمریکایی‎ها در این زمان با وجود اسراییل، معتقد شدند که این طرح می‎توانند با تغییراتی به مورد اجرا گذارده شود.
گروه «کیسنجر» با همکاری متخصصان دانشگاه «هاروارد» به این نتیجه‎ رسیدند که این طرح می‎تواند کلید حل مشکلات منطقه‎ی خاورمیانه باشد و بالاخره گروهی از آمریکایی‎ها و صهیونیست‎ها، دست‎اندر کار تهیه‎ی برنامه اجرایی آن شدند. با تهیه‎ برنامه‎ اجرایی، شمارش معکوس در جهت اجرای طرح آغاز گردید :
آمریکایی‎ها، در طرح اولیه تغییراتی داده بودند و برای این که بین منطقه‎ی طرح و روس‎ها، علاوه بر ایران و ترکیه حایل دیگری ایجاد نمایند و برابر حاکمیت عرب در منطقه‎ی طرح که می‎بایست رفته‎رفته زیر نفوذ اسراییل قرار می‎گرفت، توازنی به وجود آورند، قدرت غیر عرب دیگری نیز ضروری می‎نمود.
بدین ترتیب، می‎بایست بخش باقی‎مانده‎ی کردستان نیز از ایران تجزیه‎ شود و با اتحاد و با مناطق کردنشین ترکیه، عراق و روسیه، یک کشور «کرد»، البته جدا از سرزمین اصلی یعنی ایران، به وجود آید.
از سوی دیگر، با توجه به این که، حکومت بغداد در این صورت منابع نفتی خود را که در مناطق کرد‎نشین قرار دارد، از دست می‎دهد، لذا بخشی از خوزستان به عنوان ما به‎ازاء می‎بایست ضمیمه‎ی عراق گردد. از سوی دیگر حکومت کویت می‎بایست جزایر بوبیان را که برای تسلط عراق به خلیج‎فارس بسیار ضروری است، در اختیار عراق قرار دهد و در عوض قسمتی از خاک عراق را دریافت کند.

با توجه به چنین طرح‎هایی بود که محمد‎رضا شاه، دست به یک سفر ناگهانی به الجزایر زد و طی چند ساعت مذاکره به مخاصمات ایران و عراق که بر سر مساله‎ی «اروند‎رود» به اوج خود رسیده بود، پایان داد و در نتیجه‎ عنصر مزاحم برابر اجرای طرح آمریکایی‎ها در مناطق کردنشین یعنی «ملامصطفی بارزانی» و «پارت دموکرات کردستان» تصفیه شد.
آمریکایی‎ها، برای اجرای مقاصد خود در مناطق کرد‎نشین احتیاج به مردی داشتند که قصد تجزیه‎ی کردستان را از سرزمین‌های مادری داشته باشد. بنابراین مردی که معتقد به میهن بزرگ ایرانیان بود و می‎گفت :

در هر جا که کرد زندگی می‎کند، آن جا ایران است،

می‏بایست از میان برداشته شد.
پس از این توافق ننگین بودکه محمد‎رضا شاه در مورد این مرد بزرگ با لحن تحقیر‎آمیزی در یکی از مصاحبه‎های مطبوعاتی خود گفت :

... ملامصطفی، چه کار می‎تواند بکند... ؟

اما، او و همه‎ نوکران اجنبی، قضاوت تاریخ و مردم را فراموش کرده بودند.
هنگامی که جنازه‎ی این مرد بزرگ را بنا به وصیت خود، در بلندی‎های «اشنویه» که مشرف بر دو بخش تجزیه شده‎ی ایران میان عراق و ترکیه است، به خاک می‎سپاردند، نیم‎میلیون ایرانی از درون و برون مرز‎های تجزیه، برای تجلیل از مبارزات ایران پرستانه‎ی او گرد آمدند و بر مرگ مردی بزرگ اشک ریختند.
و خواهیم دید او چگونه خواهد مرد؟! در دربدری، خواری و ذلت در حالی که بارگرانی از خیانت به ملت خود را به دوش می‎کشد!
البته، اتحاد «پارت دموکرات کردستان» بایگانه حزب وحدت طلب درون مرز‎های تجزیه
]حزب پان ایرانیست[ نیز، از گناهان نابخشودنی و کبیره در پیشگاه استعمار و دست ‎اندر‎کاران تجزیه‎ی ایران به شمار می‎رفت.
چگونه ممکن بود، در مناطقی که می‎بایست تجزیه گردند، از هر دو سوی مرز‎های تجزیه، بانگ وحدت بلند شود و چگونه ممکن بود در هر دو سوی مرز‎های پوشالی تجزیه، احزابی بر سر پا باشند، که هر دو معتقد به یگانگی، سرفرازی و وحدت ایران بزرگ‎اند؟
محمدرضا شاه، به محض بازگشت از الجزایر، مرزها را بر روی هم میهنان کرد آن سوی مرز بست و در قصابی آنان با عراقی‎ها، فعالانه مشارکت نمود.
به موازات این عمل، رزمندگان وحدت گرا در داخل کشور نیز مورد هجوم حکومت قرار گرفتند و برای بستن در هر روزنه امید، شاه سابق طرح «حزب واحد» را به میان کشید.
با وارد آمدن، ضربه‎های کاری بر پیکر «شورش»، در کردستان آن سوی مرز، بلافاصله برخی از عناصر مورد اعتماد اعراب و آمریکا، در صحنه‎ی کردستان آن سوی مرز‎ ظاهر شد.

گام بعدی در لبنان برداشته شد. حسب طرح آمریکایی هلال خضیب، می‎بایست لبنان به دو بخش مسیحی نشین و مسلمان نشین تجزیه شود، به طوری که بخش مسلمان نشین آن ضمیمه‎ی کشور سوریه گردد و بخش مسیحی نشین آن به صورت منطقه‎ای به ظاهر مستقل ولیکن زیر نفوذ اسراییل باقی بماند.
به محض آغاز درگیری‎های مسلحانه بین مسیحیان و مسلمانان در لبنان که تبدیل به یک جنگ داخلی کامل عیار گردید، سوریه در صحنه‎ی این مناقشات ظاهر شد.
جهانیان‎ انتظار داشتند که در این درگیری‎ها، سوریه جانب فلسطینی‎ها را بگیرد و مسیحیان را قلع و قمع نماید، در حالی که سوری‎ها کاملا عکس این کار را انجام دادند.
پس از آن که تقریبا نیروی فلسطینی‎ها در اثر نبرد با مسیحیان لبنان و سوری‎ها تحلیل رفت و در نتیجه مسیحیان این شجاعت را یافتند که علنا دم از تجزیه لبنان به دو بخش مسلمان و مسیحی نشین بزنند، سوری‎ها نقش خود را عوض کردند و برای این که مسیحیان در اثر قدرت یافتن بیش از حد، به فکر آن افتند که از مرز‎های ترسیم شده بیش‎تر طلب نمایند، ضرباتی به آنان نیز وارد کردند.
در این هنگام، افکار عمومی جهانیان متوجه عکس‎العمل اسراییل بود. بر خلاف انتظار آنانی که فقط یک ناظر ظاهری قضایا بودند و از اصل ماجرا بی‎خبر، اسراییل کوچکترین عکس‎العملی نشان نداد و اجازه داد سوری‎ها این نمایش‎نامه را تا به آخر اجراء نمایند.
اما در لبنان هنوز یک مانع بزرگ بر سر راه کشور‎ها و گروه‎هایی که مستقیم یا غیر‎مستقم دست‎اندر کار اجرای طرح «هلال» بودند، وجود داشت و آن یک شخصیت ایرانی به نام امام موسی صدر، رهبر حدود یک میلیون شیعه‎ی لبنانی بود.
شیعیان کشور لبنان گر چه از نظر سواد عقب افتاده‎ترین مردم لبنان به شمار می‎روند و فقیر‎ترین بخش این کشور را نیز در اختیار دارند اما در پرتو رهبری‎های امام موسی‎صدر، اکنون در این کشور قدرتی به حساب می‎آمدند.
«امام موسی» برای مذاکرات یا ماموریتی که هنوز محتوای آن آشکار نیست، به دعوت معمرقذافی به لیبی عزیمت کرد اما هرگز از این مسافرت بازنگشت.
قذافی که با حمایت آمریکا بر لیبی مسلط شد و از توطئه‎های بسیاری جان سالم بدر برد، در همه‎ی درگیری‎های خاورمیانه به خصوص جنگ‎های تحمیل شده بر اعراب، آتش بیاری معرکه را به عهده داشته است.
لیبی، ابتدا برابر ناپدید شدن امام موسی صدر، سکوت اختیار کرد و هنگامی‎ که صحنه را مساعد دید، حتی به تعرض دیپلماتیک نیز دست زد.
شک و تردید همگان در مورد نقش آمریکایی‎ لیبی، هنگامی به یقین تبدیل شد که خواهر امام موسی صدر در ایران رسما اعلام نمود که برادر او را قذافی در اختیار دارد و تصریح کرد که:

گفتار قذافی اسلامی و عمل او یهودی است.

علاوه بر این، با وجودی که دو تن از رهبران بزرگ عالم تشیع، یعنی حضرت آیت‎الله العظمی شریعتمداری و شیرازی تلگرام‎هایی به کنفرانس وزیران امور خارجه‎ی کشور‎های اسلامی در «مغرب»، مبنی بر متهم کردن مستقیم لیبی در ماجرای ناپدید شدن امام موسی صدر مخابره کردند و از کنفرانس‎ خواستند که در مورد یافتن نامبرده‎ و مساله‎ی جنوب لبنان دخالت نماید، هیچ‎گونه واکنشی از سوی کنفرانس مزبور و حتی هیات نمایندگی ایران، ظاهر نشد.
مساله موقعی پیچیده‎تر شد که آیت‎الله ربانی شیرازی در رضاییه اعلام نمود که ما قصد داشتیم سرگرد «جلود» نخست وزیر لیبی را در برابر امام موسی صدر به گروگان بگیریم، ولیکن دولت ایران مانع از این کار شد؟!
در این میان سرگرد «حداد» مسیحی نیز که جنوب لبنان را به تصرف خود درآورده، به زور اسلحه از مردمان ساکن مناطق مزبور خواهان شناسایی حکومت خود بر این مناطق شد. جالب اینست که همه‎ جهانیان و به خصوص کشور‎های عرب و مسلمان، با سکوتی توطئه‎آمیز بر حکومت وی صحه گذاردند.
بدین‎ ترتیب، آمریکا در حالی موفق به اجرای قسمتی از طرح ‎گشتند که به ظاهر، می‎بایست لااقل با مخالفت آن دسته از کشور‎های عربی که خود را «پیشرو» می‎نامند، موجه می‎گردید.
آیا مساله‎ی جنوب لبنان کافی نیست که پس از گذشت سال‎های بسیار، از پس نقاب‎های تظاهر به «تند‎روی» و «چپ روی»، چهره‎ی واقعی عناصری نظیر قذافی، اسد و بکر را در رابطه با آمریکا و در نتیجه صهیونیسم بهتر بشناسیم؟

هنگامی که حزب «بعث» وسیله‎ی یک مسیحی و یک مسلمان در سوریه بر اساس سه اصل، استقلال، سوسیالیسم و وحدت اعراب، بنیاد گرفت، هیچ‎کس فکر نمی‎کرد که این حزب با ایده‎آل «وحدت»، در میان مردمی که به گفته‎ی قرآن به اشد نفاق (6) معروفند، بتواند موقعیت لازم را به دست آورد، چه رسد به این که در زمانی خیلی کوتاه موفق به گرفتن حکومت دو کشور سوریه و عراق شود.
معلوم نیست که «میشل عفلق» و «صالح بیطار» بنیان‎گذاران بعث، این حزب را در جهت اجرای طرح «هلال» بر پا کردند و یا این که بعدا آمریکایی‎ها، آن را برای اجرای مقاصد خود کاملا مناسب تشخیص دادند و آن را در جهت به دست گرفتن حکومت در سوریه و عراق یاری نمودند.
اهمیت دست یافتن یک حزب وحدت طلب درزمانی کوتاه پس از بنیان‎گذاری بر حکومت دو کشور منطقه، موقعی آشکار‎تر می‎گردد که می‎بینیم، دیگر نهضت‎های وحدت طلب منطقه، به شدت متهم می‎شوند، مورد توطئه قرار می‎گیرند و بالاخره، هر گامی را که به جلو برمی‎دارند، دو گام به عقب رانده می‎شوند.
از‎این‎رو، این گونه نهضت‎ها که ایده‎آل‎هایشان کاملا مغایر منافع امپریالیست‎های سرخ و سیاه و سفید و چپ و راست است، غالبا به «فاشیست» «نوکرامپریالیسم» و «مامورسیا» متهم می‎گردند، در حالی که «بعث» کاملا از این گونه عناوین مبرا است؟!
«بعث»، پس از پایه‎گذاری در میان فلسطینیان نیز ریشه گرفت و در حقیقت این حزب، اکنون کلید اجرای طرح «هلال‎خضیب» را در دست دارد.
«بعث»، علی‎رغم همه‎ی محاسبات ممکن در این منطقه از جهان، چنان‎ چه اشاره شد، حکومت‎های عراق و سوریه را در حیات بنیان‎گذاران آن به چنگ ‎آورد و گر چه به ظاهر بین فرماندهی‎های ملی این حزب در دو کشور مزبور اختلاف‎هایی وجود دارد اما هنگامی‎که با قطعی شدن در هم شکستن ارتش ایران، لحظه‎ی مناسب فرا رسید، گویی دست نامرئی و نیرومند که می‎تواند اختلاف‎های عمیق و ریشه‎دار مردم دو کشور را در یک چشم بهم زدن، بدل به یگانگی و یکد‎لی نماید، به حرکت درمی‎آمد. این دست نامریی و نیرومند، کدام دست می‎تواند باشد؟
آیا در منطقه‎ی کشور‎های پیشرو عربی، در طول سالیان اخیر، دستی نیرومند‎تر از مجری طرح « هلال»، وجود داشته است؟ این همان دستی است که اکثر مردم آن را سرخ می‎بینند، در حالی که هرگاه به دقت نگاه کنیم، در زیر این رنگ سرخ، به راحتی می‎تواند «ستاره‎ها و نوار‎ها» (7) را دید.
دو کشور، به دنبال چند جلسه‎ی برق آسا، اعلام همبستگی و ایجاد فدراسیون می‎نمایند و این همان چیزی است که در حقیقت ستون فقرات طرح را تشکیل می‎دهد. از سوی دیگر هر گاه به نقش این دو کشور در مناقشات اعراب و اسراییل، نظری بیفکنیم به مسایل جالبی برمی‎خوریم.
در آغاز همه‎ی جنگ‎های اعراب و اسراییل، عراقی‎ها از همه بلند‎تر، «کوس‎‏»‎ها را به صدا درآورده‎اند. اما هنگامی که نبرد آغاز شده است، عراقی‎ها یا غایب بوده ویا این که فقط با چند گردان، به صورت «نمادین» در جنگ شرکت کرده‎اند. سوریه با وجودی که در همه‎ی نبرد‎ها به طور فعالانه شرکت جسته اما از همه‎ی طرف‎های درگیر کمتر خسارت‎ دیده است و معلوم نیست چه دستی اسراییلی‎ها را در نبرد آخر، از پیشروی در خاک سوریه و بالاخره تسخیر «دمشق» که برای اسراییل کار بسیار ساده‎ای بود، باز داشت.
از موارد بسیار مرموز، نقش اخیر سوریه در لبنان است که بالاخره به حکومت سرگرد سعد حداد بر نواحی جنوبی این کشور خاتمه یافت. مساله‎ی جالب در ان میان این است که از هنگام ورود سوری‎ها به لبنان، هیچ‎گونه تصادمی بین نیرو‎های این کشور و اسراییل در بلندی‎های «جولان» به وجود نیامده و حتی بر خلاف روال همیشگی هیچ هواپیمای اکتشافی اسراییل بر فراز سوریه به پرواز درنیامده است.
عجیب این که چند هفته پس از اعلام مساله‏ی « فدراسیون» « طه‎محی‎الدین» وزیر امور خارجه عراق از برزیل دیدن می‎نمایند و به دنبال آن اعلام می‎شود که برزیل آماده است سوخت اتمی در اختیار عراق قرار دهد و عراق می‎تواند با خاکستر این سوخت اتمی، به راحتی سلاح‎های اتمی تولید کند.
منشا این سوخت آیا جایی جز آمریکا می‎تواند باشد؟ چرا آمریکا و سنای آمریکا که برابر هر مساله‎ی پیش‎پا افتاده در دنیا اقدام به صدور چند قطعنامه می‎نماید، در این مورد سکوت اختیار کرده‎اند؟
از همه مهم‎تر این که، این قرارداد در وسایل ارتباط جمعی جهان هیچ‎گونه عکس‎العمل جنجالی به وجود نمی‎آورد و شیفتگان حرفه‎ای صلح و مخالفان سوگند خورده‎ی سلاح‎های اتمی را، به فغان وا نمی‎دارند.
هر گاه بدانیم که حدود 80 درصد از خبر‎هایی که در جهان وسیله‎ی خبرگزاری‎های مخابره می‎شود در اختیار چهار خبر‎گزاری غربی آسوشیتدپرس، یونایتدپرس، رویتر و خبر‎گزاری فرانسه است و بخش عظیمی از رسانه‎های گروهی، وسیله‎ی امپریالیسم آمریکا مهار می‎شود، در این مورد دچار تعجب و هیجان نمی‎گردیم.

هیات حاکمه‎ی آمریکا، آن گروه از «کوکلوکس‎ کلان»‎های نژاد‎پرست نقاب بر چهره، صاحبان کارتل‎ها که سیگاری‎های برگ گران‎بهای «کوبایی» را دود می‎کنند و بیش‎ترین بخش از ثروت خود را، از مکیدن خون ملت‎های جهان سوم و فرار از پرداخت مالیات انباشته‎اند، «مافیا»یی‎ها با آن کت و شلوار‎های تیره راه‎راه که قدرتشان‎ در توطئه‎ و قتل است، یهودی‎های رنگ وارنگ که برخی از آنان هنوز انگلیسی را به لهجه‎ی کشور‏های قبلی خود تلفظ می‎کنند، قدرتمندان سرویس‎های مخفی که پرونده‎ی محرمانه‎ی همه‎ی این‎ها را در اختیار دارند و همه‎ی آمریکاییان، روسای آنان را می‎بینند ولی نمی‎شناسند، طرحی دیگر در سر می‎پروراندند :
آن‌ها با «کندی» آن پیامبر صلح و دوستی؟! تجربیاتی اندوخته بودند. گر چه معلوم نشد که چرا او را در میان راه به مسلخ کشیدند و مجددا به سیاست کلاسیک خود بازگشتند اما تجربه‎ی مردی که توانست در زمانی کوتاه با وجود دست‎هایی که تا مرفق در خون فرو رفته بود، به صورت قدیسی برای اکثریت آمریکاییان و بخش بزرگی از مردم جهان درآید، تجربه‎ی‎گران قیمتی بود.
هیات حاکمه‏ آمریکا، در حالی که کشورشان برابر رقبای جهانی خود، گام به گام به عقب می‎نشست، در پی یک دوران برنامه‎ریزی‎های ظریف و دقیق، «گمنامی» را که حتی شاید برای دیگر تولیدکنندگان بادام‎زمینی در این کشور نیز ناشناخته بود، بر صحنه‏ی انتخاباتی ظاهر کردند.
این مرد که سال‎ها، هیات حاکمه‎‏ی آمریکا، وی را در گمنامی کامل پرورانده بود، دارای چنان چهره‎ی خالی از هر گونه هوش، زیرکی، تصمیم و قدرت عمل بود که به طور قطع حتی سرویس‎های مخفی شوروی را هم فریفت.
قبل از این که «کارتر» بر صحنه‎ی تئاتر انتخاباتی آمریکا ظاهر شود، سرویس‎های مخفی آمریکا، کتابی را که به صورت یک داستان تخیلی و با نثری بسیار شیوا نگاشته شده بود، تحت عوان « سقوط 79» (8) وارد بازار کردند.
کتاب آن گونه که اشاره شد از چنان نثرروان و محتوای تخیلی برخوردار بود که خواننده تا آن را تمام نمی‎کرد، از دست فرو نمی‎گذاشت. کتاب مزبور، به سرعت به زبان‎های دیگر اروپایی ترجمه شد و حتی برخی از مجله‎های آمریکایی و اروپایی ، خلاصه‎ای از آن را به صورت یک جزوه‎ی ضمیمه تحت عناوین دیگر منتشر کردند.
گرچه بازیگر اصلی کتاب به ظاهر محمد‎رضا پهلوی و گروهی از اعوان و انصار او با نام‎های مستعار بودند، ولیکن مساله‎ی اصلی کتاب «ارتش ایران» بود.
آمریکایی‎ها متوجه شده بودند که «غول» از «چراغ جادو» خارج شده است. درست است که « صاحب» این غول در حال حاضر مردی است فاسد، ضعیف‎النفس و اسیر سرپنجه‎ی آنان درست است که «صاحب» کنونی غول، نه تنها فرمانی بدون دستور آنان به غول نخواهد داد، بلکه با قید و بند‎های آشکار و نهان بسیار، امکان هرگونه نافرمانی احتمالی نیز از وی سلب شده است. اما مساله‎ این‎جاست که هرگاه این غول در اختیار « صاحب» اصلی آن، یعنی « ملت ایران» قرار گیرد، آن وقت تکلیف چیست؟ چگونه می‎توان بر این ملت حکم راند؟ چگونه می‎توان، طرح « هلال» را از قوه به فعل درآورد؟ چگونه می‎توان در آسیای میانه بر حقوق ملت‎های دیگر تجاوز کرد و به آقایی و فرمانروایی خود ادامه داد؟
این ها و هزاران پرسش دیگر بود که محتوای «سقوط 79» را شکل داد و آمریکایی‎ها کوشیدند بدین وسیله اذهان غرب را متوجه خطر بالقوه‎ی این «غول» نمایند. داستان از قول یک نویسنده‎ی اهل کالیفرنیا در دسامبر 1984، این طور آغاز می‎شود:

تصمیم گرفتم آن چه را که در سال 1979(9) بر دنیا گذشت، روی کاغذ بیاورم. در این سال، همان‎طور که می‎دانیم، دنیا از هم پاشید و هم اکنون با این که باور نمی‎کنم دیگر کسی به این مساله توجهی داشته باشد، ولی اقلا مطمئنم که اهالی کالیفرنیا، به کلی اعتنایی به قضیه ندارند و از این که مانند بسیار از ابناء بشر باید محکوم به مرگ از گرسنگی یا یخ‎زدن بر اثر سرما باشند، نگران نیستند. آن‌ها بر اسب‎های خود سوار می‎شوند و از تاکستان‎های انگور می‎چینند و به کلیسا می‎روند و به جای فکر کردن درباره‎ی گذشته، بیش‌تر وقت خود را به ماهی‎گیری می‎گذارند تا در ضمن، بتوانند همه چیز را فراموش کنند...

در اواخر داستان، نویسنده‎ی کتاب به شرح تجهیزات ارتش ایران می‎پردازند و از آن، بدین گونه نام می‎برد:

... زرادخانه ایران در آن موقع علاوه بر همه‎ی سلاح‎ها، بزرگترین ناوگان عملیاتی، «هورکرافت‎های» ساخت بریتانیا و مجموعه‎ی بی‎نظیری از موشک‎های پرهیبت « هاوک» و «فونیکس»(ساخت آمریکا)، «راپیر» (ساخت انگلستان)،
« کروتال» (ساخت فرانسه) را در اختیار داشت و نفرات ارتش نیز از عده‎ای حدود نیم‎میلیون نفر (با احتساب افراد ذخیره) تشکیل می‎گردیده،که به نوبه‎ی خود، نیرومند‎ترین و جنگنده‎ترن قوای نظامی خاورمیانه (به استثنای اسراییل) شمرده می‎شد ...

ستون فقرات ارتش ایران را تا روز دهم مارس 1977، سلاح‎ زیر تشکیل می‎داد :

... 486 هواپیمای آمده پرواز، به شرح زیر : 80 هواپیمای اف ـ 14 ساخت «گرومن» (یعنی مجهزترین و آخرین نوع هواپیما در دنیا)، 170 هواپیما فانتوم اف ـ4 ساخت «مک‎‎دانل‎داگلاس» ) بهترین هواپیما برای حمل موشک‎های اتمی و مناسب‎ترین جنگنده‎ در شرایط مختلف جوی شمرده می‎شد)، 221 هواپیمای اف ـ 5 ساخت «نورتروپ».
در ضمن وجود 739 هلیکوپتر از انواع مختلف، تعداد 1660 تانک (شامل 400 تانک ام ـ 47، 400 تانک ام ـ 60 و 800 تانک چیفتن)، 2000 نفربر زرهی (ساخت شوروی) و 39 رزم‎نام که در بین آن‌ها دوناو مجهز به موشک‎های «کیتی‎هاوک» و «کانستلیشن»همراه با 5 ناوشکن از آخرین مدل‎های ساخت «لیتون اینداستریز»، لیست زراد‎خانه مخوف ایران را تکمیل می‎کرد...

گرچه، همان گونه که بیان شد، در این کتاب، سخن بر سر دیوانه‎ای به نام محمد‎رضا پهلوی است. اما مگر در جهان دیوانه کم است؟ آیا میلیون‎‏ها دیوانه‎ای که در جهان وجود دارند، جز این که زندگی را در تیمارستان‎ها و یا اتاق‎هایی به صورت زندانی به سر برند، قادرند که جهان را به نابودی بکشانند؟
پس، مساله بر سر ابزاری است به چنگ اوست، یعنی ارتش نیرومند ایران. خطر بزرگ از نظر آمریکایی‎ها که اکنون به فکر اجرای طرح «هلال» افتاده‎اند، «محمد‎رضا» نبود، بلکه همان گونه که اشاره شد این خطر که به صورت نیرو‎ی بالقوه‏ای وجود داشت، ارتش ایران بود.
از همه مهم‎تر این که، ارتش ایران، اولین ارتشی بود که در یک جنگ چریکی به پیروزی رسیده بود. نبرد ظفار، با توجه به شرایط اقلیمی، موقعیت جغرافیاییو طبیعی منطقه، آزمون بزرگی برای ارتش ایران بود.
از زمانی که سرداران «پارت»، شیوه‎ی جدیدی از نبرد، یعنی « جنگ و گریز» را برابر لژیون‎های منظم رومی در پیش گرفتند و موفق شدند، واژه‎ی « پارتیزان» و « جنگ پارتیزانی»، برای جنگ‎جویان غیر منظم و جنگ غیر منظم در جهان مصطلح گردید.
چه ، در گذشته‎های دور و چه در دوران اخیر، هیچ ارتش منظمی در یک جنگ پارتیزانی، موفق نبوده‎ است. نمونه‎های قابل ذکر آن عبارت‎است از «یوگسلاوی» در دوران جنگ جهانی دوم و « ویتنام» در سال‎های اخیر.
پیروزی ارتش ایران در ظفار، بسیاری از تئوری‎های جنگ پارتیزانی را که بر پایه‎ی تجربۀ جنگ ویتنام بنا شده بود، در هم ریخت و نشان داد که یک ارتش منظم هم می‎تواند در یک جنگ چریکی پیروز شود. شاید همین پیروزی بود که آمریکایی‎ها را سخت شگفت‎زده کرد و توانستند قدرت واقعی ارتش ایران را دریابند.

داستان «سقوط 79»، بدین ترتیب به آخر می‎رسد:

ارتش ایران با یک حمله‎ی برق‏آسا، عراق را به زانو درمی‎آورد و تسخیر می‎کند. بعد از عراق متوجه‎ی کویت می‎شود. در این‎جا ایرانیان ساکن امارات و شیخ‎نشین‎های خلیج‎فارس، پرچم ایران رابرفراز همه‎ی امارات و شیخ‎نشین‎ها به اهتزار درمی‌آورند و بدین ترتیب در عرض سه روز همه‎ی حوزه‎های نفتی خلیج‎فارس غیر از حوزه‎های نفتی عربستان سعودی به تسخیر ارتش ایران درمی‎آید.

و بالاخره «شاه» برابر مقاومت‎ عربستان سعودی، دستور می‎دهد که نیروی هوایی ایران از بمب اتمی‎ استفاده نماید و مناطق نفتی عربستان سعودی بمباران اتمی می‎شوند.

آخر داستان به سبک همه‎ی فیلم‎های جنگی آمریکایی که ارتش این کشور در آغاز شکست می‎خورد و بالاخره در اثر تصادف و شجاعت یک فرد به پیروزی می‎رسد، ژنرال «فالک» آمریکایی‎ که وابسته‏ی به سفارت آمریکا در ریاض می‎باشد، با هفده فانتوم عربستان سعودی از سمت شرق به بالای خرمشهر می‎رسند و محوطه‎ی پایگاه هوایی خرمشهر را زیرآتش می‎گیرند که در نتیجه، سه هواپیمای حامل بمب اتمی نیرو‎ی هوایی ایران که در گوشه باند این پایگاه پارک شده بودند، منفجر می‎شوند :

... بادهایی که از سمت شرق می‎وزید، باعث پراکنده شدن ابر‎های رادیواکتیو به شهر آبادان و مناطق نفتی اطراف آن شد و چند ساعت بعد که باد شدیدتری وزید، ذرات رادیو‎اکتیو را تا کویت هم کشاند ...

بدین ترتیب با انهدام میدان‎های نفتی خلیج‎فارس، جهان در تاریکی فرو رفت و عهد تکنولوژی در دنیای «ماشینیسم» به پایان رسید.

آمریکایی‎ها خوب می‎دانستند که هر گاه این نیروی بالقوه به یک ایدئولوژی ملی نیز مجهز شود و به جای امرای فاسد و وابسته به آمریکا، فرماندهان ایرانی زمام این ارتش را به دست گیرند، دیگر در این منطقه از جهان، جایی برای نفوذ‎های استعماری باقی نخواهد ماند.
آمریکا با بررسی‎های خود به این نتیجه رسید که رژیم شاه به دلیل فساد و تباهی، برابر نهضت مردم ایران که به هر حال دیر یا زود اوج خواهد گرفت، قدرت مقابله ندارد و در میان مدت از پای درخواهد آمد، ضمن این که ارتش روزبه روز نیرومند‎تر می‎شود و کادر‎های آن از تخصص بالاتری برخوردار می‎گردند.
حال، هرگاه یک گروه ناسیونالیست‎ موفق شود با بسیج افکار عمومی، قدرت را در کشور در دست بگیرد و بتواند به آرمان تاریخی ایرانیان، یعنی «عدالت» در مفهوم عمیق و گسترده‎ی آن جامه‎ی عمل بپوشاند، در آن صورت نیروی بی‎کرانی، منافع امپرالیستی‎ آمریکا و یا هر امپریالیست دیگر را در این منطقه، به طور جدی تهدید خواهد کرد.
آمریکا، خوب دریافته بود که هرگاه چنین نیرویی بتواند در این سرزمین جانشین هیات‎های فاسد حاکمه گردد، در آن صورت با در دست داشتن چنین ارتشی، دیگر در این منطقه از جهان راه بر هر گونه توطئه‎ی استعماری سد خواهد شد.
از این‎رو، حکم قطعی سازمان‎های جاسوسی آمریکا که روس‎ها نیز با آن کاملا هم‎گام بودند، این بود که می‎بایست «ارتش» مضمحل گردد.
روس‎ها در ابتدا بیش از هر استعمار‎گر دیگر، مخالف قدرت گرفتن ارتش ایران بودند. زیرا در آن صورت به راحتی نمی‌توانستند مطامع استعماری خود را در این منطقه به مورد اجرا گذارند.
روس‎ها، با وجود قدرت‎مندی بسیار، از هر قدرتی در منطقه هراسناک بودند و معلوم نیست با وجودی که نابودی ارتش ایرانی خواسته‎ی قبلی آمریکایی‎ها بود، چه امتیازات عظیمی برای قربانی کردن آن از روس‎ها گرفته‎اند؟
آمریکایی‎ها با تایید ضمنی روسها بر آن شدند که ارتش ایران را نابود نمایند، تا حتی در صورت برقراری یک حکومت ملی، در مفهوم، عمیق و گسترده‎ی آن، ایران نه تنها نتواند نقش آزادگی بخش منطقه‎ای و جهانی خود را ایفا نماید، بلکه با برتری نظامی همسایگان به لاک دفاعی فرو رود. در این جا نیز بمانند همه‎ی لطماتی که در درازای دویست سال اخیر بر پیکر ملت ایران فرود آمد، « فراماسونری» مامور اجرای این طرح شوم شد و لژدار پیر فراماسون‎ها که سال‎ها در حکومت فاسد، جبار و خودکامه‏ی محمد‎رضا شاه پهلوی، مشاغل عمده وبزرگ کشور را در دست داشت، با فرمانی از سوی شاه، حکومت را به دست گرفت.
تا این لحظه ارتش به طور مداوم و مستقیم رو در روی مردم قرار نگرفته بود و می‎بایست برای متلاشی کردن آن، ابتدا روحیه‎ی ارتش را درهم شکست. می‎بایست عقده‎ی گناه را در او پروراند و سپس آن را به حالتی از عدم توازن روحی کشاند که خود با پای خود، به سوی مسلخ روان شود.
گر چه اکثر کادر‎های بالای ارتش وابسته به آمریکا بودند، ولیکن آمریکایی‎ها خوب می‎دانستند که کادر‎های متوسط و پایین ارتش، از یک روحیه‎ی خوب ناسیونالیستی برخوردارند و هرگز تن به متلاشی کردن ارتش نخواهند داد.

بدین ترتیب، شریف امامی در لحظه‎ای مسند نخست‎وزیری را اشغال نمود که دیوانه‎ی «سقوط 79» به مرزهای جنون نزدیک شده بود. اعلام غافل‎گیرانه‎ی حکومت نظامی از سوی حکومت شریف امامی و کشتار انبوهی از مردم مبارز سرزمین ما در روز «جمعه خونین»، ارتش را مستقیما رو در روی مردم قرار داد و دست‎های او را به خون هم‎میهنان خود آغشت.
این جنایت‎ چنان هولناک و تکان دهنده بود که در تاریخ مشروطیت ایران نظیر نداشت. بدین سبب هنگامی که شریف‎امامی برای معرفی کابینه‎ی خود در مجلس شورا حضور یافت، یک تن از گروهی اقلیت مجلس وقت عکس‎العملی از خود نشان داد که آن نیز در تاریخ مشروطیت بی‎نظیر بود. او از کرسی‎ نمایندگی خود برخاست و فریاد زد:

دست‎های شما به خون ملت ایران آغشته است، شما حق ندارید به اینجا گام بگذارید.

به دنبال آن خود او و گروهی از نمایندگان اقلیت به عنوان اعتراض به کشتار مردم این سرزمین، جلسه‎ی علنی مجلس را ترک کردند.
بدین ترتیب، گام اول پس از آن که ارتش پایش به خیابان‎ها باز شده بود، برای در هم کوبیدن روحیه‎ی ارتش و شرکت آن در جنایت، برداشته شد. گام بعدی را آمریکایی‎ها با زیرکی برداشتند و شاه را تشویق کردند که «ازهاری» رییس ستاد وقت ارتش را به نخست‎وزیری برگزیند (10).
این عمل بدین منظور بود که ارتش با همه‎ی موجودیت خود، برابر مردم قرار گیرد و در نتیجه، همه‎ی حیثیت، روحیه و توان خود را از دست بدهد.
در حقیقت ارتشی که برای مقابله با نیرو‎های خارجی سازمان‎یافته بود، به یک جنگ خانگی برابر ملتی که متعلق به آن بود، کشیده شد و در نتیجه، از داخل شروع به متلاشی شدن کرد. عاقبت آمریکایی‎ها آخرین ضربه را وسیله‎ی بختیار وارد کردند. بختیار که بنا به گفته‎ی سفیر کنونی ایران در فرانسه از سال‎های قبل به صف ماموران «سیا» پیوسته بود، آخرین ضربت را با سیاست‎های ضد ملی خود بر پیکر ارتش وارد کرد و حتی پس از «فرار» شاه، با امربری مستقیم از آمریکا، سران ارتش را وادار کرد که همچنان برابر ملت بایستند و در نتیجه ارتش را برای قبول امیال پلید ژنرال «هویزر» از هر جهت آماده نمود و بدین ترتیب امکان داد که ژنرال مزبور تیر خلاص را بر پیکر یکی از نیرو‎مند‎ترین ارتش‎های جهان، بدون هیچ‎گونه مقاومتی، بزند.

«الف ـ عرفان» در مقاله‎ای در روزنامه آیندگان شماره 3295 به تاریخ پنج‎شنبه سوم اسفند ماه 1357 تحت عنوان « راز عقب‎نشینی گام به گام آمریکا در برابر انقلاب ایران»، همه زوایای تاریک روز‎های اخیر سقوط ارتش ایران را روشن می‎کند:

... هفت پادگان نظامی قدرتمندترین نیروی نظامی منطقه، در فاصله‎ی 36 ساعت فتح شد. آن هم به دست افرادی که بعضی از آن‌ها پیش از آن، حتی فشنگ را ندیده بودند.
فتح هفت پادگان نظامی یک ارتش ـ آن هم ارتشی که چهار سال پیش، پس از تحمل یک حمله غافلگیرانه از طرف همسایه، فقط به فاصله‎ی 15 ساعت، ده‎ها کیلومتر در خاک این همسایه که به قولی قوی‎ترین نیروی نظامی عربی را در اختیار دارد، پیشروی نمود، تا جایی که آن کشور اجبارا به شورای امنیت شکایت برد، واقعا افسانه به نظر می‎رسد و باور نکردنی است.
باید پرسید که علت این پیروزی شگفت و آسان چیست؟ نیروی قوی‎تر ایمان مردم ؟ برتری نفرات مردم از نظر تعداد؟ تفرقه در ارتش؟ کدام یک؟ این‎ها همه‎ مهمند ولی کافی نیست. عامل مرموز دیگری در این جا هست و کیفیت بروز حوادث سئوال برمی‎انگیزد.
ارتشی که فانتوم‎ها و هلیکوپتر‎های آن تا چهار‎روز قبل از تسلیم پادگان‎ها، با غرش خود آسمان تهران را می‎لرزاند و مردم را تهدید می‎کرد، چگونه به ظاهر از هم پاشید و آرام و سربزیر گشت و وفادار؟ ...

روز 26 دی‎ماه 1357، شاه، در حالی که آشکارا می‎گریست، در میان مشایعت گروه اندکی از نظامیان و درباریان، خاک ایران را به سوی مقصد نامعلومی ترک کرد. گر چه او ظاهر‎ا برای گذراندن تعطیلات می‎رفت، اما همه می‎دانستند که دیگر قادر به بازگشت نخواهد بود.
بعدا، سپهبد ربیعی فرمانده وقت نیروی هوایی، در مدافعات خود اعلام کرد که «هویزر»، رسما به شاه اطلاع داده است که « باید برود».
وقتی سران ارتش دیدند که چگونه یک ژنرال آمریکایی‎ می‎تواند، فرمانده آنان را که در نظرشان بس عظیم می‎نمود، به سادگی از کشور اخراج نماید، برای آن‎ها قطعی شد که فرمانده آنان در حقیقت همیشه این ژنرال یا افراد دیگری نظیر او بوده‎اند. سپبهد ربیعی در این زمینه در مدافعات خود می‎گوید :

... من نمی‎فهمیدم که شاه چیست. تا روزی که هایزر آمد. هایزر آمد، دمش را مثل یک موش گرفت و انداخت بیرون ...
... هایزر آمد گفت شاه باید برود، درست مثل یک موش کثیف انداختش بیرون. فهمیدم چی بوده که می‎گفتند خدا، شاه، میهن ...
... پنج، شش روز مانده بود که شاه برود، سر و کله‎ هایزر پیدا شد. قره‎باغی گفت بیایید جلسه داریم. وقتی آمدیم، هایزر آمد آن‎جا و نشست.
مقدم فرار کرد و رفت. هایزر گفت من آمده‎ام به شما بگویم که شاه باید برود. به همین سادگی. به مقدسات عالم، بزرگ‏ترین ضربه است در زندگی من که تازه فهمیدم شاه ساختمانی است که به یک چوب پوسیده و لغزانی سوار است. درست مثل این که دم یک موشی را بگیرند و بیندازند بیرون ...

بدین ترتیب، با نقش مرموزی که فرمانده ستاد وقت ارتش، « ارتشبد قره‎باغی» در آن ماجرا ایفا نمود و هنوز نیز هاله‎ای از ابهام نقش وی را در برگرفته است، ارتش نیرومندی که میلیارد‎ها دلار از درآمد کشور صرف تجهیز آن شده بود و هزاران کادر تربیت یافته در خدمت آن بودند، با همه‎ی کمیت و کیفیت دربست در اختیار ژنرال « هویزر» و ژنرال « فون‎بد» قرار گرفت.
اکنون ارتش با متلاشی شدن کامل، فاصله‎ی زیادی نداشت. ایجاد حادثه‎ی مرموز نیروی هوایی، تسلیم مسلسل‎سازی، پس از یک مقاومت 18 ساعته، بدون این که هیچ کمکی دریافت کند، سقوط از پیش طرح‎ریزی شده‎ی باغ‎شاه و دیگر پادگان‎ها و پی‎آمد‎های آن، طرح نابودی ارتش وسیله‎ی آمریکایی‎ها را تکمیل کرد.
هنگامی که « هویزر» مطمئن شدن که « دسته‎ی نارنجک» را کشیده است و راهی جز انفجار وجود ندارد، روز سه‎شنبه 17 بهمن‎ماه، از ایران خارج شد و درست در همان روز نیز شریف امامی، لژدار فراماسونری، ایران را ترک کرد. در حالی که، بعدا معلوم شد که اسناد و مدارک زیادی در دفتر کار خود جاگذاشته است.

از این پس، آمریکا دیگر مانع و رادعی بر سر راه اجرای طرح « هلال» نمی‎دید. از این لحظه به بعد بود که آمریکایی‎ها یکی از سری‎ترین سلاح‎های خود را وارد میدان نبرد کردند : گروه‎های به ظاهر چپ مارکسیست.
فقط وسیله‎ی چنین ابزاری می‎توانستند قوم یگانه‎ی ایرانی را که در درازی چند هزار سال تاریخ حیات خود، به حکم فرمان «خون و خاک» ، وحدت خود را حفظ کرده بود به « خلق‎ها» و حتی به « ملیت‏ها» تجزیه کنند.
البته در این میان بیشترین هدف آمریکایی‎ها، کردستان و خوزستان است. اما می‎بایست ظاهر مساله را هم حفظ کرد. می‎‏بایست چنین جلوه دادکه در درازای قرون و اعصار، مردمی را که هیچ‎گونه وابستگی به یکدیگر نداشته‎اند، با زنجیر‎های گران به هم بسته و آنان را با شلاق ظلم و ستم به عنوان یک ملت در کنار هم چیده‎اند.
اکنون که آن زنجیرهای هزاران ساله از هم پاره شده و آن شلاق‎های ظلم و ستم از کار ایستاده، خواست تاریخی « خلق‎ها» یا « ملت‎های» ایران؟!، بگونه‎ی خواست تجزیه‎، از قوه به فعل در آمده است؟!
متاسفانه بسیاری نیز، دانسته یا ندانسته، با این صدای شوم که از حلقوم آمریکا بلند می‎شود، همداستان شدند.
نیرنگ‎‎بازان بیگانه می‎خواستند چنین جلوه دهند که « وحدت‎گرایی»، مساویست با دفاع از ارتجاع، ظلم، ستم و استعمار و « تجزیه‎طلبی»، مساویت با روشنفکری و ضد استعمار بودن.
اما، به مانند همه‎ی « غرب‎زدگان» و « مارکس زدگان»، طراحان « هلال‎خضیب» نیز «وحدت و یگانگی» ملت بزرگ ایران را، به مانند جام بلور شکننده‎ای می‎پنداشتند که با یک‎ تلنگر، از هم خواهد پاشید.
در حالی که این جام بلورین، برخلاف پندار‎های نادرست آنان که منبعث از برداشت‎های غلط غربی و یا شرقی آنان است، فولادی است که در کوره‎های چندین هزار ساله‎ی تاریخ آبدیده شده و دست زمانه باید بسیار نیرومند‎تر از آن باشد که بتواند بر یکپارچگی آن خللی وارد کند.
با این برداشت نادرست از مساله، گمان می‎کردند که هرگاه مثلا در کردستان، حادثه‎ای بیافرینند و به حساب خود نشانه‎های قدرت مرکزی را در هم شکنند، از «مفتی» گرفته تا «عامی»، همه فریاد « تجزیه» برخواهند داشت.
باز بر سبیل‎ همان محاسبات نادرست گمان می‎کردند که در کردستان، تجزیه باید از مهاباد شروع شود؟
از این رو، با طرح یک توطئه‎ سوقصد، فرمانده پادگان مهاباد را که به مردم پیوسته بود و دارای روابط نزدیکی نیز با روحانیون و مردم شهر بود، مورد حمله قرار دادند و متعاقب آن وسایل سقوط پادگان مهاباد را فراهم کردند.
سپس سنندج و گنبد‎کاووس را با یک فرمول همسان به آتش و خون کشیدند. در سنندج بر سر خروج گندم‎ها از سیلوی شهر تظاهراتی به راه انداختند و یک دانش‎آموز وسیله پاسداران کمیته از پای درآمد و در گنبد نیز بر سر فروش سیگار قاچاق فردی دستگیر شد و در تظاهراتی که بر پا گردید، یک دانش‎آموز وسیله پاسداران کمیته کشته شد و غائله‎ای که به بهای از دست رفتن جان صد‎ها هم‎میهن ما در دو شهر مزبور انجامید، آغاز شد.
در هر دو غائله، جای پای مارکسیست‎های آمریکایی کاملا آشکار است. اما برخلاف همه‎ی محاسبات، برخلاف وارد کردن عناصر رنگ رنگ در صحنه‎ی مبارزات، کردستان نه تنها خواستار تجزیه و جدایی از سرزمین مادر نشد، بلکه احساس و لزوم وحدت و یگانگی، بیش از پیش در آن منطقه مستحکم گردید. آمریکایی‎ها که احساس کردند، از داخل علی‎رغم همه‎ی محاسبات خود قادر به تجزیه کردستان نیستند، وسیله‎ی عراقی‎ها، عوامل تحت امر خود را وارد میدان کردند و بالاخره مجبور شدند که پای حکومت بغداد را رسما به ماجرا بکشانند. حمله‎ی هواپیماهای عراقی به روستا‎های سردشت، آغاز این داستان است.
اکنون نوبت خوزستان است که بخشی از طرح «هلال خضیب» را تشکیل می‎دهد. در این جا آن چه می‎توانست مطرح گردد، وجود گروهی از ایرانیان تازی زبان بود. انگلیسی‎ها، پس از آن که بر سرزمین‎های عربی مستولی شدند، کوشیدند که در تمام این مناطق، عنصر عرب را برابر عنصر ایرانی تقویت نمایند، ایرانی نژادان را «معرب» کنند و به آن‌ها هویت عربی بدهند.
حتی، کوشش آن‌ها این بود که در تمامی سواحل جنوبی خلیج‎فارس که ایرانیان و دیگر وابستگان به تبار ایرانی، اکثریت جمعیت را تشکیل می‎دادند، حکومت را به دست اقلیت عرب سپرده و عنوان «عربی» هم به حکومت‎های آن‌ها بدهند: کویت و دیگر شیخ‎نشین‎ها و حتی بحرین که در حقیقت از تجزیه‎ی قطعی آن هنوز ده‎سال هم نمی‎گذرد، همین عنوان «عربی» را یدک می‎کشند.
انگلیسی‎ها، موقعی که در عراق مستقر شدند، بساطی نیز برای خزعل در خوزستان بر پا کردند و او نیز تا توانست مردم این سرزمین را «معرب» کرد.
هرگاه، نام اجداد این مردمی که در خوزستان به زبان عربی صحبت می‎کنند، بپرسید، آن وقت خواهید دانست که این‏ها چه کسانی هستند. از سه نسل که بگذرید، اسامی همه فارسی سره و باستانی است.
رفته‎رفته، صداهایی تحت عنوان « خلق عرب‎ خوزستان» به گوش می‎رسد. هر روز، خلق‎های عرب، کانون‎های به وجود می‎آورند. گر چه آن‎ها با هم‎صدایی با حکومت بعث عراق که سال‎هاست، سازمان به نام «جبهه ـ التحریر» برای آزادی « عربستان» (11) به وجود آورده است و آن را از منابع دولتی تغذیه می‎کند، خود را « خلق عربستان» می‎نامند اما برای حفظ ظاهر، خود را خوزستانی قلمداد می‎نمایند.
« جبهه‏ی رهایی بخش عربستان»(12)، یعنی همان جبهه‎ای که از سوی حکومت بغداد درست شده و با پول حکومت بغداد می‎گردد، نقشه‎هایی چاپ کرده است که در آن‎ها، خوزستان به صورت «عربستان» و خلیج‎فارس، به صورت، «خلیج‎ ع ر ب ی» نمایش داده شده است.
اکنون، عراقی‎ها نیز که از اجرای طرح «هلال خضیب» وسیله‎ی آمریکایی‎ها منتفع می‎گردند، وارد دومین صحنه‎ی اصلی تجزیه‎، یعنی صحنه‎ی خوزستان شدند و بالاخره عملا بلند‎گوهای این کشور، صدای باطن خود را سردادند.
ظهور کویت در این صحنه‎ی کشمکش بنفع تجزیه خوزستان، این امر را مسلم می‎سازد که ظاهر قرار است کویتی‎ها حسب طرح «هلال»، جزایر بوبیان را به عراقی‎ها واگذارند و در عوض قسمتی از صحرای عراق را جزء خاک خود کنند (13).
گرچه، اکنون کردستان آرام است و خوزستان پس از ریختن خون گروهی از هم‎میهنان ما به آرامش گراییده اما، باید دانست که طراحان « هلال» هرگز دست از اجرای طرح خود برنداشته‎اند.
هرآن باید منتظر واقعه‎ای در این دو منطقه‎ و یا وقایع انحرافی در دیگر نقاط کشور بود.
آیا همه‎ی این توطئه‎ها کافی نیست که به خود آمده و دشمن، دستیاران خارجی و داخلی و هم‎چنین هدف‎های آن را آشکار دریابیم؟
استعمار طی دویست‎سال گذشته با همگامی هیات‎های فاسد حاکمه، سرزمین بزرگ و یگانه ملت ما را تجزیه کرد، تیره‎های ایرانی را دچار پراکندگی نمود و هنوز نیز، داس خون‎بار استعمار از حرکت باز نایستاده است و با هر حرکت، زخمی تازه بر پیکر یگانگی و وحدت ما فرو می‎‏آورد.
اما، اکنون ملت ما بار دیگر بپا خاسته است. صدای پای این قیام شکوهمند در همه‎ی سرزمین‎های ایرانی‎نشین، همه‎ی سرزمین‎های آسیا و بالاخره همه‎ی سرزمین‎های زیر ظلم و ستم استعمار شنیده می‎شود. این صدای پای تاریخ است که این چنین با صلابت بگوش می‎رسد.

فرمان آن، فرمان وحدت و یگانگی است.
بگذارید، این فرمان را دریابیم و بدان گردن نهیم.

پی‎نوشت:

1ـ آقاخان، رهبر فرقه‎ای اسمعیلیه که پیروانش در هند او را با الماس وزن کردند و آب دهانش را به عنوان تبرک بر پلک خود می‎مالیدند. البته باید توجه داشت که نامبرده بسیار سنگین وزن بود و بیش از یکصد‎وپنجاه کیلو وزن داشت.
2ـ روایت می‎کنند که روزی پلنگی مغرور در جنگل پی‎ طعمه روان بود که ناگهان چشمش به گربه‎ای افتاد. خوب که دقت کرد متوجه شد که گربه از نظر شکل و شمایل، رنگ و طرح‎پوست، طرز رفتار و کردار، کاملا شبیه خودش است، الا این که خیلی کوچکتر است. گربه را به سوی خود فرا خواند و گربه نیز ترسان نزدیک شد. پلنگ از او پرسید، مگر تو از اصل و نژاد من نیستی، پس چرا این قدر کوچک و حقیر شده‎ای؟ گربه پاسخ داد این بلا را انسان بر سر من آورده است. پلنگ پرسید آیا می‎توانی «انسان» را به من نشان دهی، تا انتقام ترا از وی بازستانم؟ گربه پاسخ داد، آری.
بدین ترتیب گربه در پی یافتن «انسان» و پلنگ نیز در پی گربه برای گرفتن انتقام گربه از «انسان»، روان شدند.
دیری نپایید که گربه از دور، خارکنی را دید که با پشته‎ی خاری روان است. پلنگ را ندا در داد که این همان «انسان» است که مرا به این روز سیاه نشانده.
پلنگ با چند جست خود را به خارکن رساند و راه را بر وی بست و گفت تو انسانی؟ خارکن که سخت متوحش شده بود و با وجود گربه، انکار را بی‎فایده می‎دانست، گفت آری. پلنگ گفت: اکنون به انتقام بلایی که به روزگار گربه آورده‎ای، ترا از هم خواهم درید، پس آماده‎ی نبردباش.
خارکن که همه‎ی درها، جز در حیله بر رویش بسته شده بود، به پلنگ گفت برخلاف حیوانات که با چنگ و دندان می‎جنگند، «انسان» را در جنگ نیاز به جنگ افزار است. اجازه بده که بروم و سلاح خود برگیرم و آنگاه با هم بجنگیم.
پلنگ از سر غرور گفت که مانعی ندارد، بشتاب و سلاح خود را برگیر. خارکن گفت، می‎دانم اگر من برای آوردن سلاح به ده بروم، تو از ترس من فرار خواهی کرد. پلنگ را این اهانت، سخت گران آمد و غرید که پلنگ، هرگز از میدان نبرد روی برنمی‏تابد.
خارکن گفت پس از اجازت بده تا برای اطمینان از این که فرار نخواهی کرد، دست و پای ترا ببندم. پلنگ مغرور، تن در داد. هنگامی که خارکن از بستن دست و پای پلنگ فراغت یافت چوبدست سنگین خود را برداشت و پلنگ را با آن به باد کتک گرفت. پلنگ که دیگر رمقی در جان و امیدی به زندگی نداشت، در حالی که نعره‎اش از درد به آسمان بلند بود، روی به گربه که بر فراز درختی پناه برده بود، کرد و گفت: وقتی که من هم قد تو بشوم، آیا «انسان» دست از سر من برخواهد داشت؟ّ!
3ـ این ارتفاعات یک منطقه‎ی کردنشین است و نام آن یک نام فارسی یعنی «گلان» است.
4ـ محور: برلین ـ رم ـ توکیو
5ـ مونروئه Monroe پنجمین رییس جمهوری آمریکا در سال‎های 1825 ـ 1817 م که تز معروف‎ «عدم دخالت اروپا در قاره آمریکا» را در سال 1822 اعلام نمود که به نام «دکترین مونروئه معروف است» و به طور کوتاه عبارست‎ است از: «آمریکا برای آمریکایی‎ها»
6ـ الاعراب اشد کفرا و نفاقا ـ قسمت اول آیه 99 از سوره التوبه
7ـ Stars And Stripes عنوان رسمی پرچم ایالات متحده آمریکای شمالی که دارای 12 نوار قرمز و سفید بر متن آبی و هم اکنون دارای 50 ستاره، به عنوان 50 ایالت آمریکاست.
8ـ The Crash of 79، Paul Erdman ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان ـ چاپ دوم : دی‎ماه 1357
9- برابر با : سوم فروردین ماه 1358
10 ـ آیندگان (روزنامه) ـ پنج‎شنبه 3 خرداد 1358 ـ شماره 3355
12ـ 11 ـ سازمان پوشالی که وسیله‎ی حکومت بعث عراق تشکیل یافته است و از سوی این سازمان، نام تاریخی خوزستان به عنوان « عربستان» تحریف گردیده.
13ـ اطلاعات ‌(روزنامه)ـ پنج‎شنبه 16 فروردین ماه 1358 ـ شماره 15823

دیدگاه‌ها   

+1 #1 Guest 1391-03-27 10:55
درود بر ملامصطفي بارزاني گه چه خوب گفت هر جا كرد است آنجا ايران است و بر خاينان وطن پيشه وري و قاضي محمد لعنت باد
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه