یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی داستان شیخ صنعان (2)

داستان ایرانی

داستان شیخ صنعان (2)

 

برگرفته از روزنامه اطلاعات - استاد محمود شاهرخی

 

هرچه بودش سر به سر نابود شد

ز آتش سودا دلش پر دود شد

عشق دختر کرد غارت جان او

ریخت کفر زلف بر ایمان او

شیخ ایمان داد و ترسایی گزید

عافیت بفروخت رسوایی خرید

عشق بر جان و دل او چیر شد

تا ز دل بی‌زار و از جان سیر شد

گفت چون دین رفت چه جای دل است

عشق ترسازاده کاری مشکل است3

عشق دختر ترسا چنان بر جان پیر دردمند شعله افکند که خرمن صبر و پایداریش یک سر بسوخت و وجود ناتوانش را به خاکستر مبدل ساخت پیرانه سر عقل و هوش از کف بداد و عنان اختیار در کف دلدار ترسا نهاد. شگفت واقعه‌ای بود و طرفه حالی، زمره مریدان و پیروان شیخ در کار او حیران و سرگردان شدند و از علاج او درمانده و ناتوان، هرچند پندش دادند سود نبخشید و از آن کوی پا واپس نکشید. آری، عاشق شیدایی سوخته خرمن را پند کسان آب در غربال است و طلب ترک عشق امر محال. آن کس که دلش در فرمان عشق است، هیچ فرمان نپذیرد و هیچ موعظت در وی نگیرد. خاصه آنجا که تیر قضا کارگر افتد و امر بودنی تحقق پذیرد. چون قضا آید کس را از آن گریز نیست که گفته‌اند هرگاه قضا آید دیده نابینا شود.

چون مریدانش چنان دیدند زار

جمله دانستند کافتادست کار

سر به سر در کار او حیران شدند

سرنگون گشتند و سرگردان شدند

پند دادندش بسی، سودش نبود

بودنی چون بود، بهبودش نبود

هرکه پندش داد فرمان می‌نبرد

زانکه دردش ره به درمان می‌نبرد

عاشق آشفته فرمان کی برد

دردِ درمان سوز درمان کی برد2

آری، در پردة چرخ، بازی‌های پنهان بسی است و هیچ آفریده از فرجام کار آگاه نیست. بسا که در یک دم، آلوده‌ای تبه‌کار به مؤمنی پرهیزکار بدل گردد و در یک لحظه زاهدی پاکدامان و متقی به فاجری بی‌ایمان مبدّل شود، کار به عنایت است نه مجاهدت اگر آن مهربان بخشنده آنی پرتو عنایت و توفیق خود را از بنده‌ای باز گیرد اگر ملک باشد نامه کردارش سیاه است و روزگارش تباه.

در این معنی است که آن عارف نکته دان گفت الهی اگر همه عالم را باد گیرد چراغ مقبل کشته نشود و اگر همه جهان را آب گیرد ایاغ مدبر شسته نشود، الهی اگرچه نور در عبادت است اما کار به عنایت است.

به هر ناچیز چیزی او دهد او

عزیزی را عزیزی او دهد او

مبادا آنکه او کس را کند خوار

که خوار او شدن کاری است دشوار

گرت عزّت دهد رو ناز می‌کن

وگرنه چشم حسرت باز می‌کن

اگر باطن قرین حال گردد

همه ادبارها اقبال گردد3

پیمودن این راه راست به عرصه شطرنج ماند. چنان است که پیاده‌ای با حرکت صحیح به خانه دیگر پیش رود و به واپسین خانه رسد که اگر بدان دست یابد فرزین شود ناگاه با حرکتی نابهنجار و اندیشه‌ای خام آن پیاده به مقام اول یعنی خانه نخستین باز گردد و جمله رنج و کوشش او هدر شود. همچنین بسا کس که عمری را به تقوی و پرهیز سرآورده و از گناه و معصیت دوری گزیده چون هنگام آزمون فرا رسد و باد هولناک هوی وزیدن کند چونان خسی در هجوم صرصر از جای برود و در غرقاب عصیان و گناه هلاک گردد. چاره آن است که در همه حال خود را به پروردگار متعال سپاریم و به پناه او رویم و از آن عطابخش خطاپوش عاجزانه طلب کنیم که ما را در کنف عنایت و حمایت خویش از وسوسه ابلیس و نفس بدفرمای حراست فرماید، هرچند وصال را به کوشش ندهند اما تا آنجا که میسّر است باید کوشید و کلید فتوح و گشایش نیاز است که آن بزرگ گفت: نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیز مکر نیست و دوست را چونان نیاز وسیلتی نه.

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

نیازمند بلاگو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

به یک دو قطره که ایثار کردی ای دیده

بسا که بر رخ دولت کنی کرشمه و ناز

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

طهارت ارنه به خون جگر کند عاشق

بقول مفتی عشقش درست نیست نماز4

 

پی نویس:

1ـ عطار نیشابوری، منطق‌الطیر

2ـ عطار نیشابوری، منطق‌الطیر

3ـ وحشی بافقی، فرهاد و شیرین

4ـ حافظ، غزلیات

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه