یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات نگاهی به تمثیل «پروانه و شمع» در اشعار عطار

ادبیات

نگاهی به تمثیل «پروانه و شمع» در اشعار عطار

برگرفته از تارنمای دایرة المعارف بزرگ اسلامی

دكتر نصرالله پورجوادی

مكتوب حاضر، مقاله‌ای درباره معنی تمثیل عرفانی «پروانه و شمع» در سخنان فرید‌الدین عطار است. نویسندگانی چون ابوطالب مكی و ابوحامد غزالی به داستان پروانه و سوختن او در آتش از دیدگاه اخلاقی نگاه می‌كردند. پروانه از نظر ایشان عاشق نیست، بلكه موجودی است كه از روی جهالت و طمع خود را به آتش می‌زند اما حلاج، نخستین بار داستانی خلق كرد كه در آن پروانه‌هایی برای كسب خبر و معرفت از آتش به طرف آن پرواز می‌كنند و یكی هم خود را به آتش می‌زند.

این پروانه كه در آتش می‌سوزد مظهر عارفی است كه به حق‌الیقین می‌رسد و مظهر تام و تمام این حركت به سوی حق معراج حضرت خاتم‌الانبیا(ص) است. بعد از حلاج احمد غزالی این داستان را در سوانح آورده و پروانه را عاشق و آتش را معشوق خوانده و سوختن پروانه در آتش را كمال وصال دانسته است. این برداشت عاشقانه از داستان پروانگان حلاج را در آثار صوفیان دیگر خراسان از قبیل رشیدالدین میبدی و شهاب‌الدین سمعانی هم ملاحظه می‌كنیم.
برداشت عاشقانه از پرواز پروانه به طرف آتش و سوختن او از روی عشق. این برداشت را كه از زمان احمد غزالی آغاز می‌شود من برداشتی «نوحلاجی» خوانده‌ام. در مقاله حاضر، سخنان فرید‌الدین عطار مورد بررسی قرار می‌گیرد.

مهمترین و مؤثرترین شاعری كه از تمثیل پروانه و آتش یا شمع در اشعار خود استفاده كرده و باعث رواج بیش از پیش این تمثیل در شعر فارسی شده است فریدالدین عطار است. در قرن ششم شاعران و نویسندگان مختلف كم و بیش از این تمثیل استفاده می‌كردند، ولی عطار به مراتب وسیع‌تر از این تمثیل استفاده كرده و باعث رواج آن در میان شعرای فارسی زبان شده است. عطار هم در بعضی از مثنوی‌های خود، به ویژه در «منطق‌الطیر» به داستان پروانه و عشق او به آتش اشاره كرده و هم در دیوان خود.
وی در مورد این تمثیل، تحت تأثیر حلاج بوده و هم روایت او را نقل كرده است و هم روایت نوحلاجی را.
هر دو روایت را نیز به صورتی شاعرانه بیان كرده، گاه با جزئیاتی كه در آثار پیشینیان نیامده است.
عطار از لفظ «فراشه» و جمع آن «فراش» استفاده نكرده و به جای آتش نیز لفظ شاعرانه «شمع» را به كار برده كه معمولاً مراد از آن، به دلالت تضمن، همان آتش است.

روایت حلاجی
«منطق الطیر» كتابی است كه عطار در آن داستان پروانگان و رفتن آن‌ها به طرف آتش برای خبر آوردن و سرانجام سوختن پروانه موفق در آتش را به نظم درآورده است. اصل این داستان را هم عطار مستقیماً از حلاج گرفته و در ضمن «بیان وادی فقر و فنا» نقل كرده است. البته عطار تغییراتی هم در جزئیات داده و داستان را تا حدودی با آب و تاب شرح داده است:
یك شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیقی طالب شمع آمدند
جمله می‌گفتن می‌باید یكی
كو خبر آرد ز مطلوب اندكی
شد یكی پروانه تا قصری ز دور
در فضای قصر یافت از شمع نور
بازگشت و دفتر خود باز كرد
وصف او بر قدرفهم آغاز كرد
عطار، برخلاف حلاج، داستان را با بحث درباره مراتب شناخت،یعنی «علم‌الحقیقه» و «حقیقه الحقیقه» و «حق‌الحقیقه» آغاز نكرده است. پروانگان جویای خبرند و یكی از آن‌ها هم می‌رود و برای ایشان از نور آتش خبر می‌آورد. عطار آتش را مطلوب خوانده است نه معشوق. او به طور كلی در سراسر این داستان سخنی از عشق یا محبت به میان نیاورده و حتی این الفاظ یا مشتقات آن را هم به كار نبرده است، درست مانند حلاج. پروانگان طالب معرفت حق‌اند.
باری، در نخستین مرحله، پس از این كه پروانه خبر می‌آورد، یكی از پروانگان كه داناتر از دیگران است و «ناقد» خوانده شده است این خبر را آگاهی و شناخت حقیقی نمی‌داند. این پروانه ناقد به دنبال علم ظاهری یا خبر نیست. او خواستار معرفت و یافت است. پس پروانه‌ای دیگر برای این منظور به طرف شمعی كه در قصر است پرواز می‌كند:
شد یكی دیگر گذشت از نور در
خویش را بر شمع زد از دور در
پر زنان در پرتو مطلوب شد
شمع غالب گشت و او مغلوب شد
بازگشت و او نیز مشتی راز گفت
از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز
همچو آن یك كی نشان داری تو نیز؟
یكی از جزئیاتی كه عطار به روایت خود افزوده است این است كه او شمع روشن را در قصری نهاده و فضایی در اطراف آن ایجاد كرده است و این نكته‌ای است كه در روایت‌های حلاج و احمد غزالی نیست. در فضای روشنی كه پروانه نخستین پرواز می‌كند و اشیا را در پرتو شمع مشاهده می‌كند، نور و روشنایی آتش را می‌بیند. این مرتبه، مرحله علم است. اما پروانه دوم كه با عین شعله آتش روبه‌رو می‌شود و حرارت آن را در وجود خویش احساس می‌كند و در نور آن غرق می‌شود به معرفت می‌رسد و این همان چیزی است كه حلاج «حقیقه‌الحقیقه» و حكمای متأخر «عین‌الیقین» خوانده‌اند. اما این مرتبه هم هنوز كمال ادراك نیست و لذا ناقد می‌گوید كه این هم نشان آتش، یعنی خاصیت اصلی آتش كه سوزندگی است، نیست. خاصیت اصلی را سومین پروانه درك می‌كند، پروانه‌ای كه می‌رود و آتش را در آغوش می‌گیرد و خود را در او گم می‌كند:
دیگری برخاست می‌شد مست‌مست
پای‌كوبان بر سر آتش نشست
دست دركش كرد با آتش به هم
خویشتن گم كرد با او خوش به هم
چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
پروانه‌ای كه در آتش می‌سوزد و فانی می‌شود كسی است كه به قول حلاج به «حق‌الحقیقه» و به قول حكمای متأخر به «حق‌الیقین» رسیده است. این مرتبه ورای علم و معرفت است. ولیكن از یافت خبر نیست. در واقع نخستین چیزی كه از پروانه سوخته است وجود بیرونی اوست كه همان علم است و چون علم سوخته است، خبر هم نمی‌تواند داد و این مطلبی است كه ناقد با دیدن پروانه‌ای كه در حال سوختن است به زبان می‌آورد:
ناقد ایشان چو دید او را ز دور
شمع با خود كرده هم رنگش ز نور
گفت این پروانه در كار است و بس
كس چه داند، این خبردار است و بس
آن كه شد هم بی‌خبر هم بی‌اثر
از میان جمله او دارد خبر
پروانه سوم را كه به حق‌الیقین می‌رسد، حلاج مظهر پیامبر اكرم (ص) و سفر او را نیز نمودگار معراج آن حضرت می‌دانست. عطار اشاره‌ای به این معنی نكرده است. الا این كه این داستان را در وادی فقر و غنا روایت كرده است. وادیی كه رسیدن بدان فخر محمد(ص) است.

عذاب عاشقان و شوق پروانه
داستان سوختن پروانه در آتش در مثنوی دیگر عطار به نام «اسرار نامه» نیز آمده است و در این كتاب پروانه مظهر عاشق جانباز است. این تمثیل را عطار زمانی به‌كار برده كه خواسته است موضوع «عذاب عاشقان» را شرح دهد.
مردم عادی چون عذاب می‌بینند، یا تنشان یا جانشان یا هردو در عذاب است، اما عاشقان به گونه‌ای دیگر عذاب می‌بینند. عذاب عاشقان از اینجاست كه ایشان وقتی در برابر معشوق قرار می‌گیرند، طاقت دیدار جمال او را نمی‌آورند و لذا خود را نابود می‌سازند. مثال این بی‌طاقتی و نابودی و فنا نیز كاری است كه پروانه در برابر شعله آتش می‌كند:
عذاب عاشقان نوعی دگر دان
وز آن بسیار كس را بی‌خبر دان
عذاب جان عاشق از جمالست
كه جان را طاقت آن خود محالست
اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد
مثالی گفت این را پیر اصحاب
كه دریایی نهی بر پشته آب
مثالی نیز پروانه است و آتش
كه نارد تاب آتش جان دهد خوش
زنور آن همه عالم بیفتد
بریزد كوه و موسی هم بیفتد
(عطار، اسرار نامه، تصحیح صادق گوهرین، ص52)
موضوعی كه عطار در اینجا مطرح كرده است، همان است كه قبلاً احمد غزالی با استفاده از مفهوم قوت خوردن بیان كرده و گفته بود: «حقیقت عشق چون پیدا شود عاشق قوت معشوق آید نه معشوق قوت عاشق، زیرا كه عاشق در حوصله معشوق تواند گنجید، اما معشوق در حوصله عاشق نگنجد.» عین القضائ نیز، همین معنی را بیان كرده است. تجلی صفت جمال به حدی عظیم است كه عاشق تاب آن را نمی‌آورد، همچنان كه در داستان موسی (ع) در قرآن آمده است كه چون پروردگارش بر كوه تجلی كرد: «جعله دكا و خر موسی صعقا»(143:7).
عطار سپس به شرح رفتن پروانه به طرف آتش و سوختن او می‌پردازد و می‌گوید:
ببین آخر كه آن پروانه خوش
چگونه می‌زند خود را بر آتش
چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور
زعشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند
اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیكن هم زآتش دود بیند
آنچه در داستان حلاجی پروانه و آتش در اینجا موردتوجه عطار است بحث ادراك و شناخت و مراحل سه گانه آن كه موردنظر حلاج بود، نیست، بلكه بحث برسر عاشقی پروانه و بی‌طاقتی او در برابر معشوق و قوت خوردن معشوق از عاشق یعنی سوختن و نابودكردن او مطرح است و این برداشت نو حلاجی از این داستان است كه با احمد غزالی آغاز شده است. البته در ضمن همین برداشت، به درك روشنایی و گرمی آتش نیز اشاره می‌شود، ولی مطلب اصلی سوختن و نابود شدن و فناست.
به دلیل این كه عاشق باید قوت معشوق شود، باید از وجود دست بشوید تا بتواند قائم به وجود معشوق گردد.
عطار در انتهای روایت خود از داستان پروانه و شمع موضوع عرفانی دیگری نیز مطرح كرده و آن «شوق» است. چیزی كه محرك عاشق است و او را به طرف معشوق سوق می‌دهد، «شوق» است. شوق اساساً میل محب یا عاشق است به دیدار محبوب یا معشوق. این میل زاییده دوری عاشق از معشوق است. مشتاقی عاشق به دلیل هجران یا دوری او از معشوق است. او می‌خواهد معشوق را كه از او غایب است، ببیند.
در اینجا یك سؤال مهم در تاریخ تصوف و عرفان مطرح شده است و آن این است كه آیا وقتی كه عاشق به حضور معشوق رسید، باز هم شوق در او هست یا نه. بعضی از صوفیان گفته‌اند كه شوق چون ناشی از دوری و غیبت است، در حضور معشوق دیگر نمی‌ماند. ولیكن بعضی دیگر گفته‌اند كه حتی در حضور معشوق هم شوق همچنان باقی می‌ماند و بلكه شدت هم می‌یابد. احمد غزالی جزو صوفیانی بود كه معتقد بودند شوق در حضور معشوق هم هست و حتی شدت می‌یابد. علت آن این است كه احمد غزالی دیدار را آخرین مرحله از قرب نمی‌داند. آخرین مرحله كه وصال معشوق است از نظر احمد غزالی همانا فنا است. به همین دلیل است كه پروانه هم وقتی كه عین آتش را مشاهده می‌كند، باز هم اشتیاق دارد كه به طرف آتش برود و خود را فانی سازد. این معنی را عطار در ادامه داستان پروانه و آتش در «اسرارنامه» بدین‌گونه بیان كرده است.
در این دیوان‌سرای ناموافق
چون پروانه ببینی هیچ عاشق
چنان در جان او شوقی است از دوست
كه نه از مغز اندیشد نه از پوست
چو سختی پر زند در كوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق
خدایا زین حدیثم ذوق داری
چو پروانه دلم را شوق داری
چو من دریای شوق تو كنم نوش
زشوق تو چو دریای می‌زنم جوش

عاشقی شمع
در میان غزل‌های عطار، غزلی هست كه در آن پروانه و شمع با یكدیگر گفت‌وگو می‌كنند و در این حكایت زبان حالی نه فقط پروانه بلكه شمع نیز مظهر عاشقی است. در واقع نقش اصلی عاشقی را در این داستان شمع ایفا می‌كند. داستان با سؤال پروانه آغاز می‌شود كه از شمع می‌پرسد تا كی می‌خواهد او را بسوزاند:
پروانه شبی ز بی‌قراری
بیرون ‌آمد به خواستاری
از شمع سؤال كرد كه آخر
تا كی سوزی مرا به خواری
در اینجا پروانه عاشقی نیست كه مشتاقانه و دیوانه‌وار به طرف آتش رود و بسوزد. او از شمع گله می‌كند كه تا كی می‌خواهد او را بسوزاند. این پرسش و گله كردن خود حكایت از این می‌كند كه پروانه مظهر عشق كامل نیست. این مقام را شاعر در این داستان به شمع داده است كه در پاسخ به پروانه می‌گوید كه تو در یك دم می‌سوزی و كارت تمام می‌شود، در حالی كه من شب تا صبح باید بگریم و بسوزم:
در حال جواب داد شمعش
كای بی‌سر و بن خبر نداری
آتش مپرست تا نباشد
در سوختنت گریفتاری
تو در نفسی بسوختی زود
رستی زغم و غمگساری
من مانده‌ام زشام تا صبح
در گریه و سوختن بزاری
گه می‌خندم ولیك بر خویش
گه می‌گریم ز سوكواری
می‌گویندم بسوز خوش‌خوش
تا بیخ ز انگبین برآری
هر لحظه سرم نهند در پیش
گویند چرا چنین نزاری
مضامینی كه عطار در اینجا از زبان شمع بیان كرده است برای بسیار از ما تكراری و حتی بی‌مزه جلوه می‌كند. این‌كه شمع، شب تا صبح، می‌گرید و می‌سوزد، گاه می‌خندد و گاه می‌گرید و این كه او موم است كه از یار شیرین خود انگبین جدا می‌ماند و سرش را می‌برند تا شعله‌اش قد بكشد، مطلب تازه‌ای نیست. شعرای دیگر هم كم و بیش همین مضامین و تصاویر خیالی را در اشعار خود آورده‌اند و اشعار بسیاری از ایشان بهتر و دل‌انگیزتر از این ابیات است. اما نكته اینجاست كه این گفت‌وگو و درد دلی كه شمع به‌عنوان عاشق در این غزل می‌كند مطلب تازه‌ای بوده است و ظاهراً عطار نخستین كسی است كه شمع را- نه صرفاً به معنای شعله آتشی كه پروانه در آن می‌سوزد، بلكه به‌عنوان چیزی كه از موم ساخته شده و رشته‌ای در میان آن می‌سوزد و جای آن در شمعدان است به عنوان عاشق معرفی كرده و از زبان حال او سخن گفته است، و شعرای بعدی، از جمله سعدی كه گفت‌وگوی مشابهی میان پروانه و شمع در آخر باب عشق در بوستان ترتیب داده است، همه مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر همین غزل عطار بوده‌اند.
در غزل عطار، نكته عمیق عرفانی دیگری نیز بیان شده است كه آن هم جنبه ابتكاری دارد. شمع پس از این كه از محنت و زاری خود سخن گفت، به معرفی معشوق خود می‌پردازد. معشوق شمع پروانه نیست بلكه شمع دیگری است كه در عالم غیب است، و آن شمع الله است كه نور آسمان‌ها و زمین است و شمع خود، پروانه آتش عشق اوست:
شمعی دگر است لیك در غیب
شمعیست نه روشن و نه تاری
پروانه او منم چنین گرم
زان یافته‌ام مزاج زاری
من می‌سوزم از او تو از من
اینست نشان دوستداری
چه طعن زنی مرا كه من نیز
در سوختنم به بی‌قراری
آن شمع اگر بتابد از غیر
پروانه بسی فتد شكاری
شمع عالم غیب را عطار در غزلی دیگر شمع جان‌ها خوانده است، آنجا كه می‌گوید:
فغان در بست تا آن شمع جان‌ها
برافكند از جمال خود نقابی

عشق كیهانی
همانطور كه عین‌القضات همدانی عشق پروانه به شمع را یكی از مصادیق عشق كیهانی می‌دانست، عطار نیز كه قایل به این نوع عشق بوده است، عشق پروانه را عشقی واقعی و یكی از مصادیق عشق كیهانی انگاشته است. این معنی را عطار با صراحت بیان كرده و نظریه فلسفی عشق كیهانی را در «اسرارنامه» تاحدودی مانند حكما، مطرح كرده است.
خداوند متعال از روی حكمت خود در هر چیزی كمالی نهاده و او را به طرف آن كمال به حركت درآورده است. این حركت نیز از روی شوق و عشق است:
همه آفاق در عشق‌اند پویان
در این وادی كمال عشق‌جویان
كمال هر چیزی با كمال دیگران فرق دارد. كمال نبات با كمال حیوان فرق دارد و كمال حیوان با كمال افلاك. باد و آب و آتش و خاك هم هر یك كمال خاص خود را دارد. انسان هم طبعاً كمالی دارد كه از كمال هریك از موجودات دیگر متمایز است:
كمال عشق حیوان خورد و شهوت
كمال عشق انسان جاه و قوت
كمال چرخ از رفتن به فرمان
كمال چار گوهر چار اركان
كمال ذره ذره ذكر و تسبیح
كه عارف بشنود یك یك به تصریح
كمال عارفان در نیستی هست
كمال عاشقان در نیستی مست
پروانه مصداق عاشقی است كه مستانه به طرف نیستی می‌رود. این حركت به طرف نیستی زمانه در پروانه آغاز می‌شود كه او شعله شمع را مشاهده كند. موجودات دیگر نیز اگر بتوانند شمع جمال حق را مشاهده كنند، همه پروانه‌وار در راه وصال معشوق جانبازی خواهند كرد:
یك ذره اگر شمع وصال تو بتابد
جان بر تو فشانند چو پروانه جهانی
در جای دیگر نیز عطار همین معنی را بدین‌گونه بیان كرده است:
تو چو شمعی وین جهان و آن جهان
راست چون پروانه ناپروای تو
عشق موجودات به حق تعالی را عطار از یك لحاظ دیگر نیز مطرح كرده است. موجودات همه از ذات احدیت صادر شده‌اند، و به همین دلیل همه مشتاق‌اند كه به اصل خود بازگردند:
چو هرچه هست همه اصل خویش می‌جویند
ز شوق جمله ذرات در سفر بینی
عطار غزلی هم دارد كه در آن از تجلی حسن و جمال الهی در سراسر عالم یاد كرده است. این تجلی را هم شعله‌ور شدن شمع جمال خوانده و لذا همه ذرات عالم را كه جلوه‌گاه این جمال گشته‌اند پروانگانی خوانده است كه دیوانه این شمع‌اند:
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای
گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه