سیوند
چوب حراج به سرمایههای سازمانی نزنید
- سیوند
- نمایش از شنبه, 16 آبان 1388 16:34
- بازدید: 8293
برگرفته از روزنامه تهران امروز در تاریخ شنبه 25 فروردین 85
رضا حکیمی
سالها پیش، میراث فرهنگی در ایران حوزهای مهجور و مختص گروه اندکی از نخبگان بود. بدینسان سرقت یا تخریب آثار تاریخی ـ فرهنگی واکنشی را در سطح عمومی برنمیانگیخت و اقدام درخوری برای جلوگیری از آن صورت نمیپذیرفت، اما از نیمههای دهه هفتاد با تغییر و تحولات اجتماعی، سیاسی و مدیریتی این وضعیت به تدریج دگرگون شد و میراث فرهنگی در مواجهه با روند شتابان نوینسازی، خود را در کفه سنگین ترازو یافت.
اطلاعرسانی گسترده رسانهها و انگیزش افکار عمومی در خصوص موضوعاتی چون تجاوز به حریم آثار تاریخی و بلندمرتبه سازی در اصفهان، غارت تپههای باستانی جیرفت، عبور مترو از چهارباغ عباسی، سرقت از برخی موزهها، آسیبرسانی به پارهای بناهای کهن و نهایتا مقاومت شدید در برابر آبگیری سد سیوند پیش از پایان کاوشهای باستانشناسی و بررسی همهجانبه تبعات آن برای آثار تاریخی، نمونههای روشنی هستند که پشتیبانی بیقید و شرط افکار عمومی از میراث فرهنگی را گواهی میدهند.
تا پیش از ادغام سه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و ایرانگردی و جهانگردی و تشکیل سازمان جدید میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور، مدیران وقت سازمان میراث فرهنگی که با سوابق چندین و چند ساله در حوزه مدیریتشان، دورههای محنتباری از بیتوجهی به آثار تاریخی، تخریب این آثار در جریان پروژههای عمرانی و عدم تخصیص بودجههای کافی را از سر گذرانده بودند، کوشیدند تا قدر این تحول و توجه را بدانند و با قرار دادن سازمان خود در مسیر خواستههای عمومی، بر سرمایههای سازمانی خود بیفزایند.
بررسی این که آنها در این راه تا چه پایه موفق بودند و چه اندوختهای از پشتیبانی و همدلی رسانهها و افکار عمومی را در انبان خود گرد آوردند، مجالی دیگر میطلبد. اما گویی دوران برداشت بیحساب و کتاب و خالی شدن انبان سازمان آغاز شده و نخستین نشانههایش قابل مشاهده است. این وضع را به نوبه خود میتوان ناشی از دو عامل دانست:
1 ـ برای نخستین بار در تاریخ هشتاد ساله مدیریت آثار باستانی و میراث فرهنگی در ایران، کسانی بر مسند تصمیمگیری در این سازمان تکیه زدهاند که دارای هیچ تخصصی در حوزه میراث فرهنگی نیستند و تا پیش از آمدن به سازمان، تجربهای در این زمینه نداشتهاند. بنابراین اظهارنظر آنها در امور بسیار حساسی مانند آبگیری سد سیوند در بهترین حالت، نظر مدیریتی به شمار میآید و نه کارشناسی. در نتیجه باور افکار عمومی نسبت به آنها میتواند در سطح بالایی باشد. برای مثال تصور کنید که وزیر بهداشت یک باستانشناس باشد و بخواهد افکار عمومی را درباره تهدید یا عدم تهدید آنفلوآنزای مرغی قانع کند!
2 ـ در یک سال اخیر نشانههایی از ترجیح نظرات مدیریتی بر نظرات کارشناسی و مصالحه بر سر آثار تاریخی ـ فرهنگی در رفتار سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور دیده شده که به ابهامات موجود درباره نحوه مواجهه این سازمان با تخریب آثار تاریخی دامن زده است. عدول از نظرات قبلی کمیته فنی سازمان میراث فرهنگی مبنی بر تخریب هشت طبقه از برج جهاننمای اصفهان و راضی شدن به تعدیل تنها چهار طبقه که منتهای آمال سازندگان این برج است، نمونهای از این دست به شمار میرود. در موضوع سد سیوند نیز نحوه اعلام نظر سازمان برای آبگیری یا عدم آبگیری سد، تاخیر در اعلام صریح و کتبی موضع سازمان و خودداری (منع؟) باستانشناسانی که در تنگه بلاغی مشغول کاوش بودهاند از مصاحبه با رسانهها و اظهارنظر شفاف، ابهامات را دوچندان کرده است.
نتیجه این دو عامل در رخدادهایی چون تجمعات گروههای مردمی در برابر سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و انتقادهای رو به افزایش رسانهها متبلور شده است.
با این حال سخن بر سر این نیست که آبگیری سد سیوند لزوما درست یا نادرست است، بلکه مساله اینجاست که بهتدریج این گمان شکل میگیرد که سازمان یاد شده در برخورد با مسائل مبتلابه میراث فرهنگی دقت نظر و عملی ندارد و هر اندازه که این گمان تقویت میشود، اندوخته سرمایههای سازمانی نزد افکار عمومی رو به کاهش میرود.
اکنون از مدیران ارشد سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور انتظار میرود که از یکسو نظر خود را به سرمایههای انسانی و معنوی سترگی معطوف سازند که در قرون و اعصار متمادی برای شکلگیری میراث فرهنگی این کشور هزینه شده است و از دیگر سو متوجه این نکته باشند که سرمایه افکار عمومی در انبان سازمان به سختی فراهم آمده و نمیتوان به راحتی از دست داد.
به بیان دیگر آبگیری سد سیوند در شرایط کنونی (حتی اگر هیچ تهدیدی را متوجه آثار باستانی نسازد) از این حیث که در فضایی مبهم منجر به کاهش اعتماد افکار عمومی به سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری میشود، درخور تامل است. اگر چنین نشود، آنگاه قضاوت افکار عمومی چنین خواهد بود که
مرد میراثی چه داند قدر مال
رستمی جان کند و مجان یافت زال
هر که او ارزان خرد، ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد.