ضرب المثل
کاریکلماتور، ضربالمثل یا گزیدهگویی - مجله خواندنی شماره 77
- ضرب المثل
- نمایش از سه شنبه, 02 مهر 1392 10:05
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 77، شهریور و مهر 1392، صفحه 42
کـاریـکلماتـور
محمدتقی حرآبادی
* چگونه میشود چشمچرانی کرد، وقتی عمرم به اندازهٔ چشم برهمزدن جهان است!
* اشتباه نکنید، زندگی چون هدف بزرگی است، نزدیک نشان میدهد!
* هر چیزی میتواند عصای دست زندگی باشد، اما زندگی را به دست هیچ نابینایی نمیتوان داد !
* اگر به راه دل بروی، به زندان ذهن میافتی و اگر به خرد جمعی دست درازی کنی، سر از آگاهی در میآوری زندگی راه سومی ندارد!
* کپی زندگی هیچوقت برابر اصل نیست، این ذهن است که عاشق کاغذبازیست!
* نگهبان قلعهٔ حیوانات ذهن است، اگر بتوانی او را از سر راه برداری، به آفریدگاری میرسی که هیچ شباهتی به ساکنین قلعه ندارد!
* گذشته، داروی تاریخ مصرف گذشته است، آنها که فیلشان یاد هندوستان میکند، فیل را وارونه سوار شدهاند!
* انرژی زندگی عشقیست که خودت تولید میکنی، هیچ ربطی با قیمت بنزین ندارد !
* هر انسان شعبهای از جهان هستیست، نیاز نیست برای تشخیص هویت به اداره آگاهی مراجعه کنی!
* زندگی موجود ناقصالخلقهایست که اگر خدا شفایش دهد، دیگر زندگی نیست!
* ننه همان مادریست که از خط قرمز نه عبور کرده!
* سنت کوزهٔ شکستهای است که خوراک موزههاست، هیچ آدم تشنهای از آن آب نمیخورد!
* دکتر حسابی یک عمر میآموخت تا بفهمد دنیا در دست کیست. وقتی از جهان میرفت، شنید که میگویند استاد کلید دنیا را با خودتان نبرید!
* انسانی که در پستی و بلندی اندیشه پرسه میزند، در راه صاف سربهراه نمیشود!
ضربالمثل یا گزیدهگویی
خواندنی در راستای نگاهبانی و گسترش زبان فارسی، ستونی را به ضربالمثلها یا گزیدهگوییها، اختصاص داده است. از خوانندگان گرامی درخواست میشود، در صورتی که ضربالمثلهای ناب در اختیار دارند، برای آگاهی دیگر خوانندگان، برای درج در این ستون ارسال فرمایند.
یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که مینمایی.
بایزید بسطامی
روشندل و نکته دان کسی است که سخنان کوتاه و پر معنی بگوید.
بزرگمهر
سـخت مـیترسم نپـیوندد به دریای بقا
آب باریکی که هست از زندگی در جو مرا
صائب
در دل ســرو غــم فاخــته تاثیر نکـرد
گردن افراختگان ، سر به هـوا میباشند
صائب
من قـدم بیرون نمییارم نهاد از کـوی دوست
دوسـتان معذور داریدم که پایم در گـل اسـت
سـعدی آسان است با هرکس گرفتن دوسـتی
لیک چون پیوند شد خو، بازکردن مشکل است
سعدی
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهـم که با یــوسف به زنـدانم
سعدی
ز دشـمن شنـو سیـرت خـود که دوسـت
هر آنـچ از تو آیــد به چشـمش ، نکوست
سعدی
نه عقرب است و نه مار این سپهر پیچاپیچ
ولـیـک ســیر نمیگــردد از گــزیدن ما
طالب آملی
تـا نگردی آشـنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
حافظ
گوهـر پـاک ببـاید که شـود قـابل فیـض
ور نه هرر سنگ و گلی لؤ لؤ و مرجان نشود
حافظ
چـون نداری جانِ معنی ، معنی جان را چه دانی؟
چون ندیدی کانِ گوهر ، گوهرِ کان را چه دانی؟
هـرکه او گـوهر شـناسد قـیمت جـوهر شـناسد
گـوهـرِ کان را نـدیده ، جـوهرِ جـان را چه دانی؟
خواجوی کرمانی
هر که را آزردی به کینش زومدار امیـدِ مهر
مار را چون دُم زدی هم بایدش ســرکوفتن
از خِرد دور است فرصت با عدو دادن زدست
بعد از آن از راه حسـرت دست بر سر گـرفتن
ابن یمین
غـره مشـو بدان که جـهانت عزیـز کـرد
ای بس عزیز را که جهان کرد زود خــوار
مار است این جهان و جـهان جوی مارگیر
وز مــارگــیـر مــار برآرد شـبـی دمــار
عماره مروزی