داستان ایرانی
داستان کوتاه - چهار زن
- داستان ایرانی
- نمایش از جمعه, 13 مرداد 1391 15:25
- بازدید: 3987
برگرفته از روزنامه اطلاعات
روزی روزگاری، تاجر ثروتمندی چهار زن داشت. این تاجر چهارمین زنش را بسیار دوست میداشت و برای او بهترین و گران قیمتترین زیورآلات و لباسها را میخرید.
تاجر ثروتمند همچنین زن سومش را نیز دوست داشت. تاجر بسیار به زن سومش مینازید. زن سوم ظاهری زیبا داشت، از این رو تاجر همیشه از این میترسید که روزی از او جدا شود و با شخص دیگر ازدواج کند. مرد تاجر به زن دومش علاقهمند بود چون، زن با ملاحظهای به نظر میرسید. بردبار و محرم اسرار تاجر بود. هر زمان که تاجر با مشکل مواجه میشد، نزد زن دومش میرفت و آن زن به تاجر در برون رفت از مشکلاتش کمک میکرد.
و اما زن اول؛ تاجر هیچ علاقهای به این زن نداشت. اگر چه او بسیار زن درستکار و شریک قابل اعتمادی برای شوهرش بود. زن به خوبی میدانست شوهرش او را دوست ندارد، اما او به مرد تاجر عشق میورزید.
تاجر با هر چهار زنش مشغول زندگی بود تا یک روز احساس بیماری کرد. پزشکان به تاجر گفتند که مریضیاش جدی است و به زودی خواهد مُرد. تاجر به ثروت و اندوختههای بسیارش فکر کرد و به خود گفت: من اکنون چهار زن دارم، امّا وقتی که مُردم تنها میشوم. تاجر فکری به سرش زد. نزد زن چهارمش رفت و به او گفت: من همیشه تو را از همه بیشتر دوست داشتهام و بهترینها را برای تو خواستهام.
اکنون در حال مرگم. آیا حاضری مرا در این سفر (مرگ) همراهی کنی و تنهایم نگذاری؟ زن چهارم بلافاصله جواب داد که، اصلاً، امکان ندارد چنین کاری کنم و رفت.
او سپس نزد زن سوم رفت و همین درخواست را مطرح کرد. زن سوم هم به او گفت که نه؛ من زندگی را دوست دارم. میخواهم در همین دنیا بمانم و من بعد از تو مجدداً ازدواج خواهم کرد.
تاجر که باز هم ناامید نشده بود، نزد زن دومش رفت. رو به او گفت: آیا تو با من میآیی؟ زن در جواب گفت: متأسفم. نمیتوانم به تو کمک کنم. فقط میتوانم تو را تا قبرستان همراهی کنم. تاجر مجبور شد از زن اولش این درخواست را بکند. قبل از اینکه تاجر موضوع مرگ و تنهایی خود را با زن اولش در میان بگذارد، زن به او گفت: من با تو میآیم. هر جا که تو بروی، من هم میآیم. تاجر که به شدت تحت تأثیر سخنان زن اولش که از شدّت کم غذایی و بیتوجهی نحیف و رنجور شده بود، قرار گرفت، به او گفت: من به تو بد کردم. باید با تو بسیار بهتر رفتار میکردم و الآن پشیمانم.
نتیجهگیری:
در حقیقت همه ما در زندگی خود چهار همسر داریم:
1ـ همسر چهارم همان جسم است. فرقی نمیکند که چقدر به آن رسیدگی کنیم، چون در زمان مرگ این جسم است که ما را تنها میگذارد.
2ـ همسر سوم دقیقاً موقعیت، ثروت و داراییهای ماست. اینها در هنگام مرگ میروند.
3ـ دوستان و اعضای خانواده به نوعی همسر دوم هستند. مهم نیست که آنها چقدر به ما نزدیک هستند چون آنها هم حق زندگی دارند و باید ما را تنها بگذارند.
4ـ و اما روح به منزله همسر اوّل هر شخص است که عموماً همه از آن غافل میمانند و ثروت و جاه و مقام آن را کدر میسازد.
مترجم: آرش میری خانی