پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر روایتی فراموش ناشدنی که پلیس اهواز رقم زد؛ برآورده کردن آرزوی کودک سرطانی توسط مأمورانی که معذور نبودند!

خبر

روایتی فراموش ناشدنی که پلیس اهواز رقم زد؛ برآورده کردن آرزوی کودک سرطانی توسط مأمورانی که معذور نبودند!

بعد از ظهر دیروز، بخشی از مأموران پلیس خوزستان مأموریت ویژه ای داشتند؛ مأمور بودند تا «عباس عبدالله‌زاده»، کودک 12 ساله سرطانی مبتلا به «نوروبلاسم» را به آرزویش برسانند. کودکی که آرزو داشت پلیس شود و به یاری یک انجمن خیریه و همراهی کم نظیر مأموران انتظامی، روز گذشته به آرزویش رسید.

boohoo , Womens & Mens Clothes , Shop Online Fashion | Latest Nike Air Force 1 Shadow Trainer Releases & Instant Drops , IetpShops , nike tiempo leather turf 2010

به گزارش «تابناک»، ساعاتی پیش، مأموران زحمت کش پلیس اهواز، نمایشی رقم زدند که با بسیاری از باورهایمان از نیروی انتظامی تفاوت داشت و به نوعی، بسیار دلنشین تر از انجام وظایف روزمره و روتین این نهاد بود؛ تلاشی تمام قد برای برآورده کردن آرزوی یک کودک مبتلا به سرطان.

بعد از ظهر دیروز، بخشی از مأموران پلیس خوزستان مأموریت ویژه ای داشتند؛ مأمور بودند تا «عباس عبدالله‌زاده»، کودک 12 ساله سرطانی مبتلا به «نوروبلاسم» را به آرزویش برسانند. کودکی که آرزو داشت پلیس شود و به یاری یک انجمن خیریه و همراهی کم نظیر مأموران انتظامی، روز گذشته به آرزویش رسید.

عباس که لباس مأموران انتظامی را بر تن داشت و درجه های یک افسر روی پاگون لباسش نصب شده بود، خود را در میان مأمورانی می‌دید که مقابلش احترام نظامی می‌گذارند، به افتخارش می‌ایسند، او را در بازداشت چند فرد مظنون همراهی می‌کنند و دست آخر از پیروزی اش در این عملیات، شاد می‌شوند و به احترامش می‌ایستند.

خدا می‌داند زمانی که گروه مارش نظامی پشت سر عباس ایستادند و نواختند، در همهمه جمعیت و مقابل دوربین های حاضر در صحنه چه لذتی نصیب عباس شد و پدر و مادر این کودک و دیگر شاهدان این مانور باشکوه چه در دل احساس کردند؛ اما می‌شود حدس زد که چقدر همه از رقم خوردن این اتفاق زیبا خرسند بودند؛ درست مثل مایی که از شنیدن خبر این ماجرا به خود می‌بالیم و از وقوع آن شاد می‌شویم.

نمایشی با شکوه که نمی‌توان آن را با هیچ اتفاق دیگری برابر دانست. به ویژه آنکه بدانیم همه این نمایش برای کودکی مبتلا به یکی از بیماری های سخت در ابتدای راه زندگی تدارک دیده شده که می‌بایست به مانند همسالان خود بی هیچ درد کشیدنی در کلاس های درس حاضر شود، بدود، بازی کند و نگرانی والدینش، آسیب دیدگی های احتمالی در اثر شیطنت کودکی باشد نه خدای ناکرده نگرانی های جانی!

با این ملاحظات است که پی به اهمیت اقدام بی نظیر ماموران انتظامی اهواز می‌بریم و دوست داریم شاهد تکرار اتفاقاتی از این دست باشیم. اتفاق که نه، برنامه ای بی نظیر که دست اندرکاران آن قطعا می‌دانستند ایفاگر یکی از فراموش ناشدنی ترین وظایف عمر خود هستند؛ مامورانی که معذور نبودند و بزرگی خود را با خدمت به یکی از کم سن و سال ترین شهروندان به اثبات رساندند.


***


2

برای شاد کردن دل یک کودک، لازم نیست یک شهر را تعطیل کنیم

‌معلم مریوانی تنها به این می‌اندیشید که چگونه می‌تواند دل دانش‌آموزش را شاد کند؛ دانش‌آموزی که با سرطان دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و شیمی‌درمانی مو‌هایش را به باد سپرده و به جای آن، ‌تمسخر هم‌کلاسی‌های‌ها را ‌تحفه آورده است!

در ‌موج‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی به راه می‌افتد، گاه‌ اتفاقاتی روی ‌می‌نماید که به شدت قدرت اثر‌گذاری دارند؛ چه در فاز مثبت و سازنده و چه در فاز منفی و مخرب؛ فارغ از اینکه غالبا کدام نوع قوت بیشتری می‌گیرد و پیرامون چه نوع اتفاقاتی رقم می‌خورد، این گونه به نظر می‌رسد که در بسیاری‌شان مفهوم کنایی «مرغ همسایه غاز است» را می‌توان دید، وگرنه حتما ماجرای معلم مریوانی اکنون مشهور‌ترین حکایت روزمان می‌بود.

به گزارش «تابناک»، ‌‌معلم مریوانی تنها به این می‌اندیشید که چگونه می‌تواند دل دانش‌آموزش را شاد کند؛ دانش‌آموزی که با سرطان دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و شیمی‌درمانی مو‌هایش را به باد سپرده و به جای آن، ‌تمسخر هم‌کلاسی‌های‌ها را ‌تحفه آورده است!

برای شاد کردن دل یک کودک لازم نیست یک شهر را تعطیل کنیم ، باید اذعان کنیم که «محمد علی محمدیان» کاری کرده که مشابه ندارد؛ سرش را تراشیده و با سر تراشیده در کلاس درس حاضر شده تا دانش آموزانی که هم کلاسی‌شان را مسخره می‌کردند، سر به سر هم مدرسه‌شان می‌گذاشتند، بچه محلشان را با ریشخند بدرقه می‌کردند، دریابند که اشتباه می‌کرده‌اند.

حتما این معلم هرگز به این هم فکر نکرده بود که شاید کارش بازخورد پیدا کرده و نام و تصویرش در یک برنامه تلویزیونی، برنامه پایش منتشر شده و خلوت ناشناسش پر شود از شهرت قهرمانانه اما عملا در راهی گام گذاشت که خیلی‌هایمان می‌توانیم در آن ‌قدم بگذاریم اما نمی‌گذاریم؛ فکر منفی می‌کنیم، راهش را نیافته‌ایم، نگران تبعاتش هستیم و... .

البته این‌ها همه برای ما مطرح است، چراکه معلم مریوانی اگر می‌خواست لحظه‌ای به افکار منفی تن بدهد، دست کم سرش را نمی‌تراشید تا مجبور به پاسخ دادن به پرسش‌های بیشماری شود که دوست و آشنا مطرح می‌کنند و شاید به جای آن با دانش‌آموزان حرف می‌زد که مثلا سرطان چیست، چه کاری بد است، اخلاق مداری چیست و تا آخر مواردی از این دست که هرچقدر هم خوب بیان می‌شدند، احتمالا نه کودک بیمار را دلشاد می‌کرد و نه می‌توانست روحیه زندگی را به خانواده او و دیگر خانواده‌های درگیر با این رنج تزریق کند.

قطعا معلم مریوانی را باید معلمی نامید که می‌تواند به همه‌مان درس دهد؛ به مایی که‌گاه یادمان می‌رود انسانیت چه عیاری می‌تواند داشته باشد، یادمان می‌رود همه کارهای خوب با هزینه مالی شکل نمی‌گیرد، مایی که دنیایمان پر شده از دنیا و مایی که بی‌تفاوت ‌شده‌ایم به رنج دیگران؛ رنج بیماران، رنج سالمندان، از کار افتادگان، افراد بی‌سرپرست، کارتن‌خواب‌ها، کودکان کار و... .

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه