شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی تیره‌های ایرانی ملاحظاتی درباره‌ی زبان کهن آذربایجان «بخش نخست»

تیره‌های ایرانی

ملاحظاتی درباره‌ی زبان کهن آذربایجان «بخش نخست»

برگرفته از تارنمای آذرپادگان

دکتر محمد امین ریاحی خویی

رساله‌ی «آذری، یا زبان باستان آذربایگان» نوشته‌ی کسروی تبریزی که نخستین چاپ آن در 1304 شمسی منتشر شد و بعدها مکرر به چاپ رسید، بی‌تردید یکی از ارزنده‌ترین کارهای او و اساسی‌ترین کشف و تحقیق در این زمینه است که به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده و مورد قبول عالم علم قرار گرفته است و آن چه در این شصت سال بعد از آن منتشر شده، دنباله‌ی کار محقق نخستین و در تایید و تکمیل کشف اوست. البته پژوهندگان آینده نیز نمونه‌های بیشتری از آن زبان از لابه‌لای متن‌های نادر خطی (که بعدا شناخته خواهد شد) یا از محاورات متداول در گوشه و کنار (اگر گذشت روزگار بگذارد و زبان رسمی کشور و لهجه‌های محلی دور و بر، امان دهند و آن‌ها را از میدان به در نکنند) کشف و منتشر خواهند کرد، و بحث و تامل بیش‌تر، موضوع را روشن‌تر خواهد ساخت. اما درباره‌ی آن چه منتشر شده، ابهاماتی هست و در چند نکته جای سخن باقی است.
نخست این که نوشته‌ی کسروی و عنوان رساله‌ی او «زبان باستان آذربایگان» این تصور را ایجاد کرده که این زبان خاص آذربایجان بوده و در خارج از گستره‌ی جغرافیایی آذربایجان کسی بدان زبان سخن نمی‌گفته و آن را نمی‌فهمیده است. من از نخستین روزی که رساله‌ی کسروی را خواندنم، سال‌ها چنین گمان می‌کردم و در نوشته‌های سایر محققان هم گویا نظر قاطعی مغایر بـا این تصور نیامده است. اما اینک به دلایلی که بیان خواهد شد. به این عقیده رسیده‌ام که آن زبان ایرانی، منحصر به آذربایجان نبوده، بلکه در نواحی وسیعی از شمال غرب ایـران و در بیرون از چارچوب آذربایجان هم رواج داشته است.
نخستین قرینه‌ای که بر این نظر هست، وجود یک دوبیتی است که کسروی آن را به نقل از یک جنگ خطی که در تالش پیدا شده بود، به نام «آدم» در رساله‌ی خود (ص 64 آورده، و درباره‌ی آن چنین نوشته است: «از شگفتیهاست که نام آدم که آورده شده در جنگ، او را همان آدم، نیای نخستین آدمیان شمارد، و چنین نوشته که زبان آدم و حوا همین گونه بوده است. آدم... دو بیتی می‌سروده، آن هم به نیم‌زبان آذری!»(ص60)
امروز گوینده‌ی حقیقی این دو بیتی را به طور قطعی می‌شناسیم که «نجم رازی» صوفی معروف است که آن را در تحریر دوم «مرصادالعباد» خود آورده است. در این‌جا این توضیح را باید بدهم که وقتی مرصاد را مقابله و تصحیح می‌کردم، به این نکته برخوردم که نجم رازی، دو تحریر از کتاب خود را بـا دو سال فاصله تنظیم و پاکنویس کرده و از هر تحریر کتاب، نسخ فراوانی در دست است. تحریر نخستین را در 618 به درخواست مریدان خود تصنیف نموده و دیگر بار در 620 که به روم رفته بود همان کتاب را بـا تغییرات و اضافاتی به نام علاالدین کی‌قباد پادشاه سلجوقی روم هدیه کرده است.
در همین تحریر دوم است که مولف در داستان آفرینش آدم و رانده شدن او از بهشت و بیان تضرع و زاری او، این دو بیتی را که قطعا به زبان مادری مولف یعنی «رازی» است، آورده و می‌گوید که: «آدم بـا دل بریان و دیده‌ی گریان، زبان حالش می‌گفت: گر ته واگیری...»1
کسروی این دو بیتی را در مرصاد ندیده بود. هیچ ایرادی هم از این بابت بر او وارد نیست، زیرا در تاریخی که او رساله‌ی خود را می‌نوشته، قطعا نسخه‌ی نجم‌الدوله (چاپ 1312 قمری) را در دست داشته که آن را از روی تحریر اول برای چاپ رونویس کرده‌اند، و اگر چه بـا نسخه‌ای از تحریر دوم مقابله کرده و اختلافات را در کناره‌های صفحه‌ها افزوده‌اند، اما جای این دو بیتی را (که برای آن‌ها نامفهوم بوده) خالی گذاشته‌اند.
هنگام دومین چاپ رساله هم، مرصاد‌العباد چاپ شمس العرفا ( 1312 ش) منتشر شده بود اما این چاپ هم که تلفیق متن و حواشی چاپ قبلی است،‌طبعا دو بیتی رازی را ندارد. نسخه مصحح متضمن این دو بیتی نخستین بار در سال 1352 از طرف بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر شد که دیگر مولف آن رساله در حیات نبود.
حالا دیگر مسلم است که این دو بیتی زبان حال آدم که نجم رازی آن را به زبان مادری خود (و احتمالا از سروده‌های خود) در کتاب خود آورده و کسروی آن را از جنگ تالش جزو نمونه‌های «آذری» نقل کرده، قرن‌ها معروف و در شهرهای مختلف بر سر زبان‌ها بوده، بر سینه‌ی سفینه‌ها نقش می‌گردیده، از آن جمله بعدها یک بار هم در جنگی نقل شده که رونویس آن در 1125 پایان یافته است. این سفینه را شادروان ادیب طوسی معرفی و فهلویات آن را نقل و شرح کرده است.2
در این جنگ، این دو بیتی به نام مهان کشفی از مـردم نمین آذربایجان آمده و همان‌جا گفته شده که: «او را به زبان رازی اشعار آبدار بسیار است.» و از حکایتی که در همین جنگ آمده، برمی‌آید که مهان کشفی، معاصر شیخ‌صدرالدین ] 794 ـ 735[ بوده است.
وجود دو بیتی نجم‌رازی در سفینه‌ی مورخ 1125 به نام مهان کشفی (از مـردم نمین اردبیل در اواخر قرن هشتیم و اوایل قرن نهم) این اشتباه را که زبان آذری خاص مـردم آذربایجان بوده رفع می‌کند. از این‌جا معلوم می‌شود که «آذری، یا زبان باستان آذربایگان» یا لهجه‌ی «رازی» مـردم ری یکی بوده است، نه دو گویش به کلی جداگانه. زیرا می‌بینیم که آن چه مولف رازی مرصاد در سال 620 در کتاب خود آورده و بی‌گمان لهجه‌ی مادری او، و زبان محاوره‌ی مـردم شهر و ولایت او بوده، پانصد سال بعد یک صد فرسنگ دور از ری در نواحی غربی‌تر فهلوی زبان هم فهمیده می‌شده و زبان مـردم آن سامان شناخته می‌شده است.
آن چه گفته شد، به وسیله‌ی قرائن دیگر هم تایید می‌شود. از آن جمله عبید زاکانی قزوینی دو غزل ملمع آذری همام تبریزی را در مثنوی عشاقنامه‌ی خود آورده است و این نشان می‌دهد که زبان فهلوی تبریز برای شاعر قزوینی و همشهریان و خوانندگان اشعار او هم کاملا آشنا و مفهوم بوده است.
از طرف دیگر کسروی در مقدمه دو بیتی‌هایی که از «جنگ طالش» آورده می‌نویسد که: «برخی دو بیتی‌ها که به نام معالی، یا کشفی،‌یا راجی آورده شده، به نام باباطاهر لر شناخته است.» و این هم موید و مکمل نظر ماست که نه تنها زبان فهلوی ری و قزوین و تبریز یکی بوده، بلکه زبان فهلوی همدان و اطراف آن نیز (احتمالا بـا اندک تغییراتی) همان بوده است.
یک قرینه‌ی دیگر هم موید وحدت یا خویشاوندی نزدیک محاورات مـردم تبریز بـا زبان عراق و دیگر نواحی فهلوی زبان است، و آن این است که در رساله‌ی روحی انارجانی در فصل «تواضعات اناث تبریز» کاربرد قدیم فعل مضاع التزامی در پهلوی پیش از اسلام در اول شخص مفرد و در معنی دعا (دعای همراه بـا احساس شدید) به اصطلاح «قربان صدقه رفتن» آمده است: « مزیوام، میرام، مرسام، ممانام، شوام، از خود روام، گردام، دهام، کنام، افتام» و روشن است که این فعل در فارسی دری بعد از اسلام، تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعل‌های معین به کار می‌رفته و امروز همین هم تقریبا متروک شده، و فقط چند نمونه (باد، مباد، دست مریزاد) از آن مانده است. این فعل، گذشته از رساله‌ی انارجانی، چهارصد سال پیش از آن، در اشعار خاقانی هم به کار رفته که تاکنون مورد توجه محققان قرار نگرفته است. شاعر شروان قصیده‌آی در سوگ همسر خود با ردیف «مبینام» سروده است:
بی‌باغ رخت، جهان مبینام!
بی‌داغ رخت، روان مبینام!
در قطعه‌ای از یک ترجیح‌بند نیز همین فعل را ردیف قرار داده است:
چتر ظفرت، نهان مبینام!
جز سینه‌ی کرکسان، مبینام!
در «نزهه‌المجالس» جمال خلیل شروانی هم که بیش‌تر اشعار آن از سروده‌های شاعران اران و آذربایجان است، نمونه‌های دیگری از کاربرد این فعل را می‌بینیم:
ماها، شکر از غالیه دانت چینام!
هر لحظه گلی زگلستانت چینام!
جانان منی، که پیش رویت میرام!
درمان منی که درد جانت چینام!
گفتنی که: «به دست خودسرت برگیرم!»
در پای تو میرام! سرم این ارزاد!
پس از این مقدمه، برمی‌گردیم به مساله‌ی نزدیکی گویش کهن مـردم آذربایجان بـا گویش عراق و می‌گوییم این فعل نادر که از راه رساله‌ی انارجانی خاص محاورات زنان تبریز شناخته می‌شده، و کاربرد آن در شعر خاقانی و دیگر شاعران آذربایجان و اران نشان دادیم، بر زبان گویندگان عراق هم روان بوده است. از آن جمله شاعر رندو حکیم معروف، سراج قمری آملی (مقیم ری) در رباعی نیز آن را به کار برده است:
ماه نو روزه در دلم زد آتش
برد آب رخ لهو و نشاطم خوش خوش
ناگاه چو گوسفند اضحی بینام!
شوال گرفته پای این روزه و کش!
در غزلی از «شرف شفروه‌ا‌ی اصفهانی» هم این فعل به صورت ردیف به کار رفته، و از آن میان بیت زیر در فرهنگ‌ها آمده است:
گرد سروپای تو، چو پروانه دوانم
بوسی بده‌ ای شمع، که در پای تو میرام!

نقل از : اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی 182 ـ 181
(ادامه دارد)

پی‌نوشت‌ها:
1ـ مرصادالعباد، ص 95.
2ـ نشریه‌ی دانشکده ادبیات تبریز (سال 8، شماره 3، پاییز 1335، صفحات 257 ـ 240).

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه