شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی تیره‌های ایرانی ملاحظاتی درباره زبان آذری - (از درآمدن تازیان به ایران تاپایان سده‌ی هفتم)

تیره‌های ایرانی

ملاحظاتی درباره زبان آذری - (از درآمدن تازیان به ایران تاپایان سده‌ی هفتم)

دکتر یحیی ذکاء
(از درآمدن تازیان به ایران تاپایان سده‌ی هفتم)

آذری از دیدگاه واژه‌شناسی و دستور زبان فارسی و صرف و نحو زبان تازی (آذری با یاء مشدد) نسبت به آذربایجان یا آذربیجان را می‌رساند (حریری دره‌الغواص ص 145) و چنین می‌نماید که این نسبت حتی پیش از درآمدن اسلام به ایران، در میان ایرانیان و تازیان شناخته بوده است. زیرا نام رستم فرخ‌زاد سردار لشکر ایران در جنگ با تازیان که خود از مردم آذربایجان بوده «رستم آذری» یاد شده است1 (ثعالبی غرر ص 738 _ مسعودی التنبیه ص 82)

هم‌چنین عبدالرحمن بن‌عوف از زبان ابوبکر صدیق خلیفه اول، پیش از گشودن ایران به‌دست تازیان آورده است که او در پایان زندگی در رخت‌خواب بیماری می‌گفته است: «ولتألمن النوم علی الصوف الاذربی کما یألم احدکم النوم علی حسک ـ السعدان» (مجرد النحوی. الکامل ص 5) «یعنی خواب بر روی پشمینه آذری مرا چنان می‌آزارد که هر یک از شما را خوابیدن بر روی خار خسک»
تازی نویسان نخستین سده‌ی‌های اسلامی، نام آذربایگان و نسبت بدان را گوناگون یاد کرده‌اند. زیرا فراگویی این واژه‌ها، آن‌چنان که ایرانیان آن‌ها را بر زبان می‌آوردند، برای تازی زبانان دشوار بود، از این‌رو، واژه‌ی آذربایجان (آذر+ بای + گان) را به کالبد زبان تازی ریخته «آذَربیجان» و «آذرَبیجان»2 و در نسبت دادن کسی یا چیزی بدان سرزمین گاه یاء مشدد را دنبال بخش نخست نام افزوده «اَذَری» و اَذری»3 و «الاَذَریه» و «الاَذریه» نوشته‌اند و گاه به غیر قیاس یاء را دنبال بخش دوم آورده «اَذربی»4 و «اَذربی» (مجرد نحوی ص 5 و یاقوت ج 1 ص 128) و «الاَذَربیه» و «الاَذربیه» (سمعانی ج 3 ص 93) به‌کار برده‌اند. گاهی نیز، الف و نون را از پایان نام انداخته، نشانه نسبت را به بازمانده آن افزوده «اَذَرِبیجیه» و «اَذرَبِیجیه» (یاقوت معجم ج 1 ص 160) می‌نوشتند (صورت اذربیجیده که در چاپ عکسی انساب سمعانی لیدن آمده، تصحیف این واژه است).
چنان‌که گفته شد نسبت‌های بالا در سه مفهوم «صوف اذرَیی» و «العجم‌الاذریه» و «لسان یالغه الاذریه» به‌کار رفته و منظور از زبان آذری گونه‌ای گویش ایرانی است که از آغاز سده‌ی‌های اسلامی، تا نزدیک به سده‌ی یازدهم هجری قمری، کم و بیش مردم آذربایگان بدان سخن گفته و چگامه می‌سروده‌اند.
زبان آذری در نوشته‌های پیشین پارسی، گاه: فارسی پهلوی (فهلوی و فهلویه)، راژی (رازی، راجی)، شهری نیز نامیده شده است. لیک نام ویژه‌ی آن در میان ایرانیان همانا «آذری»‌بوده است.
این زبان شاخه‌ای از گروه زبان‌های ایرانی غربی است که در شمال غربی ایران زمین بدان سخن گفته‌اند و با زبان‌های آرانی و تالشی و گویش‌های خلخالی و همدانی و زنجانی و تارمی و زبان‌های کردی و ارمنی همبستگی‌های دور و نزدیک داشته است.
پیش از این برخی از نویسندگان به ناروا، «آذری» را به معنای زبان امروزی آذربایجان پنداشته‌اند و میرزا کاظم‌بیک دربندی برای نخستین بار در کتاب خود به نام «اوبشچایا گراماتیکا تورکسگو تاتارسکو یازیکا» که به سال (1255 هـ . ق / 1839 م.)، در شهر قازان به روسی به چاپ رسیده است، آذری را به اشتباه به مفهوم زبان ترکی به کار برده و آن را به شمالی و جنوبی تقسیم کرده است (دائره‌المعارف اسلام متن ترکی).
نویسندگان نامه دانشوران نیز در داستان ابوالعلاء معری و خطیب تبریزی، که در پی خواهد آمد، «الاذربیه» را به اشتباه «زبان ترکی» ترجمه کرده‌اند. لیک اصطلاح «آذری» به معنای تاریخی و دانشی و زبان‌شناسی و مفهوم درست خود، از سال 1304 هـ . ش ]خورشیدی[. پس از پراکندن رساله «آذری یا زبان باستان آذربایگان» نوشته دانشمندان ایرانی آذربایگانی احمد کسروی در میان دانشوران و زبان‌شناسان شناخته و متداول گردیده است.
کهن‌ترین ماخذی که در آن به زبان ویژه آذربایگانیان به نام «پهلوی» اشاره گردیده، گفته عبدالله بن‌مقفع دانشمند ایرانی در گذشته به سال 142 هـ . ق / 709 م. (به نقل ابن‌ندیم در الفهرست) است که گفته بوده: «زبان‌های فارسی (ایرانی) عبارت است از پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی و پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اسپهان، ری‏، همدان، ماه نهاوند، و آذربایگان» (ابن ندیم الفهرست ص 22).
گذشته از این، ماخذ کهن دیگری که در آن به زبان مردم آذربایگان ـ بی‌آن‌که نامی بر روی آن گذارد ـ اشاره شده است، فتوح البلدان بلاذری است که در دهه‌ی ششم سده‌ی سوم هجری (255 هـ . ق / 869 م.) نوشته شده است.
در این کتاب درباره‌ی گشودن آذربایگان به دست تازیان می‌نویسد: «اشعث بن قیس، آن‌جا را حاد به حان گشود و پیش رفت و حان به زبان مردم آذربایگان حائر را گویند. (بلاذری ص 28) واژه حان در نوشته بلاذری باید همان «خان»‌به معنای کاروانسرا و منزل باشد که درباره آن یاقوت در معجم البلدان در زیر ماده «خان لنجان» نوشته است «و هی عجمیه فی‌الاصل و هی المنازل التی یکسنها التجار» (یاقوت ج 2 ص 341).
نویسنده البلدان (تالیف 278 هـ . ق / 891 م.) احمدبن ابی یعقوب اسپهانی معروف به یعقوبی، در گذشته به سال 292 هـ . ق / 904 م.، آذری را به مفهوم مردم منسوب به آذربایگان به کار برده نوشته است: «مردم شهرها و کوره‌های آذربایگان، مردم در آمیخته‌ای بودند از ایرانیان کهن «آذریه» و «جاودانیه» شهر «بذ» که بابک در آن بود، سپس که گشوده شد تازیان در آن نشیمن گرفتند. (یعقوبی، ترجمه ص 46).
حمزه اسپهانی (280 ـ 360 هـ . ق /893 ـ 970 م.) در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف» از زبان یک ایرانی نومسلمان هم‌روزگار خود به نام زردشت پور‌آذرخور معروف به ابوجعفر محمدبن موبد متوکلی، زبان مردم آذربایگان را پهلوی یاد کرده، می‌نویسد: «ایرانیان را پنج زبان بود: پهلوی، دری، پارسی،‌خوزی، و سریانی. پهلوی زبانی بود که شاهان در نشست‌های خود بدان سخن می‌گفتند و این زبان منسوب است به پهله و پهله نام پنج شهر اسپهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایگان است (حمزه اسپهانی ص 23).
ابی‌القاسم عبیدالله بن‌عبدالله معروف به ابن خردادبه در گذشته حدود سال 300 هـ . ق / 912م.، در کتاب خود به نام «المسالک و الممالک» زیر عنوان «بلاد البهلویین» می‌نویسد: «الری و اصپهان و همدان و الدینور و ماه نهاوند و مهرجان قذق و ماسپدان و قزوین و بهامدینه موسی و مدینه المبارک» (ابن خرداد به ص 57). چنان‌که دیده می‌شود این جغرافی‌نویس در رده شهرهای پهله، نامی از آذربایگان نبرده است!
ابوالحسن علی بن حسین مسعودی که به سال 314 هـ . ق / 926 م.، از تبریز دیدار کرده، در کتاب «التنبیه و الاشراف» (تالیف 340 هـ . ق/ 951 م.) در شمردن نژادهای هفتگانه، هنگامی که از ایرانیان سخن می‌دارد، آشکارا از «زبان آذری» نام برده می‌نویسد: «ایرانیان مردمی بودند که قلمروشان دیار جبل بود از ماهات و غیره و آذربایگان تا مجاور ارمینیه و آران و بیلقان تا دربند که باب‌الابواب است و ری و تبرستان و مسقط (ماساگت) و سیستان و کرمان و پارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است. همه این ولایت‌ها یک کشور بود و پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود و اگر در زبانی تنها برخی واژه‌ها و ترکیب واژه یکی باشد، زبان یکی است. اگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد. چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های ایرانی (مسعودی صص 76-74).
جهانگرد بغدادی ابوالقاسم محمدبن حوقل (در گذشته حدود سال 370 هـ . ق / 980 م.) در کتاب «صورة‌الارض» که آن را به سال (331 هـ . ق / 944 م.) پرداخته است در سخن راندن از آذربایگان و آران و ارمنستان می‌نویسد: «زبان مردم آذربایگان و زبان بیش‌تری از مردم ارمنستان فارسی و تازی است، لیک کمتر کسی به تازی سخن می‌گوید و آنان که به فارسی سخن گویند، به تازی نفهمند. تنها بازرگانان و زمین‌داران‌اند که گفت‌وگو با این زبان را نیک توانند. برخی تیره‌ها نیز این‌جا و آن‌جا. زبان‌های دیگر می‌دارند. چنان‌که مردم ارمنستان و مردم دبیل و نخجوان و پیرامون آن‌ها، به ارمنی، مردم بردعه، به آرانی سخن گویند و در آن‌جا کوه مشهوری است که «قبق» نامیده می‌شود و زبان‌های گوناگون فراوان از آن کافران ]منظور مسیحیان است[ در پیرامون آن کوه قرار گرفته است و بیش‌تر آنان زبانی واحد و مشترک دارند» (کسروی ص 11). از نوشته ابن حوقل چنین پیدا است که منظور او از فارسی یا زبان ایرانی، همان زبان آذری است، نه زبان دری.
ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی استخری، معروف به کرخی در کتاب «المسالک و الممالک» که آن را به سال (346 هـ . ق / 957 م.) پرداخته است، در نام بردن از آذربایگان و ارمنستان و آران می‌نویسد: «زبان مردم آذربایگان و ارمنستان و آران فارسی (ایرانی) و تازی است جز مردم دبیل و پیرامون آن که به ارمنی سخن می‌گویند و نواحی بردعه که زبانشان، آرانی است» (استخری صص 191-192).
ابوعبدالله محمدبن احمدبن یوسف کاتب خوارزمی در مفاتیح العلوم (نوشته به سال‌های 367-372 هـ . ق / 977-982م.) سخن پیشینیان را در این باره تکرار کرده، می‌نویسد: «فهلویه یکی از زبان‌های ایرانی است که پادشاهان در نشست‌های خود بدان سخن می‌گفته‌اند. این زبان به پهله منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر اطلاق می‌شده: اسپیهان، ری‏، همدان، ماه نهاوند، و آذربایگان. (خوارزمی، ترجمه ص 112).
ابوعبدالله بشاری مقدسی در کتاب «احسن التقاسیم» که آن را به سال (375 هـ . ق/985 م.) نوشته است در شرح جغرافیای جهان اسلام که از پیش خود، آن را بخش‌بندی نوینی کرده و سرزمین ایران را هشت اقلیم شمرده است، می‌نویسد: «زبان مردم این هشت اقلیم عجمی است جز این‌که برخی از آن‌ها، دری و برخی باز بسته (منغلفه = پیچیده) است و همگی را فارسی (ایرانی) نامند». سپس که از اقلیم «رحاب» که به گمان او سرزمین‌های آذربایجان و آران و ارمنستان را در بر داشت، سخن می‌دارد می‌نویسد «زبان‌شان خوب نیست در ارمنستان به ارمنی، در آران به آرانی، سخن می‌گویند، فارسی‌شان را توان فهمید در حرف‌ها به زبان خراسانی ماننده و نزدیک است (مقدسی ترجمه ص 552).
محمدبن اسحاق معروف به ابن ندیم در الفهرست که آن را به سال (377 هـ . ق/ 978م.) نوشته، گفته ابن مقفع و متوکلی را باز گفته، می‌نویسد: «زبان‌های فارسی (ایرانی) عبارت از پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی است. پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اسپهان،‌ همدان، ماه نهاوند و آذربایگان (ابن ندیم ص 19).
داستانی از نیمه نخستین سده‌ی پنجم هجری در انساب سمعانی (555 هـ . ق/ 1160 م.) زیر نام تنوخی یا ابوالعلاء معری (363-447 هـ./ 973-1055 م.) سخنور و اندیشمند تازی و ابوزکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی (در گذشته به سال 502 هـ./ 1109 م.) آورده شده که یاقوت هم آن را در معجم الادبا (جز سوم ص 135) بازنویسی کرده است.
در این داستان، ابوزکریا درباره هوشمندی استادش گزافه سرایی کرده می‌گوید: «روزی در مسجد معرة‌النعمان روبه‌روی هم نشسته بودیم و من چیزی از نوشته‌هایش را به او می‌خواندم، سال‌ها بود که من در نزد او بودم و در آن مدت کسی از همشهریانم را ندیده بودم. ناگهان یکی از همسایگان‌مان برای گزاردن نماز به مسجد درآمد. او را دیدم، شناختم و از خوشی، حالم بگردید. ابوالعلاء دریافته گفت: تو را چه شد؟ گفتم پس از سال‌ها، یکی از همشهریانم را دیدم که به مسجد درآمد. به من گفت: برخیز با او سخن بدار، گفتم: تا کارمان پایان گیرد. گفت برخیز من در انتظار تو می‌مانم. پس برخاستم و با او به زبان آذری (اذربیه) گفت‌وگوی بسیار کردم و هر چیزی که می‌خواستم از او پرسیدم، چون به نزد او بازگشته دوباره روبروی وی نشستم، به من گفت این چه زبانی بود؟ گفتم زبان مردم آذربایگان است. گفت: من این زبان را نمی‌شناسم و آن را نمی‌فهمم، لیک هر آنچه شما بهم گفتید به یاد سپردم، آن گاه واژه به واژه هر آن‌چه ما با یکدیگر گفته بودیم، باز گفت: همسایه‌مان سخت در شگفت شد و گفت:چگونه می‌تواند چیزی را که نمی‌فهمد به یاد سپارد؟! (سمعانی ج 3 ص 90).
در نامه دانشوران که این داستان را یاد کرده‌اند چون ترجمه کنندگان در سرتاسر تاریخ، زبان دیگری برای مردم آذربایگان نمی‌شناخته‌اند. «اذربیه» را «زبان ترکان» ‌ترجمه کرده، گروهی از دانشوران غربی از جمله گای له استرنج را (ترجمه انگلیسی نزهت القلوب) به اشتباه انداخته‌اند. (نامه دانشوران چاپ دوم ج 2 ص 213). از نوشته‌هایی که در این‌جا یاد کردیم و چنین برمی‌آید که تا آغاز سده‌ی پنجم هجری همه نویسندگان، تنها به نام بردن از زبان آذری بسنده کرده و هیچ نمونه‌ای از آن به دست نمی‌دهند و واژه و عبارت و شعری از آن در نوشته‌های خود نمی‌آورند. لیک از سده‌ی پنجم به این سو، در برخی از فرهنگ‌ها و کتاب‌ها، جسته و گریخته واژه‌ها و جمله‌ها و دو بیتی‌هایی از این زبان نمونه داده می‌شود که از دیدگاه شناخت چه بود این زبان ایرانی، بسیار پر ارج و گران‌بها است و با پژوهش این نمونه‌ها است که جایگاه زبان آذری در میان زبان‌های دیگر ایرانی شناخته می‌شود و روشن می‌گردد و همبستگی آن با دیگر گویش‌های ایرانی و زبان پهلوی و دری آشکار می‌شود.
در نیمه یکم سده‌ی پنجم هجری، برای نخستین بار در کتاب «الابنیه عن حقایق الادویه» نوشته‌ی ابومنصور موفق‌الدین بن علی الهروی (زنده در سال 447 هـ . ق.) زیر عنوان «جلبان» از یک واژه آذری بدین‌سان یاد شده است: «جلبان بر وزن قربان، غله‌ای شبیه به ماش که در یزد و کرمان می‌خورند. جلبان را به قزوین خلر به آذربایجان گلول به خراسان گروهی مُلک گویند (ابومنصور ص 91ـ کیا آذربایگان ص 21).
ماخذ دیگری که در آن چند واژه آذری یاد گردیده است، لغت فرس (تالیف حدود 458 هـ . ق.) نوشته ابومنصور احمدبن علی معروف به اسدی توسی است که خود در همان روزگار در آذربایگان و آران می‌زیسته و فرهنگ خود را در همان‌جا برای چامه سرایان آذربایگانی و آرانی ـ که معنای برخی واژه‌های مهجور پارسی دری و گویش‌های دیگر ماوراءالنهر و خراسان از سغدی و ختنی و تخاری و جز آن‌ها را که در زبان شعر و ادب ایران به کار می‌رفت، درنمی‌یافتند و ناچار نمی‌توانستند در سروده‌های خود از آن‌ها بهره یابند ـ نوشته است.
در دست نوشت کهنی از این فرهنگ که به سال 772 هـ . ق/ 137 م. نوشته شده (کیا، مجله ادبیات س 3  ش 3) ده واژه از زبان مردم آذربایگان از جمله: «برز، پور، رجه، رژد، سهراب، شکم خواره، گریوه، گله، مارلوز» یاد شده که اگر این‌ها نوشته‌ی خود اسدی توسی باشد، باید آن‌ها را از کهن‌ترین نمونه‌ها و واژه‌های دیگر هم‌چون، چراغله، شم، کام، کنگر، ملاص، نهره» از زبان آذری دیده می‌شود که گمان می‌رود دارندگان آذربایگانی این دست‌نوشت‌ها، این واژه‌ها را سپس در متن یا حاشیه کتاب‌های خطی خود افزوده‌اند و اگر زمان کاربرد آن‌ها، سده‌ی پنجم هجری هم نباشد، ‌به هر سان از واژه‌های زبان آذری شمره می‌شود و با ارزش هستند (کیا، آذربایگان ص 29).
باز در نسخه دیگری از این واژه‌نامه، چند نمونه آذری از جمله: «انداسنسته»، «بلسک»، «پافتاوه»، «خسینسته»، «داهول»، «دلموت» «فرقوط»، «گمانه»، «گاو‌آهن» یاد گردیده (ابومنصور توسی، لغت فرس مجتبایی و صادقی ص 234).
از سده‌ی ششم، به جز یک واژه از گویش آذری مردم خوی («امله» به معنای کسی که لکنت زبان دارد) انساب سمعانی)، نوشته یا نمونه‌ای از زبان آذری، تاکنون در کتاب‌های پارسی و تازی به دست نیامده است.
در دو دهه نخستین سده‌ی هفتم هجری، یاقوت حموی نویسنده کتاب‌های معجم‌الادبا و معجم‌البلدان (تالیف 623 هـ . ق/ 1226 م.) که در جهانگردی‌های خود از آذربایگان نیز گذشته، و به سال 610 هـ . ق 1213 م. در تبریز بوده و آگاهی‌های فراوانی از سرزمین و مردم این سامان داشته است، در معجم‌البلدان در زیر ماده «اَذرَبیجان» عبارت‌هایی آورده (در پانوشت شماره 3 یاد شده) نوشته است: «مرز آذربایگان از سوی شرق بردعه (؟) و از سوی مغرب ارزنجان است و از سوی شمال به شهرهای دیلم و گیلان و تارم (؟) می‌رسد و آن سرزمینی است بس فراخ از شهرهای نامدارش تبریز است که اکنون پایتخت و بزرگترین شهر آن‌جا است. پایتختش پیشترها، مراغه بود. از شهرهایش: خوی، سلماس، ارمیه، اردبیل، مرند و جز این‌ها است و از آن‌جا سرزمینی نیک و کشوری بزرگ و بیش‌تر کوهستانی است. در آن‌جا دژهای فراوان هست و خیرات گسترده و میوه‌های فراوان. من جایی پرباغ و بوستان‌تر از آن‌جا ندیده‌ام و هم از فراوانی آب‌ها و چشمه‌ها، در آنجا نیازی نیست که کسی برای آوردن آب به هر جایی برود، زیرا در زیر پایشان و به جا که بنگری آب‌ها روان است، آبی خنک و پاکیزه. مردمش گشاده‌رو و سرخ چهره و لطیف پوستند، برای آنان زبانی است که به آن آذری (الاذریه) می‌گویند و جز خودشان کسی آن را نمی‌فهمد. در مردم آن‌جا گونه‌ای نرم‌خویی و نیک‌رفتاری هست، جر این‌که در سرشت آنان خست چیره است. این سرزمین جایگاه فتنه و جنگ است، چیزی که هیچ‌گاه از آنجا دور نمی‌شود، به این انگیزه، بیش‌تر شهرها و روستاهایش ویران است. در این روزها زیر فرمان جلال‌الدین منکبرنی پسر محمدبن تکش خوارزمشاه است ...» (یاقوت، معجم البلدان ج 1 ص 128-129).
یاقوت باز هم در همین کتاب زیر ماده ... «فهلو» همان سخنان حمزه اسپهانی و پیشینیان را باز گفته و از زبان شیرویه پسر شهردار افزوده است: «شهرهای پهله هفت تاست: همدان، ماسبذان، قم، ماه البصره (نهاوند) صیمره، ماه‌الکوفه (دینور) و کرمانشاهان و سرزمین‌های ری، اسپهان‏، قومس، تبرستان، خراسان، سیستان، کرمان، مکران، قزوین، دیلم و طالقان، جزو شهرت‌های پهله نیستند (یاقوت ج 4 ص 281)و
از نوشته‌های یاقوت چنین پیداست که در آغاز سده‌ی هفتم، یعنی در سال‌هایی که ایران زمین میدان تاخت و تاز لشکریان خونخوار مغول بود، هنوز زبان آذربایگانیان و تبریز دست نخورده باز مانده بود و از ترکی گویی در آن‌جا اثری نبود و این موضوع را نوشته‌ی زکریا بن محمد قزوینی در آثار البلاد (تالیف 674 هـ . ق / 1275 م.) که می‌گوید: «هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است مگر تبریز» استوار می‌گردد (زکریای قزوینی‏، بیروت ص 339).
دو قصیده بلند به زبان آذری از سده‌ی هفتم در دست نوشتی از زینه‌المجالس (کتابخانه ایاصوفیا شماره 2051) که به سال 730 هـ . ق، به دست محمدبن احمد السراج تبریزی نوشته شده، بازمانده است که نمونه‌ای از یک گونه آذری این دوره به شمار می‌آید.
نویسنده این گفتار با پژوهش‌هایی که انجام داده است، چنین گمان می‌برد که قصیده‌ی نخستین که در شکایت از روزگار است، به نام امیر مجیرالدین یعقوب فرزند ملک عادل ابوبکر بن ایوب از خاندان ایوبیان جزیره (میافارقین) سروده شده است که سپس از دوستان و همراهان سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه شد (نسوی‏، سیره، صص 207ـ 246) و در میان سال‌های 620-626 هـ . ق. احتمالا به آذری غربی و در شهر اخلاط سروده شده است.
یکی از این قصیده‌ها، دارای پنجاه و هفت بیت و دیگری بیست و نه بیت است و برخی ویژگی‌های صوتی و دستوری و لغوی زبان آذری در آن‌ها هویداست و می‌توان آن‌ها را از کهن‌ترین نمونه‌های آذری از نواحی غرب آذربایجان به شمار آورد (ادیب توسی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز س. ش 4 صص 407-367).
افزوده بر این قصیده‌ها، چند واژه‌ی آذری نیز از این سده‌ی در نوشته‌ها آورده شده که یکی از آن‌ها از زبان بابامزید (مرگ 655 هـ . ق./ 1257 م.) در کتاب «روضات الجنان» کربلایی حسین نوشته شده که می‌گفته: «عبدالرحیم «بوری بوری» (بیابیا) و این همان واژه‌ای است که جلال‌الدین مولوی بلخی (604-673) در مثنوی از زبان شمس تبریی که به زبان آذری سخن می‌گفته، تکرار کرده است.
از آن جمله است بیست واژه آذری در حاشیه صفحه‌های دست نوشت فرهنگ «البلغه» که به سال 688 هـ . ق./ 1269م. به دست عبدالملک بن ابراهیم بن عبدالرحمان قفالی تبریزی نوشته شده و به دست ما رسیده است (نسخه خطی کتابخانه چستربیتی، دبلین شماره 305) (قفقالی، دست نوشت، البلغه نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران). این واژه‌های آذری، برای نخستین بار از سوی شادروان مجتبی مینوی در ششمین کنگره‌ی تحقیقات ایرانی که به سال 1355 هـ.ش. در تبریز برگزار گردیده بود، شناسانیده شد، لیک درباره آن‌ها تا دیر زمانی مطلبی نوشته نشده بود. نویسنده این گفتار نیز، سپس دو واژه «نشخور»‌ و «مهره»‌ را از همان دست نوشت یافته ]و[**** شماره آن‌ها را به بیست و دو رسانید که در یادنامه سلطان القرایی با توضیحاتی چاپ شده است و در همین مجموعه نیز آمده است.
از نیمه دوم این سده‌ی، تک واژه آذری «جولخ از گویش مردم خوی در کتاب آثار البلاد قزوینی (تالیف 674 هـ . ق. 1275 م.) یاد شده (قزوینی، کیا، آذربایگان، ص 9).
از همام شاعر تبریزی (714-636 هـ . ق./ 1314-1238 م.) که بیش‌ترین سال‌های زندگانی خود را در سده‌ی هفتم هجری گذرانیده، یک تک بیت آذری در پایان غزلی به فارسی و یک غزل ملمع آذری ـ پارسی که شش مصرع و یک بیت آن تماما به گویش آذری تبریز است، بازمانده که هر دو در دیوان شاعر (ص 134) و در کلیات عبید زاکانی (صص 142-126) به چاپ رسیده است.
 
پی‌نوشت‌ها:
1ـ «و ندب یزدجرد صاحب جیشه رستم الاذری، حرب العرب»
2ـ آذرَبِیجان اعجمی و معرب بقصرالالف و اسکان الذال و همزه فی اولها اصل، لان اذر مضموم الیه آخر و روی عن ابوبکر رضی‌الله عنه، انه قال علی‌الصوف الاذری و رواه ابوزکریا اَلاَذَری به فتح الذال علی غیر قیاس (ابومنصور جوالیقی المعرب من کلام الاعجمی علی حروف المعجم ص 35).
3ـ قال النحریون النسبه الیه اَذَری بالتحریک و قیل اذری بسکون الذال لانه عندهم مرکب من اذر و بیجان فالنسبه الی الشطر الاول و قیل اَذَربی کل قدجاء و هو اسم اجتمعت فیه خمسه موانع من الصرف: العجمه، التعریف و التانیث و الترکیب و لحاق الالف و النون مع ذلک، فانه اذا زالت عنه احدی هذه الموانع بطل حکم ابواقی ...» (یاقوت معجم ج 1 ص 128).
4ـ «الاَذرَبی» منسوب الی اَذرِبیجان علی غیرقیاس، هکذا تقول العرب و القیاس ان یقول بغیر باء» (ابن اثیر، النهایه غی غریب الحدیث ص 22)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه