شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی زیست بوم نگاه دوباره به فضای سبز

زیست بوم

نگاه دوباره به فضای سبز

 

برگرفته از همشهری آنلاین - اسماعیل کهرم

جای تأسف است که ما امروز چنان درگیر و دار زندگی روزمره خود هستیم که به ندرت به اطراف خود نگاه می‌کنیم و جزئیات را می‌بینیم.
مثلا اغلب حین رانندگی فقط از ترافیک گلایه می‌کنیم و بی‌صبرانه منتظریم که راه باز شود، در حالی که در گیر و دار ترافیک و حین حرکت لاکپشت‌وار نیز می‌توانیم از بسیاری از زیبایی‌های اطرافمان لذت ببریم.

چندی قبل به اتفاق مادرم از اتوبان همت می‌گذشتیم. من غرق در برنامه‌های آینده‌ام بودم و راننده آژانس هم خود را با موبایل مشغول کرده بود. ناگهان مادرم با شوق گفت: این چمن‌ها و گل‌های کنار بزرگراه عجب زیبا و خوشرنگ است!

او راست می‌گفت، با یک نگاه غرق تماشای فضای سبز و گل‌آرایی زیبای حاشیه بزرگراه شدم، جوان راننده نیز چشم را برای مدتی به زیبایی‌های طبیعی دست‌ساز فضای سبزدوخت.

عجب تناقضی! در میان آن همه فلز و سنگ و سیمان و آسفالت، نمونه‌ای از بهشت زمینی خلق شده بود. برای یک لحظه آرزو کردم که جای باغبان خوشبختی بودم که در میان این چمنزار و گلستان به آب دادن چمن‌ها مشغول بود. فکر کردم که آیا این باغبان قدر فضایی را که در آن کار می‌کرد می‌دانست یا او هم غرق در افکار خود بود؛ پشیمان از گذشته و نگران آینده!؟

یادم آمد که در زمان تحصیل جمعی از دانشجویان داوطلبانه هر چهارشنبه بعد از ظهر تعدادی از حیوانات اهلی مانند پرندگان و گربه‌ها را به بخش افراد مسن  یا بدحال بیمارستان می‌بردند تا دردهای آنان را تسکین بدهند. آن بیمارستان هم از این عمل خیرخواهانه بسیار استقبال کرده بود.

یک روز خانم مسن و بیماری را دیدم که پرنده‌ای را در آغوش گرفته بود و نوازش می‌کرد. از او پرسیدم چه حسی دارد و چرا نوازش پرنده برایش آنقدر مهم است؟ او گفت که از این پرنده یاد می‌گیرم که در حال زندگی کنم نه در غم گذشته و نه در نگرانی آینده.

اکنون فکر می‌کنم که با این هزینه که صرف ایجاد فضای سبز شهر شلوغ تهران شده و می‌شود، حیف نیست که ما نبینیم و لذت نبریم؟ آن‌روز هم آن نگاه مادرانه ما را به حال برگرداند و متوجه زیبایی‌های کنار بزرگراه همت شدیم.

وقتی از ایشان پرسیدم که در میان این همه دود و دم و ترافیک و آهن‌آلات و سنگ و سیمان چطور متوجه سبزی چمن و درخت و بوته شدید، گفت: روزی جماعتی اطراف لاشه یک سگ گرد آمده بودند و از زشتی و پلیدی بدن سگ می‌گفتند.

حضرت عیسی‌ع گذر می‌کرد، با عصای خود دهان سگ را باز کرد و با شگفتی گفت: عجب دندان‌های زیبایی دارد. باید نگاه کرد و زیبایی را دید. اینها برای ما ساخته شده‌اند.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید