سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ مواظب خودت باش! - 8

گزارش

مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ مواظب خودت باش! - 8

با ترس و لرز ادعا داشتم «با این که باید توی کالسکه جا می‌گرفتم ولی شما خودتان مرا این‌جا نشاندید. توهین را نادیده گرفتم. اما حالا که مایلید بیرون بنشینید و سیگار بکشید وادارم می‌سازید جلوی پایتان بنشینم؟ خیر ممکن نیست چنین کنم. اما حاضرم توی کالسکه بنشینم.»

Upcoming 2021 Nike Dunk Release Dates - nike tiempo ii jersey green black friday specials - CopperbridgemediaShops | KITH 1996 air streak max Low Release Date , BabylinoShops , nike jordan retro 2 black

وقتی که این جملات را با سختی و ناراحتی ابراز می‌داشتم یارو مثل آوار بر سرم خراب شد و شروع کرد به سیلی‌زدن. بازوان مرا گرفت و سعی کرد از آن بالا پائینم کشد. من دو دستی میله‌های برنجی کالسکه را چسبیده و تصمیم گرفته بودم حتی اگر استخوان‌های مچم هم بشکند میله‌ها را رها نکنم. مسافرین شاهد و ناظر جریان بودند که چطور آن مرد مرا می‌زد و ناسزا می‌گفت و من آرام و خاموش مانده بودم. او قوی بود و من ضعیف. چند نفر از مسافرها دلشان به حالم سوخت و ادعا کردند «مرد که ولش کن. نزنش. تقصیر نداره. راست میگه، اگه نمی‌تونه اونجا بنشینه بذار بیاد تو کنار ما.» آن مرد جواب داد «شما نترسید» ولی مثل این که خودش جا خورد. دیگر مرا کتک نزد. بازوانم را رها کرد. چند فحش دیگر داد. عاقبت به مستخدمی که در طرف مقابل نشسته بود دستور داد برود جلو، کنار راننده بنشیند و خودش محل او را اشغال کرد.

مسافرین بر صندلی‌ها نشستند. سوت حرکت به صدا درآمد و کالسکه بار دیگر راه افتاد. قلبم هنوز به شدت در صندوق سینه می‌تپید و نمی‌دانستم بالاخره صحیح و سالم به مقصد می‌رسم یا نه. رئیس خط گاه به گاه نگاه‌های غضب‌آلود بر من می‌انداخت. با دست و انگشت تهدیدم می‌کرد و می‌گفت «مواظب خودت باش. اگر پایم به استاندرتون برسد می‌دانم چه بلایی بر سرت آورم.» من، در مقابل آرام بر جای نشستم، به درگاه خدا دعا می‌کردم که از کمک خود محرومم نفرماید.

هوا تاریک شده بود که رسیدیم و وقتی که چند صورت و هیکل هندی در آن جا دیدم از شادی نفس راحت کشیدم. همین که از کالسکه پایین آمدم این اشخاص گفتند «ما به استقبال آمده‌ایم تا شما را به مغازه آقاعیسی ببریم دادا عبدالله تلگراف مخابره کرده‌اند.» خیلی خوشحال شدم و جمعی به مغازه «آقا عیسی حاجی سومار» رفتیم. عیسی و کارمندانش دور من جمع شدند. ماوقع مسافرت را برایشان تعریف کردم. خیلی غصه خوردند و با تشریح وقایع و تجربیات تلخ‌تری که برای خودشان روی داده بود سعی کردند از فشار اندوهم بکاهند.

می‌خواستم نماینده سرویس حمل‌ونقل را از موضوع آگاه سازم. تمام جریانات و طرز رفتار رئیس خط را در یک مراسله به اطلاع او رساندم و تقاضا کردم اطمینان دهد بقیه راه را در داخل کالسکه پهلوی سایر مسافرین جا خواهم داشت. نماینده شرکت پاسخ زیر را برایم ارسال داشت: «از استاندارتون به بعد کالسکه بزرگتری در اختیار داریم و مامورین هم عوض می‌شوند. شخصی که مورد شکایت شماست بقیه مسافرت را همراهتان نخواهد بود. به شما نیز در کالسکه جای معینی داده می‌شود.»

این جواب تا حدی راحتم کرد. البته قصد شکایت از این مرد را به دادگستری نداشتم و موضوع کتک او در همین‌جا خاتمه یافت.فردا صبح همراه مستخدمی آقا‌عیسی به ایستگاه رفتم. جای خوبی در کالسکه برایم تعیین کرده بودند. عصر همان روز سالم و راحت به ژوهانسبورک رسیدم.

استاندرتون دهکده کوچکی است و ژوهانسبورک شهری بزرگ. آقا عبدالله به این‌جا نیز تلگرافی مخابره کرده و نشانی تجارتخانه محمدکاظم کمرالدین را به خودم داده بود. نماینده تجارتخانه برای استقبالم آمده بود. ولی نه من او را دیدم و نه او مرا شناخت. تصمیم گرفتم به هتل روم. اسم چند مهمانخانه را می‌دانستم. درشگه گرفتم و به گراند هتل ملی رفت. مدیر هتل را دیدم و تقاضای اتاق کردم. لحظه‌ای سراپایم را برانداز کرد و آن‌گاه با ادب گفت «متاسفم، جا نداریم.» بعد خداحافظی کرد و دنبال کار خود رفت. از درشکه‌چی دوباره تقاضا کردم مرا به حجره محمدکاظم کمرالدین ببرد. در این جا دیدم که آقا عبدالغنی منتظرم است. با صمیمیت بسیار استقبالم کرد. از داستان رفتنم به هتل قهقهه زد و گفت «چطور انتظار داشتید به آن هتل راهتان دهند؟»

با تعجب پرسیدم «مگر چه عیبی داشتم؟» پاسخ داد «چند روزی که در این‌‌جا ماندید خواهید فهمید. فقط ما می‌توانیم در چنین مملکتی زندگی کنیم. زیرا ما که می‌خواهیم فقط پول جمع کنیم تحمل هر نوع ناسزا و توهینی را می‌کنیم و به روی خود نمی‌آوریم.» بعد داستان‌ها از مصائبی که هندی‌ها در آفریقای جنوبی متحمل می‌شوند برایم تعریف کرد.راجع به آقا عبدالغنی بعداً چیزهایی برایتان خواهم نوشت.

آن روز به من گفت «این مملکت به درد اشخاصی چون شما نمی‌خورد. مثلا ببین فردا باید به پرتوریا بروید و مجبور هستید با درجه سه سفر کنید. وضع ترانسئوال از هر حیث بدتر از تاتال است.
 

منبع: روزنامه اطلاعات

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید