گزارش
با هم از سفر بنویسیم (نشست نهم)
- گزارش
- نمایش از یکشنبه, 21 تیر 1394 08:32
- نیکو گرشاسبی نیا
نیکو گرشاسبی نیا
این اسم گروهی از دوستان تارنگارنویس و سفرنامهنویس است که ماهی یکبار دور هم جمع می شوند و از تجربیات خود در این حوزه باهم گفتگو می کنند. تاکنون چهار بازدید از اماکن تاریخی تهران برگزار کردیم. نهمین دوره، به تجریش گردی اختصاص يافت. تجریش گردی کششی دیگر برایم داشت. این بار محل مورد بازدید بسیار برایم آشنا بود زیرا که بیشترین وقایع سالهای زندگیام در این محل رقم خورد.
ساعت 7 جلوی پست خانه میدان تجریش قرار داشتیم. هر گذری از این میدان برایم دنیایی است. تجریش برایم مانند کتاب عمر است. با ورود به این فضا، انگار کسی کتاب زندگیم را به دستم می دهد و من با اشتیاق آنچه در این محلهها دیدم و شنیدم را شروع به خواندن ميكنم. این میدان روزهای بیشماری را بیادم میآورد.
این بار لازم نبود که از دوستان محل قرار را بپرسم. اولین نفر به تجريش رسیدم، پس از ساعتی دوستان نویسنده ما دور هم جمع شدند. پس از تبادل نظرهای معمول درباره نویسندگی، تارنگارها و تجارب آنها در این حوزه و پس از معرفی دوستان جدید، تجریش گردی را در پیش گرفتیم.
اولین سوالی که مطرح شد این بود که پل معروف تجریش کجا بوده است؟ جواب این سوال برای من هم مشکل بود. بیاد دارم که میدان تجریش از سال 65 تا به امروز تغییرات زیادی کرده است. آنچه در ابتدا بوده؛ به عمر من قد نمیدهد بنابراین من نیز مانند دوستان در جواب این سوال ماندم! پیران تجریش منبع خوبی برای پاسخ به این سوالات هستند. دوستان اطلاعات خوبی درباره تجریش داشتند. اما من می دانستم که بعد از سیل چه چیزهایی ساخته شد و خراب شد تا تجریش امروز شکل گرفت. بعید می دانم این مسائل در کتب و منابع ذکر شود. یکی از آنها ساخت بازار همت بود که پس از چند سال، آن را شهرداری خراب کرده و پایانه تجریش و فضای سبز اطراف بجای بازار ساخته شد. دیگری پلی بود که در ابتدای خیابان تابش برای مدتی بنا شد. زیرا که سیل معروف تجریش، ابتدای خیابان تابش را خراب کرده بود و عبور و مرور را برای ساکنان این خیابان مشکل کرده بود. باید در اینجا ذکر کنم که خیابانهایی که در اینجا نام بردم اسامی سابق هستند و من سالها این خیابانها را به اسامی سابق آنها صدا زدم.
در ادامه دوستان یادی از سیل تجریش کردند. وا مصیبتا. عجب روزی بود. عجب دردی بود. آنچه دوستان می گفتند با آنچه من دیدم تفاوت بسیار داشت. چگونه می توانستم آنهمه مصیبت را توصیف کنم. یاد تمام دوستانی که در گل و لای خفه شدند. یاد دوستانی که با وحشت از درختها بالا رفتند اما درختها شکست و همگی در سیل جان باختند. یاد دکل های برقی که شکست و در آب افتاد و دوستان بسیاری را برق گرفت. یاد سنگهای بزرگی که از کوه و از خیابان دربند به سمت تجریش سرازیر بود و خدا می داند این سنگها سر راه، چندین نفر را از میان برد. یاد همسایه های وحشت زده که همگی روی بامها قرآن بر سر گرفته بودند تا بلا دفع شود. یاد بچه هایی که به هنگام بازی دچار سیل شده بودند و با وحشت به خرابه ها چنگ می انداختند تا آب آنها را نبرد. یاد سنگی که هنوز در خیابان دربند خودنمایی میکند و به من می گوید قصه آن روزهای سخت و غمگین را. آیا خاطرات آن روزها قابل گفتن بود؟
راهی امامزاده صالح (ع) شدیم. این قسمت از تجریش یکی از قدیمیترین قسمتهاست. خوب بیاد دارم که امامزاده به چه شکلی بود و چه تغییراتی در آن دادند. خوب مراسم هایی که در این صحن برگزار میشد را بیاد دارم. کبوترهای امامزاده و چنار امامزاده را بیاد دارم. چنار امامزاده صالح یکی از ویژگیهای منحصر به فرد این میدان بود. البته برای توسعه امامزاده و برای این که مردم بتوانند متری بیشتر برای نشستن داشته باشند درخت را از جای درآوردند. درخت کهن میدان تجریش جای بدی رشد کرده بود. جای مسلمین را برای نیایش به درگاه خدا تنگ کرده بود. بنابراین آنرا از بیخ کندند. شوربختانه ارتباط اینچنار با پیشینه میدان تجریش زیاد در این کار محاسبه نشد. در اینجا باید ذکر کنم که این درخت یکبار آتش گرفته و بریده شده بود اما باز همان قسمت بریده درخت، حرفی برای گفتن درباره پیشینه تجریش داشت. عجبا بر این همه تفکر عمیق و اندیشمندانه.
درخت چنار معروف امامزاده صالح تجریش در عهد قاجار
باهم وارد صحن امامزاده شدیم. هر کدام از دوستان مطالعات و شنیده هایشان را درباره امامزاده برای دیگران شرح دادند. با چند عکس یادگاری بازدید این محل را تمام کرده و به سمت تکیه براه افتادیم. تکیهٔ تجریش در این سالهایی که من بیاد دارم تغییر زیادی نکرده است. با وارد شدن به تکیه بسیاری از چهره های قدیمی تجریش را بیاد آوردم که در مراسم ها خدمت می کردند. مراسم های باشکوه احیا و ظهرهای عاشورا، جمعیتی که از هر طرف وارد تکیه می شدند و تمام کوچه ها را می بستند.
تا بیاد می آورم این تکیه به همین صورت بوده. کاربری حجره های آن تغییر چندانی نکرده است. شاید اگر از پیران تجریش بپرسم؛ تکیه را با هیآتی دیگر بیاد بیاورند. تکیه تجریش ظاهری خاص دارد. آن سقف چوبی، طاقنماهای تکیه، چهار درب تکیه در چهار گوشه آن، میوه فروشی الوان وسط بنا ا ز ویژگیهای خاصی است که آن را حتی در تصاویر و عکسها متمایز می کند.
گروه باهم از سفر بنویسیم راه را به سمت تکیه پایین ادامه دادند. وقت تنگ بود و زمان افطار نزدیک. بنابراین با کمی شتاب از کوچه های آشنا گذر کردیم تا به تکیه پایین با دو دربَش برسیم. سر راه از کوچه های بسیاری رد شدیم که به واقع جزو بافت قدیمی تجریش محسوب میشوند. عجیب است من هنوز کوچه های تجریش را به نام اقوام می شناسم. این نکته را در این تجریش گردی فهمیدم. کوی خواجه نوری ها، کوی ماهروزاده ها، کوی ملکی ها، و......
سر راه از جلوی خانه یکی از شهدای تجریش رد شدیم. علیرضا خواجه نوری که از دوستان خانوادگی من بود و در سالهای جنگ شهید شد. هنوز کوی مسجد اعظم تجریش به نام این شهید است.
وارد تکیه شدیم. این تکیه به نسبت تکیه بالا همیشه ظاهری خلوت دارد. معمولاً حجره هایش بسته هستند اما در ظهر عاشورا دیدنی است. اسکلت بدون زینت نخل معروف تکیه تجریش در یکی از طاقنماها قرار داشت. همان نخلی که در این 37 سال بسیاری از بچه سیدهای تجریشی را در ظهر عاشورا بر دوش خود کشیده است. نگاهی به اطراف انداختم. جمعیت زنان در طاقنماها و حجره های اطراف تکیه را در ظهر عاشورا بیاد آوردم. مردها که در وسط تکیه سینه می زدند و هر چند دقیقه بیهوش از وسط جمعیت به کناری کشیده می شدند. یاد چهره های آشنای شمیرانی که گلاب بر سر مردم می ریختند. یاد حاج کسری مداح تکیه که چه سوزناک وقایع کربلا را بازگو می کرد.
وقت تنگ بود. بیش از ربعی از ساعت به اذان مغرب نمانده بود. بنابراین به همراه دوستان باز به میدان تجریش برگشتیم. خیابانی که به ابتدای بازار و تکیه بالا راه دارد و از جهتی به ترمینال تجریش و مسجد همت و امامزاده می رسد، از قدیم الایام سرگوگل نامیده می شده است. سر این خیابان چندین دکان وجود دارد. دو آش فروشی هم در میان آنها هستند. آنشب جمعیت بسیاری برای افطار در صف این آش فروشیها بودند تا غذایی تهیه کرده و افطار کنند. ما نیز به این صف پیوستیم و افطاری خریدیم و در وسط فضای سبز میدان نشستیم و افطار کردیم. دوستان از این فرصت هم استفاده کردند و باز از تجربیات و دیده های خود در حوزه گردشگری باهم به گفتگو پرداختند.
بیاییم با هم از سفر بنویسیم.
دیدگاهها
واقعا روز عجیبی بود.خاطرات شما و آقای انصاری واقعا چهره جدیدی از تاریخ این محدوده را به من شناساند.ممنون از حضور همیشه فعالتون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا