زبان پژوهی
آیا زبان فارسی در خطر است؟
- زبان پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 28 مرداد 1393 18:08
- بازدید: 8045
برگرفته از مجله نشردانش، سال سوم، شمارهٔ دوم، بهمن و اسفند 1361 باز نشر در کتاب دربارهٔ زبان فارسی زیر نظر دکتر نصرالله پورجوادی، صفحه 3 تا 28.
ابوالحسن نجفی
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ورنه تشریف تو بربالای کس کوتاه نیست
«حافظ»
در طی جلسههای «سمینار نگارش فارسی»1، تقریباً همه سخنرانان تصریحاً یا تلویحاً هشدار دادند که در برابر هجوم روزافزون واژههای بیگانه به زبان فارسی باید چارهای اندیشید. بعضی از سخنرانان حتی اعلام خطر کردند که اگر هرچه زودتر دست نجنبانیم و همتی نکنیم بیم آن هست که زبان فارسی، این رکن قومیت و عنصر هویت ما، یکسره از دست برود. این احساس خطر، در حقیقت، انگیزهٔ اصلی تأسیس فرهنگستانهای زبان فارسی در نیم قرن اخیر بوده است. پایهگذاران آنها اگر هم در عمل به راه افراط یا خطا رفته باشند ظاهراً در آغاز نیت نیک داشتهاند: حفظ زبان فارسی از استیلای لغات و تعبیرات بیگانه.
با این همه، چه در آن سخنرانیها و چه در کتابها و مقالههای فراوانی که در سالهای اخیر در این باره نوشته شده است، تقریباً هیچ صاحبنظری مسئله را به درستی نشکافته و روشن نکرده است که خطر دقیقاً در کجاست و چگونه زبان فارسی را تهدید میکند. زیرا شک نیست که صرف ورود واژههای بیگانه، که هیچ زبانی از آن برکنار نیست، بخودی خود، نمیتواند خطری به شمار رود. اگر چنین میبود زبان فارسی در رابطهٔ هزار و چند صد سالهاش با زبان عربی و اخذدهها هزار واژه و اصطلاح از آن زبان، تا کنون میبایست به کلی نابود شده باشد و حال آنکه نه تنها چنین فاجعهای رخ نداده بلکه برعکس چه بسا تکامل آن و توانایی کم نظیرش در بیان ظریفترین دقایق فکری و معنوی و امکانات درونیش برای انطباق با پیچیدهترین مسائل فرهنگی و علمی جهان امروز در وهلهٔ نخست مرهون همین اخذ و اقتباس بوده است.
زبانها مانند فرهنگها همواره در حال داد و ستد با همدیگر بودهاند. در سرتاسر طول تاریخ، چنانچه به تحقیق ثابت شده است، و حتی در دوران پیش از تاریخ، چنانکه از قرائن بر میآید، هرگز ملتی یا فرهنگی نبوده است که در حال مراوده و مرابطه با دیگر ملتها یا فرهنگها نباشد، مگر به طور استثنا و در مدتی کوتاه، آنهم فقط بر اثر عوامل جغرافیایی (مانند جزیرهٔ تاسمانی که به سبب موقعیتش در انتهای جنوب غربی قارهٔ اقیانوسیه تا مدت چند قرن جدا افتاده و منزوی میزیست). همچنین زبانها، خاصه زبانهای ملل همسایه، همواره در حال تاثیر متقابل بودهاند و این جریان هرگز درنگ یا کندی نپذیرفته است. بنابراین به حکم دادههای علمی، زبان خالص مانند نژاد خالص تصور باطلی بیش نیست. این امر نه بودنی است و نه شدنی و نه حتی خواستنی، زیرا پیشرفت تمدن و چه بسا حرکت تاریخ را باید در وهلهٔ نخست مرهون همین مراودات میان ملل دانست. به قول یکی از مردمشناسان معاصر «یگانه بلای آسمانی و تنها مصیبتی که ممکن است بر گروهی از مردمان فرود آید و سرشت آنها را از شکفتن باز دارد تنها ماندن است.»2
زبانشناس در برابر این داد و ستد فرهنگی زبانها نهتنها احساس غبن و تاسفی نمیکند، بلکه اگر به اختیار او باشد حتی باید به پیشرفت و گسترش آن مدد رساند.
اما متاسفانه مسئله همیشه از این دیدگاه ملاحظه نمیشود. البته غرض آن نیست که دروازههای زبان را به روی الفاظ بیگانه باز بگذاریم. زیرا در این زمینه نیز، مانند همهٔ زمینههای دیگر، اقدام آگاهانه مسلماً بر انفعال کورانه رجحان دارد. این قدر هست که مسئله را باید با دید بیطرفانهٔ علمی و به دور از موضعگیریهای عاطفی بررسی کرد.
در یک قرن اخیر، چند هزار واژهٔ بیگانه از زبانهای مغرب زمین وارد فارسی شده است. نخست باید دید که علت ورود آنها چه بوده است. الفاظ بیگانه معمولاً پس از اختراع ابزارهای فنی تازه همراه خود آنها وارد میشود: تلفن، تلگراف، رادیو، تلویزیون، اتومبیل، آسانسور، آسفالت، پنیسیلین، بمب، کامپیوتر و... یا به دنبال کشفی درعلوم: میکروب، ویروس، باکتری، سلول، اکسیژن، هیدروژن، ازت، پروتئین، اتم، الکترون، کوانتوم... یا مربوط به آداب و رسوم نهادهای ناآشنایی است که در کشور زبانِ وام گیرنده مشابهی ندارد یا عیناً به آن صورت نیست : بانک، پارلمان، کابینه، رستوران، بوفه، هتل، نوئل، کریسمس، تئاتر، بورس... جز اینها عوامل دیگری هم در کار است، اما تقریباً همه آنها را میتوان ناشی از یک امر دانست : آشنایی با مفهوم تازهای که لفظ تازهای همراه خود دارد. البته بعضی از این مفاهیم ممکن است در گذشته فرهنگی زبان وام گیرنده لفظی داشته باشد که اهل آن زبان، بنا به دلایل مختلف، آن را فراموش کرده باشند. یافتن این الفاظ به هر حال کاری با ارزش است و وظیفه فرهنگستانها نیز در وهلهٔ نخست میبایست همین باشد. اما بسیاری از الفاظ بیگانه معادلی در زبان فارسی و سنت فرهنگی ما ندارند.
حال اگر با توجه به قواعد آوایی و دستوری و واژگانی زبان فارسی، الفاظ تازهای با عناصر موجود در زبان بسازیم و به جای آنها بگذاریم البته کار سودمندی انجام دادهایم. شک نیست که کالبد شناسی بر «آناتومی» و کالبدشکافی بر «دیسکسیون» و بافتبرداری بر «بیوپسی» و آسایشگاه بر «سانا توریم» و خبرگزاری بر «آژانس» و دادسرا بر «پارکه» و گذرنامه بر «پاسپورت» و سازمان بر «ارگانیزاسیون» و کاردار بر «شارژه دافر» و دانشکده بر «فاکولته» و دانشگاه بر «اونیورسیته» برتری دارد. اما اگر این واژهها را وضع نمیکردیم و به جای آنها همان واژههای فرنگی را به کار میبردیم آیا زبان فارسی در معرض خطر جدی قرار میگرفت؟ وقتی که ما ندانیم «سلول» و «اسپوتنیک» و «کامپیوتر» چیست به فرض که آنها را «یاخته» و «ناویز» و «رایانه» بنامیم نه علم ما بیشتر میشود و نه توانایی زبان ما. نباید فراموش کنیم که الفاظ تابع وضع و قرارداد است. پس در نهایت چه فرق می کند برای مفاهیم تازه این لفظ یا آن لفظ را به کار ببریم ؟
تکرار میکنم که ساختن الفاظ تازه برای مفاهیم تازه نه تنها بیفایده نیست، بلکه بنا به دلایل متعدد زبانی و فرهنگی و قومی در مواردی ضروری نیز هست. اما فرهنگستانها و همهٔ موسساتی که به کار وضع لغت پرداختهاند همواره گرفتار دو خیال باطل بودهاند یکی تصور اینکه ورود الفاظ بیگانه لزوماً به بنیان زبان لطمه میزند و دیگر اینکه برای حفظ زبان فارسی همهٔ همت و نیروی ما فقط باید صرف واژهسازی شود.
حتی اگر خط نفوذ الفاظ و ترکیبات بیگانه را امری مربوط به زبان بدانیم و رفع مشکلی را که در حقیقت مشکلی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و تابع اوضاع و احوال سیاسی جهان است از زبانشناسان بخواهیم، نخست باید ببینیم که آیا مسئله فقط به واژگان زبان محدود میشود و آیا تنها با وضع اصطلاحات جدید میتوان با آن مقابله کرد.
غرض از مقالهٔ حاضر، در ضمن جستجوی جوابی برای این دو سئوال، کوششی است به منظور روشن کردن زمینههای پوشیدهتر و نیز پیچیدهتر زبان که اگر در معرض نفود پیاپی زبانهای بیگانه باشد بیم آن میرود که شالودهٔ زبان دستخوش دگرگونی شدید قرار گیرد و دستکم دو نتیجهٔ ناگوار از آن به بار آید: یکی قطع رابطه با سنت فرهنگی به سبب نامفهوم شدن آثار مکتوب بازمانده از گذشته و دیگر اختلال در مهمترین کار زبان که عبارت است از ایجاد ارتباط میان افراد جامعه. بیآنکه بخواهیم مسئله را وخیمتر از آنچه هست جلوه دهیم باید بگوییم که متاسفانه آنچه در این زمان معاینه میبینیم حاکی از بروز این دو پدیدهٔ نگران کننده است.
واژههای عاریتی
اگر از دقایق پیچیدهای که در کتابهای فنی زبانشناسی مطرح میشود صرفنظر کنیم زبان را میتوان به طور کلی دارای سه لایهٔ اصلی دانست که در عین داشتن روابط متقابل با یکدیگر هر کدام نیز اصول و قواعدی مخصوص به خود دارد که آن را از دو لایهٔ دیگر متمایز میکند. این سه لایه عبارت است از :
1) عناصر آوایی، اعم از واجها (یعنی کوچکترین واحدهای صوتی زبان و تقریباً معادل حروف) و پدیدههای دیگر صوتی که آنها را پدیدههای «زبر زنجیری» مینامند (مانند آهنگ جمله، تکیه، بلندی و کوتاهی مصوتها و هجاها و جز اینها).
2) دستور زبان که خود از دو بخش صرف و نحو تشکیل میشود: صرف به بحث از تغییرات صوری ادوات دستوری (مانند نشانههای مفرد و جمع و مذکر و مؤنث و تغییرات پایانی اسماء و افعال و جز اینها) و نحو به مسایل مربوط به ساخت جمله و روابط اجزای جمله با یکدیگر یا به طور کلی قواعد جملهبندی میپردازد.
3) واژگان یعنی مجموع واژههای «قاموسی» زبان (مانند اسمها و فعلها و صفتها و... مستقل از تغییرات صرفی و روابط نحوی آنها) که خود دو وجه مستقل دارد: الفاظ و معانی (معانی واژهها موضوع مبحث جداگانهای به نام «معنیشناسی» است).
لایههای مختلف زبان در برابر نفوذ زبانهای بیگانه واکنش یکسان ندارند. اولاً بعضی از لایهها (و در درون لایهها بعضی از بخشها) بیشتر مقاومند و بعضی کمتر. معمولاً لایه واژگان به سهولت و سرعت تاثیر میپذیرد و، چنانکه دیدیم، واژههای بیگانه را بر حسب نیازهای خود عیناً به وام میگیرد و حال آنکه دستگاه آوایی زبان بسیار مقاوم است، چنانکه زبان فارسی در رابطهٔ هزار و چند صدساله اش با زبان عربی تقریباً هیچ واجی را از این زبان به وام نگرفته است. ثانیاً نفوذ زبان یا زبانهای بیگانه در بعضی از این لایه ها تغییرات سطحی به بار می آورد و در بعضی دیگر تغییرات بنیادی. تغییر واژگان معمولاً تغییری است در حد افزایش و کاهش واحدها، یعنی تغییری کمّی است و حال آنکه تغییر لایههای دیگر، اگر صورت پذیرد، تغییری بنیادی است که باعث دگرگونیهای کیفی در ساخت دستگاه میشود. فیالمثل دستگاه «شمار» در زبان فارسی دو واحد مفرد و جمع بیشتر ندارد. حال اگر، به فرض محال، تثنیه را از زبان عربی بگیرد و به کار ببرد در زبان تغییرات اساسی روی میدهد: اولاً مقولهٔ «اسم» که به دو دستهٔ مفرد و جمع تقسیم میشود (هر اسمی لزوماً یا مفرد است یا جمع) به سه دسته تقسیم خواهد شد ( هر اسمی لزوماً یا مفرد است یا تثنیه یا جمع)؛ ثانیاً جمع که به معنای «دو و بیشتر» است از این پس به معنای سه و بیشتر خواهد بود.
در مرتبهٔ واژگان هرگز چنین تغییرات بنیادی روی نمیدهد. با این همه اگر ورود واژههای بیگانه به انبوه باشد و، مهمتر از آن، اگر هر واژه نه به تنهایی بلکه همراه مشتقات و ترکیبات خود به زبان نفوذ کند ممکن است ساخت واژگان را تدریجاً تغییر دهد و اشتقاق واژهها در زبان وام گیرنده تابع قواعد زبان وام دهنده شود. مثلاً زمانی واژه تحرمز ( به معنای حرامزادگی ) که مصدر جعلی از باب تفعلل است از روی واژهٔ عربی – فارسی حرامزاده در نوشتههای قرن هفتم و هشتم هجری رواج یافت. همچنین در دورهٔ متاخر واژههای نزاکت ( از روی نازک فارسی) و فلاکت ( از روی فلک زدگی ) ساخته شد؛ یا بعضی از واژه های فارسی مانند کفش و زلف و کلاه و مُهر به پیروی از قواعد صرف عربی به صورت صیغهٔ مبالغه کفاش و اسم مفعول مزلّف و مکلا و ممهور درآمد.
چنانکه میبینیم، نفوذ زبانهای خارجی آنجا باعث نگرانی است که دگرگونیهای ساختی به بار می آورد، یعنی در دستور زبان نفوذ کند. زیرا دستور زبان، خاصه صرف، گرچه در برابر تاثیرات خارجی مقاوم است اما شکستناپذیر نیست. بعضی از قواعد دستوری زبان عربی، علاوه بر آنچه در مورد واژگان گفتیم، تاثیرات صرفی دیگری هم در فارسی داشته است. مثلاً امروزه فارسی زبان ناچار است که در کنار نشانههای جمع فارسی، یعنی «ان» و «ها» نشانههای جمع عربی را نیز بیاموزد، از جمله جمع به «ون» مانند اجتماعیون، اشتراکیون، اعتدالیون، روحانیون و جمع به «ین» مانند معلمین، مستشرقین، مورخین، محققین، مترجمین، مسافرین، روحانیین. این شیوهٔ جمع حتی به واژههای فارسی (یا ترکیبات فارسی – عربی) سرایت کرده است، مانند بازرسین و داوطلبین. کاربرد جمع مکسّر عربی را نیز در بعضی از واژههای فارسی میبینیم مانند دهاقین، بساتین، اساتید، دراویش، میادین، رنود و جز اینها. زمانی، در دورهٔ صفویه، حتی توپ و باروت را به اتواپ و بواریت جمع میبستند!
خوشبختانه این قواعد جمع امروز سیر قهقرایی میپیماید و شیوهٔ جمع در فارسی به سادگی نخستین خود ( جمع به «ان» و «ها» ) باز میگردد، جز در مورد جمع به «ات» که دامنهٔ کاربردش نه تنها کاهش نیافته بلکه ظاهراً رو به فزونی است : در کنار واژههای سابق مانند دستورات، دهات، باغات، سفارشات، فرمایشات، نوشتجات، کارخانجات و دهها واژهٔ دیگر، امروزه متاسفانه واژههای تازهای مانند گزارشات، نگارشات،گرایشات هم پیدا شده است.
تاثیر صرف عربی در فارسی به قواعد جمع محدود نمیشود. تنوین قید ساز عربی در بعضی از واژههای فارسی ( یا واژه های عاریتی از زبانهای غربی ) نفوذ کرده است. مانند زباناً، دوماً، سوماً، ناچاراً، گاهاً، تلگرافاً، تلفناً، و نیز حرف تعریف عربی بر سر بعضی از واژههای فارسی درمیآید، مانند حسبالفرمایش، حسبالفرموده، حسبالخواهش. شایعتر از آن استعمال صفت با « های تأنیث » است، حتی همراه موصوفهایی که یا فارسی است یا اگر هم عربی باشد مؤنث نیست، مانند پروندهٔ مختومه، بدهیهای معوّقه، نامههای وارده، رئیس مربوطه. در آغاز تأسیس دادگستری در ایران ناگهان مقدار کثیری اصطلاحات جعلی که از روی قواعد صرف عربی ساخته شده بود وارد فارسی شد، دیری نپایید که خوشبختانه از رواج افتاد، مانند نسوان محترمات، خاتون محترمه، متهمتین مزبورتین.
گَرْتهبرداری
با همهٔ این احوال، رابطهٔ زبان عربی و فارسی در طی قرون به صورت رابطهای « دوستانه » و رویهمرفته زاینده بوده است. گذشته از این، عربی تا جایی که امکان داشته تأثیر خود را در فارسی کرده است و بعید مینماید که در آینده بیش از این تأثیر کند. خطر اصلی اکنون از جانب زبانهای غربی است، آنهم نه در زمینهٔ واژههای عاریتی، بلکه در زمینهای دیگر. برای روشن شدن مطلب، نخست اشارهٔ دیگری به بعضی از مفاهیم زبانشناسی میکنیم.
بحث ما تا اینجا در زمینهای بود که در زبانشناسی به آن «وام گیری» میگویند. اما وامگیری دو صورت کاملاً متمایز دارد. صورت نخست وامگیری آشکار و تقریباً آگاهانه است که همان « الفاظ دخیل » یا « واژههای عاریتی » باشد ( معادل emprunt فرانسه و loanword در انگلیسی ). در این باره در زبان فارسی بحثهای بسیار کرده و کتابهای نسبتاً فراوانی، خاصه در گزارشهای مربوط به برنامهریزی و واژههای نوساختهٔ فرهنگستانها، نوشتهاند. صورتِ دیگرْ پدیدهٔ بسیار پوشیدهتر و پیچیدهتری است که کمتر مورد توجه ادیبان و حتی زبانشناسان قرارگرفته است. این پدیده را به فرانسه و انگلیسی calque مینامند و ما اصطلاح « گرتهبرداری » یا « رو گرفت » را به ازای آن پیشنهاد میکنیم.
در گرتهبرداری، به خلاف واژههای عاریتی، دیگر عین کلمه را از زبان خارجی نمیگیرند، بلکه صورت ترکیبی کلمات یا اصطلاحات را به اجزای سازندهاش تجزیه میکنند و به جای هر کدام از این اجزاء، معادلی راکه از پیش در زبان وامگیرنده موجود است میگذارند، مانند سیبزمینی که به اصطلاح فرانسوی pomme de terre به کار رفته است. دو واژهٔ سیب و زمینی و نیز کسرهٔ اضافهٔ میان آنها قبلاً در زبان فارسی موجود بوده و به کار میرفته، ولی از ترکیب آنها معنای تازهای برای نامیدن شیء تازهای حاصل شده است.
گرتهبرداری از اصطلاحات و ترکیبات
اصطلاحات و ترکیبات بیگانه به دو صورت در زبان وارد میشود. یکی به صورت عینی یعنی به شیوهٔ واژههای عاریتی، مانند صعبالعبور، مرضیالطرفین، دفعالوقت، طرداًللباب، لاتعدولاتحصی، یدرک ولایوصف، مطلقالعنان، متکلم وحده، الی غیرالنهایه و دهها ترکیب دیگر که از قرنهای پیش از زبان عربی به عاریت گرفته شده است. در یک قرن اخیر از زبانهای غربی نیز مقدار کثیری اصطلاحات و ترکیبات خارجی عیناً وارد فارسی شده است، مانند کارت پستال، کلی پستال، کودتا، کوردیپلماتیک، گاردن پارتی، پیک نیک، ارکسترسمفونیک، سینماسکوپ، تهدانسان، آلامد، و خاصه در بعضی از رشتههای علوم، مانند شیمی، ورود آنها به انبوه بوده است: کلروردوسدیم، سولفات دوسود، اسید سولفوریک، اسید آمینه، نیتروگلیسیرین...
صورت دیگر، چنانکه گفتیم، گرته برداری است. در این مورد گرتهبرداری در حقیقت ترجمهٔ لفظ به لفظ است و بنابراین عبارت خارجی کم و بیش با حفظ ترتیب اجزای خود وارد زبان میشود، مانند اصطلاحات زیر که از نیم قرن پیش تدریجاً در فارسی رایج شده است:
راه آهن معادل chemin de fer فرانسوی
زیردریایی معادل sous – marin فرانسوی
ستونهای زرهی معادل colonnes blindees فرانسوی
بادام زمینی معادل ground nut انگلیسی
آسمانخراش معادل sky – scraper انگلیسی
مرد قورباغهای معادل frogman انگلیسی
پیش ساخته معادل prefabrique فرانسوی
پیش آگهی معادل preavis فرانسوی
پیشداوری معادل prejudge فرانسوی
مغزشویی معادل brain washing انگلیسی
پردهٔ آهنین معادل iron curtain انگلیسی
نیروی انسانی معادل man – power انگلیسی
و صدها اصطلاح دیگر...
این مثالها، چنانکه پیداست، ساخت ترکیبی خود را عیناً وارد زبان کرده است. حال اگر این ساخت مطابق قواعد زبان وام گیرنده باشد، چنانکه بادامزمینی نه از ترتیب اجزای الگوی انگلیسی خود ( که در حقیقت « زمین بادام » است ) بلکه از قاعدهٔ ترکیببندی فارسی پیروی کرده است، اشکالی به بار نمیآورد و اهل زبان به آسانی آن را میپذیرند. ادیبان و « زبانمداران » نیز نه تنها برآن صحه میگذارند بلکه این شیوه را حتی بهترین راه مبارزه با هجوم الفاظ خارجی میدانند. اما این گروه در برابر بعضی از ترکیبها مقاومت میکنند و مثلاً ساخت اصطلاحات برای همیشه ( معادل pour toujours فرانسوی ) و همزیستی ( معادل coexistence فرانسوی ) را خلاف قواعد زبان فارسی میشمارند و معتقدند که استعمال حرف اضافهٔ برای پیش از همیشه جایز نیست و به جای آن باید یا همان قید همیشه به تنهایی یا ترکیب تا ابد به کار رود و همزیستی اگر به صورت با همزیستی میبود محملی میداشت و حذف حرف اضافهٔ با در اینجا خلاف قاعده است.
به عقیدهٔ نگارنده گرچه این ایرادات رویهمرفته وارد است اما برای همیشه معنایی جز معنای همیشه دارد و تا ابد را نیز همه جا نمیتوان به جای آن به کار برد و حذف حرف اضافهٔ با از همزیستی به حکم قانون « اقتصاد زبان » و به حکم موارد مشابه و متعدد حذف حرف اضافه در فارسی، ناروانیست.
با این همه، نمونههای دیگری هست که در درستی ساخت آنها حقاً میتوان شک کرد، مانند حمامگرفتن و درسگرفتن که کاربرد فعل گرفتن با آنها نه تنها از نظر استعمال فارسی زبانان نادرست مینماید، بلکه اگر هم معنایی از آن برآید « در دست گرفتن » است، گذشته از اینکه به جای این دو اصطلاح به آسانی میتوان حمامکردن ( یا استحمام کردن ) و درسآموختن را به کاربرد ( درس گرفتن گاهی، بر اثر اشتباه در ترجمه، به جای عبرت گرفتن به کار میرود ).
در این مقالهٔ کوتاه قصد آن نداریم که این قبیل ترکیبهای نادرست را که متأسفانه روز به روز بیشتر میشود شمارش کنیم. فقط پارهای از آنها را در زیر شاهد مثال میآوریم و به چند دلیل پرهیز از استعمال آنها را توصیه میکنیم: اولاً ترکیب اجزای آنها از نظر واژگان فارسی نامستعمل و از نظر دستوری غالباً نادرست است، ثانیاً معنایی که از جمع معانی اجزاء به دست میآید غالباً غیر از معنایی است که میخواهند از کل آنها افاده کنند، ثالثاً ( و مهمتر ) همهٔ این ترکیبها معادلهای مفهومتر و حتی رایجتری در فارسی دارد که ما را از استعمال آنها بینیاز میکند ( به شرطی که از مختصری کوشش فکری دریغ نورزیم ):
- در جریان قراردادن ( یا گذاشتن ). روزی چند بار از رادیو میشنویم: « اینک شما را در جریان خبرهای این ساعت قرار میدهیم.» این ترکیب که عیناً از روی اصطلاح فرانسوی mettre au courant گرته برداری شده است به شرطی میتواند معنی داشته باشد که بخواهیم اخبار را با آب رودخانه یا سیلاب تشبیه کنیم و شنوندگان را به دست آن بسپاریم! البته این معنی مورد نظر گوینده نیست و بطور ساده میخواهد بگوید: « شما را از آخرین خبرهای این ساعت آگاه میکنیم » یا « آخرین خبرهای این ساعت را به شما اطلاع میدهیم » یا حتی «... به اطلاع ( یا آگاهی ) شما میرسانیم ».
- اتوبوس گرفتن ( از روی الگوی prendre un autobus فرانسوی ). ظاهراً به قیاس درشکهگرفتن یا تاکسی گرفتن میتوان این اصطلاح را هم به کار برد و حال آنکه گرفتن در دو اصطلاح اخیر به معنای « ( دربست ) کرایه کردن » است و معمولاً کسی هنگام سوارشدن در اتوبوس آن را کرایه نمیکند. مقصود از آن سوار اتوبوس شدن است.
- روی کسی حساب کردن. این ترکیب که بر گرتهٔ compter sur فرانسوی و to count on انگلیسی ساخته شده چنان رواجی یافته است که حتی گاهی در کوچه و بازار میشنویم: «من روی شما حساب میکنم.» این جمله در صورتی معنی دارد که گوینده بر پشت یا دوش مخاطب خود سوار شود و عملیات جمع و تفریق را با چرتکه یا کاغذ و قلم انجام دهد! اما مقصود گوینده این است که « من به امید (یا پشتگرمی) شما هستم».
- بیتفاوت ( بر گرتهٔ indifferent فرانسوی و انگلیسی ). مثلاً میگویند: «فلانی به مسائل سیاسی بیتفاوت است.» از این جمله در فارسی هیچ معنایی برنمیآید. به جای بیتفاوت بهآسانی میتوان گفت بیاعتنا و گاهی بیعلاقه.
- چرا نه؟ (از روی pourquoi pas فرانسوی و why not انگلیسی). مثلاً در جواب این سؤال « امشب از خانه بیرون نمیروی؟» میگویند: « چرا نه؟ » حتی ممکن است جملهٔ نخست استفهامی نباشد: «میدانم تو امشب از خانه بیرون میروی» و باز هم مخاطب جواب دهد: «چرا نه؟» ( عبارت مضحک « چرا که نه؟ » هم گاهی شنیده شده است!) در زبان فارسی در جواب هر دو جمله بطور طبیعی گفتهاند و هنوز هم میگویند: « چرا نروم؟»
- نقطهنظر ( از روی point de vue فرانسوی و point of view انگلیسی ). ظاهراً در فارسی بیمعنی است. مولوی و دیگران در گذشته نظرگاه را کم و بیش به همین معنی به کار بردهاند. امروز هم میتوانیم همین را به کار ببریم یا، اگر فارسی سره را ترجیح میدهیم، به جای آن بگوییم دیدگاه.
- مورد سؤال ( یا زیر سؤال ) قراردادن ( از روی mettre en question فرانسوی ). این اصطلاح در سالهای اخیر رایج شده است و ظاهراً به نظر میآید که به قیاس افعال مرکب فارسی و به پیروی از شیوهٔ درازنویسی ( مثل استعمال به مورد اجرا گذاشتن به جای اجرا کردن ) ساخته شده باشد. در این صورت معنای آن « سؤال کردن » یا « پرسیدن » است. ولی از آن اصطلاح چنین معنایی اراده نمیشود، بلکه مقصود از آن ( کسی را ) مؤاخذه کردن است یا ( در چیزی ) شک کردن یا اگر به درازنویسی علاقهمند باشیم ( چیزی را ) مورد تردید قراردادن.
- خودکفایی ( از روی self – sufficiency انگلیسی و autosuffisance فرانسوی ) و مشتق آن خودکفا. « کفایت » عربی بر طبق قاعدهٔ صفتسازی در فارسی ممکن است « کفایی » شود ( مانند « تجارت » و « تجاری »، اما « کفا » معلوم نیست برطبق چه قاعدهای ساخته شده است. به جای آنها در فارسی میتوان گفت ( چنانکه پیش از پیدا شدن این دو ترکیب نیز میگفتهاند ): خود بسندگی و خودبسنده.
- بیش از یک بار (از روی plus d'une fois فرانسوی ). این اصطلاح که در نوشتهها بیشتر و در زبان محاوره به ندرت به کار میرود در فارسی فقط میتواند به معنای « دوبار » یا در نهایت « سهبار » باشد. ولی الگوی فرانسوی آن « بارها » معنی میدهد و بر اثر اشتباه در ترجمه رایج شده است. مثلاً وقتی که میگویند « من بیش از یک بار این نکته را تذکر دادهام » مقصود این است که « بارها آن را تذکر دادهام ». جملهٔ زیر در یکی از شمارههای نشردانش دیده شد: « بیش از یک کتاب دراین باره نوشته شده است » و غرض از آن این است: « کتابها در این باره نوشته شده است.»
- بستگی دارد ( از روی ca depend فرانسوی و it depends انگلیسی ). این اصطلاح نادرست در چند سال اخیر از نمایشهای رادیو و تلویزیون و فیلمهای دوبله به سرعت در زبان مردم افتاده و اکنون گسترش حیرتآوری یافته است. به گمان من رواج آن را باید ناشی از تنبلی فکری دانست، زیرا در فارسی به جای آن، بر حسب موارد مختلف، جملههای مختلف میگفتهاند و هنوز هم میگویند: تا ببینم، تا ببینیم، تا چه پیش آید، تا خدا چه خواهد، تا چطور باشد و حتی گاهی فرق میکند.3
- خدای من! این تعبیر در فارسی معمول نبوده و در سالهای اخیر از روی ترجمهٔ لفظ به لفظ mon Dieu! فرانسوی و my God! انگلیسی شایع شده است. به جای آن در فارسی رایج خدایا و در تداول عام خدا جان یا خدا جانم میگویند. این نوع گرتهبرداری را بویژه در اصطلاحات نظامی میبینیم که تقریباً همهٔ آنها بر گرتهٔ زبانهای بیگانه ( غالباً فرانسوی ) ساخته شده است. از میان همهٔ آنها آتش گشودن را مثال میآوریم که ترجمهٔ لفظ به لفظ ouvrir le feu فرانسوی و to open fire انگلیسی است. اما آتش، حتی در مقام تشبیه، قابل گشودن نیست و به جای آن در فارسی میگویند : آتش کردن یا شلیک کردن یا تیراندازی کردن.
در پایا این قسمت به یک اصطلاح دیگر که در سالهای اخیر رواج روز افزون یافته است و گویا مروج آن دانشجویان از فرنگ برگشته بودهاند اشارهای میکنم:
در رابطه با یا در ارتباط با که به جای دربارهٔ به کار میرود. حرف اضافهٔ مرکب دربارهٔ ( که به جای آن در قدیم اندر و سپس در میگفتهاند و از قرن هفتم – هشتم هجری به بعد، ظاهراً برای احتراز از ابهام و تعدد معانی این لفظ، مبدل به دربارهٔ شده است ) در فارسی سرنوشت دردناکی داشته است که علت آن بر نگارنده معلوم نیست. از یکی دو قرن پیش، ترکیبهای فارسی – عربی متعددی تدریجاً به جای آنها متداول شد، مانند درباب، درخصوص، راجع به، نسبت به و جز اینها. سپس ظاهراً برای طرد لفظ عربی موجود در این ترکیبها، ناگهان در پیرامون نمیدانم از کدام گوشه سر برکشید. اما در پیرامون دقیقاً به معنای دربارهٔ نیست. مثلاً « در پیرامون مسئلهای بحث کردن » یعنی « در حول و حوش آن ( و نه در خودِ آن ) بحث کردن ». اکنون چند سالی است که در رابطه با یا در ارتباط با (ظاهراً از روی اصطلاح انگلیسی in relation to) باب شده است و در این رابطه و در این ارتباط را هم به دنبال خود یدک میکشد. حتی عبارات مضحکی نظیر این جمله بارها شنیده شده است: « در رابطه با ارتباط وزارت امور خارجه با کشورهای غربی... » به جای آنها میتوان دربارهٔ یا در این باره را به کار برد یا در بسیاری از موارد بهکلی آن را از جمله حذف کرد، مانند این جمله : « در این رابطه باید بگویم که... »4
گرته برداری معنایی
بعضی از صاحبنظران معتقدند که هیچ زبانی را نمیتوان به زبان دیگر ترجمه کرد، زیرا هیچ واژهای در هیچ زبانی معادل همانندی در زبان دیگر ندارد. مثلاً واژهٔ نان فارسی و bread انگلیسی را که معادل آن شمرده میشود در نظر بگیرید. چنین مینماید که معنای یکی با معنای دیگری کاملاً یکسان باشد. اما اگر دقیق شویم میبینیم که میان آنها تفاوت اساسی هست. زیرا تصویر ذهنی فارسی زبانان از نان عبارت است از: جسم پهن و نازک و غالباً گردی که در مجاورت شعلهٔ آتش برشته میشود و پوسته و مغز آن تقریباً تفاوتی با یکدیگر ندارد. حال آنکه تصویر ذهنی انگلیسی زبانان از bread عبارت است از: جسم ضخیم و متورم و غالباً درازی که در محفظهای پرحرارت از نوع تنور، ولی به دور از شعلهٔ آتش، پخته میشود و پوسته و مغز آن کاملاً با یکدیگر متفاوت است. با این همه اگر دقیقتر شویم میبینیم که این دو واژه با یکدیگر وجوه اشتراک بسیار هم دارند: اولاً مادهٔ هردو گندم یا یکی از انواع حبوبات است، ثانیاً هر دو به صورت پخته یا برشته ( ولی نه به صورت خام ) مصرف میشوند، ثالثاً در خاصیت و مزه و بو و دیگر صفات تقریباً یکساناند، رابعاً پایهٔ اصلی غذای اهل هر دو سرزمیناند، خامساً در آداب سفره و رسوم فرهنگی و گذشتهٔ تاریخی هر دو سرزمین تقریباً نقش یکسان دارند... و جز اینها. پس میبینیم که وجوه اشتراک در آنها بیش از وجوه افتراق است و همین کافی است که یکی را معادل دیگری بدانیم و در ترجمه به جای یکدیگر به کار ببریم.
مجموع خصوصیات معنایی یک واژه ( اعم از معنای حقیقی و معنای مجازی و معنای ضمنی و معانی عاطفی همراه آنها ) « حوزهٔ معنایی » آن واژه نامیده میشود. اگر حوزهٔ معنایی را به صورت دایره نشان دهیم میتوانیم وجوه اشتراک و وجوه افتراق این دو واژه را در شکل زیر تصویر کنیم ( قسمت متداخل دایرهها نشان دهندهٔ اشتراک معنایی آنهاست):
حال واژهٔ فارسی دگمه و معادل فرانسوی آن bouton را در نظر بگیرید. حکم اینها نیز حکم همان دو واژهٔ قبلی است، یعنی حوزهٔ معنایی آنها وجوه اشتراک و افتراقی با یکدیگر دارد. در عین حال، واژهٔ bouton به معنای دیگری نیز به کار میرود که، با حفظ وجوه اشتراک و افتراق خاص خود، معادل واژهٔ غنچه در فارسی است. اما در فارسی نه غنچه را میتوان به جای دگمه به کار برد و نه دگمه را به جای غنچه، بنابراین حوزهٔ معنایی این دو واژه فارسی کاملاً از یکدیگر جداست:
بر همین وجه در خود زبان فرانسه، حوزهٔ دو معنای مختلف bouton نیز، با وجود اشتراک لفظ، از یکدیگر جداست:
حال اگر نویسندهٔ کتابی در گیاهشناسی به زبان فارسی احیاناً لفظ دگمه را به جای غنچه به کار ببرد، هر چند که در ذهنش دگمه به همان معنای غنچه باشد، خوانندگان کتاب را سر در گم خواهد کرد، از آن رو که اهل زبان فارسی میان معنای این دو لفظ فرق میگذارند و هرگز از یکی معنای دیگری به ذهنشان متبادر نمیشود. میتوان گفت که چنین نویسندهای، در حقیقت امر، از واژهٔ فرانسوی bouton گرتهبرداری معنایی کرده و معنای لفظ دگمه را بر معنای لفظ غنچه تعمیم داده است.
البته مثال فوق یک نمونهٔ اغراقآمیز است که وقوع آن در کتابهای جدی بعید مینماید. با این همه، اگر در بسیاری از ترجمههای موجود فارسی دقت کنیم نمونههای بسیاری از این نوع گرتهبرداری معنایی ( و در حقیقت خلط معانی ) را مشاهده خواهیم کرد. متأسفانه بعضی از آنها به کتابهای تألیفی و حتی به زبان گفتار نیز راه یافته است.
پس از انقلاب که بسیاری از دانشجویان و جوانان تحصیل کرده عاقبت توانستند از کشورهای خارج به ایران مراجعت کنند مقدار کثیری از این گرتهبرداریهای معنایی را همراه خود سوغات آوردند. گاهی که من در بحث آنها شرکت میکردم پارهای از عبارتها و جملههایی را که میگفتند هیچ در نمییافتم. مثلاً میشنیدم که میگویند: « فلانی با فلان حزب شکسته است » و از خود میپرسیدم که «با حزب شکستن» به چه معنی است؟ اما چون بار دیگر شنیدم که میگویند: «فلان کس با من شکست» پیش خود گفتم که شاید « شکستن » را به جای اصطلاح عامیانهٔ «جناغ شکستن» بهکار میبرند. جر اینکه «جناغ شکستن» دلالت بر دوستی و یگانگی میکند، ولی فحوای کلام آنها حکایت از جدایی و بیوفایی میکرد. تا روزی که سرانجام عبارت آنها را در ذهن خود به عبارت خارجی ترجمه کردم و متوجه معنای آن شدم: فعل to break انگلیسی و rompre فرانسوی به معنای « شکستن » است، اما همراه حرف اضافهٔ « با » ( به انگلیسی with و به فرانسه avec ) تغییر معنی میدهد و به حوزهٔ معنایی دیگری میرود که معادل « قطع رابطه کردن » است. در حقیقت اگر آنها زبان مادری خود را فراموش نکرده بودند یا اگر اندکی کوشش فکری میکردند به صرافت طبع میتوانستند بگویند: «فلانی از فلان حزب بریده است » یا «فلان کس از من بریده است»!5
نمونهها بسیار است و در واقع بعضی از مثالهایی که در بخش گذشته آوردیم از همین مقوله بود. مثلاً وقتی که به جای آتشکردن میگوییم آتش گشودن معنایی به گشودن میدهیم که خاص زبان خارجی است و همان قدر از معنای گشودن فارسی به دور است که معنای دگمه از غنچه. اینجا نیز قصد نداریم که فهرست گرتهبرداریهای معنایی را در فارسی به دست دهیم. فقط در زیر چند نمونهٔ رایج را منباب مثال ذکر میکنیم:
- نرخ در فارسی به معنای « بهای کالا در مظنهٔ رایج بازار » است و از این لحاظ معادل است با taux در فرانسه و rate در انگلیسی. مثلاً وقتی میگویند « نرخ دلار چقدر است؟» یعنی « امروز دلار را در بازار به چه قیمت معامله میکنند؟»
بنابراین اگر در جایی بخوانیم: « نرخ تولید کتاب بسیار بیشتر از آن است که بتوان همهٔ کتابها را تهیه کرد و در کتابخانه نگهداری کرد.» فقط میتوانیم این معنی را از آن استنباط کنیم: « امروز قیمت خرید کتاب چنان گران است که دیگر کسی نمیتواند همهٔ کتابها را بخرد و در کتابخانهٔ خود بگذارد.» اما مقصود نویسنده ابداً این نیست، بلکه میخواهد بگوید: « میزان ( یا سرعت ) تولید کتاب چنان است که دیگر نمیتوان همهٔ کتابها را در قرائتخانههای عمومی گردآوری کرد.» این معنای دوم taux و rate از معنای « نرخ » کاملاً جداست و در اغلب موارد به ازای آن در فارسی میتوان میزان را به کار برد. متأسفانه این استعمال غلط از کتابهای اقتصاد و از کلاسهای دانشگاه به بیشتر کتابها و مقالهها راه یافته است.
- رنج بردن. اگر بگوییم: « فلانی از فشار خون رنج میبرد » این جمله وقتی معنای درست دارد که فلانی واقعاً و عملاً رنجی جسمی یا روحی از بابت فشار خوت حس کند. اما معمولاً غرض این است که « فلانی مبتلا به فشار خون است ». این معنای رنج بردن در حقیقت گرتهبرداری از souffrir فرانسوی و to suffer انگلیسی است که به دو معنای تقریباً متفاوت به کار میرود: 1) « رنج بردن »، 2) « مبتلا بودن » یا « دچار بودن ». حتی گاهی جملههای مضحکی نظیر این دیده شده است: « این کتاب از بینظمی عجیبی رنج میبرد.»
- بشریت. بارها عباراتی نظیر اینها را شنیده یا خواندهایم: «تاریخ بشریت» یا «پیشرفت بشریت نتیجهٔ کوشش جمعی همهٔ افراد است» یا «هریک از جوامع در تمدن بشریت سهمی بر عهده داشته است». بشریت در فارسی فقط میتواند به معنای «انسانیت» یا «طبیعت بشری» باشد، اما مراد گویندگان یا نویسندگان جملههای فوق «تاریخ انسانیت» و «پیشرفت طبیعت بشری» و «تمدن طبیعت بشری» نیست، بلکه «تاریخ بشر» و «پیشرفت بشر» و «تمدن بشر» است. این معنی عیناً از روی humanite فرانسوی و humanity انگلیسی گرتهبرداری شده است. در زبانهای فرانسه و انگلیسی بعضی از « اسماء معنی » در عین حال به معنای همهٔ افراد گروهی است که آن اسم معنی در موردشان صدق میکند. مثلاً واژهٔ jeunesse فرانسوی و youth انگلیسی هم به معنای « جوانی » است و هم به معنای « همهٔ افرادی که دارای این خصیصهاند ( = جوانان ). پس humanite و humanity دو معنی دارد: 1 ) « بشریت »، 2 ) « افراد بشر » یا بطور سادهتر « بشر ». همچنین است روحانیت که در فارسی فقط میتواند به معنای « معنویت » یا « خصوصیت کسی که به امور روحانی میپردازد » باشد و نه به معنای « روحانیان ». بنابراین « روحانیت مبارز » به معنایی که این روزها رواج یافته است گرتهبرداری معنایی از زبانهای فرنگی است.
- برخوردار بودن. این اصطلاح در فارسی فقط میتواند در مورد امور مستحسن به کار رود، مانند « فلانی از سلامت روحی و جسمی برخوردار است » یا « این نویسنده از شهرت جهانی برخوردار است» یا « این خانه از چشمانداز زیبایی برخوردار است ». بنابر این همچنان که نمیتوانیم بگوییم: «این خانه از چشمانداز زشتی برخوردار است» حق نیست بگوییم: «در جبههٔ... آتش توپخانه از شدت بیشتری برخوردار بود » مگر اینکه آتش جنگ را امر پسندیدهای بدانیم. ( تهیهکنندگان اخبار رادیو که بارها این جملهٔ اخیر را در دهان گویندگان گذاشتهاند اگر مبتلا به بیماری درازنویسی نمیبودند به آسانی میتوانستند به جای آن بگویند: « آتش توپخانه شدت بیشتری داشت.» این اصطلاح که ظاهراً ترجمهٔ jouir فرانسوی یا to enjoy انگلیسی است امروزه در فارسی بجا و بیجا بهکار میرود و گاهی به جملههای واقعاً بیمعنی و مضحکی میانجامد مانند این جمله که چندی پیش در برنامهٔ کودکان از رادیو شنیده شد: «باید کاری انتخاب کنیم که از نقصهای کمتری برخوردار باشد.»
- بهادادن. از چند سال پیش، ظاهراً با ورود دانشجویان از فرنگ برگشته، ناگهان این اصطلاح که نمیدانم از کدام واژهٔ خارجی گرفته شده است (گویا ترجمهٔ to appraise انگلیسی باشد ) به معنای « ارج گذاشتن » و « اهمیت دادن » رواج حیرتآوری یافته است. مثلاً میگویند و مینویسند: «ما به تکامل تاریخی بشر بها میدهیم» یا «نباید به سخن یاوهگویان بها داد». در کنار این اصطلاح، پربهادادن و کمبهادادن نیز مطلقاً یاوه و بیمعنی است در زبانها افتاده است. مثلاً میگویند: «هنرمندان به ابداع و ابتکار پربها میدهند» و حال آنکه میتوانستند مثل همهٔ مردم معمولی فارسی زبان بگویند: «به ابداع و ابتکار اهمیت میدهند.» بهادادن در فارسی فقط به معنای « قیمت را پرداختن » است و نمیتواند به این معانی به کار رود.
از زمانی که ترجمه از زبانهای اروپایی به فارسی رواج یافت، یعنی کم و بیش از یک قرن پیش، بعضی از گرتهبرداریهای معنایی در زبان فارسی عمیقاً نفوذ کرده و چنان در آن جا گرفته است که شاید کمتر کسی، حتی در میان فضلا و محققان، آگاه باشد که این معانی جدید قبلاً در زبان نبوده است. سخن بر سر این نیست که حالا باید بیاییم و اینها را از زبان بیرون برانیم. فقط برای آگاهی صاحبنظران، یک مورد را مثال میآورم و آن فعل بایستن است. در فارسی امروز، این فعل به سه معنی به کار میرود:
1) برای بیان شایستگی یا ضرورت عقلی، معادل «شایسته بودن»: «تو با این سن و سال باید شعورت از این بیشتر باشد»، « باید به او خبر بدهم، چون بیانصافی است که تا شب منتظر ما بماند».
2) برای بیان اجبار یا ضرورت خارجی، معادل « موظف بودن » یا « ناچار بودن » : « او باید خانهاش را بفروشد، چون خیلی بدهکار است »، « من باید این کار را سر موعد تحویل بدهم و الّا قرارداد خود بخود باطل تلقی میشود».
3) برای بیان احتمال: «احمد باید اینجا باشد، چون زن و بچهاش را من دیدم»، «چون صبح ساعت هشت حرکت کرده باید تا ظهر پیدایش بشود»، «باید بیرون باران بیاید، چون همه چتر دستشان است».6
همین معنای سوم است که، به عقیدهٔ نگارنده، از زبانهای فرنگی گرفته شده است. در این معنی به جای باید میتوان گویا و احتمالاً و ظاهراً یا کلمات مترادف آنها را گذاشت ( البته با تغییر وجه التزامی فعل جمله به وجه اخباری ) : « احمد ظاهراً اینجاست، چون زن و بچهاش را من دیدم.» فعل devoir در فرانسه و must در انگلیسی به چند معنی به کار میرود که بعضی از آنها معادل همین سه معنی است. دو معنای اول و دوم قبلاً در زبان فارسی موجود بوده است، ولی معنای سوم را تا جایی که نگارنده جستجو کرده در نوشتههای قدیم فارسی تا حدود یک قرن پیش نیافته است. این معنای اخیر به تبع دو معنای دیگر از زبان فرانسه و انگلیسی نخست وارد ترجمهها شده و سپس در زبان گفتار نفوذ کرده است. شاید از این بابت غبنی نباشد، جز اینکه در بعضی موارد ابهام معنایی پدید میآید. مثلاً « احمد باید اینجا باشد » دقیقاً معلوم نیست که به چه معنی است : آیا احمد لازم است که در اینجا باشد؟ یا ظاهراً اینجاست؟ البته دنبالهٔ جمله، در مثال ما، ابهام را بر طرف میکند، ولی جملههایی هست که ابهام در آنها باقی میماند.
گرتهبرداری معنایی چون غالباً به شیوهٔ پوشیده و تقریباً بیاطلاع اهل زبان عمل میکند گاهی ممکن است زیانهایی جبران ناپذیر به بار آورد. خطر آن را نباید از نوع خطر عاریتی دانست، زیرا اگر دامنهٔ نفوذش گسترش یابد ممکن است باعث آشفتگی مفاهیم شود و اهل زبان از فهم سخن یکدیگر عاجز بمانند، چنانکه از فهم بسیاری از نوشتههای امروز عاجزند.
گرتهبرداری نحوی
پایهٔ زبان بر نحو است. دو زبان را وقتی میتوان متفاوت دانست که نحو آنها متفاوت باشد حتی اگر واژگانشان به یکدیگر بماند (مانند فارسی و اردو). بنابر این اگر تغییراتی در نحو زبان روی دهد شالودهٔ آن زبان تغییر میکند.
امروز زیانبارترین تأثیر زبانهای بیگانه را در نحو فارسی میتوان دید. البته این تأثیر هنوز به جایی نرسیده است که در شالودهٔ زبان تغییر اساسی ایجاد کند، ولی اگر خطری باشد در همین جاست. و ما نخستین آثار این تغییر را با نگرانی مشاهده میکنیم. جملههایی مانند جملههای زیر که بر گرتهٔ زبانهای غربی ساخته شده است و در نوشتههای این روزگار و رادیو و تلویزیون فراوان دیده و شنیده میشود مؤید این نگرانی است:
- تکنولوژی میرود که چهرهٔ کرهٔ زمین را بکلی دگرگون سازد. (به جای: تکنولوژی نزدیک است که... )
- تو مرا نمیفهمی ( به جای : تو حال مرا یا حرف مرا نمیفهمی).
- یک مسلمان نمیتواند معتقد به مسلک اشتراکی باشد ( مفهوم عبارت نیازی به « یک » ندارد، زیرا مسلماً دو مسلمان یا سه مسلمان نیز نمیتوانند معتقد به مسلک اشتراکی باشند ).
- بعضی معتقدند که دنیای بیرونی وجود ندارد و این ذهن ماست که همه چیز را میآفریند ( در فارسی نیازی به استعمال واژهٔ « این » نیست و این نوع جملهبندی بر سیاق فرنگی است ).
- کودک توپ را پرتاب کرد. توپ به دیوار خورد تا به سوی کودک باز آید ( به جای... توپ به دیوار خورد و به سوی کودک باز آمد ).
- این فلاسفه رشد جنینی را به عنوان مظهر تکامل در طبیعت تلقی میکنند («بهعنوان» و مترادفهای آن از قبیل « چون » و « همچون » و « به منزلهٔ » و «منحیث» غالباً در جمله زاید است، چنانکه در همین جمله).
- من روی این کار خیلی وقت گذاشتهام (به جای: من برای این کار خیلی وقت صرف کردهام).
- ما به تکامل جهان باور داریم (به جای: ما تکاملِ جهان را باور داریم، یا: ما به تکامل جهان معتقدیم).
- به اندازه کافی کار دارم که فرصت دیدن او را نداشته باشم ( به جای : آن قدر کار دارم که فرصت نمیکنم او را ببینم ).7
گرتهبرداری نحوی، چنانکه از این مثالها بر میآید، بر ساخت جمله وارد میشود و شیوهٔ آن را تغییر میدهد. بر اثر همین گرتهبرداری است که امروزه بسیاری از حرف اضافهٔ فارسی به جای یکدیگر به کار میرود و حتی حروف تازهای در زبان پدید میآید و مفعولهای بیواسطه و بواسطه درهم میآمیزند و جای فعل و فاعل و مفعول عوض میشود و گاهی وجه اخباری به جای وجه التزامی میآید ( یا بالعکس ) و جملههای پیرو بر سیاق زبانهای خارجی اما آشفتهوار به جملهٔ پایه میپیوندند. این دگرگونی ساختاری اگر همچنان ادامه یابد بیم آن هست که به نامفهوم شدن زبان بینجامد، خاصه آنکه گرتهبرداری نحوی نیز مانند گرتهبرداری معنایی غالباً به شیوهٔ پنهان و پوشیده عمل میکند. من باب مثال، فعل اندیشیدن یا فکر کردن را امروزه عادت کردهایم که همیشه با حرف اضافهٔ « به » به کار ببریم : « من به تو فکر میکنم» یا « هرچه به این مسئله میاندیشیم جوابی نمییابیم.» اما استعمال حرف اضافهٔ «به» در این مورد عیناً گرتهبرداری از زبانهای غربی است و زمان ورود آن به آغاز آشنایی فارسی با زبانهای فرنگی میرسد.
در این مقالهٔ مختصر فرصت و مجال آن نیست که به همهٔ جوانب این مسئله بپردازیم. فقط یک مثال دیگر از حرف اضافهای که این روزها دیگر شیوع عام یافته است میآوریم. هنگامی که نخستین مترجمان آثار فرنگی در دورهٔ قاجاریه به حرف اضافهٔ contre فرانسوی ( و سپس against انگلیسی ) برخوردند درماندند که آن را چگونه به فارسی برگردانند ( زیرا آنها نیز در آغاز، ظاهراً به شیوهٔ ترجمهٔ آیات قرآنی و احادیث، بنای کار را بر ترجمهٔ لفظ به لفظ گذاشته بودند ) تا روزی که مترجمان واژهٔ علیه ( و متضاد آن له ) را از لابلای متون عربی بیرون کشیدند و به گمان خود مشکل را گشودند. از آن زمان : علیه و برعلیه و له و بهله با سرعت روزافزون در نوشتهها رواج یافت و از آنجا به زبان مردم کوچه و بازار سرایت کرد. ملکالشعرای بهار در این باره نوشته است:
فراموش نکردهام که در آغاز مشروطه که من بیست ساله بودم و تا اندازهای به زبان فارسی و عربی آشنا، روزی کسی یکی از جراید تهران را میخواند و رسید به کلمهٔ برعلیه و مخلص ابداً ملتفت معنی آن نشدم و یاد دارم که حضّار و آن خوانندهٔ جریده مدتها بر سر کلمه بحث میکردند که چه باید باشد و یکی میگفت گویا علیّه ( به تشدید « یا » خوانده بود ) مراد دولت علیّهٔ عثمانی است!8
و ملک الشعرا بهار حتی میگوید: « خدا عمر دهد کسی را که از نوشتن این دو لفظ رکیک دست نگاه بدارد!»
نخستین مترجمان آثار فرنگی و جانشینانشان در دورههای بعد حق بود که لحظهای با خود بیندیشند که مفاهیمی چون «جنگیدن» و «مبارزه کردن» و «مقاومت کردن» فقط در عصر جدید مصداق ندارد و گذشتگان که لابد با این مفاهیم سر و کار داشتهاند آنها را با چه حرف اضافهای به کار میبردهاند. آنگاه پی میبردند که نه تنها پیشینیان بلکه مردم زندهٔ کوچه و بازار بطور طبیعی و به صرافت طبع میگویند: «عراق با ایران میجنگد» یا «من تا حق خود را نگیرم با آنها مبارزه خواهم کرد» یا «فلانی با من دعوا دارد» دریغا که به قول یکی از صاحبنظران «غالباً همین که قلم به دست میگیریم طبیعیترین و سادهترین شیوهٔ ادای جمله را، که درستترین شیوه نیز هست، فراموش میکنیم و ترکیبی نادرست میسازیم که یا مأخوذ از زبانهای بیگانه است و یا معمول هیچ زبانی نیست!»9
این نکته را هم بگوییم که جعل حروف اضافه با همهٔ معایبی که دارد غالباً از محدودهٔ یک واژه تجاوز نمیکند و بنابر این همیشه تغییر اساسی در ساخت جمله نمیدهد. اما مورد دیگری از جعل و استعمال حرف اضافه هست که جملهبندی فارسی را، بر سیاق جملهبندی زبانهای فرنگی، سراپا دگرگون میسازد و آن ( به ) وسیلهٔ، ( به ) توسطِ و مترادفهای دیگر آن است: ( به ) وسیلهٔ، ( به ) واسطهٔ، از طریقِ، از جانبِ...( معادل par در قرانسه و by در انگلیسی ). نیازی به ذکر مثال نیست: کافی است که لای یکی از روزنامهها یا یکی از کتابها ( اعم از ترجمه و تألیف ) را باز کنید یا پیچ رادیو را بچرخانید! در نوشتهٔ یکی از فضلای زبان فارسی این عبارت آمده است: «عبور کوه توسط پرندگان »! گمان میکنم که این استاد ادبیات نخست عبارت را بر سیاق کهن « عبور پرندگان کوه را » ( به قیاس « کشتن رستم سهراب را » ) ساخته و سپس آن را به پیروی از انشای معاصران به این صورت درآورده است. ولی اگر ذهن او را زبان تصنعی متداول کور نکرده بود میتوانست به سادگی بگوید: « عبور پرندگان از کوه ».
این نوع جملهبندی گذشته از اینکه در زبان فارسی معمول نبوده است غالباً ابهامی نیز دربر دارد. از عبارت «خانه توسط احمد خریده شد» معلوم نمیشود که آیا احمد خانه را خریده است یا دیگری با واسطهٔ احمد آن را خریده است. بعضی از سرهنویسان گمان میکنند که اگر بهجای توسط و مترادفهای آن از سوی بگذارند جمله فارسی خواهد شد. اما در جملهای مانند «شهر از سوی دشمن آتش زده شد» ابهام همچنان باقی است: آیا دشمن شهر را آتش زده است؟ یا آتش سوزی نخست از سوی نزدیک به دشمن آغاز شده و سپس به سوی دیگر سرایت کرده است؟ در حقیقت اینها نیز در این خیال باطل به سر میبرند که علاج درد در واژهسازی است. اما درد در واژههای عاریتی نیست، در ساخت جمله است و کوشش ما نخست باید مصروف این شود که جملهبندی فارسی باشد نه واژههای آن.
اما دلیل اینکه گذشتگان فارسیزبان ما چرا جملههایی نظیر «موش توسط گربه خوره شد» نمینوشتهاند مسلماً این نبوده است که آنها صیغهٔ مجهول نداشتهاند و همهٔ افعال را به صیغهٔ معلوم به کار میبردهاند. جای این تحقیق در زبان فارسی خالی است که قدما گرچه با فعل مجهول آشنا بودهاند چه میکردهاند که نیازی به حرف اضافهٔ توسط و مترادفهای آن نداشتهاند. بحث در این باره خود محتاج مقالهٔ جداگانهای است.
در پایان این بخش شاید بیجا نباشد که به یک شیوهٔ مندرآوردی دیگر اشارهای شود. این شیوهٔ جملهبندی که نخست در بعضی از ترجمهها پیدا شد و خوشبختانه هنوز به زبان مردم و رسانههای گروهی سرایت نکرده است در دستور زبانهای غربی ذیل عنوان «نقل قول مستقیم و نقل قول غیر مستقیم» آورده میشود و بطور خلاصه عبارت از تطبیق ضمایر و افعال و زمانهای جملهٔ پیرو و جملهٔ پایه در نقل قول غیر مستقیم. مثلاً جملهٔ زیر:
او گفت: « من مریضم.»
در نقل قول غیر مستقیم میشود:
او گفت که او مریض بود.
اما استعمال عبارت اخیر ( که عیناً از روی یکی از ترجمهها نقل شد و از زیر قلم یکی از مترجمان بنام بیرون آمده است ) مخالف روح زبان فارسی است و علاوه بر این معنایی جز معنای عبارت نخست از آن بر میآید: «او گفت که او مریض بود» یعنی «او گفت که دیگری ( و نه شخص گوینده ) در زمان گذشته ( و نه در زمان گفتن این عبارت ) مریض بوده است ». بعضی از نویسندگان « پیشرو » که پس از چند سال اقامت در کشورهای غربی، خود را تافتهٔ جدا بافتهای میدانند این شیوهٔ جملهبندی را در نوشتههای خود بهکار میبرند و لابد پیش خود میاندیشند که سبک تازهای در نویسندگی آوردهاند، غافل از اینکه از قاعدهٔ جملهبندی زبانهای غربی عیناً گرتهبرداری میکنند. دریغا که نوشتههای آنها همه بیارزش نیست و بدینسبب بیم آن میرود که در میان جوانان ناآشنا با روح زبان فارسی مقلدانی بپرورد. برای نمونه چند جملهٔ زیر را از یک داستان معروف، که اتفاقاً داستان خوبی هم هست، نقل میکنیم:
- گفت انشاءالله قرار امشب را فراموش نکرده بودم ( به جای: گفت انشاءالله قرار امشب را فراموش نکردهای ).
- [ در تلفن ] پرسیدم الان کجا بود. گفت جلوی یک سینما بود و منتظر من بود ( به جای : پرسیدم الان کجایی؟ گفت جلو یک سینما هستم و منتظر تو هستم ).
- به او گفتم حیف این جورابها و دامن نبود که توی خانه از بین میبردش (به جای: ... حیف این جورابها و دامن نیست که توی خانه از بین میبریش).
- صدا [ در تلفن ] گفت به صرفم بود حرفش را گوش میکردم ( به جای: به صرفت است حرف مرا گوش کنی ).
نتیجه
تحول زبان تنها بر اثر نفوذ زبانهای دیگر نیست: خود زبان نیز تحرکی ذاتی دارد که، به اقتضای تغییر نیازهای اجتماعی، آن را متحول میسازد. تحول زبان معمولاً بسیار کند و تدریجی است. اما هجوم ناگهانی زبانهای بیگانه بر اثر افزایش قدرت سیاسی و نفوذ فرهنگی آنها از یک سو و تغییر شدید نیازهای اجتماعی از سوی دیگر ممکن است سیر تحول زبان را در دورهٔ معینی از تاریخ سریعتر کند. این وضعِ زبان فارسی در عصر حاضر است.
در سالهای اخیر، دو عامل دیگر این دگرگونی را شدیدتر کرده است. یکی ترجمه از زبانهای خارجی در همهٔ بخشهای اجتماع، خاصه بخشهایی که مستلزم سرعت عمل و شتابزدگی است، مانند خبرگزاریها که ناچارند خبرهای جهان را هرچه زودتر ترجمه کنند و در اختیار مطبوعات و دیگر رسانههای همگانی بگذارند. بیشتر کلمات و اصطلاحات مجعولی که در سطور گذشته شاهد آوردیم از خبرگزاریها و از زیردست مترجمان تازهکار یا شتابزده بیرون آمده و بر اثر قدرت عمل و دامنهٔ نفوذ رسانههای گروهی، خاصه رادیو، به سرعت در میان عامهٔ مردم گسترش یافته و در اذهان جاگرفته است. برای آگاهی از قدرت عمل رادیو مثالی میآوریم. تا چندی پیش در زبان فارسی همه میگفتند: « یادآوری میکند » یا « یادآور میشود ». از دو سال پیش، برنامهٔ اخبار رادیو و تلویزیون، معلوم نیست به چه سببی، ناگهان شروع کرد به اینکه بگوید: « یادآوری میشود ». نخست واکنش شنوندگان تند بود، اما در هر برنامهٔ پخش خبر، آن قدر این عبارت تکرار شد که امروز دیگر برای همه عادی شده است.
عامل دیگر کثرت جوانان و نوجوانان و حتی خردسالانی است که در چند دههٔ اخیر برای تحصیل به کشورهای دیگر و به ویژه امریکا رفتند. این گروه که فرصت کافی برای آموختن زبان مادری خود در اینجا نیافته بودند و در کشورهای بیگانه نیز طبعاً نمیتوانستند آن را پرورش دهند ناچار ملغمهای از واژهها و تعبیرهای فارسی و انگلیسی برای رفع نیازهای ارتباطی خود ساختند و چون بیشتر آنها به کار مبارزهٔ سیاسی نیز میپرداختند در سخنرانیها و اعلامیهها و روزنامههایی که در آنجا منتشر میکردند آن را رواج دادند. سپس این « شدرسنا » را برداشتند و همراه خود به ایران آوردند و مقدار کثیری از اصطلاحات و تعابیر ساختگی خود را در دهان روزنامهها انداختند. با این همه، فقط خودشان زبان یکدیگر را میفهمند و گمان نمیرود که توانسته باشند از طریق آن با مردم ارتباط برقرار کنند.
سرعت تحول فارسی در دوران اخیر، چنانکه در آغاز این بحث گفتیم، ممکن است به دو نتیجهٔ زیانبار بینجامد: یکی مهجور ماندن و فراموش شدن زبان گذشتگان که موجب قطع رابطه با سنت فرهنگی است و دیگری مختل شدن امر ارتباط میان مردم از طریق زبان، یعنی تفهیم و تفهمی که خود پایهٔ تفاهم اجتماعی و همزبانی است. برای رفع این دو خطر البته باید در کار واژهسازی بکوشیم، اما نباید فراموش کنیم که خطر اصلی در واژههای عاریتی نیست بلکه در گرتهبرداری، خاصه در زمینهٔ معنایی و نحوی است.
حتی برای واژهسازی، نخست باید به خود زبان فارسی، چه در آثار گذشتگان و چه در زبان مردم کوچه و بازار مراجعه کنیم. زبان عامیانه با همهٔ توجهی که در سالهای اخیر به آن کردهاند گنجینهٔ ناشناختهای است که هنوز از آن بهرهبرداری نشده است. البته مفاهیمی هست که بهازای آنها لفظی در زبان یافت نمیشود، مانند اصطلاحات مربوط به علوم و فنون جدید. این اصطلاحات را باید یا از زبانهای دیگر به وام گرفت یا با توجه به روح زبان فارسی لفظی برای آنها ساخت. اما مفاهیمی نیز هست که به یافتههای جدید علمی و فرهنگی مربوط نمیشود و پیشاپیش مسلم است که در زبان فارسی، با سابقهٔ هزار سالهاش در همهٔ زمینههای علمی و ادبی و فلسفی، منطقاً نمیتواند لفظی یا تعبیری برای بیان آنها نداشته باشد. یافتن یا زنده کردن این الفاظ و تعابیر یکی از وظایف اساسی مترجمان است.
پینوشتها:
1. این سمینار از 15 تا 18 آبان 1361، به همت مرکز نشردانشگاهی برگزار شد. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مسائل نثر فارسی، مجموعهٔ سخنرانیهای اولین سمینار نگارش فارسی، تهران، مرکز نشردانشگاهی، 1363.
2. کلودلوی استروس، نژاد و تاریخ، ترجمهٔ ابوالحسن نجفی، تهران، پژوهشکدهٔ علوم ارتباطی و توسعهٔ ایران، 1358، ص 58.
3. در مجموعه داستانی از ارنست همینگوی که پیش از جعل و رواج بستگی دارد به فارسی ترجمه و منتشر شده است گفتگوی زیر میان پسر و پدری رد و بدل میشود:
« - مردن سخت است، بابا؟
- نه، گمان میکنم خیلی هم آسان باشد. البته فرق میکند.»
فرق میکند در ترجمهٔ it depends به کار رفته است و درست است.
4. چندی پیش سردبیر مجلهای در طی مقالهای به یکی از نوشتههای چاپ شده در همان مجله ایراد گرفته بود که چرا نویسندهاش گفته است « در این رابطه » و چرا نگفته است « در این نسبت »! گذشته از اینکه « رابطه » و « نسبت » از نظر معنایی و دستوری تفاوتی با هم ندارند، با تغییر یک واژه نمیتوان این تعبیر نادرست را اصلاح کرد. چه بگوییم « در این رابطه » و چه بگوییم « در این نسبت » به هر حال سخن لغوی گفتهایم.
5. حتی این دانشجویان با همان سادگی و سهولتی که بنده و شما میگوییم « اقدام کردن »، میگفتند « اقدامات برداشتن » ( از روی الگوی to make measures انگلیسی!).
6. رجوع شود به محمدرضا باطنی، مسائل زبانشناسی نوین، تهران، 1354، ص 193 تا 199.
مثالهای فوق و تقسیمبندی معنایی فعل بایستن از همین مأخذ گرفته شده است، با این تفاوت که در آنجا معنای سوم در اول آمده است.
7. گاهی همین مفهوم را به سیاق دیگری هم بیان میکنند: « بیشتر از آن کار دارم که بروم او را ببینم.» اما این جمله نیز گرتهبرداری از سیاق فرنگی است :
Je sui strop occupe pour aller le voir.
I am to busy to go to visit him.
با این همه در متون قدیم فارسی جملههایی به کار رفته که ساخت آنها به ساخت جملههای فرنگی فوق نزدیک است: « این بُرنا عاقلتر از آن است که چنین کاری کند.» ( نظام الملک، سیاستنامه، چاپ دکتر جعفر شعار، تهران، 1348، ص 221 )؛ « تو عزیزتر از آنی که تو را به مکّه برند، کعبه را به تو آرند تا تو را طواف کند.» ( محمد بن منوّر، اسرارالتوحید، چاپ دکتر ذبیحالله صفا، تهران، 1332، ص 149 ).
8. رجوع شود به مجلۀ دانش، سال اول، شمارۀ 5، مرداد 1328، ص 263.
9. پرویز ناتل خانلری، دستور زبان فارسی، تهران، 1351، ص 357.
به کوشش مجید شمس
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا