شعر
به یاد استاد باستانی پاریزی - سرودهٔ بانو هما ارژنگی
- شعر
- نمایش از سه شنبه, 20 خرداد 1393 03:48
- بازدید: 4909
هما ارژنگی
گوهری مردی مقیم خاک شد / نی که خاک، او راهی افلاک شد
پیر دیری،قصه گویی خوش سخن / داستان پرداز دوران کهن
ساده پوشی نرمخوی و بیریا / نکتهسنجی با حقیقت آشنا
با نوا و چامه و شعر و سرود / جان او را الفتی دیرینه بود
همچو غواصی به بحر روزگار، / از دل گنجینه های پر غبار،
از حدیث رفتگان بیشمار، / سر فرازان به گیتی نامدار،
گفته و ناگفته ها را فاش کرد / وان گهرها بهرما شاباش کرد
از ازل، گویی معلم زاده بود / دل به تعلیم و تعلم داده بود
زین سبب بودش چو کوی دلستان / مجلس درس و مقال باستان
همرهانش یک عصا و یک کلاه / یک عصای کهنه و طی کرده راه
هم قدم با گامهایی استوار / یاوری در خستگی ها پایدار
گفت روزی زیرکی با وی که: هان / این عصا از پیریات دارد نشان!
داد پاسخ با تبسم ک ای فلان / راز پنهان در عصای من بدان
خود مپنداری به دستم این عصا / همچو چوبی خشک جان و بیبها!
این که می بینی ز پا ریزآمده / از همان خاک طرب خیز آمده
باز گوی کودکی های من است / یادگار کوی زیبای من است
تا فراموشم نگردد کیستم! / از کجایم، در چه کارم،چیستم!
گر چه شهر دلربایان دیدهام، / بارها گرد جهان گردیدهام،
با همه زیبایی شهر فرنگ، / وانچنان افسونگران شوخ وشنگ
گوشه پاریز کرمان خوشتر است / خاک گوهربیز ایران خوشتراست
نکتهها گویم ز تاریخ کهن / روشنی بخشم به هر بزم سخن
قصه پردازی کنم زین آب و گل / بر فرازم نام او از جان و دل
تا جهان داند که من کرمانیام / عاشق ایرانم و ایرانیام
هفدهم خرداد نود و سه (17 خرداد 1393)
هما ارژنگی