سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن ـ 2

ادبیات

بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن ـ 2

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

سبک هندی

* از طرف دیگر، مقارن با اوج پیدایش حافظ و سقوط بعد از او، مشاهده‏ مى‏کنیم که عرفان و تصوّفى که چندین قرن مایه حرکت و تحوّل و جوشش وخلّاقیتى بود، یکدفعه فروکش مى‏کند و تمام جریان عرفانى قرن 5 تا 7، به‏تدریج دچار رکود مى‏شود و چیزى به قرن 9 و 10 مى‏رسد. که رنگ درویشی ‏و صوفیانه دارد. جریان صوفیانه در تهى شدن شعر فارسى مؤثّر افتاده است.آیا این موضوع را قبول دارید؟

تغییر زمان، تغییر فکر ایجاد مى‏کند. زمان تازه اقتضاى دیگرى دارد. عرفان از نوع گذشته دیگر رونق ندارد و به جاى آن صوفیگرى مى‏نشیند که شاخه‏اى منحط از عرفان است. عرفان سیْر اندیشه‏اى داشت، ولى صوفیگرى آن را مرتبط با حرکات‏ خاصّ مى‏کند. این نشانه آن است که ایرانى بعد از دورانى، از معنى‏طلبى گذشته ‏خودش تنزّل کرده است و مى‏خواهد به راه دیگرى بیفتد. نمود این حرکت را ما مى‏توانیم در جریان صفوّیه ببینیم که ریشه صوفیگرى داشتند، ولى وارد عرصه‏ حکومت شدند و مریدى و مرادى صوفیانه، پایه حکومت صفویّه را شکل داد. جریان‏ها با گذشت زمان تغییر شکل مى‏دهند، در دوره بعد از حافظ، ما با تغییر وضع روبرو هستیم.

* منظور من این است که عرفان مولانا و سعدى و حافظ پشتوانه شعر آنهاست. در دوره بعد این پشتوانگى وجود ندارد و ما در شعر بعد از حافظ، این‏زیبایى‏هاى عارفانه و دلالت‏هاى عرفانى نمى‏بینیم، هرچند که به قول شماجاى خود را به تصوّف مى‏دهد.

براى اینکه آن بزرگ‌بینى و وسعت دیدى که لازمه زندگى عارفانه زمان بود، دیگر نیست. البتّه همه چیز کوچک‏تر مى‏شود و نوعى محدودیّت فکرى ایجاد مى‏گردد و زمینى مى‏شود. اوج این روند در حافظ است.

 

حافظ عارف کامل نیست. او ممزوجى از اندیشه‏هاست. او فقط یک خط را در مقابل خود نمى‏دید. دلش ‏مى‏خواست خط‌هاى مختلفى را آزمایش کند. به این جهت، ما همه نوع اندیشه در حافظ مى‏بینیم. مولانا به این لحاظ خالص‏تر است. سعدى نوع دیگر مى‏شود و اندیشه عارفانه و صوفیانه را با زندگى عملى درمى‏آمیزد. با گذشت زمان همه چیز تغییر مى‏کند و دیگر عرفان از نوع سنایى و عطّار و مولانا ماهیّت خود را از دست ‏مى‏دهد.

* وقتى مى‏رسیم به شعر دوره صفویّه، دو شاخه ایرانی و هندى را در برابر خودمان مى‏بینیم. شاخه ایرانى در صائب به اوج خود مى‏رسد و شاخه هندى‏ در بیدل دهلوى. آیا میان این دو شاخه ارتباطى نمى‏بینید؟

کیفیّت سبک بیدل و صائب مقدارى فرق مى‏کند، ولى هر دو در یک خط هستند و یک نوع جستجو براى تازه‏گویى دارند. جستجوى روش‏هاى تازه گاهى به‏حالت معمّاگویى نزدیک مى‏شود. مسئله درجه مطرح است والاّ تفاوت زیادى میان‏صائب و بیدل نیست.

* ما در حافظ و سعدى با تعداد مشخّصى از شعر و بیت مواجهیم. دامنه آثار آنها مشخّص است، ولى بعد از حافظ حساب رو به کثرت مى‏گذارد. جامى ‏چندین برابر حافظ و سعدى شعر سروده و اثر تولید کرده است. صائب بنا به‏یک روایت دوانى 200000 هزار بیت دارد. این کثرت ناگهانى و افزایش‏کمیّت خود به خود بر افت کیفیّت دلالت نمى‏کند؟ اگر جامى و صائب شاعران‏ خوبى هم باشند، همین کثرت گفتار کار را مبتذل نمى‏کند؟

غالباً کمیّت زیاد، تنزل کیفیّت را به همراه دارد. این واقعیّت را نمى‏توان انکارکرد البتّه استثنا به کنار.پرگوئى غالباً نمى‏تواند از عارصه مکرّرگویى در امان بماند. نظامى مى‏گوید:

لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد

* ما اگر بخواهیم حاصل کار شاعرى همچون صائب را در نظر بگیریم که شاعر ضعیفى نیست و عدّه‏اى معتقدند که بزرگ‏ترین شاعر بعد از حافظ اوست و بعد از خودش هم نظیرش نیامده، چه باید بگوییم؟ صائب چه کرده و چه‏ دارد؟

مبلغ عظیمى شعر از صائب باقى مانده و آنچه چاپ شده دم به ـ 7 - 6 هزار بیت مى‏زند، به نظرم این منتهى مى‏شود به مقدارى تک‌بیت که اگر کسى بنشیند و آنها را جدا کند، ممکن است یک یا دو هزار بیت خوب بر جاى بماند که ظرافتى در آنهاست. بقیّه تکرارگویى است. بنابراین، در مقام صائب تبریزى باید انتخاب ‏صورت بگیرد. مجموع کار به آن معنا جواب‌دهنده نیست، مگر براى کسى که قصد مطالعه و تحقیق داشته باشد. یک فرد عادى که فقط مى‏خواهد شعر بخواند و بهره‏اى بگیرد، چاره‏اى نیست جز اینکه دست به گزینش بزند.

* نکته قابل مطالعه‏اى که وجود دارد، این است که دیالکتیکى که میان اسلام و ایران در سعدى و حافظ و مولوى و خیّام و فردوسى به صورت ضمنى‏ وجود داشت، بعد از حافظ منتفى مى‏شود و ما در شخصى چون صائب و هم‌عصران او نشانى از نزاع یا تقابل و حتّى اشتراک ایران و اسلام نمى‏بینیم؛ نه ‏صحبت از ایران و فرهنگ ایرانى است، نه صحبت از اسلام. از اینجا معلوم ‏مى‏شود که مسئله ایران و اسلام هم جزو قوّت شعر فارسى بوده و به شعرکسان چون مولانا جهت داده است. عجیب است که بعد از حافظ نزاع ‏برمى‏خیزد و دیگر اثرى از هیچ از دو سوى نزاع وجود ندارد.

بعد از حافظ، مضامین کلّى‏اى وجود دارند که تکرار مى‏شوند. یکى مضمون ‏دورنگى و ریا است که در صائب و بیدل و کسانى که نظرى به حافظ دارند، مطرح ‏مى‏شود. همچنین مسئله اخلاقیّات و عشق و هجر که به گونه‏اى تکرار مى‏گردند.

* البتّه این تکرار گاهى مبتذل هم هست.

علّتش این است که بیان پایین آمده است. سرزندگى پایین آمده است، ولى ‏مضامینى مانند: هجر و فراق و بى‏وفایى و عشق و دورنگى و ریا و فروکش کردن ‏اخلاقیات. برجاى خود باقى هستند.وقتى به دوران بازگشت مى‏رسیم، دوباره حرف ایران گذشته پیش مى‏آید که ‏بر گرد حسرت گذشته و یاد کردن قهرمانان شاهنامه و یاد کردن فضاى شاهنامه‏اى‏ دور مى‏زند.

* مى‏دانیم که سبک هندى سبک پیچیده‏اى است. این پیچیدگى از کجاست؟

از جهتى تأثیر فکر هندى است که به آن راه یافته. هندى‏ها فکرهاى ‏پیچیده‏اى دارند. ایرانى‏ها صریح‏تر فکر مى‏کنند. مسئله تأثیر حکومت صفّویه هم ‏در کار است. وضع به گونه‏اى بود که صریحاً نمى‏شد مضامین را عنوان کرد و گفت. روشن‏تر حرف زدن، احیاناً خطر سیاسى ایجاد مى‏کرده یا مردم براى شنیدنش ‏آمادگى نداشتند. جوّ فکرى مملکت تغییر پیدا کرده بود. به همین جهت حرف‏هایى‏را که شاعران در دل داشتند، با زبانى کنایى و پیچیده‏تر عنوان مى‏کردند و این چون‏ فهمش آسان نبود، خطر کمترى داشت. جوّ کشور و فضاى سیاسى فکر مى‏کنم در ایجاد مکتب هندى مؤثّر بوده است، نیز تأثیرى که از فکر هندى گرفته شده است. عامل دیگر کوشش براى تازه‏گویى است. سعى بر آن بود که چیز تازه‏اى گفته شود. حرف‏هاى صریح و روشن براى مردم کهنه شده بود. بنابراین، روى مى‏آورند به این ‏طرز بیان. حل کردن معمّاى شعر براى کسانى تفریحى شده بود، در میان کاسبکارها و در قهوه‏خانه‏ها شعر به میان مردم، فرود آمده بود.
 

ظهور‌ بهار

* ما شاهدیم که مقارن با عصر مشروطه رگه‏هایى از تفکّرات خاص واردعرصه شعر مى‏شود و رو به گسترش مى‏گذارد که نمونه‏اى از آنها را مى‏توان درشعر کسى چون ایرج میرزا دید. آیا این نشان مى‏دهد که ارتباط چندانى میان‏شعر قبل از مشروطه و بعد از مشروطه وجود ندارد و شروع تازه‏اى ایجاد شده‏است؟

شروع تازه، هم هست و هم نیست. قالب شعر همان قالب‏بندى گذشته‏است. در مضامین شعر، پایه‏ها همان قبلى‏ها هستند، ولى شعر عاشقانه تا حدودى‏به عشق وطنى و عشق انسانى تبدیل مى‏شود و صراحت مى‏یابد. در واقع، غزل‏همچنان غزل است، با این تفاوت که یک بُعد سیاسى به آن داده مى‏شود، همراه‏بُعد عاشقانه. همیشه به سیاست روز گریز زده مى‏شود و آزادى و مسائل روزمّره‏مردم مطرح مى‏گردد.

* طبیعى است که در این شعر جایى براى عرفان و مضامین صوفیانه وجود ندارد.

این مسائل کنار گذاشته مى‏شود و مجالى براى بیانش نیست. مجال فقط براى‏مسائل روز است.

* یکى از شاعران آن دوره عارف قزوینى است که در دوره انتقال حکومت ازقاجار به پهلوى به سر مى‏برد.

عارف قزوینى شاعر مهمّى نیست امّا انسان خوبى است؛ انسانى دلسوخته‏که شعرهایش از نوعى عمق رنج ایرانى و دلسوختگى ایرانى و مشکلات زندگى‏حکایت دارد، این گروه شاعران روزنامه‏اى هستند؛ عارف، عشقى، فرّخى و نسیم‏ شمال چند نفر دیگر که اندیشه روزنامه‏اى را در قالب شعر عرضه مى‏کنند؛ یعنى‏ مى‏خواستند نظر سیاسى خودشان را به مردم زمان القا کنند و فکر زمانه را براى‏ حق‏گیرى و ورود به مرحله‏اى از سیاست مردمى، تهییج نمایند و در این زمینه توفیق‏ یافتند.

در بین سیاسى گوهاى مشروطه، تنها دو نفر ادیب بودند؛ یکى‏ادیب‏الممالک فراهانى و دیگرى ملک الشعرا ی بهار. این دو در عین سیاسى بودن،معلومات کافى شعرى هم داشتند که در شعرشان اثرگذار بود و بنیه شعریشان بسیارقوى است.

* ایرج میرزا هم از شاعران این دوره است، ولى به گونه‏اى دیگر.

حساب ایرج میرزا جداست. او هم مقدارى شعر سیاسى و مردمى دارد، ولى شاعرى است که به تفنّن شعرى و مطایبه بیشتر از چیزهاى دیگر علاقه نشان ‏مى‏دهد. او ادّعایى مبنى بر شعر اجتماعى سرودن نداشت، بلکه به نوعى ‏شوخ‏طبعانه با اجتماع روبرو مى‏شد. برخى کارهاى او مانند «عارفنامه» و قطعاتى ‏دیگر نشان مى‏دهد که در شعر به نحو تفنّنى عمل مى‏کند، ولى مشخّص است که درساده‏گویى و روان‏گویى بسیار تواناست.

* ظاهر این است که در شعر مشروطه قلّه و شاخصى غیر از ملک‌الشعرای بهار نداریم. درست است؟

مهم‏تر از همه بهار است.

* پایگاه بهار را به لحاظ شعرى چطور مى‏بینید؟

بهار از جهات مختلف شاعر معتبرى است. فکر مى‏کنم روى‌هم‌رفته نمونه ‏قابل توجّهى است که در طّى چند صد سال بعد از حافظ به وجود آمده است. بعد از حافظ، شاید بتوان گفت از همه شاخص‏تر اوست.

* عدّه‏اى معتقدند که بهار بزرگ‏ترین قصیده‌سراى زبان و ادبیّات فارسى بعد از انورى و سعدى است. آیا چنین چیزى را مى‏توان گفت؟

انورى شاعر خاصّى است. شاعرى قوى است، ولى مضامینش دوگانه است؛ از یک جهت یک خط فکر انسانى را دنبال مى‏کند و از جهت دیگر شاعرى ‏مدیحه‏گوى و زندگى‌دوست است که زیاد اخلاقى نیست. اینکه بگویند انورى درقصیده از همه بالاتر است، نظرى درست نیست. شاید بعضى از تذکره‏نویسان چنین‏ چیزى را عنوان کرده باشند. انورى چند قصیده خوب دارد، ولى بقیه شعرهایش ‏معمولى است.

* شک نیست که انورى در قصیده استاد به شمار مى‏رود و صاحب سبک‏است.

بله، جزو چند قصیده‏سراى خوب زبان فارسى است.

* حساب سعدى در قصیده جداست. بهار را در مقایسه با انورى چگونه ‏مى‏بینید؟

نمى‏توانیم بهار را به دنبال انورى بیاوریم. میان آنها دورانى دراز گذشته است. دوران آن دو متفاوت است. بهار کسى است که به ادبیّات معاصر مربوط است. انورى در رده پیشنیان است، از رده مسعود سعد و فرخى سیستانى و عنصرى و معزى و دیگران و با آنها مقایسه مى‏شود. بنابراین، انورى را نباید به دوره معاصرکشاند.

* آیا سبک قصیده‌گویى بهار بر آن اسلوب نیست که انورى قصیده مى‏گفت؟

هست، ولى بهار مضامین روز را به کار مى‏برد.

* این طبیعى است.

بله سبک بهار در دنباله سبک فرّخى و مسعود سعد قرار مى‏گیرد، ولى ‏مضامین روز را به کار مى‏برد.

* آیا به نظر شما، همین که کسى بتواند مضامینى چون جنگ جهانى یا مسائل ‏امروز را با سبک بیانى قرن 5 و 6 بیان کند، کار مهمّى انجام نداده است؟

این توانایى بهار را مى‏رساند. اگر همین شعرهاى بهار با بیان ضعیف‏ترى بیان ‏مى‏شد، شاید چیز جالبى از آب در نمى‏آمد، ولى قدرت بیان بهار طورى است که ‏توانسته مضامین روز را در آن قالب و سبک گذشته جا بدهد. ادیب‏الممالک فراهانى ‏هم تا حدّى چنین است. ادیب کمتر سیاسى بوده، ولى شاعر مقتدرى است.

* آیا مى‏توان گفت بهار اگر در قصیده از نوع سعدى زورآزمایى مى‏کرد، موفق‏تر مى‏شد؟

نه. هرچیزى اقتضاى زمان خودش را دارد. دوران سعدى در عهد بهار سپرى‏ شده بود. سعدى نصیحت مى‏کند و در روزگار مشروطه دوره نصیحت گذشته بود و همه چیز سیاسى شده بود و سخن مى‏بایست در قالب سیاست بر زبان آید. دوران ‏سعدى به روزگار دیگرى با شرایط دیگرى تعلّق داشته. در زمان بهار کسى به ‏نصیحت گوش نمى‏داد.

* در مورد دیگر شعرهاى بهار چه دیدگاهى دارید؟

دیوان بهار در دو جلد منتشر شده است که بیش از هزار صفحه است. او شاعر توانایى است، ولى دیوانش نیاز به انتخاب دارد. خیال مى‏کنم اگر از مجموع‏آثار شعرى او منتخبى در حدود 250 ـ300 صفحه صورت بگیرد، مجموعه ‏ارزنده‏اى خواهد بود. بهار هم مثل برخى دیگر از شاعران مقدارى شعر درجه دودارد که ارزش وى به آنها نیست.

* در این انتخاب آیا فقط مضامین مهم است یا ارزش شعرى ملاک است؟

یا هر دو باهم است.

* این را به این جهت مى‏گویم که شعرهاى وطنى بهار استثنایى است.

شعرهاى وطنى بهار به این جهت خوب است که بیان خوشى دارند. به طورکلّى، شعرهاى خوب بهار همان شعرهایى هستند که حالت زنده روز در آنها دیده‏مى‏شود.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید