ادبیات
بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن ـ 2
- ادبيات
- نمایش از پنج شنبه, 03 شهریور 1390 12:20
- بازدید: 4705
برگرفته از روزنامه اطلاعات
سبک هندی
* از طرف دیگر، مقارن با اوج پیدایش حافظ و سقوط بعد از او، مشاهده مىکنیم که عرفان و تصوّفى که چندین قرن مایه حرکت و تحوّل و جوشش وخلّاقیتى بود، یکدفعه فروکش مىکند و تمام جریان عرفانى قرن 5 تا 7، بهتدریج دچار رکود مىشود و چیزى به قرن 9 و 10 مىرسد. که رنگ درویشی و صوفیانه دارد. جریان صوفیانه در تهى شدن شعر فارسى مؤثّر افتاده است.آیا این موضوع را قبول دارید؟
تغییر زمان، تغییر فکر ایجاد مىکند. زمان تازه اقتضاى دیگرى دارد. عرفان از نوع گذشته دیگر رونق ندارد و به جاى آن صوفیگرى مىنشیند که شاخهاى منحط از عرفان است. عرفان سیْر اندیشهاى داشت، ولى صوفیگرى آن را مرتبط با حرکات خاصّ مىکند. این نشانه آن است که ایرانى بعد از دورانى، از معنىطلبى گذشته خودش تنزّل کرده است و مىخواهد به راه دیگرى بیفتد. نمود این حرکت را ما مىتوانیم در جریان صفوّیه ببینیم که ریشه صوفیگرى داشتند، ولى وارد عرصه حکومت شدند و مریدى و مرادى صوفیانه، پایه حکومت صفویّه را شکل داد. جریانها با گذشت زمان تغییر شکل مىدهند، در دوره بعد از حافظ، ما با تغییر وضع روبرو هستیم.
* منظور من این است که عرفان مولانا و سعدى و حافظ پشتوانه شعر آنهاست. در دوره بعد این پشتوانگى وجود ندارد و ما در شعر بعد از حافظ، اینزیبایىهاى عارفانه و دلالتهاى عرفانى نمىبینیم، هرچند که به قول شماجاى خود را به تصوّف مىدهد.
براى اینکه آن بزرگبینى و وسعت دیدى که لازمه زندگى عارفانه زمان بود، دیگر نیست. البتّه همه چیز کوچکتر مىشود و نوعى محدودیّت فکرى ایجاد مىگردد و زمینى مىشود. اوج این روند در حافظ است.
حافظ عارف کامل نیست. او ممزوجى از اندیشههاست. او فقط یک خط را در مقابل خود نمىدید. دلش مىخواست خطهاى مختلفى را آزمایش کند. به این جهت، ما همه نوع اندیشه در حافظ مىبینیم. مولانا به این لحاظ خالصتر است. سعدى نوع دیگر مىشود و اندیشه عارفانه و صوفیانه را با زندگى عملى درمىآمیزد. با گذشت زمان همه چیز تغییر مىکند و دیگر عرفان از نوع سنایى و عطّار و مولانا ماهیّت خود را از دست مىدهد.
* وقتى مىرسیم به شعر دوره صفویّه، دو شاخه ایرانی و هندى را در برابر خودمان مىبینیم. شاخه ایرانى در صائب به اوج خود مىرسد و شاخه هندى در بیدل دهلوى. آیا میان این دو شاخه ارتباطى نمىبینید؟
کیفیّت سبک بیدل و صائب مقدارى فرق مىکند، ولى هر دو در یک خط هستند و یک نوع جستجو براى تازهگویى دارند. جستجوى روشهاى تازه گاهى بهحالت معمّاگویى نزدیک مىشود. مسئله درجه مطرح است والاّ تفاوت زیادى میانصائب و بیدل نیست.
* ما در حافظ و سعدى با تعداد مشخّصى از شعر و بیت مواجهیم. دامنه آثار آنها مشخّص است، ولى بعد از حافظ حساب رو به کثرت مىگذارد. جامى چندین برابر حافظ و سعدى شعر سروده و اثر تولید کرده است. صائب بنا بهیک روایت دوانى 200000 هزار بیت دارد. این کثرت ناگهانى و افزایشکمیّت خود به خود بر افت کیفیّت دلالت نمىکند؟ اگر جامى و صائب شاعران خوبى هم باشند، همین کثرت گفتار کار را مبتذل نمىکند؟
غالباً کمیّت زیاد، تنزل کیفیّت را به همراه دارد. این واقعیّت را نمىتوان انکارکرد البتّه استثنا به کنار.پرگوئى غالباً نمىتواند از عارصه مکرّرگویى در امان بماند. نظامى مىگوید:
لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد
* ما اگر بخواهیم حاصل کار شاعرى همچون صائب را در نظر بگیریم که شاعر ضعیفى نیست و عدّهاى معتقدند که بزرگترین شاعر بعد از حافظ اوست و بعد از خودش هم نظیرش نیامده، چه باید بگوییم؟ صائب چه کرده و چه دارد؟
مبلغ عظیمى شعر از صائب باقى مانده و آنچه چاپ شده دم به ـ 7 - 6 هزار بیت مىزند، به نظرم این منتهى مىشود به مقدارى تکبیت که اگر کسى بنشیند و آنها را جدا کند، ممکن است یک یا دو هزار بیت خوب بر جاى بماند که ظرافتى در آنهاست. بقیّه تکرارگویى است. بنابراین، در مقام صائب تبریزى باید انتخاب صورت بگیرد. مجموع کار به آن معنا جوابدهنده نیست، مگر براى کسى که قصد مطالعه و تحقیق داشته باشد. یک فرد عادى که فقط مىخواهد شعر بخواند و بهرهاى بگیرد، چارهاى نیست جز اینکه دست به گزینش بزند.
* نکته قابل مطالعهاى که وجود دارد، این است که دیالکتیکى که میان اسلام و ایران در سعدى و حافظ و مولوى و خیّام و فردوسى به صورت ضمنى وجود داشت، بعد از حافظ منتفى مىشود و ما در شخصى چون صائب و همعصران او نشانى از نزاع یا تقابل و حتّى اشتراک ایران و اسلام نمىبینیم؛ نه صحبت از ایران و فرهنگ ایرانى است، نه صحبت از اسلام. از اینجا معلوم مىشود که مسئله ایران و اسلام هم جزو قوّت شعر فارسى بوده و به شعرکسان چون مولانا جهت داده است. عجیب است که بعد از حافظ نزاع برمىخیزد و دیگر اثرى از هیچ از دو سوى نزاع وجود ندارد.
بعد از حافظ، مضامین کلّىاى وجود دارند که تکرار مىشوند. یکى مضمون دورنگى و ریا است که در صائب و بیدل و کسانى که نظرى به حافظ دارند، مطرح مىشود. همچنین مسئله اخلاقیّات و عشق و هجر که به گونهاى تکرار مىگردند.
* البتّه این تکرار گاهى مبتذل هم هست.
علّتش این است که بیان پایین آمده است. سرزندگى پایین آمده است، ولى مضامینى مانند: هجر و فراق و بىوفایى و عشق و دورنگى و ریا و فروکش کردن اخلاقیات. برجاى خود باقى هستند.وقتى به دوران بازگشت مىرسیم، دوباره حرف ایران گذشته پیش مىآید که بر گرد حسرت گذشته و یاد کردن قهرمانان شاهنامه و یاد کردن فضاى شاهنامهاى دور مىزند.
* مىدانیم که سبک هندى سبک پیچیدهاى است. این پیچیدگى از کجاست؟
از جهتى تأثیر فکر هندى است که به آن راه یافته. هندىها فکرهاى پیچیدهاى دارند. ایرانىها صریحتر فکر مىکنند. مسئله تأثیر حکومت صفّویه هم در کار است. وضع به گونهاى بود که صریحاً نمىشد مضامین را عنوان کرد و گفت. روشنتر حرف زدن، احیاناً خطر سیاسى ایجاد مىکرده یا مردم براى شنیدنش آمادگى نداشتند. جوّ فکرى مملکت تغییر پیدا کرده بود. به همین جهت حرفهایىرا که شاعران در دل داشتند، با زبانى کنایى و پیچیدهتر عنوان مىکردند و این چون فهمش آسان نبود، خطر کمترى داشت. جوّ کشور و فضاى سیاسى فکر مىکنم در ایجاد مکتب هندى مؤثّر بوده است، نیز تأثیرى که از فکر هندى گرفته شده است. عامل دیگر کوشش براى تازهگویى است. سعى بر آن بود که چیز تازهاى گفته شود. حرفهاى صریح و روشن براى مردم کهنه شده بود. بنابراین، روى مىآورند به این طرز بیان. حل کردن معمّاى شعر براى کسانى تفریحى شده بود، در میان کاسبکارها و در قهوهخانهها شعر به میان مردم، فرود آمده بود.
ظهور بهار
* ما شاهدیم که مقارن با عصر مشروطه رگههایى از تفکّرات خاص واردعرصه شعر مىشود و رو به گسترش مىگذارد که نمونهاى از آنها را مىتوان درشعر کسى چون ایرج میرزا دید. آیا این نشان مىدهد که ارتباط چندانى میانشعر قبل از مشروطه و بعد از مشروطه وجود ندارد و شروع تازهاى ایجاد شدهاست؟
شروع تازه، هم هست و هم نیست. قالب شعر همان قالببندى گذشتهاست. در مضامین شعر، پایهها همان قبلىها هستند، ولى شعر عاشقانه تا حدودىبه عشق وطنى و عشق انسانى تبدیل مىشود و صراحت مىیابد. در واقع، غزلهمچنان غزل است، با این تفاوت که یک بُعد سیاسى به آن داده مىشود، همراهبُعد عاشقانه. همیشه به سیاست روز گریز زده مىشود و آزادى و مسائل روزمّرهمردم مطرح مىگردد.
* طبیعى است که در این شعر جایى براى عرفان و مضامین صوفیانه وجود ندارد.
این مسائل کنار گذاشته مىشود و مجالى براى بیانش نیست. مجال فقط براىمسائل روز است.
* یکى از شاعران آن دوره عارف قزوینى است که در دوره انتقال حکومت ازقاجار به پهلوى به سر مىبرد.
عارف قزوینى شاعر مهمّى نیست امّا انسان خوبى است؛ انسانى دلسوختهکه شعرهایش از نوعى عمق رنج ایرانى و دلسوختگى ایرانى و مشکلات زندگىحکایت دارد، این گروه شاعران روزنامهاى هستند؛ عارف، عشقى، فرّخى و نسیم شمال چند نفر دیگر که اندیشه روزنامهاى را در قالب شعر عرضه مىکنند؛ یعنى مىخواستند نظر سیاسى خودشان را به مردم زمان القا کنند و فکر زمانه را براى حقگیرى و ورود به مرحلهاى از سیاست مردمى، تهییج نمایند و در این زمینه توفیق یافتند.
در بین سیاسى گوهاى مشروطه، تنها دو نفر ادیب بودند؛ یکىادیبالممالک فراهانى و دیگرى ملک الشعرا ی بهار. این دو در عین سیاسى بودن،معلومات کافى شعرى هم داشتند که در شعرشان اثرگذار بود و بنیه شعریشان بسیارقوى است.
* ایرج میرزا هم از شاعران این دوره است، ولى به گونهاى دیگر.
حساب ایرج میرزا جداست. او هم مقدارى شعر سیاسى و مردمى دارد، ولى شاعرى است که به تفنّن شعرى و مطایبه بیشتر از چیزهاى دیگر علاقه نشان مىدهد. او ادّعایى مبنى بر شعر اجتماعى سرودن نداشت، بلکه به نوعى شوخطبعانه با اجتماع روبرو مىشد. برخى کارهاى او مانند «عارفنامه» و قطعاتى دیگر نشان مىدهد که در شعر به نحو تفنّنى عمل مىکند، ولى مشخّص است که درسادهگویى و روانگویى بسیار تواناست.
* ظاهر این است که در شعر مشروطه قلّه و شاخصى غیر از ملکالشعرای بهار نداریم. درست است؟
مهمتر از همه بهار است.
* پایگاه بهار را به لحاظ شعرى چطور مىبینید؟
بهار از جهات مختلف شاعر معتبرى است. فکر مىکنم روىهمرفته نمونه قابل توجّهى است که در طّى چند صد سال بعد از حافظ به وجود آمده است. بعد از حافظ، شاید بتوان گفت از همه شاخصتر اوست.
* عدّهاى معتقدند که بهار بزرگترین قصیدهسراى زبان و ادبیّات فارسى بعد از انورى و سعدى است. آیا چنین چیزى را مىتوان گفت؟
انورى شاعر خاصّى است. شاعرى قوى است، ولى مضامینش دوگانه است؛ از یک جهت یک خط فکر انسانى را دنبال مىکند و از جهت دیگر شاعرى مدیحهگوى و زندگىدوست است که زیاد اخلاقى نیست. اینکه بگویند انورى درقصیده از همه بالاتر است، نظرى درست نیست. شاید بعضى از تذکرهنویسان چنین چیزى را عنوان کرده باشند. انورى چند قصیده خوب دارد، ولى بقیه شعرهایش معمولى است.
* شک نیست که انورى در قصیده استاد به شمار مىرود و صاحب سبکاست.
بله، جزو چند قصیدهسراى خوب زبان فارسى است.
* حساب سعدى در قصیده جداست. بهار را در مقایسه با انورى چگونه مىبینید؟
نمىتوانیم بهار را به دنبال انورى بیاوریم. میان آنها دورانى دراز گذشته است. دوران آن دو متفاوت است. بهار کسى است که به ادبیّات معاصر مربوط است. انورى در رده پیشنیان است، از رده مسعود سعد و فرخى سیستانى و عنصرى و معزى و دیگران و با آنها مقایسه مىشود. بنابراین، انورى را نباید به دوره معاصرکشاند.
* آیا سبک قصیدهگویى بهار بر آن اسلوب نیست که انورى قصیده مىگفت؟
هست، ولى بهار مضامین روز را به کار مىبرد.
* این طبیعى است.
بله سبک بهار در دنباله سبک فرّخى و مسعود سعد قرار مىگیرد، ولى مضامین روز را به کار مىبرد.
* آیا به نظر شما، همین که کسى بتواند مضامینى چون جنگ جهانى یا مسائل امروز را با سبک بیانى قرن 5 و 6 بیان کند، کار مهمّى انجام نداده است؟
این توانایى بهار را مىرساند. اگر همین شعرهاى بهار با بیان ضعیفترى بیان مىشد، شاید چیز جالبى از آب در نمىآمد، ولى قدرت بیان بهار طورى است که توانسته مضامین روز را در آن قالب و سبک گذشته جا بدهد. ادیبالممالک فراهانى هم تا حدّى چنین است. ادیب کمتر سیاسى بوده، ولى شاعر مقتدرى است.
* آیا مىتوان گفت بهار اگر در قصیده از نوع سعدى زورآزمایى مىکرد، موفقتر مىشد؟
نه. هرچیزى اقتضاى زمان خودش را دارد. دوران سعدى در عهد بهار سپرى شده بود. سعدى نصیحت مىکند و در روزگار مشروطه دوره نصیحت گذشته بود و همه چیز سیاسى شده بود و سخن مىبایست در قالب سیاست بر زبان آید. دوران سعدى به روزگار دیگرى با شرایط دیگرى تعلّق داشته. در زمان بهار کسى به نصیحت گوش نمىداد.
* در مورد دیگر شعرهاى بهار چه دیدگاهى دارید؟
دیوان بهار در دو جلد منتشر شده است که بیش از هزار صفحه است. او شاعر توانایى است، ولى دیوانش نیاز به انتخاب دارد. خیال مىکنم اگر از مجموعآثار شعرى او منتخبى در حدود 250 ـ300 صفحه صورت بگیرد، مجموعه ارزندهاى خواهد بود. بهار هم مثل برخى دیگر از شاعران مقدارى شعر درجه دودارد که ارزش وى به آنها نیست.
* در این انتخاب آیا فقط مضامین مهم است یا ارزش شعرى ملاک است؟
یا هر دو باهم است.
* این را به این جهت مىگویم که شعرهاى وطنى بهار استثنایى است.
شعرهاى وطنى بهار به این جهت خوب است که بیان خوشى دارند. به طورکلّى، شعرهاى خوب بهار همان شعرهایى هستند که حالت زنده روز در آنها دیدهمىشود.